سرسرای عمومیپرسی ویزلی، مدیر جدید مدرسه هاگوارتز در مقابل نگاه های خیره دانش آموزان پشت جام آتش ایستاده بود.
- و حالا آخرین نفر...
آتش درون جام که قرمز بود ناگهان آبی شده و با صدای
پاق کوتاهی شنیده شد و تکه کاغذی در درون دستان پرسی قرار گرفت.
- دراکو مالفوی!
صدای زمزمه و هیجان سرسرا رو پر کرد ولی دوباره تالار با صدای بلند پرسی در سکوت قرار گرفت.
- همه تائید شده ها به کتابخونه هاگوارتز برید. اونجا آقای داور منتظر شماست تا مرحله اول رو به شما بگه.
شونزده نماینده به طرف کتابخانه حرکت کردند...
کتابخانه هاگوارتزنماینده های چهار گروه وارد کتابخونه میشوند و متوجه میشوند که همه کتابهای داخل کتابخانه خالی شده و به جز چند کتاب، کتاب دیگه ای مشاهده نمیشه و کنار یک قفسه چوبی یک مرد با سبیل بلند و چشمان ریز و ترسناک نشسته.
- سلام. بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب. مرحله اول اینه که شما یکی از این کتاب های موجود در کتاب خونه رو برداشته و باز میکنید. به اندازه هر یک نفر شما یک کتاب وجود داره.
داور نفسی تازه میکنه و ادامه میده : و در ضمن اسم هر کتاب شباهت خیلی جزئی به جایی که میرید داره. یعنی یک رمزتاز هست. شما با باز کردن یک کتاب وارد یک مکان میشین و باید چم و خم اونجا رو رد کنید تا در آخرین مرحله یک رمز تاز هست و دستتون رو بهش بزنید و برمیگردید اینجا. هرکی سریعتر برسه برندست.
داور هر شانزده شرکت کننده رو از نظر میگذرونه و جمله آخر رو به آرامی میگه.
- موفق باشین و سعی کنین از پیچ و خم های خطرناک بدون هیچ خطری رد بشید.
و از کتابخانه خارج میشه و شرکت کننده ها رو تنها به حال خودشون رها میکنه.
برودریک اولین کسی بود که سکوت رو شکست.
- بچه ها وقت نماز ظهره. اول نماز سر وقت بعدش رسیدگی به کار های دیگه.
ایوان : برو باو!
عمه مارج : من میرم یک سری به کتاب ها بزنم.
و به طرف کتاب ها حرکت میکنه و اولین کتاب رو بر میداره.
- قاسم، جواتی در مزرعه!
ریتا هم یک کتاب رو بر میداره.
- آیات شیطانی! ایول من اینو بر میدارم.
و کتاب رو باز میکنه و سریعا غیب میشه.
برودریک هم سرش با کتاب ها گرمه.
- ای لعنتی ها. یعنی تو این کتابخونه صاب مرده یک رسالة نیست؟
در همین لحظه گابریل برودریک رو مخاطب قرار میده.
- هی برود. این کتاب رو یک نگاه بنداز.
و کتابی رو با جلد چرمی برای برودریک پرتاب میکنه.
برودریک اسم کتاب رو میخونه.
- گل های جادوگران! آخه گابریل این چه کتابیه؟ گل های جادوگران رو می خوام چیکار؟
گابریل : خووو میخوای کتاب حموم شیشه ای رو باز کنی؟ نه دیگه! همین کتاب بهتره. سریع بازش کن.
برودریک که دودل هست کتاب رو باز میکنه.
شپلخ!
و غیب میشه.
آن سوی رمز تاز ِ کتاب " گل های جادوگران "شوپولخ!
برودریک با دست و پای باز روی یک زمین بایر و بدون آب و علف میفته.
- آآخخخ!
برودریک در حالیکه به سیستم درجه سه رمز تاز های روسی لعنت میفرسته به آرامی از جاش بلند میشه و اولین چیزی که میبینه یک قصر سیاه هست که یک ابر سیاه بالاش قرار داره و مدام رعد و برق میزنه.
برودریک : اینجا دیگه چه جهنمیه؟
و به سمت قصر حرکت میکنه...
بعد از چند دقیقه پیاده روی به یک تابلو مشخصات میرسه و مشغول خوندنش میشه.
نام : قصر مدیران
جمعیت : 7 نفر
تاریخ استقلال : هزار و سیصد و یونجه!
رهبر : عله سیم سرور
نوع حکومت : دیکتاتوری زق!!برودریک : قصر مدیران؟
در همین لحظه یک رعد و برق توجه برودریک رو جلب میکنه و بهش میفهمونه که اگر بازگشت به عقب رو میخواد باید مراحل رو بگذرونه پس به سمت قصر حرکت میکنه.
اندرون قصربرودریک پاورچین پاورچین وارد قصر شد.
قصر در تیرگی محض قرار داشت. لوستر های بزرگ و قدیمی خاک گرفته، مبلمان فکسنی و زمینی سنگی که یک وجب خاک بر روی آن نشسته بود نمایی کلی و ترسناک از مرحله پیش روی برودریک بود نمایان میکرد.
برودریک در حالیکه پیشروی میکرد زیر لب گفت : گابر اگر سالم برسم تو رو یک فصل کامل می بوقمت!
در همین لحظه با گفتن فحش خارج از چارچوب برودریک، شمع های درون قصر روشن میشه و صدایی که بی شباهت به زوزه نبود شنیده میشه.
