هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
از جوب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش
---------------------------------------------------------------------

باز طبق معمول هری وجینی برای قدم زدن در کنار دریا وخوردن نوشیدنی کره ای با هم کنار آن صخره سنگ که با توجه به برخورده موجها در اثر تلاطم دریا مانند کله ی لرد ولدمورت شده بود قرار گذاشتند.
هنگامی که آنها به هم رسیدند جینی به سرعت به هری نزدیک شد و یک نوشیدنی کره ای باز کردند.در همین حین صدای فریاد دامبلدور که در وسط آب در یک قایق به همراه یک پسر بچه ی زیبا روی مشنگ بود را شنیدند که در آن قایق گیر کرده بودند.
هری تعجب کرده بود که چرا دامبلدور از جادو استفاده نمی کنه یا حداقل شنا نمی کنه تا جونه خودش رو نجات بدهبعد از چند ثانیه به این نتیجه رسید که دیگه فکر نکنه ودامبلدور رو نجات بده.
هری از دامبلدور وحشت زده پرسید:چرا از جادو استفاده نکردی؟
دامبلدور:من از بچگی از قرق شدن و از آب وحشت داشتم و وقتی قایق سوراخ شد خیلی ترسیدم و مغزم هنگ کرده بود.




جیمز عزیز

در نوشته شما، علاوه بر نا مانوس بودن جملات و عدم برقراری ارتباط با خواننده، جابه جا استقاده شدن کلمات هم خیلی زیاد به چشم میخوره.
تغییر لحن ناگهانی پستتون هم در وسط نوشته، لطمه زیادی به کیفیت داستان وارد کرده. و همچنین موردی که در پست قبلیتون هم گفتم، داستان پردازی واقعا ساده هست! یه مقدار سوژه رو بیتر پرورش بدید، اصلا از هری و جینی خارج بشید، این همه سوژه مناسب وجود داره دوست خوبم.



تایید نشد!


ویرایش شده توسط جیمز پدر هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۵:۳۳:۱۳
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۵:۵۲:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
از جوب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش

________________________________

جینی و هری دعواشون شد ، هری یه قایق سوراخ ورداشت و زد به دل دریا ، وقتی از ساحل دور شد ، جینی از دور براش دست تکون داد و گفت که دوستش داره ، هری هم پشیمون از کاری که کرده میخواست برگرده که دریا به تلاطم افتاد و موج سهمگینی محکم اونو به صخره سنگی کوبوند ، وحشت وجود جینی رو فرا گرفت و شروع کرد جیغ کشیدن .
ناگهان فریاد اکسپلیارموسی شنیده شد و هری خوشحال و خندان کنار جینی ظاهر شد.


هووووم، خوب چی داریم؟
دوست من، سعی کنید یه مقدار بیشتر پرورش بدید نوشتتون رو. یه مقدار کم فضا سازی، یه مقدار تزریق احساس به نوشته ، و همچنین پرورش دادن یه سوژه مناسب.آخه هری رفت تو آب بعد دوباره خواست بیاد بیرون و اینا که نشد دوست عزیز!


تایید نشد!


ویرایش شده توسط جیمز پدر هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۱۸:۵۲:۱۹
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۱۹:۰۴:۰۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۲ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحشی


