هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
#54

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 263
آفلاین


مرحله بعد

-هی گودریک! گودریک گریفندور!

این صدای ملانی بود که در سرسرای اصلی هاگوارتز به طرف گودریک می رفت و او را صدا میزد.

گودریک روی گوشه ای از میز گریفندور نشسته بود و آهنگی را زمزمه می کرد و اشک می ریخت:

-همه رفتن،کسی دور و برم نیست!چنین بی کس....

و ناگهان با صای ملانی به خودش آمد.گفت:

-من کجام؟اینجا کجاست؟

و چشمش به فنریر افتاد:

-عه!تویی! خب،چی میخواین؟ نمی بینین که من،کنج عزلت گزیده ام؟

فنریر گفت:
-ما واست دوست دختر پیدا کردیم!

گودریک گرفندور در حد یک بشکه نوشابه انرژی زا پر انرژی شد و گفت:
-کی هست؟

فنریر با نگاهی متفکر به ملانی نگریست و پرسید:
-کی بود؟

ملانی با اعصاب خوردی به پس کله ی فنریر کوبید.فنریر ری استارت شد و گفت:
-ها فهمیدم.....بانوی چاق!

چشمان گودریک پراز اشک نشد.به آن دو نگاه کرد و گفت:
-ای بابا!....چرا این دختره منو ول نمیکنه! اون موقع ها هم من بدبخت فلک زده رو می نشوند بعد وایمیستاد جلوی من عرعر میکرد منم مجبور بودم از صداش تعریف کنم!شما دوتا خل شدین؟این همه دختر هست....

ملانی گقت:
-نه دختر بالای هزار سال که زیر دست و پا نریخته!همین یدونه هست که بالای هزار ساله و تورو دوست داره!

فنریر گفت:
-تنها می مونی ها....

گودریک گفت:
-باشه.

اما در چهره اش رغبتی مشاهده نمی شد.ملانی دست او را گرفت و برد جلوی تابلوی بانوی چاق.بانوی چاق تا گودریک را دید زد زیر آواز و با صدایی که همه گوششان را گرفتند خواند:
-اوه!گودریکِ من! برگشت پیش من!
از درد دوری،گرفت قلب من!
اما هم اکنون،دارم من چاره
چون گودریک من،برگشت دوباره!

گودریک دستش را با اکراه تکان داد و گفت:
-سلام عزیزکم!

بانوی چاق ذوق زده شد و گفت:
-وای چقدر خوش آهنگه صدات وقتی میگی عزیزکم!

گدریک گفت:
-الان میام،عزیزکم!

و ملانی و فنریر را کنار کشید و گفت:
-بابا من این دختره رو دوست ندارم!من توی این تابلوها....ویولت رو دوست دارم!نه این ....

ملانی گفت:
-خب.....ویولت دوست صمیمی بانوی چاقه...

فنریر حرف اورا قطع کرد:
-وای تو نابغه ای!

ملانی با آزردگی گفت:
-اگه راست میگی چی میخواستم بگم؟ها؟

فنریر شروع به خاراندن موهای زائدش کرد و گفت:
-بی خیال بابا...

ملانی گفت:
-خب گودریک،تو حالا با این بانوی چاق دوست شو،تا بعد برات ویولت رو جور کنیم!

گودریک گفت:
-باشه.فقط شما اینجا بمونین تا یه وقت...

ملانی بازوی نریر را کشید:
-نه نه ما میریم! شما باید باهم تنها باشین!

و گودریک گریفندور با نگاهی سرشار از فلاکت به آنها نگریست.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#53

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 140
آفلاین
الیشیا همین طور که غر میزد سعی میکرد وای فای مجانی پیدا کنه.
- پس مگه نگفتن تو جشن وافای مجانی هست؟پس کو من قسمت اخر عشق مرلینو کجا دانلود کنم پس.

