هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#90

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من میخوام ارزشی بازی رو بکذارم کنار نمیشه
هی ملت میان منو به راه های بد میکشونن
البته تقصیر من نیست ها
من نمیدون چرا وقتی شبکه ی هوشمند مخابرات هست ملت هنوز کارت میخرن
راستی میکی سفرش شما آمادس فردا پست میگردد
راستی یه چیز دیگه من چون نفهمیدم اون بخش از ملت قهرمان که تو جنگل بودن چی شدن بهشون توجه نمیکنم هر کی فرستادشون تو جنگل خودش برشونگردونه به من چیه اه

راستی یه سوال : چرا من مجبورم اول پستم اینقدر داستان بگم

__________________________________

ادخل ال رول

الکتو: بلیز پسرم تو حالت خوبه
بلیز: ها چی آره خوبم یه لحظه گیج شدم
لارا: انگار یه چیزی خورده توی کلت نه بلیز؟

بلیز: چی آره ها نه هیچی نیدونم

لارا : نه این مشکلش شدیده بلیز جون بیا یه دونه بزنم تو سرت حالت خوب شده

ملت قهرمان: او ها ها هاذ ها ( الف اول اسلی دیگه)

بلیز صعی کرد اون ها رو نادیده بگیره ولی هنوز میتونست کلمه به کلمه ی صدای اون ها رو مشغول مسخره کردنش بودن بشنوه داشت کنترل خودش رو ازدست میداد
هر لحظه ممکن بود بزنه یکی از ملت رو نفله کنه اون وقت هم دستور رو انجام داده بود هم عقده های درونیش خالی بشه

در همین فکر بود که متوجه شد ملت دوباره سرشون به کار خودشونه

وقت داشت فکر کنه که اصلا درسته کسی رو بکشه یا نه

یه نمه که فکر کرد فهمید الان اگه زیاد در این مورد فکر کنه ممکنه دوباره قات بزنه برای همین تصمیم گرفت موضوع فکرش رو عوض کنه

ول چه موضوعی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نفس خبيث: فکر کن ببین کی رو بکشی؟

بلیز : ها ... ایول خوبه

بلیز با خودش: حالا کی رو بکشم

لارا نه خیلی خشنه اصلا خطر ناکه اونو ولش کن

الکتو ؟ نه اون مرگخواره اون وقت ولدی حسابمو میرسه

تنها یه راه داشت یعین یه انتخاب داشت اون هم کسی نبود جز میکی

_____________________________

بلیز جون من که نمیتونم مفتی جات آدم بکشم

البته اگه خواستی یه آمار بده سر قیمت کنار میایم



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#89

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
مونتاگ تو كه مارو ميكي كردي يهو گوفي و ميني و پولوتو هم ميووردي ديگه جمعمون جمع ميشد
===================================

ناگهان دنیا تیره و تار شد و بلیز خودش را در چندین متری بروبچز اسلی دید.
بلیز:اخیش خواب بودااا.
اما سوزشی که روی پایش حس می کرد و ناشی از رعد و برق ها بود به او فهماند که همه چیز واقعی بوده نه خواب.
بچه ها همه بليزو زير نظر گرفته بودن
لارا: بليز اتفاقي افتاده؟
بليز با حواس پرتي: چي...آهان...نه
بچه ها داشتن راه ميفتادن كه يهو بليز گفت : كجا ميريد اگه ما همينجوري پيش بريم كه سر از سالن عمومي گريفندور در مياريم،بيايد برگرديم
الكتو :پس كارت اينترنت چي ميشه ؟
مايكي: كارت اينترنت؟ خب من دارم ديگه بهشون ميدم
برو بچز اسلي:
لارا: تو كارت داشتيو نگفتي؟
مايكي:

