هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#1
سلام چطوری
باشه ببینید من اصلا نخواستم به کسی بی احترامی کنم ویا خدایی نکرده توهینی کنم من فقط خواستم فضای تاپیک یه خورده عوض بشه ولی شما سخت مقرراتی هستید

گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک


بوی گل های غمگین و سرما زده ی جنگل سر سبز ممنوعه به مشام میرسید, چوبهای وحشت زده ی غمگین انچنان میلرزیدند
که گویی دیدن فردا برایشان ارزویی بیش نیست.

هنوز صدای خش... خش... نمناکی, از انسوی قلعه می امد و چشمان هرمیون گویی با موجهای کوچک و زیبایی که بر سطح دریاچه پدیدار می شدند پیمانی ابدی بسته بود

ممنونم


تاييد شد.


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۱۸:۳۱:۱۰
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۹:۴۱:۰۸

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#2
نام :نویل لانگ باتم
سن: هم سن هری
تاریخ تولد:30 جولای 1980
جنس: مرد
سال : اول
رنگ چشم: مشکی
گروه : گریفیندور
مو بلند ، سیاه
ظاهر کلی : چاقاله کوتاه
نام کامل: نویل فرانک لانگ باتوم
کویدیچ : تشویق میکنم
چوب جادو : اولیش مال پدرم بود بدیش جنس چوب آلبالو با هسته موی تک شاخ از الیوندر گرفتمش
گیاه:میمبولوس میبلونیا
علاقه ها: گیاه
توانمندیها : بسیار قوی در درس گیاه شناسی

تایید شد!
بعدا یه توضیح کوتاه در مورد شخصیتت ارسال کن تا در معرفیت قرار بگیره.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۶ ۱۸:۰۲:۳۶

