هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

بازی با کلمات 1:
هرمیون عروسک چوبی کوچک را وحشت زده میان گل های سبز انداخت.

بازی با کلمات دو:
-آآآِِییییییییییی!
هرمیون وحشت زده نگاهی به زیر پایش انداخت و جن خانگی سبز رنگ کوچکی را دید که مثل عروسک خیمه شب بازی گوشه ای کز کرده بود و دستش را می مالید.
-اوه!ببخشین،دستتون رو لگد کردم؟
جن سرش را بالا آورد و با چشمان غمگینش به هرمیون خیره شد . گلی در دست داشت که گلبرگ هایش پاره شده بودند و اثر کفش هرمیون رویش به چشم می خورد .




تایید شد...چه قشنگ..


ویرایش شده توسط TO BE NO1 در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۶:۱۰:۱۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۲۰:۵۰:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

تیکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
از مکانی دنج
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
روزی روزگاری چتر باکسی .. تیکایی .... ( هییییی یادش بخیر )
تیکا : گل گل گل ، گل از همه رنگ راجرو با چی میزنن با چوب افرنگ
راجر : میبندمتا..
تیکا : کوچک تر از اونی که اینکارو کنی .. کوچولو میبینمت
هرمیون : تیکا بیخیال شو این را جرو من میشناسم ...
تیکا : تو کدومی.. از کجا میشناسیش ؟
هرمیون : منم دیگه همونی که نباید اسمشو ببری
تیکا : هان ؟ یهنی تو ؟ اینجا که لرد داره .. راهنمایی کن
هرمیون : عروسک سبزم که بوی گندی میداد ؟ یادت نمیاد ؟
تیکا : هاااا؟ همونی که راجر بهت داده بود.. نگین رضا !!
راجر : میندازمت بیرون..
تیکا : راجر بیخیال بندازی بیرون هم فرقی نمیکنه ! ! ! خودتو کوچیک میکنی .. فردا مجبوری بازم کنی !!
تیکا : کسی نمیتونه با غمگین و وحشتزده جمله بسازه ؟
آنی مونی : غمگین تر از همیشه وحشت زده تو بیشه
میرقصیدیم میخوندیم.. راجر مدیر نمیشه



راجر: بلاکیوس.....



گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

پ-ن: فعلا ششروع کردم ببینم کی وقتش میشه برگردیم...
پ-ن 2 : خودم تقویم دارم



تاییدیوس...


ممنونم !!
راجریوس


ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۳۲:۴۰
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۳۳:۵۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۵۵:۱۲
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۵:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۵:۴۵:۳۷

تصویر کوچک شده




@T!k


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

فردا، روزي بود كه هرگز از خاطرش نمي رفت.نگاه سبز و غمگين اش به قاب عكس قديمي و خاك گرفته ي هرميون خيره ماند؛
سالها مي گذشت ولي هنوز، از ياد نبرده بود كه بايد گلهاي خوش بوي محبوب او را، در گلدان كوچك بالاي شومينه قرار دهد.
رو به روي آيينه ايستاد، تصوير پير و افسرده اش اينك به عروسكي چوبي و زشت شبيه تر بود.
وحشت زده از اين روياي نابرابر، به آرامش و سكون نياز داشت...

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۱:۳۶:۵۹

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷

فرانك  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 79
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

صبح آن روز هری به خاطر کابوسهایش, وحشت زده از خواب پرید و هرمیون را دید که بالای سرش ایستاده و به چشمان سبزش زل زده بود. در دست هرمیون کیسه ای بود پر از عروسک های کوچک. وقتی هری دقت کرد فهمید که عروسک ها به شکل جن خانگی اند و کلاهی هم در دست دارند. روی آن ها نوشته شده "تهوع (تشکیلات هواداری عمرانی جن های خانگی)"

هری پرسید : چی شده اول صبح اومدی خوابگاه پسر ها ؟

رون که از این که صبح زود بیدار شده بود عصبانی بود, با غیافه ای غمگین گفت : اول صبح ما رو بیدار کرده که راجع به تهوع بو گندو با ما صحبت کنه!