======== يك ساعت بعد تو تالار اسلي ========

هركس مشغول يه كاري شده بود
لارا داشت چوبدستيشو برق مينداخت
الكتو داشت با وسايلي كه از برزيل اورده بود ور ميرفت
مايكي هم طبق معمول علاف داشت اون دور و ور ميچرخيد
بليز تو فكر بود: حالا كه تو تالاريم ديگه در امانم لازم نيست كسيو بكشم
يهو آسمون چنان رعد و برقي زد كه تالار لرزيد
الكتو:هوا كه افتابيه
لارا: ديگه آسمونم قاطي كرده
مايكي:چه جلب
همه دوباره مشغول شدن
بليز در حالي كه صداش ميلرزيد گفت:باششششه الاااان مييييرررم
در همين حين بليز يه صداي آهنگين شنيد :نه ...بيلز تو نبايد اين كارو بكني حتي اگه به قيمت جونت تموم بشه
بليز: تو كي هستي در ضمن اسم منم بليزه نه بيلز
صدا: من وجدانتم بيلز...اهم اهم ....بليز
بليز دوباره به فكر فرو رفت
كه يهو يه صداي خشك و خشن گفت: نه بليز به حرفاش گوش نده جونتو به خطر ننداز
بليز : تو ديگه كي هستي
صدا: من نفس خبيثتم...نو ها ها ها
وجدان : اه باز تو پيدات شد برو سراغ يه نفر ديگه بزار دوزارم ما كاسب شيم
نفس خبيث: تو حرف نزن با اون آلت موسيقي مسخرت
(( چون نفس خبيث و وجدان ديده نمي شن از هرگونه فضا سازي معذوريم))
وجدان : ما قبلا درباره ي اين با هم صحبت كرديم اين يه چنگه
نفس خبيث : ولي اين دليل نميشه كه من مسخرش نكنم
بليز مات و مبهوت داشت به صدا ها گوش ميداد
وجدان:ااااااااا بگير كه اومد
نفس خبيث : آيييييييي ... منو ميزني اينو داشته باش
ديشششش تق تق بووم
بليز كه ديگه طاقتش تموم شده بود داد زد: آهاااااااااااااي ميشه تمومش كنيد شما تمركزمو بهم ميزنيد اگه كمكي نميكنيد از اينجا بريد
يهو صدا ها قطع شد
وجدان : باشه
پاق پاق (هردو شون رفتن)
بليز: آخيش راحت شدم ميخواست دوباره فكركنه ه متوجه شد بقيه دارن نگاهش ميكنن
ظاهرا همه حرفاشو شنيده بودن


تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#88

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
الکتو:عمرا.مگه دیونه ایم که بریم اونجا ملت قهرمان اسلی از همینجا برامون دست تکون می دن.من که رفتم.
همگی ملت اسلی که کارت اینترنت داشتند با سر حرف الکتو را تصدیق کردند.ناگهان فکری به ذهن بلیز رسید با سرعتی اعجاب آور به سمت نمایشنامه دوید .کارگردان صحنه آهسته رو شنون داد.بلیز به نمایشنامه نزدیک می شد و....
دانگگگگگگگگگگ.بلیز با سرعت به شیشه ی محکمی که دورتا دور نمایشنامه را اشغال کرده بود برخورد کرد.
الکتو:من هر وقت هر کاری می کنم نمی ذارم دیگرون هم از من تقلید کنن.خوب ملت قهرمان به پییییش.ما می ریم دنبال کارت اینترنت.
بلیز که از بچگی لج باز بود بی اعتنا به سایرین به سمت صدا حرکت کرد.همچنان که به صدا نزدیکتر می شد .قرمز پوشانی را که از درد ناله می کردند می دید.روی لباس این قرمز پوشان آرم گریفندور خودنمایی می کرد.
بلیز:ای وای اینا که ملت قهرمان گریف هستن.
بلیز این را گفت و پا به فرار گذاشت .صدایی از پشت سرش به گوش رسید:ای اسلیترینی بایست.تو باید به ما کمک کنی.مگر نه می کشیمت.
بلیز با شنیدن این حرف از خود بی خود شد و فریاد زنان گفت:شما نمی تونین خودتون رو نجات بدین می خواین منو بکش..ای اوخ آخ.
صاعقه هایی از آسمان به بلیز می خوردند که هر یک درد هزاران سال شنکجه را به وجود می آوردند.
بلیز:باشه کمکتون می کنم.چی کار دارین؟؟
دوباره همان صدا به گوش رسید:تو باید یکی از ملت اسلی رو به انتخاب خودت بکشی و مغزش رو به ما بدی.فکر فرار نکن ما همیشه با تو هستیم اگر فرار کنی در جا خاکستر میشی.
بلیز آب دهان خودش را قورت داد و سرش را خاراند.چه کسی را باید می کشت؟او ناظر بخش اسلی حالا باید یکی از پستنده های تالار را می کشت؟؟
با صدایی لرزان گفت:ممممننننن.قققبول می کنننم.ففقط مممنو نکشین.
ناگهان دنیا تیره و تار شد و بلیز خودش را در چندین متری بروبچز اسلی دید.
بلیز:اخیش خواب بودااا.
اما سوزشی که روی پایش حس می کرد و ناشی از رعد و برق ها بود به او فهماند که همه چیز واقعی بوده نه خواب.

پ.ن:من سوژه رو دو گانه کردم هر کسی می تونه به یکی از سوژه ها یا حتی دوتاش هم زمان بپردازه.