همین طور که غر میزد یه نفرو دید که خیلی براش اشناس.
-هی اندک ترم به چی نگا میکنی ؟
-شما گودریک گریفیندور هستی وای چه قدر پیر شدی چه قدر فرتوت خسته شدی،چه قدر شکسته شدی

گودریک که حوصله الیشیا رو نداشت میخواست بزنه با شمشیرش نصفش کنه ولی جلوی خودشو گرفت کارت دعوت رو گرفت جلو صورت الیشیا.
-به جا نظر دادن بگو میدونی این جشن کجاست؟

الیشیا که حرفاش نصفه مونده بود نگاهی به گودریک کرد گفت خوب ادرس همینجاس چند قدم جلو تر مگه صدای موزیکو نمیشنوی؟؟مگه نمیدونی اینجا وای فای مجانی میدن؟؟

گودریک که دید الیشیا باز داره حرف میزنه سرشو انداخت پایین و رفت.

الیشیا دنبالش راه افتاد :هی اقای گودریک چرا انقدر پیر شدی نکنه سیگار میکشی؟حرف زدن الیشیا با صدای بلند اهنگ قطع شد.
- اینجا غودبای پارتی جعفره! اینجا غودبای پارتی جعفره! گودریگ چرا گمگینه
وقتی گودریک وارد شد همه حمله کردن امضا بگیرن ازش .
ملانی تا گودریکو دیگه به فنریر اشاره ای کرد.فنریر هم سریع به سمت گودریک امد.

گودریک همان طور که غر میزد:تو کارت نوشته بود سیگار پس اینا چین سیگار کو؟
فنریر تا رسید به گودریک سر دانش آموزان داد زد:
- برید انور برید انور
دانش آموزان که از ترس نزدیک بود نیاز به شلوار دیگه ای پیدا کنن سریع رفتن وسط تا باز برقصن.

فنریر به گودریگ گریفندور گفت:
-بیا بیا بریم سیگار بدم با دودش بتونی قناری درست کنی .
وبا گودریک به سمت تابلوی بانو چاق وملانی رفتن.



تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
#52

گریفیندور

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۹:۴۹ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳
از میان ریگ ها و الماس ها
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 403
آفلاین
گودریک به تنهایی لب دریاچه نشسته بود و درونش ساندویچ پرت می کرد.در عوض دریاچه هم براش ماهی و مرجان و یه بارم لنگه کفش یکی از دانش آموزای هاگوارتز رو پرت می کرد.

همه ی رفقاش سر و سامون گرفته بودن ولی اون هنوز دلش به این قلعه و خاطراتش خوش بود و هرجا که می رفت مثل کش تنبون برمیگشت همینجا... .

-عه! سلاممممممم.

یک گریفندوری کوچک‌تِرم ذوقزده از پیدا کردن موسس گریفندور به او پاکتی داد.
-اینجا هم آسایش نداریم. جغدا منقرض شدن که تو نامه میرسونی؟
-خیلی خوشحالم که میبینمتون.
-چی هست حالا این.
-واقعا افتخار بزرگیه که توی این گروه پذیرفته شدم. من قول میدم که همیشه به شجاعت و وفاداری... .
-بده ش من ببینم.

گودریک پاکت را قاپید و با بیشترین سرعت از گریفندوری مذکور دور شد. درون پاکت دعوتنامه ی قلب شکلی بود که اطرافش را شراره های آتش فرا گرفته بودند.
«آیا از تنهایی خسته شده اید؟ آیا به تفریح و بزن و بترکون علاقه دارید؟ از همه مهمتر، آیا به سیگار مجانی و... .»

گودریک نیازی نداشت که بقیه جمله هارا بخواند، همین یک کلمه باعث شد که او به آدرسی که در انتهای دعوتنامه بود آپارات کند.

در پارتی

-فنرررررررررریر... گررررررگ[/b.... [b]هویییییی...فایده نداره، نمیشنوه... .
-چیکار میکنی ملانی؟
-بابا این گرگینهه باید گوشاش تیز باشه، دویست بار صداش کردم... .
-فنریرو میگی؟ نه اون گوشاش تیزه، منتها به شروطها.

آرتور بادی به غبغب انداخت و با لحن خونسردی شروع به صحبت کرد.
-سوسیس بندر... .

-چیشده؟
در کسری از ثانیه فنریر آنجا بود.