پسرک به شکل وحشیانه ای دست و پا میزد تا به سطح اب برسد ولی به خاطر تلاطم دریا این کار بسیار مشکل می نمود.
وقتی اکسیژن به داخل ششهایش راه یافت ، فهمید که بالاخره به سطح اب رسیده است ، نگاهی به اطراف انداخت و صخره کوچکی را که شبیه یک سنگ سیاه بود ولی صخره دور بود و پسرک شنا بلد نبود.
نا امید نگاهی به اطراف کرد و قایق کوچکی را در در همان نزدیکی دید ، به شدت خوشحال
شد و روزنه امیدی در دلش شکوفه زد.
به هر نحوی سعی داشت به قایق نزدیک شود ولی چون شنا بلد نبود نمی توانست تند جلو برود.
تمام بدنش درد می کرد و زخم های بی شماری در بدنش در حال خون ریزی بود اما باز هم با تمام توانی که برایش مانده بود دست و پا میزد تا به قایق برسد ولی خستگی نایی برایش نگذاشته بود.
همین طور که داشت دست و پا میزد نگاهی به قایق انداخت و فهمید خیلی نزدیک است ، دوباره تلاش کرد که به قایق نزدیک شود ولی هنوز دست و پایش را تکان نداده بود فهمید چیزی درست در نمی اید ودوباره سرش را بالا کرد و قایق را برنداز کرد و بعد نگاهش به سمت چپش معطوف شد و فهمید موجی بسیار بزرگ دارد به سمت او می اید.
ذهنش را به کار گرفت و فهمید دیگر به قایق نمی رسد چون قایق حتما زیر فشار موج نابود می شد پس با تمام وجود به سمت مخالف موج شروع به دست و پا زدن کرد با همه وجود می خواست از دست این موج فرار کند .
در تمام عمرش این همه تند شنا نکرده بود ؛ کمکم داشت امیدوار می شد که به صخره خواهد رسید که ناگهان اب تمام وجودش را فرا گرفت و دیگر نتوانست نفس بکشد .
همین جور به بیشتر و بیشتر به درون اب فرو می رفت و دیگر هیچ کاری ازدستش ساخته نبود ، دیگر دستو پا نمی زد چون می دانست که اینجا اخر خط است...
به فکر مادر و پدرش افتاد که هیچ موقع به انها علاقه ای نداشت ، بیاد دوئل چند لحظه پیشش افتاد که شکست خرده بود و همه دوستانش را از دست داده بود و به این فکر کرد که چقدر بی معنی دارد می میرد فقط به خاطر یک غیب و ظاهر شدن اشتباه ، به سطح اب که دیگر خیلی از ان دور بود می نگریست و می خندید که چقدر ساده مرده است ...



تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۴۷:۲۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۵۱:۲۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۵۵:۵۶

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
دريا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قايق، تلاطم،صخره،وحشي

خورشید مانند قرص طلایی رنگ بی رمغی بر فراز صخره های ستبر نور درخشانش را می تاباند.
امواج سهمگین دریا ، با سر و صدایی وحشتناک به صخره ها برخورد می کردند. گویا که هیچ راه فراری برای رها شدن از امواج دریا که سرسختانه به این طرف و آن طرف حرکت می کرد وجود نداشت.
مرد ، خسته و بی رمغ تلو تلو خوران از درگاه ورودی آزکابان گذشت. دیگر نمی توانست آنجا را تحمل کند. زندانی کثیف و متعفن!
اندکی چشمانش را در برابر نور شدید خورشید تنگ کرد. دریا را کنکاش کرده و سپس روزنه ای امید در برابرش ظاهر شد...
آنجا یک قایق بود. قایق دوستانش. قایق مرگ خواران!
با فریادی از سر شادی ، خود را به درون امواج سهمگین دریا انداخته و شنا کنان به طرف قایق حرکت کرد و تا وقتی که دستانش چوب سرد قایق را احساس نکرد متوجه نشد که آزادی چه لذتی دارد...



تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۴۳:۱۸

where is my love...؟


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۷ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
از سرزمین تتریک ویلاگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
کلمات جدید:دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحشی


موجهای پر تلاطم دریا وحشیانه به قایقش برخورد میکردند. باد بهاری به گونهایش بر خورد میکرد.هیج فکری جز فرار از جزیره آزکابان در سر نداشت. صخره های بزرگ در سرتا سر دریا دیده میشد. خسته و تنها در آن دریای بزرگ به امید آزادی پیش میرفت....به امید آزادی!





گرچه کوتاه بود، اما خوب اصولی و زیبا بود.
تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۴ ۲۳:۱۶:۲۱

..::Winner Winner Chicken Dinner::..
.....Now its time to renew the power .....
Power of light against dark


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سلام

کلمات جدید:دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحشی


1) از ده کلمه ای که تعیین شده حداقل 7 تا باید در داستان به کار بره!


2) کلماتی که تعیین شدن رو لطفا در نوشته تون رنگی کنید.میتونید هم نکنید اما این به ما کمک می کنه که راحت تر پستتون رو بخونیم..

