هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۵۹ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳

wizardking


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۲ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۰ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
هفته ی اول سال جدید بود .هری که فکر میکرد اسنیپ رفت و امد های عجیبی به کتابخانه دارد او را زیر نظر گرفته بود .پس از سه هفته هری متوجه شد که او هر بار به سراغ کتابی میرود که جلدی چوبی داشت.نیمه شب هری پاتر با استفاده از شنل غیب کننده پدرش وارد کتابخانه شد و سراغ کتاب رفت نام کتاب تاریخچه ی جادوی سیاه بود .هری قسمتی از ان را خواند و دریافت که اسنیپ میخواهد جادوی سیاه را فرا بگیرد .او که نمیتوانست این را به دامبلدور بگوید خودش با رون و هرمیون اسنیپ را تعقیب میکرد و وسایل و ابزار اسنیپ را برمیداشت تا او را از این کار باز دارد یک شب که هری به نقشه توجه میکرد دید اسنیپ به اتاق دامبلدور رفته و حرکات عجیبی را در نقشه دید بلافاصله به سمت انجا رفت ( البته باشنل ) او رفته بود تا کتاب اموزش جادوها را از کتابخانه ی اتاق داملدور بردارد .هری که متوجه موضوع شد خیلی سریع به سمت اتاق داملدور رفت ولی متوجه شد که تا ان موقع دیگر خیلی دیر شده و خودش دست به کار شد و با شنل وارد اتق شد و در کنار اسنیپ ایستاد .تا اسنبپ به صفحه ی جادوی سیاه رسید و کلمه اول ان را خواند هری با استفاده از تلسم وینگاردین لوی اوسا کتاب را به سمت خودش اورد و دوید اسنیپ با هراس او را دنبال میکرد و سر انجام در نزدیکی اتق خود ش( اتاق اسنیپ )هری را گرفت .هری پاتر انجا بود ولی خبری از کتاب نبود او با عصبانیت هری را رو صندلی پرتاب کرد و 0وب دستی اش را سمت او گرفت اما هری فریاد زد:نمیتوانی من را بکشی .دوستانم میدانند که تو این کار را میکنی و به دامبلدور میگویند .اسنیپ گفت توی احمق همه ی کارهای من را خراب کردی همه تحقیقام خراب شد .پس از چند ثانیه سکوت سریع به طرف هری دوید و چوب دستیش رو روی گلوی هر گذاشت و گفت ای احمق بگو کتاب کجاست هری گفت وقتی داشتم فرار میکردم و متوجه شدم میتوانی من را بگیری کتاب را اتش زدم .اسنیپ گفت 50 امتیاز از گریفیندر کم میشود ، من داشتم معلم جدید را زیر نظر میگرفتم تا ببینم مرگخوار نباشه هری هم که فهمیده بود چه کاری کرده خندید و اسنیپ او را به بیرون اتاقش پرت کرد و گفت فردا جلوی اتاق پروفسور دابلدور باش .


سعی کن پاراگراف بندی رو در پست هات رعایت کنی و بعد از نوشتن یکبار پستت رو مرور کنی تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۹ ۱۰:۱۳:۱۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳

کلاه گروهبندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۵۱:۳۹ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 800
آفلاین
►عکس جدید کارگاه نمایشنامه نویسی◄


تصویر کوچک شده


برای ورود به ایفای نقش باید یه نمایشنامه یا داستان کوتاه بر مبنای این عکس بنویسید.

توضیحات: هری و اسنیپ

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه ـتون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.