-قابلی نداشت.
-دمت گرم آرتور. هی فنریر، میگم... گودریک بنظرت اصلا میتونه تو این شلوغی بانوی چاق رو پیدا کنه؟
-به هرحال دیررسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه. بعد از اینکه به همه امضا داد بلاخره به اینجا هم میرسه.
-دیگه حالی بهش می مونه؟
-نه والا.
-


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۳ ۱۹:۰۱:۵۶

بپیچم؟


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
#51

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 341
آفلاین
ملانی همینطور هرمیون وار کتاب پیتر رو ورق میزد. دست خودش نبود، هرمیون وجودش هیچ وقت ولش نکرده بود. پیتر و فنریر روی کف تالار نشسته بودن و با بی صبری به ملانی نگاه می کردن. بانوی چاق هم از پشت سرشون خودش رو باد میزد و قند توی دلش آب میشد.

- اینجا نوشته بهترین جا برای آشنا شدن برای امر خیر، پارتی و مهمونیه!

فنریر مثل فنر از جاش پرید!
- مرلین رو شکرت! گودریکمون رفت قاطی مرغا! دیگه از این آسون تر نمیشه، یه پارتی به چه گندگی همین الآن با حضور گریفی ها در جریانه، بیا بانوی چاق، بیا که میخوایم بندازیمت، نه یعنی معرفیت کنیم به گودریک!

پیتر و فنریر تابلوی بانوی چاق رو انداختن رو دوششون و دوتایی هن هن کنان و «کاش انقدر چاق نبودی» گویان، به سمت پارتی راه افتادن. ملانی هم به همون تونل مخفی برگشت تا طبق نقشه، هر جور شده گودریک رو گول بزنه و بکشه بیاره به مهمونی!

چند دقیقه بعد، محوطه جنگل ممنوعه:

- اینجا غودبای پارتی جعفره! اینجا غودبای پارتی جعفره!

آستریکس طبق معمول دی جی شده بود و وسط جنگل واسه خودش معرکه گرفته بود. گریفندوری ها هم آتیش اژدها و خورده شدن سه تا دانش اموز اسلیترینی رو به شمشیر گریفندور گرفته بودن و خوش و خرم، واسه خودشون قر میدادن و لاو میترکوندن. شجاع و نترس بودن دیگه. فنریر و پیتر هن و هن کنان خودشون رو به آستریکس رسوندن و بهش علامت دادن که یک دقیقه آهنگ رو قطع کنه و به جاش...

- ملت گریف! خوب گوش کنین، همین الان فنریر بهم گفت که هر لحظه ممکنه که آقا گودریک، موسس تالارمون، تشریف بیارن به این مهمونی. هر کی دیدتش، سعی کنه تشویقش کنه به لاو ترکوندن و هلش بده بیاد جلو نزدیک این تابلو که بغل منه! ببینم چی می کنید!