- بی ناموسی؟ کدوم تازه واردی جرئت کرده همچین غلطی بکنه، وارد قصر مدیران بشه و بعدش فحش بی ناموسی بده؟
برودریک : نه آقا بوق خوردم!
صدا : بازم فحش بی ناموسی؟ یوهوهوهو...
صدا ناگهان تبدیل به تصویر میشه و پروفسور کوئیریل درست رو به روی برودریک ظاهر میشه.
برودریک : دو رکعت نماز وحشت میخوانم قربتا الی الله!
کوئیریل : خاموش! رعیت پدرسوخته. خجالت هم خوب چیزیه. حالا باید بلاک بشی...
برودریک که احساس خطر میکنه انگشت اشاره اش رو میکنه تو نافش و سریعا تبدیل به یک اژدها میشه.
- موهاهاها! الان میخورمت!
کوئیریل : بد تر شد که! شناسه دومت یک اژدها بوده؟
برودریک که میبینه اوضاع وخیمه سریعا کوئیریل رو میخوره و دوباره به حالت اولیه بر میگرده.
برودریک : عجب دورانی شده ها!این مدیرا از اژدها هم نمی ترسن. خب حالا باید کجا برم؟
و نگاهی به اطراف میکنه و به طرف تنها در موجود در قصر مدیران حرکت می کنه.
اندکی بعدبرودریک وارد اتاق شده.
این اتاق هم ساکت و تیره و تار هست.
برودریک بلافاصله با برداشتن اولین قدم پاش میره روی یک دکمه و همه جا روشن میشه و بلافاصله آژیر خطر به صدا در میاد!
- خطر...خطر...خطر حمله منافق...خطر...خطر...
برودریک : بیا و درستش کن!
ولی دیگه خبری از درست کردن نبود و یک اسکلت آروم آروم وارد اتاق شد.
برودریک : تو دیگه چه بوقی هستی؟
اسکلت : من؟ به من میگن استرجس پادمور. شاه آواتار ها! تو دیگه چه خری هستی؟
برودریک: به من هم میگن برودریک بود. آخوند جادوگران!
استر که آشکارا عصبانی شده میگه : تو... تو به چه حقی وارد اینجا شدی؟ بزنم شپلخت کنم؟آماده باش...
در همین موقع صدایی اتاق رو در بر میگیره.
راند وان!
گت ردی...
فایت!برودریک : نه آقا صبر کن! مگه کومبات بازی میکنی؟
ولی استر گوشش به این حرفا بدهکار نبود. سریعا به اسکلت تغییر شکل داده و به طرف برودریک پرید.
- آیـااااااایییی!
ایش بوف دنگ بوف دوف!!
استر مشغول مشت پرانی های ناشیانه هست که برودریک سریعا از توی عمامه اش یک صندلی در میاره و توی صورت استر پیاده میکنه.
بعد از این حرکت سهمگین استر که متلاشی شده دوباره پذیرای یک چک آبدار از برودریک هست و در آخر هم استرجس شپلخ میشه.
برودریک روی جسد استرجس می ایسته.
- به این میگن قدرت بدنی!
و بعد از چند دقیقه راهش رو به طرف اتاق دیگه ای ادامه میده...
دقایقی بعدبرودریک وارد سومین اتاق میشه.
این اتاق بر خلاف دیگر اتاق های کثیف و وهم آلود دیگر، پر نور و زیبا بوده و با کاشی های سفید و درخشنده مزین شده بود.
برودریک با آرامش خاطری عجیب متوجه شد که یک پوتین داغون و تیکه پاره روی یک سکو قرار گرفته و سریعا متوجه شد که این اتاق مرحله آخر است و آن پوتین هم یک رمز تاز برای بازگشت به هاگوارتز...
برودریک با آرامش خاطر و لبخندی بر لب اولین قدم رو به سمت رمز تاز برمیداره که...
- آآ! کجا با این عجله؟
برودریک سریعا به سمت منبع صدا برمیگرده و متوجه میشه یک عدد تابلوی مونالیزا درست راه بین اون و رمز تاز رو قطع کرده.
برودریک : شما مدیران تمومی ندارین؟
تابلو : من با بقیه مدیرا خیلی فرق دارم. من مونالیزا هستم و باید برای اینکه به رمز تاز برسی به معماهای من جواب مثبت بدی.
برودریک که راه چاره ای جز این مورد نمیبینه آهی میکشه.
- خیلی خب. بپرس سوالت رو...
مونالیزا اولین سوال رو مطرح میکنه.
- این یک ده سوالیه! یعنی تو باید با ده تا سوال متوجه بشی که من چه چیزی یا چه کسی رو در ذهنم انتخاب کردم. خب، بسم الله!
برودریک : زنده است؟
مونالیزا : بگی نگی!
برودریک : دو تا پا داره؟
مونالیزا : نه.
برود : چهار تا پا داره؟
مونالیزا : آره.
برود : تو جیب بزاری ماستی میشه؟
مونا : نه!
برود : غذاش گیاهه؟
مونا : آره.
برود : پوزه بند میزنن بهش؟
مونا : آره.
برود : سواری هم میده؟
مونا : اونم آره.
برود : مدیره؟
مونا : درسته! تو این مرحله رو بردی و حالا میتونی با رمز تاز برگردی به همون جایی که ازش اومدی. شما رو به خیر ما رو به سلامت. چخه!
برودریک نفس راحتی میکشه و خوشحال از گذراندن مراحل به این دشواری دستش رو به رمز تاز میزنه و با صدای پاق آرومی غیب میشه...