دوستان عزیز .
توجه داشته باشید که دارید کم کم از موضوع اصلی تاپیک خارج میشید . چرا که اسم این تاپیک تالار اسراره نه جویندگاه جنگل ممنوع . به هر حال از ملت قهرمان اسلی خواهش دارم که موضوع رو دوباره به خود تالار برگردونند . ( البته به تدریج )
اما در مورد خود رولتون بگم که چند نکته مبهم وجود داشت .
اولیش اینکه اون شنل پوشها دقیقا چه کسانی بودند و در اون قسمت جنگل چی کار میکردند ؟
یا مثلا جریان این صاعقه ها چی بود ؟
کلا موضوع رولتون یک موضوع جدی بود یا طنز ؟
به هر حال پیشنهاد میکنم این چیزا رو یک خواب ترقی کنید و و سعی کنید بقیه داستان رو به تالار برگردونید و در اونجا پستها رو ادامه بدید . چون در حال حاضر من ارتباطی بین جنگل ممنوع و تالار اسلی نمیبینم .


به نظر من می تونیم کاری کنیم که بگیم نه توی جنگل نبوده نقشه اشتباه خونده شده بلکه کارت اینترنت توی زیر زمین تالاره.خوب نبید؟؟؟؟؟

شما در رول اختیار دارید هر جور که میخواین موضوع رو جلو ببرین . فقط باید سعی کنید پستای قشنگ و مطابق با تاپیک بزنید دیگه موضوعش زیاد مهم نیست. ( البته نباید موضوع تاپیک رو منحرف کنید )


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۱۷:۵۱:۳۰
ویرایش شده توسط الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۲۱:۱۳:۴۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۲۱:۴۸:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#87

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من نمیدونم چرا اینقدر ارزشی هستم شما میدونید چرا ؟

_________________________________

مايكي :الكتو تو بودي؟!
_ : الكتو گفتم تو بودي؟
پشت سرشو نگاه كرد و ديد به غير از خودش كسي اونجا نيست


باز هم آن صدا آمد البته اینبار بلند تر گویی گروهی در آن نزدیکی مشغول زجه و زاری بودند در حال التماس

بلیز که کمکم داشت میترسید: ببینم شما هم اون صدا رو شنیدین

الکتو و میکی با سر جواب مثبت دادن

باز آن صدا شنیده شد اینبار بلند تر گویی آن افراد از ته دل فریاد میزدند ولی زوزه های شبانه ی باد ( که گویی صدای قدم های مرگ اورا بیدار کرده بود و از خوشحالی فریاد میکشید ) مانع شنیدن درست صدای آن افراد میشد

آن افراد هر که بودند سرنوشت تلخی در انتظارشان بود . سرنوشتی که با صدای بلند به تمام ساکنان جنگل خبر میداد. مرگ در راه است برای استقبال آماده باشید

این پیام برای تمام ساکنان جنگل آشنا بود . با آن بزرگ شده بودند . زندگی کرده بودند و به دست صاحبان آن صدا کشته شده بودند

ولی این صدا برای مسافران جنگل نا آشنا بود . برای همین از آن میترسیدند در حالی که ساکنان جنگل آن را بخشی از زندگی خود میدانستند زندگی که با آن صدا به پایان میرسد

بلیز بعد از این که حسابی ترس هاش رو کرد گفت: فکر کنم این صدای ملت قهرمان اسلی بود بهتره بریم طرف صدا

میکی و الکتو

مونتاگ عزیز:
یکی دو نکته در پست شما به چشم میخورد .
اول اینکه در پست مایکل درست یادم نیست ولی میدونم که مایکل با یکی دیگه رفته بودن دونبال هیزم و بلیز و لارا داشتن چادر ها رو درست میکردن . در هر حال در این پست شما چیزی که مشخصه اینه که شما همه اعضای گروه رو در یک محل توصیف کردید .
نکته دوم اینکه شما در نمایشنامتون کاملا لارا رو از یاد بردید که فکر میکنم علتش درست نخوندن پست نفر قبل بوده
کلا سعی کنید قبل از پست زدن پست نفر قبلی رو دقیقا بررسی کنید تا چنین بی نظمی هایی پیش نیاد
اما خود پستتون همونطور که خودتون گفتید یک پست ارزشی بود و چون هدف شما هم ارزشی نویسی بود ایراد خاصی نداشت معمولا نقد های دستوری مربوط به پستهای جدیه . اما بهتره سعی کنید . در پستهای ارزشی از سوژه های ارزشی هم استفاده کنین .