* هری و اسنیپ کجان؟ هاگوارتز، گریمالد یا جای دیگه؟، چرا اسنیپ عصبانیه؟، مکالمات و اتفاقات قبل و بعد از عصبانیت اسنیپ چیه؟ و سوالات دیگه ای که پاسخ همه شون بستگی به ابتکار شما داره. می تونید طنز یا جدی بنویسید. انتخاب با شماست.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳

کوین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
یک روز زیبای سرد ویک بازی زیبای کیدیچ .در ان شب در هاگوارتز مسابقه ای بین منتخبین چهار گروه اصلی مدرسه هاگوارتز وتیم اصلی مدرسه ی دارمسترانگ بود ودر بالای برج در اتاق مدیریت پروفسور دامبلدور مشغول شرط بندی با کلاه گروهبندی بود درباره ی نتیجه بازی ان شب که صدای ترق بزرگی پشت پنجره ایجاد شد دامبلدور بدون نگاه کردن به پنجره ی پشت سر خود با یک بشکن پنجره را باز کرد جغد بیچاره که بر اثر برخورد با پنجره منگ بود نامه را روی سر کلاه انداخت واز راهی که امده بود برگشت کلاه که از این حرکت جغد نارحت شد به دامبلدور گفت بیا پیر خرفت نامه ولی وقتی که کلاه نگاهش به دامبلدور افتاد او را عصبانی تر از خودش دید و باری دیگر گفت هوی چته دامبلدور گفت بازم نامه ای با پوست تک شاخ هاگرید میکشمت... کلاه گفت خوب مگه پوست تک شاخ چشه دامبلدور گفت چش نیست باز نمیشه دفعه قبل سه ساعت طول کشید تازه بعد از این که باز شد نصف نامه هم با پاکتش کنده وپاره شده بود کلاه گفت این که کاری نداره بیا شمشیر گریفندور رو از من بیرون بکش راحت باز میشه دامبلدور گفت باشه امتحانش که ضرر نداره وباحرکتی شمشیر را از حلق کلاه بیرون کشیدکلاه جیغی زد وگفت هی مرد اروم دامبلدور گفت متاسفم و شمشیر را به لبه پاکت که زد پاکت از چهار طرف پاره شد ونامه بیرون اومد درون نامه با خطی زیبا نوشته شده بود {با سلام من جوینده ی بازی امشبم و فکر می کنم امادگی ندارم که در مقابل جوینده ی تیم دارمسترانگ یعنی ویکتور کروم بازی کنم پس لطفا اگر امکانش هست مرا با جوینده ای از گروهی دیگر عوض کنید
جنس پاکت مناسب نیست اما هاگرید گفت شما از این پاکت ها خوشتان می اید }
هری پاتر
دامبلدور گفت کی گفته من از این پاکت نامه خوشم میاد ودر جواب هری نوشت {تو میتوانی}
درسته که اون بازی تیم هاگوارتزبازنده شد اما هری توانست اسنیچ را زود تر از کروم بگیرد.


پاراگراف بندی رو در پست هات رعایت کن. جمله بندی هات هم قوی نیست. بیش تر بخون و بنویس تا کارت بهتر شه.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط اسکروت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۷ ۱۴:۰۸:۳۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۷ ۱۹:۱۶:۲۰





