هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
گزارش از آزکابان

مجری: همونطور که میدونید خبر دستگیری سارا اونز همه جامعه یجادوگری رو شکه کرده
مهمترین سوالی که پیش اومده اینه که چه کسی تونسته این آدم خفن رو دستگیر کنه
یا مثلا الان سارا اونز در زندان چه کار میکنه
برای پاسخگوی به این سوالات تصمیم گرفتیم یه گزارش میژه از آزکابان تهیه کنیم

به گزارش ما توجه کنید

یه آهنگ توپ با تصاویری از سارا اونز و آنیتا کفی

دوربین در حال حرکت توی یه راهروی باریک و تاریکه در های متعددی توی راهرو دیده میشه دوربین به راهش ادامه میده

صدای فریاد یا کمک خواستن از همه جا به گوش میرسه

دوربین به یه راهپله میرسه میره پایین یه طبقه دو طبقه سه طبقه
دوربین به پایین ترین طبقه یقلعه میرسه
اونجا فقط یه سلول هست والبته چند ده تا دیوانه ساز

دوربین به در سلول نزدیک میشه
در سلول باز میشه و دوربین وارد سلول میشه

اولین تصویر یه سلول خالیه
ولی نه سمت چپ تصویر سارا اونز نشسته ر روش سمت راسته سمت راست تصویر ماروولو گانت نشسته و سمت چپ رو نگاه میکنه درست چشم تو چشم هم



دوربین: سلام خانوم سارا اونز چند تا سوال از شما داشتیم

سارا بدون اینکه سرش رو تکون بده یا چشماش از صورت ماروولو گانت منحرف بشه میگه بپرس

دوربین: چه کسی شما رو دستگیر کرد؟

سارا که کماکان به چشم های ماروولو زل زده میگه: این آنیتا کفی بی چشم و رو

دوربین : چرا؟

سارا: با این دو تا دختره آیدی و دیانا مالفوی کل کل کردن این آنیتا گفته شوهر منقدرتمند تره این آیدی و دیانا گفتن داداش ما زورش بیشتره بعد آنیتا برای اینکه حال اینا رو بگیره به وزیر گفته منو دستگیر کنن

دوربین رو به ماروولو میکنه و از اون میپرسه: تو چطور دستگیر شدی؟

ماروولو: این دیانا و آیدی به داداششون گفتن منو دستگیر کنه تا حال این سارا رو بگیرن

دوربین

دوربین: شما الان دارین چیکار میکنید؟

سارا: با هم مسابقه گذاشتیم که توی چشم های هم نگاه کنیم هر کی زودتر خندید اون بازندس

ماروولو با یه لبخند کوچیک میگه: اره راس میگه اینقدر حال میده

سارا دادمیزنه: اوی ماری تو خندیدی تو باختی

ماری: نخیر من به دوربین خندیدم با این فرق میکنه

.....

در این لحظات یه مقدار بین سارا و ماروولو بحث شد که ما سانسور کردیم


بعد از اینکه سارا نمیتونه حرفش رو به این ماروولو بقبولونه بلند میشه و صاف میره مو های ماروولو رو میگیره میکشه
صدای جیغ ماروولو شنیده میشه بعد سارا یه فن خفنز بهماروولو میزنه که ماروولو عین یه غورباقه صدا میده حالا ماروولو مو هاس سارا رو گرفته داره میکشه
سارا دست ماروولو رو گاز میگره

..............

داخل استدیو

مجری: ببخشید بینندگان به خاطر صحنه های خشن قادر به پخش باقی گزارش نیستیم
فعلا بای



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۵

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 168
آفلاین
ادعای جدیدی اوانز ؛ درست یا غلط ؟

تیتر میره کنار و پشت اون ، گزارشگر معروف جی تی وی به همراه مجری نشسته ن و دارن می خندن ! اونم از ته دل !
از پشت دوربین صدای سوت میاد و یکی میگه :
- آقا جمعش کن ! ضبطه !