تصویر کوچک شده


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹
#50

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
فنریز به ملانی نگاه کرد و گفت :"چجوری باید بین یه تابلو رو به گودریک برسونیم ؟؟"ملانی :" نمیدونم ولی فک کنم خیلی سخت باشه " فنریز به بانوی چاق یه نگاه ناجوری کرد . بانوی چاق :"چیههههه" فنریز از مرلین تقاضا کرد که نزنه تابلو رو پاره پوره کنه فنریز به بانوی چاق نگاه کرد و گفت :"بابا جون تو بیش از 1000سال دوستش داشتی باید بدونی ویژگی هاش چیه چیو دوست داره؟"بانوی چاق به فنریز نگاهی کرد و گفت :" نمیدونم باید فکر کنم" فنریز اون لحظه اینجوری بود : یه عالمه اونجا فکر کردن که بانوی چاق داد زد :"یاااافتتتممممم"
فنریز از جا پرید :"وات ده......" ملانی جلوی دهن فنریز رو گرفت و گفت:"فحش ممنوع خب بگو چیه؟؟؟"
بانوی چاق با ذوق گفت:"اون خیلی رومانتیک بود "فنریز جلوی دهن خودشو گرفت تا یه فحش 253+ از دهنش در نیاد (توضیحات نویسنده: فحش های 253+ نقش بسزایی توی پستای پیتر داره) ولی ملانی یه فحش 102+ سال از دهنش بیرون اومد.
تموم ساکنای تابلو ها:
بانوی چاق:"چیهههههه؟؟؟" این دفعه ملانی دعا کرد که نزنه تابلو رو به فنا بده. ملانی:" اینقدر فکر کردی آخرش این که خیلی رومانتیک بود"
بانو: خب میتونیم قرار ترتیب بدیم باهاش ."
ملانی گفت :"آره اینم میشه."
یکمی بعد یه پسر با یه عالمه کتاب که جلوی دیدشو گرفته بودن اومد توی تالار
فنریز که دل خوشی از بچه خرخونا که به وای فای مفتی هم نه میگن نداشتد یه لنگ جانانه یراش گرفت پسره هم که داغون شده بود باتموم کتاباش پرت شد زمین
فنریز گفت: خرخون اسمت چیه چرا نرفتی مهمونی با وای فای مجانی؟؟؟"
پسره :"اسمم پیتر جونزه چون درس داشتم تازه هکش کردم وای فایو
فنریز از اینکه براش لنگه پا گرفته بود داشت پشیمون میشد
پیتر داشت کتاباش رو جمع میکرد که ملانی یه کتاب رو برداشت" چگونه هر کس با هر نژادی را به دیگری برسانیم " ملانی گفت "این چیه بچه؟؟"پیتر : "آدم برا هرچیزی آمادگی داشته باشه بد نیست " ملانی کتابو باز کرد و از تو فهرست قرار های رومانتیک رو انتخاب کرد .
اونجا یه عالمه راهکار بود
ملانی گفت:"بزن بریم "



پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۴:۰۳ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۸
#49

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۱:۲۵ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 301
آفلاین
فنریر که درحال خاراندن موهای زائد بدنش بود ، نگاهی به گودریک انداخت و بعد رو به ملانی کرد و گفت:
_ دوست دختر؟! اونم الان که حداکثر ملت تو هاگوارتز نیستن. تازه اون بیش از هزار سالشه خود دامبلدورو به چشم بچه میبینه... فکر نکنم به ملتی با سنین ما راضی بشه.
_ راس میگیا... نظرت چیه موسسین گروهای ریون و هافلو پیدا کنیم و غالبش کنیم بهش.
_ فک نکنم فکر خوبی باشه ملانی. اولا که اگه با اونا راه میومد که تا الان تنها نبود. دوما که طبق شایعاتی که بهم رسیده هر دوشون تاحالا چند بار به خونه بخت رفتن و چند صد تا نوه و نتیجه دارن... البته اینم شنیدم که چند تا شوهر زاپاس هم نگه داشتن برای روز مبادا.
_ بنظرم بهتره برگردیم توی قلعه و یه چرخی بزنیم شاید یه فکری اومد به ذهنمون.
_ باشه برگردیم.

فنریر و ملانی با بی توجهی کامل به سوختن نصفی از جنگل و هم چنین بی توجهی به سیگار های نیمه روشنی که گودریک وسط جنگل مینداخت راهی قلعه شدند.

داخل قلعه

فنریر و ملانی درحال بالا رفتن از پله های چرخان قلعه بودند. فنریر که ذهنش درگیر سوسیس و کالباسای شامش بود ولی ملانی ذهنش بدجور مشغول شده بود.
هردو به اخر پله ها رسیده بودند که ملانی جیغی کشید!
_ فهمیدم.

فنریر که کم مونده بود از پله ها به قعر قلعه سقوط کنه بزور خودشو کنترل کرد و روبه ملانی گفت:
_ وات ده فاب! چیو فهمیدی؟
_ یادته گفتی گودریک به زیر هزار ساله ها راضی نمیشه؟
_ اره. خب؟
_ خب دیوارارو نگاه.
_ نگاه کردم. خب؟!
_ چی میبینی روشون.
_ یه سری تابلو با یه سری ملت.
_ دقت کن دیگه فنریر جان.
_ دقت کردم ولی بازم نفهمیدم.
_ ای بابا. خودت گفتی گودریک زیر هزار نمیخواد خب این تابلو هام از زمانی که گودریک و بقیه مدرسرو تاسیس کردن اینجان. ینی این تابلو ها هم بیش از هزار سالشونه و حتما مورد تایید گودریکه.
_ افرینا. هیچ وقت به هوشت شک نکرده بودم من. با این همه فکری که تو راه داشتم میکردم و فسفر سوزوندم ولی بازم تو باهوش تر بودی. افرین افرین.
- خب باشه توهم زحمت کشیدی مرسی. خب حالا نظری داری که بین این همه تابلو کدوم برای گودریک بهتره؟
_ نمیدونم... ولی یکی که گریفیندوری باشه. هم اینکه طرف خودی میشه و احتمال درگیری پس از رفتن به خونه بختشون کمه و هم که یجورایی حمایت از تولیدات داخلی هم میشه.
_ فهمیدم کیو به گودریک غالب کنیم!
_ کی؟!
_ بیا.