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ممنون از انتقادهاي سازندتون.قوانين و حتي تعرفه نمايش نامه نويسي را هم خوندم.عكسي نديدم شايد دقت نكردم.باتوجه به بقيه نمايشنامه ها اين رو نوشتم اميدوارم خوشتون بياد:
هري از تخت خواب بيرون امد.شنل نامرىى اش را برداشت و در جيبش گذاشت.نگاهى به رون کرد که هنوز خواب بود وصداى نفس هاى عميقش اين اطمينان خاطر را
به هري ميداد
از اتاق بيرون امد و از تابلوي خانم چاق گذشت.خانم چاق زير لب غرولندي به هري كردو بعد دوباره به خواب رفت.هري شنل را از جيبش بيرون اورد و روي سرش كشيد.وقتي وارد راهرو شد ناگهان گربه فليچ مقابلش ظاهر شد.گربه چندلحظه ايستاد و محلي كه هري ايستاده بود را بوييد،اما چون چيزي پيدا نكرد از انجا دور شد.هري اتاق ها را يك به يك رد كردوبعد وارد اتاقي شدكه سال ها پيش به طور اتفاقي ان را يافته بود.
اتاق همان طور بود كه هري به خاطر داشت وحالا تنها تغيير ان گرد وخاك بيشتري بود كه روي وسايل انبار شده
بود.هري شنل را تا کرد و دوباره در جيبش گذاشت.به گوشه ى اتاق رفت.نفس عميقي كشيد و پرده را از روى ايينه برداشت.بلافاصله پدرومادرش در ايينه ظاهرشدند كه داشتند براي هري دست تكان ميدادند.ان روز تولد هري بود واو مي خواست كه كنار والدينش باشد هر چند ان تصویر غيرواقعي باشد.هري به پدرومادرش زل زد و گفت:دوستتون دارم. "اون ها هم خيلي دوستت دارند هري!" هري بابا وحشت به عقب بازگشت.دامبلدورکه با شمشيري به دست مانند هميشه ارام و خونسرد در مقابلش ايستاده بود.
-پروفسور!؟...من فقط مى خواستم...
-هرى!من مى دونم امروز تولدته.
بعد دستش را در جيبش كرد و برگه اى بيرون اوردو گفت:پدرومادرت قبل از مرگشون اين نامه رو براي تو نوشتند و فكر مي كنم امروز بهترين زمان براي دادن اين نامه به توست.البته براي دسترسي نداشتن ديگران به نامه اون رو طلسم کرده اند ولى من مى تونم با شمشير گريفيندور اون رو برات باز كنم، دوست دارى؟
هرى بدون معطل گفت:بله,لطفا.
دامبلور با شمشير نامه را باز کردوبه هرى داد و گفت:تولدت مبارک هرى.و بعد هرى را تنها گذاشت
هري نامه را باز کرد.نامه اى محبت اميز با قلم مادرش و عکسى که در ان هرى در اغوش پدر و مادرش بود و در اخر اضافه شده بود"خيلي دوستت داريم هري"
هري اشك چشمانش را پاک کرد بوسه اى به نامه زد و رو به پدر ومادرش که همچنان برايش دست تكان مي دادند گفت:ممنونم اين بهترين كادوي تولدم بود.


وسط جمله ها اینتر نزن و در آخر بندها به جای یکبار 2 بار اینتر بزن تا ظاهر نوشته ت مرتب تر بشه.
بعد از نوشتن پستت حتما یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط خديجه در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۷ ۱۲:۲۸:۱۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۷ ۱۹:۱۱:۳۰