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
#3
. هنوز نمی دانست چه اتفاقی برایش افتادهتنها چیزی که می دانست این بود که مایع غلیظ و قرمز رنگی دست هایش را فرا گرفته و وسط خوابگاه نشسته است.نمی دانست چطور می شود که از ساعت ها ویا شاید لحظه ای پیش چیزی به یاد نمی اورد نمی توانست درک کند که در خوابگاه چه می کند تنها چیزی که به یاد داشت این بود که در سرسرای عمومی نهار را خورده است ودیگر هیچ....
. (صبح روز 17 فوریه)نویل تازه از تختش بیرون امده بود و به شختی به دنبال کرواتش می گشت(البته کار همیشگیش به دنبال تره-ول گشتن را نیز فراموش نکرده بود)سال دومی بود که در هاگوارتز اقامت داشت و بیش از اندازه خرفت به نظر می رسید.سیموس ودین در باره ی فوتبال صحبت می کردندبه نظر سیموس این دیوانگی بود که بیست و دو نفرادم(مشنگ)بالغ به دونبال یک توپ بدوند فقط وفقط یه توپ و در اخر با هم به جنگ و دعوا بپردازند ولی دین با حرارت خاصتی می گفت:
-<<سیموس تو نمیدونی چه هیجانی تو این بازی هست حتی به جرعت میتونم بگم از کوییدیچ جذاب تره رفیق>>
سیموس جوری به دین نگاه میکرد که گویی حرف رکیکی زده است سپس با پرخاشگری گفت:
-<<برو گم شو دین هیچ چیز تو دنیا به جذابیت کوییدیچ نمی رشه حاظرم روش صد تا شکلات قورباغه ای شرت ببندم>>
وبا نارحتی برای خوردن صبحانه از خوابگاه بیرون رفتدین نیز پشت سرش دوان دوان از خوابگاه خارج شد و هنوز سعی داشت او را متقاعد کند که فوتبال ورزش جذابی است.
نویل کرواتش را از زیر تخت رون پیدا کرد ردادای چروکیده اش را پوشیدتا برای صرف صبحانه به سرسرای عمومی برود.
وقتی به سرسرا رسید دین و سیموس را دید که در یک طرف میز گریفیندور نشسته اند وکماکان در حال جر و بحث هستندو در طرف دیگر رون و هری را دید کهبا هرماینی در حال صحبت هستند خود را به انها رساند و در کنار رون نشست سلام کرد ولی مثل اینکه انها از امدنش به انجا اصلا خوشحال نشدند حتی نویل به صراحت شنید که رون زیر لب به او فحشی داد.هری صدایش را به صورت غیر عادی پایین اورد تا نویل نتواند ان را بشنودولی نویل شنید که هری میگوید:
-<<من وقتی توی دفتر لاگهارت بودم اون صدا رو شنیدم داشت می گفت:میکشمشون>>
رون و هرماینی به شدت رنگ پریده به نظر می رسیدند.رون در حالی که چند ژانبون را یک جا میبلعید گفت:
-<<پس چرا من چیزی نشنیدم رفیق؟؟>>
هری که از کوره در رفته بودبا عصبانیت گفت:
-<<من نمی دونم چرا>>
نویل دیگر علاقه ای به شنیدن حرفهای انها نداشت چون فکر می کرد هری که عملا دیوانه شده بعد از ان کاری که با ان مار در در اتاق دوئل کرده بودرون وهرماینی هم که از قیافیشان معلوم بود چه کاره هستند
نویل سعی کرد که خودش را با اطرافش سر گرم کند تا دیگر صدای انها را نشود البته او از هری بدش نمی امد بر عکس خیلی هم خوشش می امدو به این افتخار می کرد که با هری در یک خوابگاه می خوابند و هری با مانند یک دوست بر خورد می کنداما بعد از ان اتفاقات کمی از هری می ترسید
بای خود چند ککتل و کمی خاگینه برداشت و مشغول خوردن انهاشدکمی انطرف تر چند کلاس اولی نشسته و در حال صحبت بودندوقتی نویل صبحانه اش را تمام کردهری ورون به همراه هرماینی از انجا رفته بودند دین و سیموس کماکان در حال جرو بحث بودند و میز گریفیندور تقریبا خالی شده بود چشم نویل روی میز به دنبال یک تکه ژانبون مرغ میگشت چون هنوز احساس گرسنگی می کردولی به جای ژانبون چیزی را همان جایی که کلاس اولی ها نشسته بودند کشف کردبه نظر یک دفترچه بودخود را به ان طرف میز کشاند وان را بر داشت روی جلد دفترچه نوشته بود <دفترچه ی خاطرات شخصی>نویل هیچ بدش نمی امد خاطرات شخصی دیگران رابخواند ودر انها فضولی کند پس بی صبرانه دفترچه را باز کردولی چیزی در ان ندید جز صفحه ی سفید کاغذ چند با ر دفتر چه را بر انداز کرد تا شاید چیزی از ان نسیبش شود ولی هیچ چیزی در ان نوشته نشده بودبا خود فکر کرد
-<<شاید صاحب این دفتر چه وقت نکرده در ان چیزی بنویسد>>
دفترچه انقدرکهنه و رنگ و رو رفته بود که نویل با هوش سر شارش تشخیس داد احتمال اینکه یکی از کلاس اولی ها صاحب ان باشد تقریبا صفر است.
در حال بررسی دفترچه بود که ناگهان چیزی روی دفترچه افتاد بعد ازبررسی مو شکافانه به این نتیجه رسید که ان شیئ چیزی نیست به جز شیشه ی جوهر سیموس که با عصبانیت به طرف دین پرتاب کرده البته به دین هیچ اسیبی نرسیده بود چون به موقع جا خالی داده بود وتنها ضرر ان متوجه نویل و دفتر چه ی خاطرات شده بود سیموس با حالتی متواضعانه رو به نویل کرد وگفت:
-<<ببخشید چیزیت که نشد رفیق>>
نویل با ناامیدی گفت:
-<<نه اشگالی نداره>>
خیلی دلش می خواست خرخره ی سیموس را بجود ولی پس از حساب دودوتا چهارتایی که کرد به این نتیجه رسید که شاید خرخره ی خودش جویده شود و به طور کلی بیخیال این قضیه شد
سیموس با عصبانیت به دین گفت:
-<<ولم کن دیوونه داری منم مث خودت دیونه می کنی دست از سرم بردار کلاسم دیر شد>>
سپس رو به نول کرد و گفت:
-<<تو نمی یای نویل داره دیر میشه ها!!>>
نویل با کم رویی گفت شما برید من خودمو می رسونم>>
-<<با شه هر جور مایلی بلند شو بریم دین>>
نول خودش را جمع و جور کرد تا اماده ی رفتن شودوقتی میخولست دفتر چه را ببندد چیز عجیبی دید که با ور کردنی نبود دفتر چه سفید سفید بود انگار هیچ جوهری رویش نریخته است.
نویل با خود فکر کرد:
-<شاید این دفترچه جادویی باشد؟؟؟؟>
بعد از ان فکر به خود تشری زد و با صدای بلند گفت:
-<<من عجب دانشمندی هستم معلومه که جادوییه اینو تو هاگوارتز پیدا کردم>>
چند نفر از دانش اموزان ریونکلاو و اسلسترین به او نگاه کردند و با حالتی شاد مانه لبخند زدند.
برای نول این اصلا مهم نبود که دیگرا ن به او بخندند به سرعت قلمش رااز کیفش در اورد و یک قطره جوهر روی صفحه سفید دفترچه ریختدفترچه لکه ی جوهر را در خود محو کرد جوری که هیچ اثری از ان باقی نماند نویل خیلی خوشحال به نظر می رسید گویی بزرگترین کشف قرن را انجام داده است دلس را به دریا زد وروی کاغذ شفید دفترچه نوشت<من نویل لونگ باتم هستم>کلمات بلا فاصله محو شد و سپس چیزی روی صفحه ی سفید کاغذحرکت کرد ونوشته ای نمایان شد<من هم تام ریدل هستم>نویل سر جایش خشگش زد یعنی چه!!! این چه می توانست باشد؟!!!بادستی لرزان نوشت<تو کجایی؟؟>
<من جایی نیستم این دفترچه ی خاطرات منه که دست تو>نویل به طور کلی کلاس گیاه شناسی را فراموش کرده بود و با دفترچه شروع به صحبت کرد.
تقریبا ظهر بود که هری رون وهرماینی با هم وارد سرسرا شدند نویل هنوز همانجا نشسته بود وگویی داشت از خودش شکلک در می اورد و می خندیدرون که تعجب کرده بود جاو رفت و گفت:
-<<نویل داری چکار می کنی؟؟؟چرا سر کلاس نیومدی پرفسوراسپروت خیلی ناراحت شد>>
نویل در حالی که اصلا به حرفهای او توجهی نمی کرد گفت:
<<این یارو خیلی بهاله همش جک میگه>>
در همین لحظه بود که ذهن نویل خالی شد دیگر هیچ چیز را به خاطر نیا ورد و خود را وسط خوابگاه یافت هنوز می خندید و مایع قرمزرنگ غلیظی از دستانش می چکید احساس گرما می کرد رون دین و سیموس که تازه به اتاق امده بودند به او خیره شده بودندنویل وحشت زدگی را از چشمان انها خواندرون با عصبانیت پرسید:
-<<نویل داری چه غلطی میکنی>>
نویل سراسیمه پاسخ داد:<< نمی دونم>>
دین فریاد زد:
-<<اینجا چه خبره؟؟>>
سیموس گفت:
-<<من نمیدونم از نویل بپرس>>
نویل هنوز شکه بود نمی دانست در چند ساعت گذشته چه کارهایی را انجام داده است یا اینکه چرا کل خوابگاه را با رنگ قرمز به کثافت کشیده است.
فرد و جرج ویزلی که خودشان را به در خوابگاه رسانده بودند از خنده ریسه می رفتند خودشان را به هر طرفی میزدند
به هر حال ان شب با غرغر های دین سیموس رون و هری گذشت و نویل دیگر ان دفترچه ی قدیمی را ندید ولی یک بار به نظرش رسید که در دستان جنی ویزلی دفترچه ای نظیر ان را دیده است.


