►تصویر شماره 5 کارگاه نمایشنامه نویسی◄
جادو همه جا جاری است ، همه چیز از جادو به وجود می آید ، با این حال جادو چیزی را خلق نمی کند.
جادو خود را به آنچه انجام می دهد می ریزد ، اما هیچ ادعایی ندارد.
دنیا های بی شمار را زندگی می بخشد ، اما وابستگی ای به آنها ندارد .
- سرسرای هاگوارتز ، مدرسه ی سحر و جادوگری –
دقایق زیادی را منتظر نوبت خود مانده بودم . نوبت گروه بندی شدن در یکی از گروه های هاگوارتز .
اگر در گروهی گروهبندی شوم بازهم دانش آموزانی هستند که با بی ملاحظگی به چهره ام خیره شوند؟
و طوری از من سوال بپرسند گویی از مدت ها پیش مرا می شناختند؟
مشنگ زاده ها و دورگه های کثیف مانند انگل تمام سرسرا را محاصره کرده بودند. نا امنی تمام فضا را فرا گرفته است
یک پسر با مو های سیاه و یک پسر با مو های بلوند سمت راست من بودند .
زن پیر یک اسم را با صدای بلند گفت و پسر با مو بلوند به سمت کلاه گروه بندی رفت . توجه پسر دوم نسبت به من جلب می شود . طوری که انگار پدرش بهش آموزش داده دستش را جلو می آورد ...
- سلام ، من جاناتان نوریس هستم ، پسر آنتوان نوریس!
- خب ، جاناتان ، از آشناییت خوشبختم!
- اولین بار هست که می بینمت زیاد تو چشم نیستی ، اسمت چیه؟
- چرا برات مهمه که اسم من چیه؟
- بی خیال فقط میخوام که با هم آشنا بشیم..
ناگهان توجهش نسبت به دوستش جلب می شود که کلاه گروه بندی روی سرش است ...کلاه فریاد می زند : ریونکلا
اسم بعدی خوانده می شود . اسم من !
پسر به من چهره ی من نگاه می کند و می گوید : این اسم توئه اینطور نیس؟
من به سمت کلاه گروه بندی رفتم . صدایش از پشت سر می آمد : بازم همدیگر رو می بینیم!
این فرصت رو داشتم که به دانش آموزانی که از کنارشان می گذشتم نگاه کنم .
چقد طول می کشید که به کلاه گروه بندی برسم؟
قدم هایم تمام شده بود . کلاه گروه بندی رو سرم بود و هیچ چیز را نمی توانستم ببینم .
تموم شد؟ احساس میکنم که باید ادامه میداشت،با این حال...خوب...
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی.