- اهن، اوهون، دیگه مردم .... آخ ... اوخ ...!
- چی شد لی؟
- دارن میان الفیاس، ولی شانس آورم! پرسی میخواست منو توجیه کنه واسه مراسم ورودش!
- میرفتی دیگه! اینطوری یکمی معطل میشدش!
ای بابا، زود باشین دیگه، اوهوی تو، یکمی کار کن، یا میخوای بری تو لیست توجیهی ها؟
- نه نه نه! غلط کردم! الان همه ی تالار رو تمیز میکنم برات فقط اسم منو ننویس تو لیست!: :worry:
نیم ساعت بعد:
- ایگور، خیلی دلم برای گریف تنگ شده، هنوزم استرجس اینا هستن تو تالار ؟
- آره، هنوز هستش، یکی دو نفر هم از وقتی که رفتی اومدن توی گریف! راستی، بیا بریم اون قسمتی رو که توی حیاط تازگی ها اضافه کردیم رو ببین! خیلی خوب شده!
داخل مخیلات پرسی:
- به به! استر و چند نفر دیگه! باید ایگور رو بپیچونم!
بیرون مخیلات پرسی:
- ایگور، خیلی خسته شدم، یه احساس تهی بودن دارم تو کمرم!
بهتره برم یکمی تو گریف استراحت کنم!
-
باشه برو!
در لحظه ی خداحافظی پرسی، یوهویی یه صدایی شبیه صدای آبرفورث مرحوم توی راهرو میپیچه:
- فقط دیالوگ! فضا سازی باید داشته باشه! وگرنه ....
ایگور:
-
پرسی:
-