3)میتونید از یه کلمه به شکلهای مختلفش استفاده کنید.مثلا: حرکت: (حرکتی - حرکت کردم - پر حرکت) یا دلم می خواست: (دلت می خواست- دلش خواسته بود)


4) اینجا یک تاپیک آزاد برای همه ست.

6) لطفا از نوشتن پست غیر اخلاقی یا دارای توهین پرهیز کنید.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۸

تام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۵۹ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰
از ادي كجايي؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
برف موهاي سياهش را سفيد جلوه مي داد،به سختي پاهاي سردش را روي سنگفرش مي كشيد.باد موزيانه به پالتوي ضخيمش نفوذ مي كرد،شبي را به ياد مي آورد كه با صداي مهيبي از خواب پريده بود.در نيمه شب بيستم دسامبر مرگخوار ها به خانه اش حمله كردند و همه را كشتند.سخت گيج شده بود.تاريكي اتاق با نفرين هاي آواداكداوراي مرگخواران شكسته شد.جلوي چشمانش زن و دو فرزندش را به قتل رساندند.فقط يك نفر توانست از چنگ مرگ فرار كند و او خود مرد يعني پرد فوت بود.در حالي كه ترسان از آنجا دور مي شد علامت شوم را مي ديد كه در آسمان بالاي خانه اش خودنمايي مي كرد.مي دانست برنده نهايي اين جنگ كيست.




تایید شد!


ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱ ۲۰:۵۷:۱۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱ ۲۱:۵۱:۴۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۸

آلیشیا اسپینتold*


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۳۱ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۲
از زیر آسمون آبی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
زمان،علامت شوم، تاریک، باد،ترس،مرگ، برنده، فرار، سخت
------------------------------------------

آسمان چادر تاریکش را بر دهکده گسترده بود. زمان به کندی می گذشت گویی آن شب نفرین شده پایانی نمی پذیرفت. علامت شوم در فراز تاریکی ها می درخشید و مرگ آرام آرام در دهکده قدم بر می داشت. آنشب ترس مهمان همه ی خانه ها شده بود و مرگ به هیچ کس رحم نمی کرد حتی به کودکانی که به امید اینکه تمام این اتفاقات کابوسی بیش نباشد و فردا با دست پر مهر پدر مادر خود از خواب بیدار می شوند ولی افسوس که والدینشان پیش از این در راه محافظت از فرزندانشان قربانی شده بودند. ای کاش باد امیدی به آن دهکده و مردم نگون بختش می وزید و نا امیدی و ترس را از آنجا فراری می داد...


تایید شد!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی .* در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳۰ ۲۲:۲۴:۲۷
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳۰ ۲۲:۳۰:۳۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸

اوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۱ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۲۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 161
آفلاین
زمان،علامت شوم، تاریک، باد،ترس،مرگ، برنده، فرار، سخت، نفرین

زمان به تندی می گذشت و بارها و بار ها علامت شوم در بالای خانه ها سایه می انداخت و ترس بر چهره ی مردم می انداخت و هر بار که علامت شوم در بالای خانه ای دیده می شد کسانی که در آن خانه ای که لرد سیاه می رفت با نفرین آواداکداورا به کام مرگ می رفتند.



خوب نبود دوست عزیز.
کلمات رو تکرار کردید، خیلی کوتاه نوشتید و ایرادات دستوری هم داشت.
تایید نشد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۹ ۱۵:۱۷:۳۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
زمان به کندی گام برداشتن یک لاک پشت می گذشت. علامت شوم در آسمان تاریک شب، به همراه باد این سو و آن سو می رفت. آنگاه نبرد ترس و مرگ آغاز شد... مرگ، ابرچوبدستی را بالا آورد و ترس، هیبت خود را در دل مرگ انداخت؛ زمین و زمان منتظر فرجام این نبرد بودند.

ترس نزدیکی نفرین سخت مرگ را احساس می کرد... و آنگاه که نبرد به اوج خود رسید، هراس مرگ، بر ترس برتری یافت و او را از میدان فراری داد.

واضح است که برنده کیست.


کوتاه اما عالی بود
تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۹ ۱۵:۱۵:۵۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.