پ ن : مزه پستهای ارزشی به اتفاقات ارزشیه که برای ملت ارزشی میفته دیگه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۱۴:۵۸:۰۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۱۴:۵۹:۴۸


تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#86

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
لارا با بی حالی:ما باید رودولف و بقیه رو نجات بدیم نه دعوا کنیم.
در همين لحظه مايكي از در تالار اومد تو
مايكي : منم موافقم
به لارا كمك كرد بلند شه واز جيبش يه شيشه در اورد و گفت : بيا بگير اين زخماتو خوب ميكنه
بليز والكتو بين هم نگاه هايي رد و بدل كردن
بليز تو فكرش : اين از كجا پيداش شد انگار از طاق افتاده پايين
الكتو تو فكرش : اگه رودولف اينو با لارا ببينه
بليز : اه چقدر فضوله
مايكي : چيزي گفتي؟
بليز : اِ...بلند گفتم ؟!....هيچي گفتم بريم ديگه
همه بچه ها راه افتادن

بليز جلوتر مي رفت و با نقشه بقيه رو راهنمايي ميكرد.
كم كم هوا تاريك شد
بالاخره بليز وايساد و گفت: امشبو همينجا ميخوابيم
مايكي :
_ : شوخي ميكني!!! الان تو اين هواي تاريك اونم اينجا...
بليز : چيه نكنه از تاريكي ميترسي!؟
مايكي : كي؟ من؟! بترسم؟! من براي خودتون ميگم...
هو هو هو هو
مايكي در يك حركت انتحاري ،لاكپشتي،نينجايي پريد بقل بليز
بليز در حالي كه سعي ميكرد جلوي خنده شو بگيره گفت:فقط صداي يه جغد بود.
مايكي كه ديد خيت كرده خيلي آروم با يه لبخند مليح از بقل بليز اومد پايين و رفت پيش الكتو
مايكي: تو درباره ي خون آشاما چيزي شنيدي؟ يا گرگينه ها ، تا حالا يه غول غار نشين ديدي؟ آدم خورا رو چطور؟(همينطور كه حرف ميزد به الكتو نزديك تر ميشد و الكتو عقب عقب ميرفت)
كه يهو بليز داد زد: بچه ها تا من و لارا چادر ميزنيم شما ها هم بريد هيزم جمع كنيد.

****** چند ديقه بعد ******
الكتو: مايكل انقدر نچسب به من نمي تونم راه برم
_ : ببين اصلا تو برو اونور باشه؟ اونجا زياد هيزم داره
مايكي در حالي كه سعي ميكرد صداش نلرزه گفت : اونور؟!نميشه با هم بريم اونورو بگرديم؟
الكتو تقريبا داد زد : نــــــه
مايكي: باشه

هنوز چند قدمي از الكتو دور نشده بود كه يه صداي شنيد
مايكي :الكتو تو بودي؟!
_ : الكتو گفتم تو بودي؟
پشت سرشو نگاه كرد و ديد به غير از خودش كسي اونجا نيست


==================================

شب خوش
خواباي ترسناك ببينيد
مايكي




خوب مایکل عزیز .
یکی این که سعی کن وقتی که داری دیالوگ مینویسی . یا همون اول اسم رو بنویس و بعد (( : )) بزار یا اینکه جمله رو کامل بنویس و فعلی رو جا ننداز . مثلا :

بليز تو فكرش : اين از كجا پيداش شد انگار از طاق افتاده پايين
الكتو تو فكرش : اگه رودولف اينو با لارا ببينه

کلا بهتره که به این موضوع توجه داشته باشی که وقتی که تعداد کلمات قبل از دیالوگت بیشتر از یکی شد و یا به عبارتی تشکیل جمله داد ؛ جملت رو با یک فعل کامل کنی و بعدش دیالوگ بگی .
موضوع بعدی که باز بهتره بهش توجه داشته باشی اینه که در انتخاب موضوعت بیشتر دقت کن ! نمیگم موضوعی که انتخاب کردی بد بود . ولی بهتره موضوع هایی که انتخاب میکنی بیشتر به دنیای جادوگری ربط داشته باشه . مثلا جادوگران احتیاجی به هیزم ندارند . یا نگران آدم خوار ها نیستن و......
گذشته از اینها کلا بهتره که موضوعی رو انتخاب کنی که بیشتر با دنیای جادوگری ارتباط داشته باشه . یعنی خواننده موقع خوندن نوشتت بفهمه که شخصیتهای داستانت جادوگر هستند . یا میتونن کارهای عجیب کنن و نکته مهم تر اینکه باید این موضوع رو در دیالوگ هات نشون بدی . مثلا بجایی که راجع به آدم خوارها حرف بزنی راجع به موجودات جادویی حرف بزنی یا از ویژگی های دنیای جادویی استفاده کنی یا اصطلاحات رایج درون سایت رو بکار ببری و.... و کلا سوژه و جذابیتی جدا از دنیای واقعی رو در این نمایشنامت ایجاد کنی . حالا بعدها بیشتر متوجه منظورم میشی .
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۱۴:۴۶:۲۸