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۵۸ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ببخشيد گفتم شاید جمله اخر رو يه جادو گر هم نتونه بخونه پس ترجمه مى کنم:اگه از اين داستان هم خوشت نياد من بهتره عضو نشم.....اين طوري نگاه نکن ميدونم اصلا شبيه اون جمله نيس ولي با گوشى نوشتن سخته خب.راستي من به جاي شمشير نامه را با جادو باز كردم ببين چه خلاقم تاييد كن ديگه ساعت 02:00خوابم مياد واس اين داستان بيدار موندم.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۳۰ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
راستش حق داشتي خيلي بدبود.اميدوارم از اين يكي خوشت بياد:دامبلدور براي دومين بار نامه را بررسي كرد سرش رابلندكرد به هري زل زد گفت:گفتى نمى دونى اىن نامه از کجا اومده؟ هرى نفسش را بىرون داد و با غيظ گفت:من که بهتون گفتم ىه نفر اون رو روى ميزم گذاشته بود و فقط اصرار هرمايني بود كه اون رو پيش شما اوردم هرمايني مى گفت شاید نامه طلسم شده باشه كه البته من اينطور فكر نمي كنم..بعد به دامبلدور زل زد و گفت:طلسم نشده درسته؟دامبلدور از روى صندلى اش بلند شد چوبدستي اش را بالا برد و گفت:هري تو بايد بيشتر به هرمايني اعتماد كني. طلسمت را اشكار كن.نامه منفجر شد.هري فقط توانست سرش را پايين بياورد و وقتي دوباره سرش رابلند كرددامبلدور را ديد كه سرش را روي ميز خم كرده بود.جهت نگاهش را دنبال کرد و نامه را ديد كه با وجوکاغذ پوسيده اش هيچ تغىىرى نكرده بود. هرى به ارامي گفت:چى شد...اما حرفش تمام نشد چون دامبلدور چوب دستي اش را بالا برد و اىن بار هرى زودتر سرش را پاىىن برد و فقط صداي دامبلدور را شنيدکه فریاد زد:رازت را شکار کن تام.هرى نمى دانست تام کيست اما وقتی سرش را بلند کرد نامه را دىد که حالا چند تکه شده بود و در ميانش عکسى دىده مى شد-راستش خودمم نفهمىدم منظورت از عکس چى بود ولى ىه چىزى از خودم مى نویسم حالا-و دامبلدور که در حاليکه لبخند مى زد روى صندل اش نشست و گفت:تام و من اىن عکس رو سال پىش از خروجش از مدرسه با همگرفتىم اون جادوگر خىلى خوبی بود اما به جاى خدمت, قدرت راانتخاب کرد...... ديگگهر از اىن گوشت نماد من بهتر عضو نشم.


اول اینکه شما بعد از ارسال یک پست تا 24 ساعت فرصت برای ویرایشش داری و بنابراین نیازی به ارسال پست دوم نیست.
دوم اینکه اولین مرحله ی ورود به ایفای نقش خوندن قوانینه. اگه قبل شرکت در کارگاه نمایشنامه نویسی قوانین رو می خوندی، عکس اینجا رو زودتر پیدا می کردی و بر اساس اون رولت می نوشتی.
سوم اینکه داستانی که نوشتی خیلی بهتر شده اما اشکالات تایپی فراوانی داره و ضمنا بخش باز کردن نامه با شمشیر رو هم شامل نمیشه و اسم این مورد آخر رو نمیشه خلاقیت گذاشت. نمایشنامه ی شما باید در مورد عکس باشه.
چهارم اینکه هیچکس شما رو مجبور نکرده با موبایل رول بزنی و یه متن پر از غلط تحویل بدی. توی ایفای نقش اعضا برای پستشون وقت میذارن و سعی می کنن با کمترین اشکال، بهترین متن رو بنویسن و از کسی هم طلبکار نیستن. بنابراین اگه من با این پست شما رو تایید کنم به اون اعضا و زحماتشون بی احترامی کردم.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۷ ۱:۳۷:۴۶

تصویر کوچک شده


I'm James.


نمايشنامه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
هري عينك گردش راصاف كرد ويك بار ديگه سعى کرد چيز جادويي را كه هرمايني مي گفت دران ببينداما جز كاغذكاهي ودرحال پوسيدن نتوانست چيزي ببيند,و گفت:باشه به حرفت گوش مى دم و ميرم پيش دامبلدور.بعدازمقابل چشمان شکاک هرمايني و رون كه از هرمايني عصباني بود گذشت و به سمت دفتر دامبلدور رفت. بعدازكوبيدن در وارد شد دامبلدور سرش را از روي كتاب بلند كرد عينكش را برداشت و گفت:بيا هري! هري روي صندلي نشست،نامه را روي ميز گذاشت و گفت:اين نامه رو بايدبهتون نشون ميدادم.بايد بازش كنيم. دامبلدور نگاهى به نامه انداخت و گفت: خوب شد که پىش من اوردى چون جادو شده.ىه جادوى خيلي قوي كه فقط با بزرگترىن خنثي كننده جادوهاى سياه ميشه بازش كرد......