هرمیون گفت : تهوع نه و ...

هری که نمیخواست دوباره بین آن دو دعوا راه بیفتد گفت : حالا چی شده؟ فکر جدیدی داری ؟

هرمیون گفت : آره, ما باید این عروسک ها رو نشون جن های هاگوارتز بدیم و باهاشون در باره ی مزایای آزادی صحبت کنیم. به هر کدوم هم یکی از این جن های شاد و آزاد هدیه میدیم.

او عروسکی را در آورد و آن را فشار داد. عروسک خندید و از شادی به هوا پرید و وقتی هرمیون کلاه را از او گرفت زار زار گریه کرد.

هری پرسید : مگه حالا تو میدونی جن ها کجان ؟

هرمیون پاسخ داد : آره از فرد و جرج پرسیدم. پیش به سوی فردایی روشن در افق زندگی جن های خانگی...



قشنگ بود! تایید شد!


ویرایش شده توسط کسی که نباید اسمشو برد در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۲۰:۰۰:۰۰
ویرایش شده توسط کسی که نباید اسمشو برد در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۸ ۱۵:۴۱:۰۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۵:۴۸:۴۵

من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


بدون نام
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

هرمیون کوچک، عروسک چوبی خود را کنار گلدان گل سرخی که روی میز قرار داشت گذاشت . با نگاهی غمگین ، به برگ های گل سرخ نگاه کرد که زمانی سبز بودند ولی اکنون ، پژمرده و زرد ، یکی یکی از ساقه جدا می شدند و بوی نامطبوعی از گدان شیشه ای آنها بلند شده بود .

مرگ جوجه طلایی خود را که روز قبل اتفاق افتاده بود به یاد آورد . وحشت زده با خود فکر کرد : یعنی فردا ، پس فردا جوجه منم همین بو رو میده؟


تایید شد! ممنون!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۵:۴۸:۱۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷

آرسنيوس جيگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۹ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۵ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
از ديگ معجون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک
جمعه،در سالن غذاخوري مدرسه هري، هرميون و رون در حال صبحانه خوردن بودند. هرميون داشت در مورد ورد جديدي كه ياد گرفته بود پرچانگي مي كرد .رون به خاطر ضايع بازي ديروزش در كوئيديچ غمگين بود.بعد از تمام شدن صبحانه به پيشنهاد هري براي قدم زدن به حياط رفتند.
هرميون هنوز در حالت پرچانگي بود و مي گفت:ورد خيلي خوبيه.. اينكه آدم لباسش را هر طور كه بخواد بكنه فردا از استاد طلسم هاورد جديدي مي پرسم! آه! اين ديگه چيه؟
و عروسك كوچكي را كه جلوي پايش افتاده بود را برداشت.
- واي هري! اين عروسك چقدر شبيه توئه .چشمهاش هم سبزه .اما... چه بوي بدي ميده..
بوي عروسك آنقدر هرميون را آزرده كرد كه نا خود آگاه عروسك را به زمين انداخت.عروسك روي بوته گلي افتاد و تكه چوبي به بازويش فرورفت هري داد كشيد:آخ خ خ...
و بازويش را گرفت...
ناگهان چشمان هرميون برقي زد و عروسك را برداشت و وحشت زده گفت: هري.... اين عروسك توئه! اگر سوزن يا خاري توش فرو كنيم مثل اينه كه به بدن تو فرو رفته! ولي كي اينوساخته؟
هري حالت آدمهاي خنگ را گرفته بود و رون مثل اينكه يك داستان جنايي را دنبال مي كرد..
هرميون گفت: ما بايد بفهميم كي اين كار رو كرده.هري!اين خيلي خطرناكه! حتما اون كسي كه اينو ساخته داره دنبالش مي گرده!
هري گفت: يعني مي خواستن منو با اين بكشند؟
- شايد... ولي چرا مراقبش نبوده...شايد يه تله است...
و با عجله دور و برشان را نگاه كرد...هيچ كس آن اطراف نبود. سپس ادامه داد:
هري!تو بايد به پروفسور دامبلدور بگي.!
-چي رو؟ اينكه يه عروسك بوگندو كه شبيه خودمه پيدا كردم؟
-هري....!!!!!!! تو ...هيچي....نمي فهمي!
رون هم گفت:اِ!هري!راس ميگه...
-ماهم باهات ميايم!
هري گفت:نه!!! خودم مي رم...
و عروسك را از دست هرميون قاپيد و به طرف ساختمان مدرسه رفت.اما قصدش اين نبود كه آن را به دامبلدور نشان دهد او مي خواست با سيريوس صحبت كند.
ببين!اگه بخوام تمومش كنم خيلي طولاني ميشه!بذار ازاون داستانها باشه كه خواننده پايانشو حدس مي زنه!اين جوري قشنگتره!لطفا!!!