مجری و گزارشگر درست روی صندلیشون میشینن و دوربین نگاه می کنند . آثار خنده ی زیاد ، به صورت اشک روی چشماشون دیده میشه !

مجری : خب ، بینندگان عزیز شبکه ی جادوگر تی وی ، با یکی دیگر از سری گزارشات ارسالی شما در خدمتتان هستیم . این بار سری می زنیم به خفن ترین فرد دوران ، خفنترین ساحره ، سارا اوانز ! ( صدای خنده !! )

تصویر سارا اوانز روی جادوگر تی وی نقش می بنده و با اون نگاه های خفنش ، یک نگاهی تحویل دوربین میده و همون لحظه تصویر قطع میشه !

مجری : خب ، به علت خیلی خفن بودن این ساحره و همچنین خطرناک بودن نگاه ایشون از نشان دادن این نگاه های خفن معذوریم ! خب ، دوستان ، امروز ما با یک تصویر خیلی جالب مواجه شدیم . تصویری که اگر شما هم ببینید و توضیحاتش رو از زبان سارا اوانز ، این خفن ، بشنوید ، خودتون متوجه خواهید شد چرا ما اول برنامه اون طور می خندیدیم !

تصویر کوچک شده


این تصویر ، دیشب در اختیار ما قرار گرفت و ما در این رابطه ، مصاحبه ای رو ترتیب دادیم با سارا اوانز !

گ : سلام ! منظورتون رو از این تصویر برای ما میگید ؟!!!
سارا : خب ، همان طور که میبینید ، من یک عکس حقیقی رو به مردم نشان دادم که در اون ثابت می کنه ، من ولدمورت رو پشت سرم نگه می داشتم ، نه کوییرل !
من از اون جا این فکر به ذهنم رسید که متوجه شدم ، شخصی به نام ماروولو گانت ، به این شخص احترام می ذاره ، یا بهتر بگم ، من فکر می کنم از اون می ترسه !
حالا لازم بود که من این عکس رو در اختیار مردم قرار بدم ، که بار دیگر خفن بودن خود را به مردم و نیز این شخص ارزشی ، ماروولو گانت ، نشان دهم و بگم ، من با کوییرل یک شباهت کوچیک دارم (!!!!) . در آخر دوست دارم یک جمله ی جدید رو که یاد گرفتم بگم و اون اینه که این عکس رو ببینید ، باشد که رستگار شوید !!!
باشد که در تمام دوران ، ماروولو گانت از من بترسه !!

بعد از این بخش از مصاحبه ، سارا اوانز ، به دلیل جعل غیر قانونی و هم چنین استفاده از جمله ی فردی ، کرام نام ، به چند ماه زندان ، البته با شکنجه محکوم شد !

کدام شکنجه بالاتر از هم سلولی شدن با ماروولو گانت !؟



آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
شعر روز
با شرکت:استاد هدویگ طلاییان!شاعر بزرگ و مشهور معاصر
مجری:خانوم پروانه ای!
نکته:لطفا صحبتهای خ پ را با لحن پروانه ای و اوا خواهر بخوانید!

