هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷

مگان جونز old9


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۴۴ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
عزیز-ترس-عنکبوت-چوب-سبز-هوا-لحظه-پا-بیدار-وحشت
صدای لرزانی از پشت سرش گفت :هری...
خون قسمتی از صورت هری را خیس کرده بود . درد زیادی را در پایش حس میکرد ، وبا صدایی توام با ترس گفت :جینی .. عزیزم ..برو ....خواهش میکنم. حرکتی را پشت سر جینی دید . سعی کرد چوبدستیش را بیرون بکشد،در همان لحظه نور سبز شدیدی چشمانش را زد ،جینی جیغی کشید و به سمت جلو پرت شد ،همه جا سیاه شده بود ،احساس میکرد هوا به ریه هایش نمی رسد ، مثل یک عنکبوت چهار دست و پا کورمال کورمال به جستجوی اطرافش پرداخت ؛ نمی دانست خواب است یا بیدار ....دستش به جسم سردی برخورد کرد وبا وحشتی وصف ناپذیر دریافت که..... او مرده است.




تایید شد...عالی بود...!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۲:۴۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۴۸ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت

هوا تاریک بود .رون چوبدستییش را بالا گرفت و نور سبز رنگی را بوجود آورد.ترس تمام وجودش را پر کرد . او در جنگل بود و عنکبوت هایی بزرگ و وحشتناک او را محاصره کرده بودند .پا هایش خشک شده بودند و توان حرکت نداشتند.در یک لحظه همه ی آن ها بر رویش افتادند و تمام بدنش را تکه تکه کردند.
رون بیدارشد و خود را در رختخوات و در چادر یافت. از جایش بلند شد و از چادر خارج گشت تا هوای صبحگاهی کمی حالش را بعد از کابوسش بهتر کند ولی چند قدمی نرفته بود که یک رتیل بر سر راهش قرار گرفت...


تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۳ ۱۸:۴۴:۴۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۱:۵۷

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار – وحشت

یک شب هری و رون می خواستند بروند پیش هاگرید . وقتی رسیدند اونجا دررا زدند ،
هاگرید در را باز کرد وگفت: چرا شما این وقت شب اومدی اینجا ؟
آنها گفتند : اومدیم چند تا سوال از شما بپرسیم .
هاگرید گفت چه سوالی داری بپرسی ؟
هری گفت : چطوری میشه سگ سه سر رام کرد ؟ بعد وقتی که هاگرید می خواست جواب آنها را بده یه دفعه یه نفر درکلبه هاگرید را زد او رفت دررا باز کرد ، پشت دردامبلدور و آقای فاج بودند .
آقای فاج به هاگرید گفت : شما باید از مدرسه بیرون برید چون کج منقار دست یکی از بچه ها را گازگرفت و از شما شکایت کرده.
بعد از چند ساعت دا مبلدور و آقای فاج از کلبه هاگرید بیرون آمدند هاگرید یواشکی به هری و رون گفت :حالا شما برید دنبال عنکبوت ها . چند لحظه منتظر بمانید تا به شما بگویم عنکبوت کجاست.او در حالی که داشت ظرف ها را به آشپزخانه می برد گفت: جنگل ممنوعه رو میدونید کجاست؟
هری و رون با هم نگاه کردند و خندیدند و در را بستند و به طرف جنگل رفتند.
هری و رون توی هوای تاریک رفتند به "جنگل ممنوع "و چشمشان افتاد به یک غار ، آنها رفتند تو ، هنوز چشمشان به تاریکی عادت نکرده بود که یک عنکبوت غول پیکر جلوی آنها ظاهر شد .
عنکبوت با خشم به آن ها نگاه کرد و گفت :شما ها کی هستی ؟چرا مرا بیدار کردی؟ مگر نمیدونی من مریضم ؟
آنها گفتند : ما دوستهای هاگرید هستیم اومدم چند تا سوال از شما بپرسیم .
وقتی که هری داشت سئوال هایش را می پرسید رون با ترس و حشت به هری گفت: تروخدا بیا از اینجا بریم من تحمل اینجا را ندارم .
عنکبوت به سوالات چسر ها جواب داد اما چون با خشم و عصباتین بود بچه ها ترسیدند و متوجه جواب های صحیح نشدند
وقتی پسرها خواستند که از غار بیرون بروند عنکبوت مانع رفتن آن ها شد باچوبی که سرش ماده سبز چسبناکی داشت به ان ها اشاره کرد و گفت: دیگه دیر شده و شما همه چیز را میدانید .شما از چیزهایی خبر دارید که نباید بدانید سزای شما مرگ است .
هوای غار خفه ونمدار بود و پای هری به چوبی گیر کرد و به زمین افتاد
هوای مرطوب و آن چوب سبز چسبناک محل را برای هری و دوستش غیر قابل تحمل کرده بود.
سلام خوبی
این دیگه خیلی قشنگ است امیدوارم خوشت بیاد
بای




تایید شد!!