داستانت خیلی کوتاه و فشرده ست و اصلا بخش مربوط به عکس رو ننوشتی. سعی کن توضیحات بیشتری اضافه کنی و برای نامه و اینکه از طرف کیه و توش چی نوشته هم داستانی بنویسی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۱۱:۱۲:۴۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳

آگوستا لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۱ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۴۷ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
هری در گوشه ی اتاق با حرص به قیافه ی پر از آرامش دامبلدور خیره شده بود و داشت با خود فکر میکرد کاش دامبلدور در باز کردن نامه کمی سرعت عمل به خرج دهد چطور میتوانست در چنین شرایطی اینگونه با ارامش به کار خود بپردازد.دامبلدور بعد از چند بار زیر و رو کردن نامه با لبخند تمسخر امیزی که بر گوشه ی لبهایش بود رو به هری گفت:هری،پسرم همونطور که قبلا بهت گفتم تام ریدل با همه ی هوشی که داره بعضی وقتا یادش میره که معلم قدیمیش بیشتر از چیزی که فکر میکنه در موردش اطلاعات داره و با افکارش آشناست. هری که متوجه منظورش نشده بود همچنان در سکوت به استادش خیره شد و منتظر ادامه ی حرف های دامبلدور ماند.سر میز شام یکی از دانش اموزان نامه ای از دامبلدور برایش آورده بود که به محض صرف شام به دفترش برود.
دامبلدور ادامه داد این نامه رو تام ریدل در کمد اتاقش در یتیم خانه مخفی کرده بود.افسون پیچیده ای برای جلوگیری از بازکردنش به کار برده ولی خوشحالم که بگم من راه باز کردنشو میدونم و اون چیزی نیست جز شمشیر گریفندور...


سعی کن برای نوشته هات پاراگراف بندی داشته باشی. مثلا قبل از "دامبلدور بعد از چند بار..." می تونستی 2 بار اینتر بزنی تا ظاهر پستت زیباتر و خوندنش آسون تر بشه. کوتاه ولی خوب بود.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۴ ۱۸:۰۵:۱۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
از چيزه دياگون نه كوچه ي دياگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
دامبلدور خسته بود امد بنشيند كه نامه اي روي ميزش ديد امد بازش كند ولي خيلي سفت بودورد باز كردن قفل هارا خواند ولي نامه طلسم شده بود دامبلدور شمشير گيريفيندور را برداشت و ان را باز كرد در ان شعري به زبان پارسي نوشته شده بود دامبلدور چون پارسي بلد نبود نمي توانست ان را بخواند با قدرتي كه داشت سريع به ايران سفر كرد او مي دانست كه مخفي گاه جادوگران ايراني در زير برج ازادي است او وارد زبر زمين ازادي شد همه با تعجب دامبلدور را ميديدند با زبان پارسي به يك ديگر مي گفتند اين دامبلدور معروفه بزرگ ترين جادوگر جهان يه ابادانيه گفت دامبلدور از ما اباداني ها مي ترسه چه لاف بزرگي دامبلدور سعي كرد زياد جلب توجه نكنه ولي نتونست رفت توي اتاق جواد احمدي بزگ ترين جادوگر ايراني جواد داشت بازيه دربيه استقلال پرسپوليس رو مي ديد و به پرسپوليسي ها مي گفت چهار تايي ها دامبلدور يه سرفه كرد و توجه جواد رو به خودش جلب كرد جواد به انگيليسي گفت به به داش دامبلدور چه عجب از اين طرف ها دامبلدور گفت من يه شعر دارم مي خواهم اين رو ترجمه كني جواد نامه رو گرفت و شروع به خواندن كرد
چو خواهي روي هفت خوان رستم بزن هفت شئ بر شمشير بستم
اگر اين هفت شئرا خواهي روايي. مي رويي اي ظالم جم

سعدي

جواد گفت من نمي دونستم سعدي هم جادوگر بوده ولي دامبلدور هيچي نگفت و فهميد بايد چند جان پيچ را نابود كنه