ملانی با گرفتن پشم های فنریر بدو بدو اونو به جلوی در ورودی تالار گریفیندور برد.
_ این شما و این بانوی چاق.
_ از کجا میدونی بانوی چاق گریفیندوریه؟!
_ خب نمیدونم راستش ولی از اولین روز تاسیس هاگ رو در ورودی تالارمون بوده و همیشه محافظ و امینو مونس تالارمون بوده و صد در صد از خودمونه.

هردو جلو تر میرن و به بانوی چاق نزدیک تر میشن.
_ سلام چطورین خوبین خوشین سلامتین احوالا پوکه دماغا چاق و... ببخشید یه عرضی داشتیم.

بانوی چاق رو به ملانی میکنه و جواب میده.
_ اوه بازم شما دوتا! بگو میشنوم.
_ خب. شما از اولین روز تاسیس هاگوارتز اینجا بودین دیگه؟
_ بله.
_ خب چقدر گودریگ گریفیندورو میشناختین؟
_ اوه گودریک... بیبی من. خب زیاد میشناختمش ، اونم منو زیاد میشناخت ، بزار ببینم... یادش بخیر ، اون زمونا که خیلی تو نخ من و صدام و زیباییم بودند فقط گودریک جانم بود که با علاقه قلبی کنار دریاچه کنارم می نشست و به آوازم گوش میداد و همیشه از لطیفی صدام تعریف و تمجید میکرد. اون زمونا خیلیا میخواستن منو به چنگ بیارن ولی چشم من فقط دنبال یک نفر بود ؛ البته اونم چشمش فقط دنبال من بود فقط من.

بانوی چاق که لوپاش گل انداخته بود و اشک شوق تو چشماش جمع شده همینجوری تعریف میکرد هرچند بهم خوردن حال فنریر از خیال بافی اون چیزی کم نمیکرد. بلاخره ملانی پا پیش گذاشت و با قطع کردن حرفاش بحث گودریک رو پیش کشید.
_ ببخشید بانو ، ولی ما به شما نیاز داریم. گودریک مثل اینکه تنها مونده و کسی نتونسته جای شمارو براش پر کنه میشه بهمون کمک کنین تا شجاع ترین مرد طول تاریخ رو به زمان های گدشته بر گردونیم؟
_ اوه! گودریک من. بیبی من. میدونستم هیچ کسی نمیتونه جای منو بگیره. میدونستم هیچ کسو به اندازه من دوست نخواهد داشت. عزیزم ، گودریک گم گشته باز اید به تالارغم مخور!
_ خب پس حله دیگه بریم مرحله بعد.


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸
#48

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین

سوژه جدید



تابلوی بانوی چاق کنار رفت و مردی با شنل گریفیندور که طراحی های سال اول تاسیس هاگوارتز را داشت، وارد تالار آرام و ساکت گریف شد. مرد به سمت مبل راحت مقابل شومینه رفت و روی آن ولو شد. دستی بر روی جیبش کرد و یک بسته کوچک از آن بیرون آورد. آن بسه هرچه بود یه وسیله ی مشنگی بود.