خ پ:با سلام و درود خدمت بینندگان گل و بلبل و جیگر این برنامه.امروز با پرفسور هدویگ اومدیم یه شعر براتون بخونیم حالشو ببرین.جیگر همتونو!
هدویگ:منم سلام عرض می کنم خدمت بینندگان.لازم می دونم یه توضیحی راجع به این برنامه بدم.
این برنامه هر چند وقت یه بار برای خواندن شعری که بنده در باب اتفاقات روز سرودم اجرا می شه و بعد از خوندن شعر به سوالات شما پاسخ داده می شه!
خ پ:پرفسور راست می گه!خیلی ناقلایید!گوش کنید!
هدویگ:اهم اهم!
دید جغدی یک خفنزی را به راه.................می کشد از درد بی همتایی آه
گفت نامت چیست ای یار خفن.................گر غمی داری ز دنیا گو به من
پاسخش داد او که جغد شبه طنز...............نام من باشد همی سارا اونز
چون که دارم نفرتی دیرین ز منز*...............دوستان گویند ما را گه خفنز
گفت جغد قصه با این ساحره....................او که در داغون نمودن ماهره!
به چه نامی و چه فرخنده دمی..................تا به حالا فکر می کردم کمی!
نام تو بسیار مشهور است یار....................بلکه گه نامی تر از اسفندیار
گفت سارا با خمی بر ابروان......................نیست در این گفته های تو گمان
من قویّم،بی رقیبم،من خفن.....................نیست در دنیای ما بهتر ز من
گو که کارت چیست ای تو جغد پیر...............گفتمش ای قهرمان دستم بگیر
زندگی دستش به حلقم کرده تو!................از فشارش گشته ام بی رنگ و رو
آنکه را خواهم که دردم بشنود...................ریشه هایش را بیابد چون نود!
گفت ای مفلوک درد آمیخته......................ای کسی که آبرویت ریخته
«هیچ آدابی و ترتیبی مجو........................هر چه می خواهد دل تنگت بگو»

ادامه دارد...
-------------------------------------------------------
اگه کسی خواست ادامه بده از قسمت نظرات ادامه بده و لطفا بزارید تا شعرها رو فقط خودم بگم!

با تشکر
هدویگ ، جغد شاعر!
______________________________
*بنا بر اقتضای وزنی از واژه بیگانه منز(Mans) به جای معادل آن یعنی مردان استفاده کردم!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۱ ۲۳:۰۷:۱۱



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
مصاحبه با ماروولو گانت در سنت مانگو!

با سلام خدمت بينندگان عزيز... بر اثر حادثه ايي كه چند روز پيش اتفاق افتاد ماروولو گانت يكي از ناظران به دليل يك برخورد شديد از سوي سارا اوانز به سنت مانگو فرستاده شد. ما اينجا اومديم تا يك مصاحبه ي ديگر با ماروولوي عزيز داشته باشيم تا شايد دليل اين حادثه رو متوجه شيم! با ما همراه باشيد!