موفق باشی!


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتمold3 در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱۹:۱۳:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۴:۰۴

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۴ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت


با ترس و وحشت به لرد ولدمورت نگریست و از روی چمن های سبز آن محدوده بلند شد و بر روی پاهایش ایستاد. هوا بسیار بد بود و باد به شدت می وزید و هر لحظه ترس او بیشتر می شد.

- اربابِ عزیز. فقط یه لحظه صبر کنین. خواهش می کنم... نـــــــــه!
- تو به اربابت خیانت کردی. حتی اون عنکبوتی که رفتی باهاش
بجنگی هم به اون پشمالوی احمق خیانت نکرد. اما تو...

لرد ولدمورت به سرعت چوبدستیش را بیرون کشید و اشعه ی سبز رنگی را به سمت خادم خیانت کارش فرستاد.



تایید شد!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱۴:۴۶:۴۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک

یه روز هوا خیلی سرد بود و همه ی گل ها بر اثر یخ زده گی پژمرده شدند . چون فردا می خواستند کوییدیچ بازی کنند بین تیم (گریفیندور – اسلایترین ). اما هری خیلی غمگین بود چون
می ترسید با تیم اسلایترین مسابقه بده و ببازه . بعد همه ی تیم ها می خواستند وارد زمین بشوند که مسابقه را آغاز کنند ، تا اینکه هری چشمش افتاد به گوی زرین که می خواست هر چه زود تر
آن را بگیر و مسابقه تمام شود ولی یک دفعه یه نور سبزی به جارویش برخورد کرد و افتاد بعد وقتی او را به درمانگاه بردند هرمیون مثل عروسک چوبی وحشت زده شد .

سلام امیدوارم حال شما خوب باشد
چرا شما بازم کلمات را عوض کردی و شما نمی خوای به کمک کنید
به همه سلام برسونید
بای


سلام!
خب کلمات تقریبا هر هفته عوض میشن...واسه همین اگه یه مدت زیادی نباشی ممکنه بیای و ببینی که عوض شده!

یه روز هوا خیلی سرد بود و همه ی گل ها بر اثر یخ زده گی پژمرده شدند . چون فردا می خواستند کوییدیچ بازی کنند بین تیم (گریفیندور – اسلایترین ).

هممم یعنی علت یخ زدن گلها اینه که فردا می خواستن کوییدیچ بازی کنن؟

یکیم این که بهتره اسم تیم ها رو تو پرانتز ننویسی....مثلا بنویسی: فردا دو تیم گریفیندور و اسلایترین می خواستند کوییدیچ بازی کنند.


یکیم آخرش...یه جوریه که انگار هری افتاد، بعد بلندش کردن و بردنش به درمانگاه، بعد تازه بعد از اینکه بردنش درمانگاه هرمیون وحشت زده شد! درستش اینه که وقتی هری افتاد وحشت زده شه! وحشت زده شدن رو هم میشه با این نشون داد که، مثلا هرمیون جیغ بزنه! یا سعی کنه بدوئه طرف زمین کوییدیچ! یا هر چیز دیگه ای...

یکیم عروسک چوبی که وحشت زده نمیشه...عجیبه که هرمیون مثل عروسک چوبی وحشت زده بشه!

موفق باشی!


فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱۴:۴۴:۵۶

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار – وحشت


نارسيسا با سردي و وقار تمام در چشمانش خيره شد:
- لرد يا پسرمون؟

فلاكت و ترس وجود مالفوي را گرفته بود؛ با تاسف سرش را تكان داد.
- بسيار خوب! راه من و تو از اين لحظه از هم جداست...

دراكو با وحشت به آن دو خيره شده بود و پايش را جلو گذاشت و خواست مداخله كند؛ اما:
- تكون نخور عزيزم!

چوبش هوا را شكافت؛ نور سبزي درخشيد و لوسيوس را به يك عنكبوت تبديل كرد



تایید شد! قشنگ بود!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۹ ۱۹:۲۲:۲۴

موندنی شو!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت

ترس از عنکبوت همیشه برای او یک عذاب بود.
لحظه لحظه به وحشت درونی اش اضافه می شد .
در جنگل سبز چه می کرد خود او هم نمی دانست ولی به دنبال چوبی بود تا خودرا از دست عنکبوت ها رها کند .


