هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#71
شنل نامرئی



پاسخ به: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#72
توی پاترمور کرگدن شد...فکررر کننننننن بین این همه حیوووووننننننن شدددددددد کرگدنننننننن



پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدمورت از چیزی بترسد؟
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#73
از نادیده گرفته شدن متنفر بود و از اینکه در حالی که هیچ کاری نکرده بمیرد وحشت داشت بنابراین با ساخت جان پیچ برای خودش وقت میخرید



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۶:۳۵ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#74
چشمانش را آرام آرام باز کرد،باورش نمیشد که هنوز هم در همان رویا قوطه ور است.پتو را که مانند طنابی به دور خود پیچیده بود را باز کرد و به سمت پنجره حرکت کرد.
صبح زود بود ، هیچ کس بیدار نشده بود از دیدین منظره صبحگاهی لذت میبرد ، اما وقتی چشمش به صحنه رو به رویش افتاد از شگفتی دهانش باز بامند ، آسمان طیفی از رنگ آبی بود و همچنان ستاره ها در آن میدرخشیدند و خودنمایی میکردنند دریاچه ی وسیع مانند لکه ی رنگی آبی، بر روی زمین سبز ریخته شده بود.جنگل های ممنوعه از همیشه زیباتر به نظر میرسیندند و در دوردست ها دیوارهایی نامتقارن و سنگی قد علم کرده بودند .
با دیدن آن صحنه ی جادویی خواب از سرش پریده بود دیگر به خواب نبودن این رویا باور داشت،می خواست از خوشحالی جیغ بکشد اما ترس از اینکه در همان اولین روز همه را بر علیه خودش کند مانع این کار شد . دستی به مو های قهوه ای و پیچ و تاب دارش کشید جلوتر رفت و پنجره را آرام باز کرد نسیم صحبگاهی آرام صورتش را نوازش میکرد ، چه کسی باورش میشد دیروز تک دختر یک خانواده معمولی در شرق آمریکا و حالا ساحره ای در خوابگاه گریفیندور.
از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید کم مانده بود از پنجره به پایین پرت شود،خوشبختانه از اویزان شدن از پنجره طبقه ی هفتم یک برج دست برداشت و دوباره خواست که به تختش برگردد . چندباری به این طرف و آن طرف قلط زد اما نه مثل اینکه خواب هیچ جوره دعوت مهمانی چشمان عسلی وایولت را نمی پذیرفت . دیگر به ستوه در آمده بود از جایش بلند شد و کتاب درس معجون هایش را برداشت و راه سالن گریفیندور را به پیش گرفت.
با دیدن صحنه رو به رویش کمی تعجب کرد پس مثل اینکه او تنها سحر خیز گروه نبود ، پسری با موهای تیره و ریز جسه بر روی یکی از کاناپه ها پشت به وایولت لم داده بود و مشغول نوشتن چیزی بود.
به او نزدیک شد و بر روی نزدیک ترین صندلی به او نشست ، پسرک که از دیدن وایولت خیلی تعجب کرده بود سریع دفترچه ای را که در آن مینوشت بست و زیر دستهایش قایم کرد .
-سلام...ببخشید نمیخواستم بترسونمت.
-نه مشکلی نیست، نترسیدم
-خوبه...ترم چندمی؟
-اول
-چه جالب من هم ترم اولم،اسمت چیه؟
-آرتور وارنر،وشما؟
-وایولت بودلر هستم
-خوشبختم
-منم همینطور
از زیر دستان استخوانی اش دفترچه مشخص بود جلدی چرم به رنگ سبز تیره به نظر می امد که دفتر خاطرات باشد.
-اون دفترخاطرات برای توئه؟میتونم بخونمش؟
با لحنی که استرس و عجله درش معلوم بود گفت:اممم...نه ...مال من نیست از...یکی از دوستام اونو بهم داده...هنوز توش هیچی ننوشتم
ولی دروغ میگفت چشمانش واضح حرف دلش را بازگو میکردند و دستان جوهری اش هم در تایید آنها نقش مهمی را ایفا گر بودند
کسی چه میدانست شاید آن سال هم حادثه ای دیگر رخ میداد...

درود بر تو فرزندم.

متنی که نوشتی به خودیِ خود، خوب هستش. اما به هیچ یک از تصاویر ارتباطی نداره. لطفا یک نمایشنامه دیگه، با توجه به یکی از تصاویر بنویس.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۲۹ ۱۳:۱۳:۳۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.