خب! مثل اينكه با يك نويسنده ي موفق طرف هستم! بسيار متن خوبي بود، اما هيچ ربطي كه به عكس نداشت!! خب، پست از همه لحاظ واقعا خوب بود، اما : غلط هاي املائي زيادي داشت!: حاضر- شرط- نصيب - تشخيص ! و اينكه، ديالوگ ها رو فقط با علامت _ مشخص كن. و اينكه، سعي كن بين پاراگراف هاي مختلف، 2 تا اينتر بزن تا پستت شكيل تر بشه. ولي خب، اينقدر خوب نوشتيد كه نميشه تاييدتون نكرد! اين بار رو استثنا قائل مييشم! موفق باشيد! تاييد شد!!!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۸:۵۰:۵۸

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
#4
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز


سلام میدونی تو منو یاد کی میندازی یاد استادایی که تا ازشون میپرسم چرا می گن برو بیرون پسر تو میخوای من بد باشم باشه من مشگلی ندارم

ترس تمام وجودش را گرفته بود روز کماکان در حال خود نمایی بود و جای خود را به شب پر متانت و ارزانی دهنده ی انبوه ستاره ها نداده بود
از خودش از مدرسه از دوستانش از همه وهمه بیزار بود لبخندی نه از شادمانی بلکه از خشونت وجودش را پر کرده بود
اسمان ابی بارقه های اتشین برایش به یادگار می اورد این یادگاری ها انچنان گرمایی داشتند که تک تک اعضای بدنش به سرخی مینمود
خاطراتی هراس انگیز تمام وجودش را مالامال از احساس ربع و وحشت می نمود خاطره ی مردی شمشیر به دست ودوستی که در خون سرخ خود گویی غسل تعمید داده میشد

میدونی چیه حالا دیگه از تو انتظار زیادی ندارم
موفق باشی خانم چانگ عزیز


این پست بهتر بود....البته شما هم اگه از نقطه و ویرگول و سه نقطه (...) و اینا هم استفاده کنی...از نظر قیافه پستت بهتر میشه....توی محتوای پست زیاد تاثیری نمی کنه اما خواننده رو به خوندن علاقمند می کنه!