گودریک گریفندور که صورتش پر از ریش و مو شده بود، آخرین نخ از بسته سیگارش را بیرون آورد و با چوبدستی آتشی روشن کرد و مشغول استعمال دخانیات شد. سکوت تالار گریف بر وفق مراد او بود و او می توانست به راحتی سیگار بکشد. بیش از نصف دانش آموزان برای تعطیلات تابستانی به خانه رفته بودند و بقیه نیز در پارتی فرد و جرج ویزلی که امروز عصر در کنار دریاچه برگزار میشد حضور داشتند. شایعاتی رسیده بود که قرار است در این پارتی وای فای رایگان ارائه شود! ()


-------------


بیرون تالار


فنریر پله ها را دوتا یکی بالا می رفت و ملانی در تعقیب او با دشواری های بسیاری همراه بود.

- باورم نمیشه! مدیر قطعا از گروه امتیاز کم می کنه! آخه کی به آرتور ویزلی اجازه ورود به مدرسه رو داده اونم در حالی که یه اژدهای ایرلندی همراهش بود؟!

ملانی که گویی سرنخی یافته بود، گفت: « من شنیدم که اون با دربان مدرسه رفیقه! شاید اون راش داده »

فنریر در حالی که صدایش بلند و بلندتر میشد، گفت: « حالا هر چی! چرا آوردتش وسط پارتی؟! حالا که نصف جنگل رو آتیش زده و سه تا اسلایترینی رو هم سوزونده، باید چیکار کنیم؟ »

فنریر و ملانی به تابلوی بانوی چاق رسیدند و فنریز کلمه ی عبور را گفت! ملانی که پشت سر او وارد تالار میشد، گقت: «حالا خوبه که همه ی مدیرا و معلما تو مرخصین و کسی نفهمیده! »

فنریر برگشت و رو به ملانی گفت: « خب باشن! بالاخره که برمی گردن و می فهمن .... اژدها همینطور داره تو مدرسه اینور اونور میره »

ملانی: « خب ما باید جولوشو بگیریم! »

فنریر آهی کشید و به داخل تالار رهسپار شد.

- ملانی ... فکر می کنی چطوری می تونیم جلوی یه اژدها بالغ ایرلندی رو بگیریم؟! کی می تونه جولوشو ..... »

فنریر و ملانی با دیدن تصویر مقابل خود درجا خشکشان زد. گودریک گریفیندور آخرین پک را بر سیگارش زد و بعد در پی پیدا کردن سیگاری دیگر، دست بر جیبش برد اما دیگر سیگاری نمانده بود. او با عصبانیت پاکت سیگار را پرت کرد.

- لعنت! لعنت به این زندگی

گودریک از جایش بلند شد و به طرف تابلوی بانوی چاق رهسپار شد و چندان توجهی به فنریر و ملانی که با دیدن او خشکشان زده بود، نکرد.

- سلام گریفیا ... عصرتون بخیر ... خدافظ ....

گودریک قبل از اینکه به اولین پاگرد پله ها برسد ، یخ فنریر و ملانی آب نشده بود.

- گودریک گریفیندور؟! یعنی واقعا خودش بود؟!

- آره ملانی آره! .... و اون تنها کسیه که می تونه مارو از این مخمصه نجات بده!

فنریر به سرعت برگشت و دنبال گودریک گریفیندور رفت. گودریک در دومین پاگرد ایستاد و وارد یکی از تابلو ها بزرگ دیوار شرقی که نقاشی یکی از رهبران سیاسی دنیای ماگل ها بود، شد. فنریر و ملانی چندی بعد به آنجا رسیدند و به تابلو نگاهی کردن که نقاشی گاندی، رهبر هند بود.

ملانی گفت: « این تابلو به کجا ختم میشه؟! نمی دونستم اصلا یه میانبره! »

فنریر: « برام مهم نیست کجا میره اما باید به دنبال گودریک بریم » و وارد تابلو شد. ملانی نیز به دنبال او رفت.


-------------


بمبئی- بازار محلی

فنریر و ملانی خود را به یکباره داخل کمد یکی از مغازه های ادویه فروشی یافتند. بیرون آمدند و صاحب مغازه با دیدن آنها چند کلمه هندی گفت و آنها را از مغازه بیرون کرد. آنها در بازار شلوغ بمبئی شروع به گشتن به دنبال گودریک کردند و دیری نکشید که او را یافتند چراکه لباس های او توجه ماگل ها را به خودش جمع کرده و عده ی کثیری او را که در حال خرید سیگار از یک دستفروش بود، دوره کرده و نظاره می کردند.

