مونتگومری رو به مرگخواران که نیشخندی بر لب داشتند کرد و گفت:باشه!پس من با شما به خانه ی ریدل میام.
ناگهان دست نحیف دامبلدور بر روی شانه های مونتگومری فرو آمد,و با قدرتی که برای پیرمردی در سن او عجیب بود,مونتگومری را که داشت به سمت مرگ خواران می رفت به درون حال پرتاب کرد.
مرگخواران:
بارتی که بادیدن این صحنه از جویدن مو های لوسیوس دست کشیده بود گفت:باب ایول!آخره پیری چه زوری داره.من می خوام بیام تو محفل پیش دامبل.عررررررررررررر .من اصلا اشتباهیم
من اون بارتی نیستم.
بلا که با شنیدن این حرف ها آمپر بالا زده بود. کروشیویی نثار بارتی کرد و بعدش رو به دامبلدور کرد و گفت:چرا اینجوری میکنی؟باب مونتب مال اربابه.زود باش بهش بگو بیاد.
دامبلدور:نمیشه.
بلا:پس من میرم دنبال پرسی!
دامبلدور با شنیدن این حرف لبخندی زد و گفت:حتما همینکارو کن.
افکار دامبلدور-خیلی وقته دنبالشم.
-
و بعد در را محکم روی بلا بست.
بلا که چیزی نمونده بود منفجر شه رو به مرگخواران کرد و گفت: اگر بدون مونتی بریم ارباب هممونو کروشیو میکنه.پیش پرسی هم بریم که اول خودمونو توجیه میکنه.باید یه فکری کنیم!
بارتی بدو بدو به طرف بلا اومد و در حالی که از پایین ردای بلا آویزون شده بود گفت:من دامبل میخوام ! می خوام مثل اون قوی شم.من دیگه نمی خوام پیشه شما باشم.
نارسیسا چند قدم جلو اومد و با نهایت وقار در یک حرکت انتحاری طلسم صدا خفه کن رو بارتی اجراع کرد.
نا گهان مر گخواران بلا را دیدند که شیش متر بالا می پره و با مخ میخوره زمین.
بلا:
ملت:
بلا:
ملت:
بلا با چابکی از جایش بلند میشه و رو به مرگخواران می کنه و در حالی که خوشحالی از چشمانش می بارد میگه:باید یکیمون شبیه بارتی بشه.بعدش میگیم که بارتی میخواد بیاد عضو محفل بشه و ما دیگه نمی خوایمش.بعدش اون طرف می تونه مونتی رو با خودش به صورت مخفیانه ببر خانه ریدل!
-بابا این مونتی خودش نمی خواد بیاد!
بلا با صدای آهسته ای ادامه میده:اگر خودش نخواست بیهوشش می کنیم و به زور میاریمش!
مرگخواریون:
نارسیسا رو به روی خواهرش ایستاد و گفت: حالا کی می خواد بره اونجا؟
ابرو های بلا در هم رفت اما او به سرعت به خودش مسلط شد و گفت: مورفین!