هوا کم کم روشن شد .
از خواب پرید و با قیافه مهربان مادرش رو به رو شد .
مادر رو به فرزند خردسال خود کرد و گفت : عزیزم نترس فقط یک خواب بود .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۷

نيكلاس  فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت
......................................................................
لحظه ای حس کردم سایه ای از جلوی چشمم رد شد، اما با انکه خیلی
سریع به ان نقطه نگاه کردم ،چیزی ندیدم
ارام پایم را یک قدم جلو گذاشتم .
داشتم با چوبی که در دست داشتم به طرف جایی که سایه را دیده بودم میرفتم، تنها چیزی بود که برای دفاع از خودم پیدا کردم.
سکوت غیر طبیعی اطرافم را گرفته بود که باعث میشد ترس بیشتر مو های بدنم را سیخ کند.
جلوی پایم گودالی سبز شد به ارتفاع 5 متر و درازای
11 متر اصلا نفهمیدم چطور پیداش شد.
شانس اوردم جلوی پایم را نگاه کردم، روی زمین دراز کشیدم تا بهتر بتونم درونش را ببنیم.
ابتدا همه جا سیاه بود اما با طلسمی توانستم کمی اونجا روشن کنم، تخته سنگی بزرگ ان پایین بود اما نه، حالا داشت تکان میخورد.
موجودی بزرگ بود، یک عنکبوت غول پیکر که حالا داشت روی هر هشت پایش بلند میشد نفسش باعث میشد تا هوای گودال
پوسیده به نظر بیاید.
برگشت و رویش را به من کرد، از دیدن ان چشمها با وحشت جیغ کشیدم و مطمئنم حالا که بیدار شده ،خیلی خطر ناک تربه نظر میاید.
آرام بلند شدم و با صدای خش خشی که عنکبوت برای بیرون امدن از گودال درست کرد پا به فرار گذاشتم.



تایید شد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۷ ۲۳:۲۳:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین

کلمات جدید:


عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت


1) از ده کلمه ای که تعیین شده حداقل 7 تا باید در داستان به کار بره!

2) کلماتی که تعیین شدن رو لطفا در نوشته تون رنگی کنید....میتونید هم نکنید اما این به ما کمک می کنه که راحت تر پستتون رو بخونیم و تایید کنیم...

3)میتونید از یه کلمه به شکلهای مختلفش استفاده کنید...مثلا: حرکت: (حرکتی - حرکت کردم - پر حرکت) یا دلم می خواست: (دلت می خواست- دلش خواسته بود)

4) اینجا محلی برای ورود به ایفای نقشه...پست های زیبای شما اینجا خونده می شن و اگه تایید شدید( که زیر پستتون با رنگ سبز نوشته میشه) میرید به مرحله بعد....یعنی کارگاه نمایشنامه نویسی!

5) اعضای ایفای نقش هم می تونن اینجا پست بزنن...اینجا یه تاپیک آزاد برای همه ست...برای پستهای ایفای نقشی ها هم جا داره!

6) لطفا از نوشتن پست غیر اخلاقی یا دارای توهین پرهیز کنید...


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۷

اوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۱ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۲۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 161
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

روز قشنگی بود.بوی گل همه جا را پر کرده بود.یک دفعه هرمیون از خواب پرید.دید عروسک کوچکش بر روی زمین افتاده است.به یاد آورد که چه خواب وحشتناکی دیده است بعد بسیار وحشت زده و غمگین شد.او خواب دیده بود که فردا می خواهند پدر و مادرش را بکشند.
بلند شد.از پنجره بیرون را نگاه کرد.دید که جلوی خانه ی هاگرید چوب جمع شده است.
بعد دید همه جای جنگل از سبزی به تاریکی گرایید و ...



تایید شد. فقط آخرش بهتره تموم بشه! چون اینجا یه داستان کوتاه می نویسیم، و دیگه قرار نیست ادامه ای براش نوشته بشه!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۶ ۲۲:۰۱:۰۱

شناسه ی قبلیم که بعد از این ساختمش ولی دوباره برگشتم به این

اینه

عمرا اگه فهمیده باشی چی گفتم

چاکر همه بچه های قدیمی (کینگزلی شکلبوت ، پیوز ، رفوس ، زاخاریاس ، دادالوس دیگل و خیلی های دیگه که حال ندارم بنویسم اسمشون رو )








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.