فنریر جلو رفت و به شانه ی گودریک زد.

- سلام آقای گریفیندور! من ارشد فعلی گریفنیدور هستم، می خوام بگم دیدن شما اونم تو این روز فقط می تونه به معجزه باشه چراکه گریفیندور شدیدا به شما نیاز داره!

گودریک در حالی که با پول ماگلی هزینه یک بسته سیگار KENT را حساب می کرد، گفت: « برو پی کارت! من وقت برای اینکار ندارم! » فروشنده ی ماگلی که با دیدن شمشیر گنده ی گودریک شلوار خود را خیس کرده بود، پول را با اکراه از دست گودریک گرفت.

- ولی شما الگوی همه هستین! همه گریفیندوری ها دوست دارن مثل شما باشن اما شما یه سیگاری شدین و دوست ندارین به گریفیندور که در خطره کمک کنین؟! »

ملانی نیز خود را نزد گودریک رساند و گفت: «خواهش می کنم به ما کمک کنین، یه اژدها اومده مدرسه و داره خرابکاری می کنه، هیشکی نیست جولوشو بگیره! »

گودریک آه بلندی کشید و نگاهی به بسته سیگاری که در دستش بود کرد و گفت: « از دست شما زیر هزار ساله ها! همیشه مثل بچه ها رفتار می کنید! ..... باشه کمکتون می کنم اما بعدش باید راحتم بزارید تا سیگار بکشم! »


------------


حیاط مدرسه

گودریک به طرف اژدها که در حال آبتنی در دریاچه مدرسه بود، می رفت و فنریر و ملانی نیز پشت سر او با فاصله ای جلو می آمدند. گودریک شمشیر خود بیرون آورد و به یکباره پاهایش از زمین جدا شد و چنانچه که گویی به وسیله ی یک فنر پرت شده است ، به سمت اژدها پرید و قبل از آنکه اژدها حضور او را حس کند، سرش از بدنش جدا شد.

فنریر و ملانی به سمت دریاچه رفتند اما گودریک را در کنار جسد اژدها نیافتند.

ملانی: « اونجاست! داره سمت جنگل میره »

گودریک در حالی که سیگاری بر لب داشت ، با قدم های آهسته و خسته به سمت ناکجا آباد رهسپار بود. ملانی با دلسوزی گفت: « باورم نمیشه موسس گریفیندور به این روز افتاده! ناسلامتی اون شجاع ترین شجاع هاست و الان روزی سه پاکت سیگار می کشه »

فنریر گفت: « من شنیدم که اون 600 ساله که تنهاست و هیچ همدم و همنشینی نداره و به درد تنهایی مبتلا شده! »

ملایی که گویی فکری به ذهنش خطور کرده بود، گفت: « خب بهتره یه دوست دختر براش پیدا کنیم »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳
#47

مالی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
نويل:بچه ها صبر کنيد....
رون تو ديگه چي مي گي؟
نويل :اين بالش شکسته.
رون:مگه مي شه؟؟
نويل :بابا مگه کوري خودت نگاه کن!!!
رون:هــــــــــــــــــــــــــــــان؟؟؟؟
وقتي الستور با ارنجش زد به من من افتادم رو زمين و ان بال ها رو ديدم.خيلي وحشتناکه!!!
رون:يعني ديگه نمي تونه پرواز کنه؟
نمي دونم!
رون:اخه شل مخ پريزاد مگه بدون بال هم پرواز مي کنند؟
نويل دست رون را کشيد و پيش بالهاي شکسته شده برد.
رون : اِ اين بالها مال کيه؟ من مي رم کوچه دياگون!
لي و تدي که از حرف رون تعجب کرده بودند گفتن:
براي چي کوچه دياگون مي رم اطلاعيه بزنم اين بالها براي کيه؟بياد ورشون داره دل مردم غش مي ره از ديدن اين صحنه دلخراش!
در همين لحظه صداي گريه ي دخترانه اي در بين جماعت پسر ظهور کرد.
الستور:خانم پريزاد براي چي گريه مي کنيد؟
پريزاد: اين بالها مال منه!
و شروع کرد به گفتن داستان