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#85

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
صبح بود و پرندگان به طرز فجیعی چهچهه می زدند.بلیز که تازه از خواب بیدار شده بود با ناله گفت:می کشمت کله بوقی!! نابودت می کنم.
الکتو که از تعجب چشمانش گرد شده بود با صدای گرفته گفت:کیو.کی کله بوقیه؟کیو می خوای بکشی.
بلیز:جولیا.
الکتو:بچه پررو اگه یه بار دیگه اسم این جولیا رو بیاری به طرز آستکبارانه ای باهات برخورد میشه فهمیدی؟؟
بلیز که ناگهان به یاد گفته های خودش افتاده بود با دست گلوی خود را گرفت و سعی در خفه کردن خودش داشت.
الکتو به ارامی شروع به قدم زدن کرد تا به نامه ی سبز رنگی رسید که در گوشه ای از اتاق افتاده بود.خط دارکو روی نامه به چشم می خورد و همچنین امضاهای رودولف و آیدی و مونتاگ نیز در پایین نامه.
مضمون نامه به شرح زیر بود:
الکتو و بلیز و لارای عزیز رودولف کارت اینترنت ما تمام شده پس نمی توانیم در تالار حضور داشته باشیم.اگر به حضور ما علاقه مندید می توانید کارت اینترنت 110 ساعته ای را که در انتهای جنگل ممنوعه قرار دارد را برای ما پست کنید تا ما بتوانیم در تالار اسلی حضور یابیم.
الکتو با دیدن نامه گفت:بلیز بیا این دارکو یه چیزایی گفته بیا بخون.
بلیز نگاهی به نامه کرد و سپس:جییییغ.کمک.باید بریم دنبال کارت باید بریم.
الکتو:ولش کن بابا .حالا نباشن که نباشن به درک.
بلیز که صورت به رنگ بنفش عمو ورنونی درآمده بود با ناله گفت:مگه میشه .تالار اسلی فعال نباشه؟؟؟؟؟

5 دقیقه بعد همانجا.
بلیز که به نقشه ی چروکی نگاه می کرد متفکرانه گفت:غار کارت اینترنت حدودا 900 کیلومتر توی جنگل ممنوعه است . نمیشه غیب یا ظاهر شد .
الکتو:چرا؟؟؟ خوب بریم اونجا با آپارات.
بلیز: لعنتی خوب اگه غیب و ظاهر بشیم که داستان وجود نداره.
الکتو به آرامی ساکت شد اما از آن طرف لارا با قیافه ای مصمم کوله پشتی اش را صاف می کرد لارا تنها یک قصد داشت.((نجات رودولف عزیزش))
الکتو با خونسردی گفت:تا منو عضو اتحاد نکنین من این وزیر مردمی رو نجات نمیدم.فهمیدین؟؟؟
بلیز که لبخندی معصومانه برلب داشت به یک باره به الکتو حمله ور شد.
الکتو:نهههههههههههههههههه.((به علت وحشتناک بودن بیش از حد صحنه را زیاد توصیف نمی کنیم.))
تالار اسلی به شدت خونین بود قطرات خون لارا همه جا را پوشانده بود و لارا هم در گوشه ای از اتاق بیهوش افتاده بود.بلیز که از کرده ی خودش متعجب بود گفت:این چه جوری شد من که الکتو رو زدم لارا کشته شد؟؟
الکتو بشکنی زد و فیلم را از اول نشان دادند.صحنه آهسته چنین نشان میداد:((بلیز با چهره ای وحشیانه به الکتو حمله می کرد در همین حین الکتو با حرکتی کاملا ماتریکسانه خودش رو به نمایشنامه می رسونه و کلماتی رو پاک و کلماتی رو اضافه می کنه.همزمان این کار الکتو بلیز که انگار تغییر مسیر داده بود به سمت لارا حمله ور میشه))
بلیز:ماآآآآآ نمایشنامه رو تغییر دادی نه؟؟
لارا با بی حالی:ما باید رودولف و بقیه رو نجات بدیم نه دعوا کنیم.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۸ ۲۱:۲۶:۵۸