بعد از نوشتن پستت یکبار بخونش تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی. بعد از ورودت به ایفا بیش تر رول بخون و بنویس تا قلمت قوی تر بشه.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۲۲:۴۸:۱۱

به جاي امضا شعر مي خونم
غروب پاييزه چيزم غم انگيزه نه دلم غم انگيزه چشم فلك نم نم چيزاشو مي ريزي نه اشكاشو مي ريزه


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳

تروی کینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۲ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴
از شهر سالوادور ایران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هری پاتر برای سومین بار در طول روز به اتاق دامبلدور می رفت معلوم نبود چرا دامبلدور هر دفعه به بهانه ای هری را می خواست .هری این دفعه پیش خودش گفت حتما ازش می پرسم دودفعه ی قبل دامبلدور فقط تو چشمای هری خیره شده بود و فقط شکلات بهش داده بود شکلاتاش واقعا طعمی نداشت فقط هری رو یک جورایی گیج می کرد.
این دفعه هری در اتاق دامبلدور رو زد در بر خلاف دفعات قبل در خود به خود با ز نشد دامبلدور خودش درو باز کرد باز با اون چشمای زیرکش موشکافانه تو چشمای هری خیره شد وبهش شکلات داد هری تمام جراتش را به خرج داد گفت استاد می...دامبلدورگفت می دونم ولی الان نه من باید مطمئن بشم هری ساکت و مبهوت دامبلدور رو نگاه کرد دامبلدور گفت هری از ساعت شنی زمان استفاده کردی؟ هری گفت نه دامبلدور از داخل کتاب قطوری که گریه می کرد یک نامه در آورد و گفت هری شاید ندونی این نامه از آینده اومده ؟!نمی دونم کی فرستاده ولی حدس میزنم کار خودت باشه این شکلات دست ساز خودمه یک چیزهایی رو می شه با این ازآینده رو تو چشات ببینم ولی مبهمه ..هری لال شده بودپیش خودش فکر می کرد که درآینده برای دامبلدور نامه بنویسم که......دامبلدور گفت:شاید لازم باشه با شمشیر گریفندور بازش کنم شاید طلسمی توش باشه البته اگه کار خودت نباشه...
با شمشیر آرام بازش کرد طلسمی در کار نبود نامه رو با وردی بالا آورد وشروع به خوندن کرد .هری هم نا خود آگاه شروع به خواندن نامه کرد نامه یک هشدار بود .هری باید هر چه سریعتر به خونه برگرده وبسته ای روکه دامبلدور دو سال پیش بهش داده بود رو پیدا کنه. هری تازه متوجه شده بود . دامبلدور بازم نگاهش کرد . گفت هری بسته جاش امن نیست مگه بهت نگفتم همیشه همراهت باشه . هری تو توی آینده به اون بسته احتیاج داری شاید بد گرفتار شده باشی آماده باش زودتر بریم همراهت میام ..


نمایشنامه ت رو با تاخیر بررسی کردم تا 24 ساعت بگذره و دیگه مثل پست قبلی امکان ویرایش یا حذف پستت رو نداشته باشی.
یادت باشه ویرایش یا حذف پست بعد از ویرایش ناظر یا نقل قول شدنش توسط دیگران ممنوعه.
اگه سوال و اشکالی هم داری باید در گفتگو با ناظرین بپرسی. پست های غیر مرتبط با این تاپیک حذف میشه.

اما در مورد نمایشنامه ای که نوشتی در آخر هر بند به جای یکبار 2 بار اینتر بزن و در آخر جملات کامل یک نقطه و در آخر جملات ناقص سه نقطه بذار. تعداد نقطه های بیش تر و کم تر اشتباهه.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۲۲:۴۰:۱۶

زندگی
یک جادوگر است از دونوع
بد و خوب
مهم دیدن زندگی است که ایا ما
خوب ببینیم یا بد
گریفندور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.