تاييد شد. سعي كن تو كارگاه بهتر بنويسي.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۱۱:۰۷:۳۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۴۲ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۷ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی – روز
هر وقت نویل به یاد ان خاطره می افتاد می خندید.
روزی که ولدمورت کشته شده بود.
او با متانت در میان انبوه گلهای ابی نشسته بود تا برای افراد مشتاقی که دورش را گرفته بودند ان روز را تعریف کند:
دوست من هری پاتر به من گفت که اگر جایی مار ولدمورت را دیدم دردم او را بکشم.
من نیز بعد از کشته شدن ظاهری او به دست ولدمورت خلع سلاح شدم و او کلاه انتخابگر مدرسه را روی سرم قرار داد و به اتش کشید.
زمانی که جنگ دوباره اغاز شد طلسم بستن بدن ولدمورت از بین رفت و من شمشیر گریفیندور را دراوردم وبرسر مار فرود اوردم.
شمشیر از ان ضربت سرخ شد و من با به دست اوردن چوب جادویم جنگیدم تا زمانی که هری پاتر ولدمورت را کشت.
پس از داستان حاضران به او نگاه کردندو دیدند که هنوز همان متانت و لبخند شروع کار را به خود دارد.

اي بابا! بايد با اين كلمات بنويسي كه: گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک... تاييد نشد!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۱۱:۰۵:۲۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
...فردای ان روز، هرمیون وحشت زده به علامت شوم سبز بالای خانه خود زل زده بود، بوی چوب سوخته همه جا را فرا گرفته بود...بی اختیار شروع به زیر و رو کردن اوارها کرد، ناگهان چشمش بر روی عروسکی کوچک خیره ماند....
نگاه عروسک هم غمگینانه بر علامت شوم خیره مانده بود...



بسيار عالي... تاييد شد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۹:۴۱:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۷ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک
فردای ان روزی که رون با هرمیون قهر کرده بود هرمیون غمگین و عروسک به دست در جنگل قدم میزد که گلی را دید.
به سویش رفت وآن را کند وبعد از آن ناگهان مرد شنل پوشی را دید ناگهان نور سبزی از چوب دستی شنل پوش برخاست وکمی بعد هرمیون تاق باز بر روی زمین افتاده و مرده بود.


دوست من، سعي كن يه سوژه قشنگ برداري و اونو كامل پرورش بدي. تاييد نشد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۹:۴۰:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ  باتم old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
سلام چطوری
باشه ببینید من اصلا نخواستم به کسی بی احترامی کنم ویا خدایی نکرده توهینی کنم من فقط خواستم فضای تاپیک یه خورده عوض بشه ولی شما سخت مقرراتی هستید

گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک


بوی گل های غمگین و سرما زده ی جنگل سر سبز ممنوعه به مشام میرسید, چوبهای وحشت زده ی غمگین انچنان میلرزیدند
که گویی دیدن فردا برایشان ارزویی بیش نیست.

هنوز صدای خش... خش... نمناکی, از انسوی قلعه می امد و چشمان هرمیون گویی با موجهای کوچک و زیبایی که بر سطح دریاچه پدیدار می شدند پیمانی ابدی بسته بود

ممنونم


تاييد شد.


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۱۸:۳۱:۱۰
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۹:۴۱:۰۸

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.