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#84

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در همون لحظه پلیس مشکوکی در جلوی ماشین بلرویچ سبز شد . بلرویچ از دیدن پلیس به شدت زد روی ترمز به همین دلیل همه بروبچ اسلی از شیشه جلوی ماشین به بیرون پرتاب شده و درست جلوی پلیس فرود آمدند .
مرد پلیس در یک حرکت انتحاری کلاشو از روی سرش برداشت . بلافاصله ریش پشم دومبول نمایان شد .
ملت اسلی
آلبوس : بسه دیگه خجالت نمیکشید ؟ ببینید چه بلایی سر تالار اسلی آوردین ؟ اینجا باید راجع به تالار رول بزنید .
ملت اسلی از خجالت سرهاشونو آوردند پایین .
آلبوس : هووووی بلیز ، دراکو از شما دیگه انتظار نداشتم . مثلا شما ناظر این تالار ارزشی هستین . این چه بند و بساطیه که راه انداختین .
بلیز و دراکو
در همون حال آلبوس دستشو دراز کرد و به مکانی که یه وقتی تالار اسلی بوده اشاره کرد و گفت :
- ببینین چه بلایی سر اینجا آوردین !
... دوربین روی تالار زوم میکنه ... تالار در میان امواج آب غوطه وره . تمام در و دیوارش کنده شده . درست چند متر اونورتر یه کشتی بزرگی به گل نشسته .
ملت
مدتی سکوت برقرار شد سرانجام...
رودلف : ببخشید ما همه اغفال شده بودیم سعی میکنیم که دیگه تکرار نشه !
آلبوس : هووووم خوبه موافقم .
ملت اسلی : خوب پس ما دیگه بریم
ملت قهرمان اسلی این رو گفت و خواست آنجا رو ترک کنه اما ناگهان آلبوس در یک حرکت شهادت طلبانه چوبدستیش رو دراورد و به سمت ملت ارزشی اسلی نشونه رفت .
ملت
آلبوس : کجا میخواین برین ؟ پس فکر کردین اینجا رو من ققی باید درست کنیم ؟
ملت :
در همون لحظه صدایی شنیده شد . ملت غیور اسلی سرشونو به سمت صدا چرخوندن و چشمشون به چند کامیون افتاد که داشتند در آنجا تیر آهن و آجر و گچ و سیمان و.... خالی میکردن .
آلبوس : همتون باید از نوع این تالار رو بسازین و دوباره تبدیل به یک مکان ارزشی کنینش تا بشه توش رول زد
ملت
ایدی : ما دخترا چی ؟ ما که نمیتونیم
لارا : آره ما خیلی ظریفیم .
آلبوس با خشانت تمام گفت :
- نخیر همه باید کار کنن تا تالار رو از نوع بسازن . وگرنه میدم گراوپی بخوردتوشون
بدین ترتیب ملت غیور اسلی که راه دیگری را نمیدیدند همونجا قصه جولیا و لرد رو ول کردن و سرگرم ساختن دوباره تالار شدن.....
-------------

آقا دیگه این داستان تموم شد . دیگه نبینم کسی این موضوع رو بیاره وسط که با پستش به طرز استکبارانه ای برخورد میشه . نفر بعدی یه سوژه جدید بده و بقیه هم بدون کوچکترین توجه به این موضوع ها مثل قبل رول بنویسن .




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۵۰ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#83

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من نمیدونستم اینجا اینقدر ارزشی بازیه وگرنه زودتر خدمت ملت قهرمان میرسیدم
__________________________________-

چشمتون روز بد نبینه . ناگهان رخش بسان شهاب سنگی ، از زمین کنده شد و مستقیما بسمت ولدی بیچاره شلیک شد .

بلرویچ که آدم خیلی دل رحمی بود دلش نیومد بزنه به ولدی برای همین ترمز دستی رو کشید البته توجه داشته باشین که ترمز دستی پیکان جوانان البته از نوع گوجه ایش سمت دره نه بقل دنده برای همین بلرویچ با دست راست ترمز دستی رو گرفت با دست چپ هم فرمون رو
ولی چون دستش به دنده نبود یه هو یک فروند (؟؟؟) به همراه کلاج و گیربکس مربوطه به سمت ولدی شلیک شد

ولی ولدی از اون آدم های نیست که صاف واسه که یه گیربکس بخوره بهش ( گواهینامه ی پایه یک داره)

ولدی یه چوب دستی کشید و گیربکس روی هوا ثابت موند ولی حواسش به دیسک و صفحه ماشین نبود برای همین یه فروند دیسک ماشین درست خورد توی دل ولدی

ولدی: آخ دلممممممممممممممممممممممممم

ملت قهرمان و شهید پرور اسلی که هنوز تو کف این ماشینه بودن : الان چی شد

بلیز: هوی بلوریچ این دیگه چه لنگی بود مارو سوار کردی

ولی دیگه زمان این حرف ها گذشته بود

ولدی : الان همتون رو تیکه تیکه میکنم

دراکو: چیز ارباب جون ببین ماشین این بلرویچ چقدر قشنگه بیا سوار شو بیرم بالا شهر یه دوری بزنیم

بلوریچ یواشکی به دم گوش وزیر مردمی گفت: هوی دراک مگه نمیبینی این ماشین گیربکس نداره . چطوری میخوای بری گردش؟

دراکو: حله

بعد روشو کرد به ولدی: خوب چی میگی

ولدی یه نگاه به ماشین کرد یه نگاه به ملت قهرمان یه مقدار فکر
بعدش گفت: باشه قبوله

دراکو: فقط یه مشکلی هست این چیز های که از ماشین افتاده بیرون باید برگرده سر جاش

ولدی یه ورد خوند و ماشین درست شد

ولدی: من جلو میشینم ها گفته باشم

در نتیجه بلوریچ نشست پشت فرمون ولدی هم بقل دستش ( هر دو کمربند ها رو بستن) بقیه ی ملت قهرمان هم نشستن عقب( چون طبق قانون فقط یکی باید جلو بشینه)