چهار چيز است كه قابل بازيابي نيست :
سنگ پس از پرتاب شدن
سخن پساز گفته شدن
فرصت پس از از دست رفتن
و زمان پس از سپري شدن

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده




پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳
#46

جفری هوپر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از شما بهترون!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
همان طور که جینی در حال حرف زدن بود، ناگهان هر هفت پسر با چوب دستی از عدم یه گلی، شکلاتی، خرس عروسکی، چیزی ظاهر کردن و به سرعت شروع به دویدن به سمت جینی کردن. جینی برای لحظه ای وحشت زده شده و سعی کرد فرار کنه که اول رون، بعد الستور، تدی و جیمز و ... بهش رسیدن و از او سبقت گرفتن. جینی که هنوز تو شوکه قضیه بود، دیدن دختر جوان و پری مری و ... از دور براش ابهام زدایی کرد. همه در حال دویدن به سمت دخترک بودن. دخترک هم بدون توجه به آنها دور خودش میچرخید انگار پشت سرش دنبال کسی یا چیزی میگشت.

رون: سل ... سل ... سل....
لی:خانم گمشدین؟
الستور: خودت گمشدی! این چه وضع صحبت با یه خانم متشخصه؟
تدی: خانم ... پریزاد باشن؟
شخص خانم که کمی از خجالت سرخ و سفید شده بود زمزنه وار گفت: از ... از کجا فهمیدین؟ من بال..
رون که هنوز در حال اتمام کلمه ی سلام بود حرفش رو قطع کرد: سل...سل...سل...
جیمز: خسته ای؟ ... شکلات میخوای؟ ...
تد: شکلات خودت بخور! ... ایشونم دسته کمی دیوانه ساز نداره! ... بخور برات خوبه! ... خانم شما اینا رو ول کنین بیاین من شمارو ببرم یه جایی که منظره ی فوق العاده ای داره. مخصوصا وقتی ماه کامله! ...

همه ی پسرا دور پریزاد حلقه زده بودن به جز نویل. او پشت سر آنها دائما بالا و پایین میپرید تا بتونه پریزاد رو بهتر ببنید که ناگهان با برخورد چشمش با آرنج الستور، نقش بر زمین شد. همین که اومد بلند شه، چشمش به دو تا بال که احتمالا متعلق به پریزاد بود افتاد. بال ها شکسته بودند و این افتادن یه پریزاد از آسمون(!) رو براشون توجیه میکرد.


در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند.

هدایت


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳
#45

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 54
آفلاین
مات و مبهوت شده بودند . هر هفت پسر گریفیندوری به طرف، نگاه میکردند.
طوری که خشکشون زده بود.

یعنی ؛کی میتونست باشه؟؟*دختری جذاب و زیبا و . . . .*
بله.درست حدس زدین کسی نبود جز
***جینے ویزلے***
که به طرفشون می اومد.
رون،ازدیدن جینی متعجب شد و گفت:

-تو اینجا چی کار میکنی،جینی؟

جینی گفت:اولا، سلام!
دوما،خسته نباشین بچه های عزیز!
سوما،لابد یه کاری دارم دیگه اومدم واه .
هنوز نیومده و بدون سلام و احوالپرسی میگی:تواینجا چی کار میکنی؟

جینی،به اون هفت پسر نگاه کرد و اونها هم همینطور تو حیرت مونده بودند.
تدی و نویل،زیر گوشی اونم تو جمع یه چیزایی پچ پچ میکردند.گمون میکنم در مورد جینی بود! ازاونور هم لی جردن ، خشکش زده بود.

همه،ذوق کرده بودند که بالاخره ،یه روزی خواهر رون رو میبینند.
رون،ماجرای بازی رو واسش تعریف کرد.

جینی،مثه اینکه با برادرش کار واجبی داشته؛بهش گفت:

-من یه کاری باهات دارم،هرجا گشتم تو رو پیدانکردم که بالاخره اینجا دیدمت.لی لی و آلبوس و جیمز ازدیشب تاحالا لج کردن و میگن:دایی رون،باید به اینجا بیاد
من نمیدونم باهات چی کاردارن.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.