1- خب ولدمورت ژن بدی رو داشت یعنی هم خانواده مادری پیشنه بد داشتن خانواده پدری هم که شاید سروتمند بودند ولی اخلاق نداشتند
2- درسته ژن همه عامل نیست ولی مهم بعد اون محیط که تاثیر گذار در یتیم خانه که عشق به زور پیدا می شه برای کسی که نمی تونه عشق بورز و نیاز به مادری خواهری خانواده ای دار تا بهش یاد بده عشق بورز خب ولدمورت این خانواده رو نداشت بعضی افاد خود به خود عشق می ورزن بعضیا باید اموزش ببینن
3-نداشتن ها ارزو رسیدن به کمال و این که چون در مضیقه بود با دزدی و......... مجبور می شد خودشو به کمال وقدرت برسون

وقتی وارد دنیای جادوگری شد شخصیتش شکل گرفته بود پس همون راه های قبلی که باهاشون به قدرت رسیده بود پیش گرفت
و چون باهوش بود به نتیج ه رسد و کسی نتونست دستش رو کن تا شاید بر اثر رو شدن دستش و تنیه و ترس روشش تغییر بد

1-به نظرم همش از زیر سر این خانم رولینگ وگرنه هری یک در صدم شانس پیروزی نداشت
2- حمایت دامبلدور
3-عشق مادر هری به هری عشق اسنیپ به مادر هری
4-غرور ولدمورت
5- شانس هری

خب این قضیه دید گاه های مختلفی دار

1-قدرت جادیی: به نظرم مساوی بودن فقط یکی متخصص جادو سیاه اون یکی متخصص جادوی سفید مثل اینه که بخوایم یه متخصص قلب و با مغز و اعصاب مقایسه کنیم

2-قدرت :جناب لرد تاریکی کلا خدای جذبه بود دشمن دوست وفامیل حیون خونگی هم نمی شنا خت همه ازش حساب می بردن و می ترسیدن ولی دامبلدور فقط جذبه داشت واسه دشمنانش در طرف خودی فرشته دندونی بود

3-قدرت درک:این دامبلدور پیروز میدان و ولدمورت کلا تو میدان نیست بچم

4- قدرت جذب: خب در این مورد گویا ولدمورت از کودکی استعداد خاصی در جذب گول زدن تهدیدات و سایر مواردئ داشته واسه یار کشی

1- جایی که نویلی که خیلی دست و پا چلفتی بود جلو ولدمورت ایستاد و ولدمورت به شخصه بهش دعوت نامه عضویت داد برای ورود به گروه مرگ خواران و تحسینش کرد و بازم نویل همچنان مغرور گفت نه حاضر شد زند بسوز اصلا وضعیتش دقیقا متابق وضعیت خلبانی بود که در دست یک گروه افتاد و زند سوخت
تا اون حد تحسین برانگیز و شجاع اصلا با این تغییراتش اصلا دهنم واز موند اخا تبریک تبیرک به خودم تبریک به ارتش دامبلدور تبریک به هری

1- از هری یاد گرفتم زندگی دیگران با ارزش تر از زندگی خودم
2- از ولدمورت یاد گرفتم مرگ وحشتناک پس در برابرش به راحتی تسلیم نشم
3- از بلاتریکس یاد گرفتم که عشق ادم کور می کن بعضی وقت ها بهتر طرف عشق زندگیت نباشی هر چقدرم که دوستش داشته باشی چون اخر سر خودتی که نابود می شی

4-از دراکو یاد گرفتم ادم می تونه تغییر کن
5- از رولینگ یاد گرفتم پول در اوردن اسون تر از اونی که فکرشو کنی

شاهزاده دورگه اصلا کتاب چیزی بود و فیلم چیز دیگری یعنی داستان زده بودن زمین از اول کوبیدن ساختن امدن بالا
حالا این که اصلا خاطرات تام ریدل قشنگ نگنجوند بودن یک چیز تفاوت بازیگرا تام ریدل با جلد دوم که قیا فه هاشون 1 درصد شباهت به هم نداشت چیز دیگه این عشق هرمیون و رون که شد بود محوریت داستان چیز دیگه کلا ضعیف بود گنگیش یه طرف

اگه جنس مذکر منظور باش سدریک دیگوری و دراکو مالفوی و تام رایدل فیلم دوم به نظرم ترکیب صورتشون مناسب تر از همه بود

و اگه هم دختر باش که اما واتسون عزیز جای خود دارد

والا من بیش تر دوست دارم در فضای داستان باشم تا شخصیت داستان
حالا اگه قرار بود شخصیتی باشم هم خب لزوما و اصولا کسی که خوشبخت بشه
مثلا هرمیون جنی لونا و..........(من ادم سخت گیری نیستم هر چی خدا بده می گیم چشم و به چشم جان می خریم)

ولی از دخترای کتاب می شه گفت چو از نظر اخلاقی از همه بهتر و محکم تر بود اگه قرار بود کسی باشم چو رو ترجیح می دادم بگذریم از این که هم قاره ای خودمون هم بود

1- لرد سیاه موجودی بس مغرور فکر کنم در انتظار بوده بیان خواستگاریش
2- لازمه زن گرفتن وابستگی که ولدمورت کلا نمی تونسته وابستگی به چیزی رو حتی سنگ جادو تحمل کن زن که دیگه جای خود دارد

3- این که رفته خواستگاری بهش زن ندادن رولینگم ذکر نکرده

4- رفته خواستگاری زننم بهش دادن بازم رولینگ ذکر نکرده

5- می خواسته بره خواستگاری که ببینه زن بهش می دن رولینگ به عالم معنا پیوستدش

6- از وضعیت ایشان به عنوان فردی مجرد یا متاهل در ان دنیا هم که اطلاعی در دست نیست