در این لحظه ملت قهرمان به سمت بالا شهر حرکت کردند


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۸ ۱۲:۳۹:۵۹


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۵۸ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#82

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
یه جادوگر خوب ، یه جادوگر غیر ارزشیه .
و یه جادوگر غیر ارزشی یه جادوگر مردست .
پس یه جادوگر خوب یه جادو گر مردست . ( لرد بلرویچ )

-----------------------------------------------------

ولدی بسمت تالار حرکت میکرد . او راه نمیرفت بلکه بر روی خاکسترهای عشقش شناور بود . او با دستان خود جولیا - یگانه زیبای زندگیش - تنها مونس تنهایییش - اولین و آخرین غزال صحرایش ، را کشته بود ( اگه احساس تهوع بهتون دست داد ، سعی نکنید جلوی خودتونو بگیرین ) . دیگر انگیزه ای برای زنده ماندن نداشت . او طعم عشق را چشیده بود و از شراب سیصد ساله آن ، نوشیده بود . این آخرین نقطه زمان بود . ولدی تنها به نابودی و فنا فکر می کرد . نتنها خودش ، بلکه تمام هستی را سزاوار فنا می دانست . او عربده ای از ته وجودش سر داد . عربده ای سیاه و خونین . او تصمیم گرفت همه را با خود نابود کند .

- آهــــــای نفس کش ... همتونو می کشم . من الان قاطیم ... خیلی هم قاطیم ...

در چشمان ولدی ، چیزی بجز نفرت دیده نمیشد . او قاطی قاطی بود . قاطی تر از هر زمان دیگر . چوبدستی اش را بیرون کشید و بارانی از طلسم های کشنده را بر سر نگونبختهای اسلیترینی نازل کرد . ملت قهرمان اسلی ، کاری از دستشان بر نمی آمد ، آنها تنها بدنبال مکانی امن می گشتند . ولدی لحظه به لحظه به تالار نزدیکتر می شد . ملت قهرمان دیگر شانسی برای زنده ماندن نداشتند .

دراکو : بدبخت شدم ... من تازه می خواستم با آنی گلم برم ماه عسل . یکی به دادمون برسه .

ناگهان بلرویچ برخواست . نور عجیبی در چشمانش دیده میشد . او دستانش را بسمت آسمان دراز کرد و فریاد زد :

- ای رخش پرتوان ، برس به داد این جواد ناتوان .

ناگهان زمین به لرزه درآمد ، آسمان غریدن گرفت و پرندگان جنگل فرار کردند ( این تیکشو منم شاهدم . از پنجره تالار دیدم ) در دوردستها شیئی با وقار و با عظمت دیده شد . شیئی قرمز رنگ ، متمایل به نارنجی . نزدیکتر شد . نزدیک و نزدیکتر . بطرف بلرویچ می آمد .

آن رخش چیزی نبود جز پیکان جوانان گوجه ای بلرویچ . رخش ، یک پیکان معمولی نبود . اسپرتش تکمیل بود . لاستیک دور سفید ، رینگ اسپرت ، ماشین خوابیده ، تودوزی گوجه ای ، سیستم رو که دیگه نگو ، خدا . حتی جلوی شیشه CD آویزان بود .

بلرویچ بدون ترس از طلسمهای ولدی بسمت پیکانش دوید و لنگی بیرون کشید و مشغول پاک کردن شیشه ماشین شد . سپس رو به دراکو کرد و گفت :

- پس چرا معطلین . بیان سوار شین ، فرار کنیم .

ملت قهرمان اسلی که با جنازه جولیا 7 نفر می شدند ، خود را به طریقی درون رخش چپاندند . آنها تا بحال وسیله مشنگی به این خزی ندیده بودند . ولدی لحظه به لحظه نزدیکتر میشد . بلرویچ در یک حرکت انتحاریک - جوادیک ، پشت فرمون پرید . ابتدا سیستم را روشن کرد و وولوم داد . عباس قادری شروع به خواندن کرد . ( لازم به ذکر است عباس قادری خواننده مشنگ و با مرامی است . از آثار برجسته او می توان به ، دیشب اومدم خونتون نبودی و پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت، اشاره کرد )

بلرویچ : خوب همه آماده این ؟! می خوام نیترو بزنم .

ملت قهرمان اسلی در حالی که در کف آهنگ و پیکان و نیترو بودند ، گفتند : بله .

بلرویچ در یک حرکت انتحاری دیگر داشبورد رخش را باز کرد و دکمه ای را که بر روی آن نوشته بود " N2O " را فشار داد .
چشمتون روز بد نبینه . ناگهان رخش بسان شهاب سنگی ، از زمین کنده شد و مستقیما بسمت ولدی بیچاره شلیک شد .