خوب بود نسبتا....ممنون!



در ضمن....ما اینجا با کسی دعوا نداریم....همه قرار نیست همون دفعه اول تایید بشن....پستای خوب تایید میشن، پستای بد نه.


تایید شد.


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱:۲۹:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۲:۲۷:۲۲

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: گفتگو با ناظرين انجمن كينگزكراس
پیام زده شده در: ۳:۳۲ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
#5
سلام
پرفسور من قرار شده که شخصیتنویل لونگ باتم رو انتخاب کنم ولی فعلا منتظر این هستم که داستانم در بخش جمله سازی تایید بشه.
گفتند بیا اینجا و شخصیتت رو رزرو کن من هم اومدم.
کسی نیاد برش داره ها، من زودتر گفتم، بعدا نگید چرا نگفتی
اگه خواستی بهم خبرشو بده


کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۰ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
#6
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز


میدونی از من نباید انتظار زیادی داشته باشی خانم چانگ ولی حالا که دوست داری باشه

حالا هر چیه روزای اولیه
بگو شرط چیه که [color=0033FF]انبوه[/color] جمعیتیه
کی واست خون سرخ میده
دوست مدرسه ایت وکلی برادر جون میدی
تا خاطره هات پخش سراسر هاگوارتز
که زیر فشار شمشیر شکست شده پاکبارتز
یه نویل که لباشو بسته با متانت
بیست وسه سال گذشت خیلی راحت
اسمون ابی به کار نشست کنه حمله
مث گرگینه گرسنه روش لبخنده
نباشیم جادوگر تو تحریم دائم
تا مث نوش داروی تو پاتیل شیم هست لازم

تا کتاب پنجمو رد شیم... اه .


ترو جدم گریفیندور فقط نگو کم بود البته این یه شعره تو با بزرگواری داستان حماسی حسابش کن اگه هم خوشت اومد بگو تا بقیه رو هم با شعر بنویسم



هممم انتظار زیادی نداشته باشم که اونوقت کسی سعی نمی کنه برا خوب نوشتن....اونوقت تو رول هم کسی پستهاشو نمی خونه!

هممم.....خوب شعر بود ولی شعر هم می تونه بهتر از این باشه به نظر شخص من بیشتر شبیه این آهنگای رپ بود! اما من هنوز هم از این خیلی بیشتر انتظار دارم!


یه چیز دیگه....توی رول داستان و نمایشنامه می نویسیم....جای شعرای جادوگری تو یه تاپیک بیرون از ایفای نقشه! واسه همین ملاک تایید واسه من بیشتر یه متن داستانی هست نه شعر...و شعر فقط و فقط در صورتی می تونه اینجا تایید بشه که خیلی، خیلی، خیلی قوی باشه و نشون بده کسی که اونو نوشته حتما می تونه یه داستان و نمایشنامه خوب هم بنویسه!


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱:۵۵:۵۵
ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱:۵۷:۳۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۰:۵۳:۲۷

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۳۲ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
#7
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز

از مدرسه که اومدم بیرون هنوز روز بود اسمون ابی انبوه از ابر رودیدم .
نزدیکیهای برج دوست قدیمیم هری رودیدم که شمشیر سرخ گریفیندور به دست با متانت بهم لبخند زد این خاطره از اوناییه که همیشه یادم میمونه



سلام!

پستت کم بود یه ذره....یه چند خط دیگه هم بنویس! مثلا بشه در حد پنج شیش خط!

منتظرم واسه پست بعدیت....یه پست زیادتر و البته خیلی بهتر!!


فعلا تایید نشد


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۲:۵۰:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۴:۵۲:۰۲

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۱۵ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
#8
1- نام :نو یل لونگ باتم
2- سن: هم سن هری
3- تاریخ تولد: یادم نمی یاد از متدر بزرگم می پرسم
4- جنس: مرد
5- سال : با هری تو یه سالم
6- رنگ چشم: مشکی
7- گروه : گریفیندور
8- مو : بلند ، سیاه
9- ظاهر کلی : می دونین که
10- نام کامل: نویل فرانک لانگ باتوم
11- کویدیچ : تشویق میکنم
12- چوب جادو : نمی دونم مادر بزرگم برام خریده
13- دسته جارو : ندارم
14- علاقه ها: گیاه
15 - توانمندیها : بسیار قوی در درس گیاه شناسی

منم قبول کنین لطفا


کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.