.......

----------------------------------------

خوش ندارم ولدی با کشتی بیاد ، بلیز اژدر بزنه ، بعدا پیکان گوجه ای من تو پارکینگ خاک بخوره .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#81

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بر خلاف نقد قبلیم ولی فکر میکنم بهتره خودمم این پست رو ادامه بدم . یکم ما هم طمع ارزشی بازی رو بچشیم

------------------

ملت قهرمان اسلی با سرعت به سمت بارتی برگشتند .
بارتی : به یک آدم فداکار احتیاج داریم تا به شکل اژدر درش بیارم .
تا پای فداکاری وسط اومد ملت اسلی اعتماد به نفس خودشونو از دست دادند .
دراکو : خوب کی بره ؟
لارا : خودت تو وزیر مردمی !
دراکو
ایگور : بهتره بلیز بره .
در همون لحظه بارتی در یک حرکت منحصر به فرد انگشت خودشو به سمت کشتی ولدی با بادبان های کشیده گرفت و گفت :
- بجنبین دارن دور میشن سریع تر .
در همون لحظه در تالار باز شد و ریگلوس وارد شد .
ملت اسلی با یه نگاه به چشمهای هم از هدف پلید یک دیگر آگاه شدند و به این حالت درومدند .
ریگلوس : سلام بچه ها چقدر سر و صداست چه خبر چرا انقدر اینجا بی در و پیکر شده ؟
ملت : نه بابا ؟ بیا اینجا خودت ببین .
ریگلوس : کجا رو میگین ؟
ریگلوس بی خبر از همه چیز به سمت ملت با خشانت اسلی رفت ناگهان بارتی چوبدستیه خودش رو دراورد و به سمت ریگلوس گرفت اما بلافاصله متوجه شد چون در پست قبلی دزد دریایی بوده الان جای چوبدستی شمشیر دستشه و به همین دلیل در یک حرکت ارزشی شمشیرش رو تبدیل به چوبدستی کرد و آن را به سمت ریگلوس گرفت .
ریگلوس : چه شوخیه بی مزه ای ....د... داری چی کار میکنی ... جیییییغ
ملت اسلی
ریگلوس به شکل اژدری درومده بود . ملت با کمک هم ریگلوس رو در درون آب انداختند .
دراکو که بالای سرش دو تا شاخ درومده بود به بالای سکویی پرید که از ناکجا در آنجا ظاهر شده بود و سپس دوربینی رو در دستش گرفت ....دوربین روی کشتی ولدی زوم کرده ... کشتی داره با سرعت دور میشه .
دراکو : چهار درجه به سمت شرق . دو درجه غرب خوبه شلیک .
بارتی اژدر رو شلیک کرد . اما متاسفانه باد اژدر به رودلف قهرمان هم اصابت کرد و اونم توی آب افتاد !
اژدر داره به سرعت به سمت کشتی نزدیک میشه و در همون حال رودلف هم داره غرق میشه .
رودلف : لارای خوبم من شنا بلد نیستم کمک !
لارا : حقته
چند لحظه بعد
مکان : کشتی ولدی
- نجینی به سمتمون اژدر شلیک کردن بدو سرعت رو زیاد کن !
ولدی سکان رو تا آخر چرخوند .
...دوربین از بالا زوم کرده ... کشتی ولی به صورت صد و هشتاد درجه چرخید و اژدر از کنارش رد شد .
رودلف در آب :
- قلپ ...قلپ... لارا دارم قلپ ... آب ...قلپ ....میخورم !
در همون لحظه ایدی که داشت راه میرفت پاش به چیزی گیر کرد . پس با دقت به زمین خیره شد و به این حالت درومد
...دوربین روی زمین زوم کرده ... بر روی کفشوز زمین درپوشی قرار گرفته .
بلافاصله ایدی درپوش رو برداشت و بدنبال آن در یک چشم به هم زدن آب پایین رفت و در نتیجه هم رودلف نجات یافت ، هم ریگلوس و هم کشتی ولدی به گل نشست !
صدای ولدی از دور دست به گوش رسید :
- نهههههه امکان نداره . تازه داشتم با این پستای ارزشی حال میکردم . چرا دریا رو خشک کردین ؟
ولدی اینو گفت و خواست فرار کنه که صدای وزیر مردمی از دور دست به گوش رسید :
- آدم کش تو جولیا رو کشتی !
ولدی در همونجا که بود میخکوب شد سپس به سمت دراکو چرخید .
ولدی
و به سمت تالار ویران شده اسلی برگشت .
------------------

هوووی ولدی بعدا خودت میای خسارت تالار رو با دومبول حساب میکنی تا برامون یه تالار نو بسازه ها ( شوخییییییییی )









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.