خبرنگار از پله هاي سنت مانگو به سمت بالا مي ره و بعد از گذشتن از چندين طبقه به يك درب سياه مي رسه كه روي آن نوشته شده بوده لطفا كسي وارد نشود!! اما خبرنگار همراه با فيلم بردار بدون توجه به اين برچسپ وارد اتاق ميشن. در برخورد اول هيچي نمي بينن چون چراغ ها خاموش بوده و تنها صداي ناله ايي به گوش مي رسيد.
فيلم بردار كليد برق رو مي زنه و اتاق روشن ميشه! اما اي كاش هيچ وقت روشن نمي شده. ماروولو به تخت بسته شده بود و هر از چند گاهي تقلايي برای رهايي مي كرد. دوربين فيلم برداري تمام فضاي اتاق را همراه با چهره زون ( زوم ) كرده ماروولو نشون مي ده. با نزديك شدن خبرنگار و ديدن او توسط ماروولو فرياد هاي پياپي اتاق رو در بر مي گيره!
_نه....سارا اوانز اومده.....دوباره سارا اوانز اومده....يكي منو نجات بده....كممممك!
اما خبرنگار با آرامش مي گه:
_نه آقاي گانت....آروم باشيد. من از شبكه جادوگر تي وي اينجا اومدم تا يه مصاحبه ي ديگه با شما داشته باشم!
_مصاحبه؟؟ مصاحبه؟؟ نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...من ديگه مصاحبه نمي كنم....آقا بريد بيرون همون يه دفعه كه كردم براي هفت پشت بسمــــــــــــه!
خبرنگار سعي مي كنه ماروولو رو ساكت كنه و با لحني مهربان ميگه:
_فقط دوتا سوال مي پرسم....باشه؟
ماروولو نگاهي به اطراف ميندازه وقتي مي بينه خودشون تنها هستن(ملت هم جز خودموني هان ديگه!!!) قبول مي كنه!
_سوال اول.... چي شد كه شما تونستيد در مقابل اين حركت سارا اوانز در تقلب ساكت بشينيد!
ماروولو آهي مي كشه و تا مياد به سوال اول جواب بده كه ناگهان آسمان رعد و برقي مي زنه كه اتاق مي لرزه . تا اين طوري ميشه خبرنگار كه تعجب كرده بوده بر مي گرده تا جواب سوالشو از ماروولو بگيره اما مي بينه اون نيست. در تعجب فرو مي ره كه اون چجوري تونسته طناب ها رو پاره كنه!
اطراف را مي گرده و مرتب صدا مي زنه:
_جناب گانت.....جناب گانت!
اما دوباره فرياد هاي ماروولو به اوج مي رسه كه داد مي زده:
_خودشه......سارا اوانزه.......اومد.......باشه باشه من ديگه هيچي نمي گم!! نــــــــــــــــــــــــــــــه!
و بعد از جست و جوي فراوان اونها ماروولو رو زير تخت پيدا مي كنن در حالي كه داشته مي لرزيده. پرستار ها كه از فرياد هاي اون به اتاق اومده بودن از خبرنگار و فيلم بردار خواهش مي كنن كه مصاحبه رو براي يه موقعه ديگه بزارن و اون ها نيز با وضعي كه خود مشاهده مي كردن بيمارستان رو ترك مي كنن!
_بله همون طور كه خودتون ملاحظه كرديد آقاي ماروولو گانت در اوضاع جسمي روحيه خوبي نيستن و به همين دليل ما تصميم مي گيرم به شبكه باز گرديم. همين جا از همه شما بينندگان عزيز تشكر مي كنم. تا برنامه بعد خدا يار و نگهدارتان باد!


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۱ ۱۷:۵۴:۴۳


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
بحث درباره ی خفنیت سارا اونز خفن بزرگ قسمت دوم

مجری: با سلام خدمت ملت گلم امروز قراره در مورد یه چیز ترسناک با شما صحبت کنیم

یه آهنگ ترسناک توپ (....)

مجری: سوژ ه ی این برنامه سارا اونز کبیر ملقب به خفنز هستش

تماشاچی ها:

مجری: خوب بریم سر اصل مطلب برای برنامه ی امروز قرار بود از سارا اونز دعوت کنیم باید به برنامه ولی خوب هیچ کسی توی شبکه جرعت زنگ زدن به سارا رو نداشت برای همین از یکی ازافرادی که از نزدیک سارا اونز رو ملاقات کرده و مورد خشم اون قرار گرفتهع و هنوز زندس دعوت کردیم بیاد اینجا

دوباره آهنگ

در استدیو باز میشه و ماروولو گانت به همراه 4 بادگارد گردن کلفت میاد تو واروولو روی صندلی کنار مجری میشینه و بادیگار دها هر چهار نفرشون پشت سر ماروولو وامیسن

مجری: سلام ماروولو در باره ی آخرین برخوردت با سارا اونز برامون بگو

ماروولو که یاد اون صحنه افتاده بود ولی بعدش با کمک بادیگار هاش به خودش مسلط میشه و شروع به حرف زدن میکنه

ماروولو: راستش امتحان ... بود من صبح زور رفتم سر جلسه 10 دقیقه از شروع امتحان گذشته بود که دیدیم صدای فریاد میاد بعد سارا اونز وارد جلسه شد و یکی از مدیران هم در حالی که راهنمایش میکرد دنبالش اومد تو
این سارا صاف اومد نشت جلوی من اول میخواستم جام رو عوض کنم که این سارا یه اخم به من کرد نزدیک بود .... بعدش دوباره حواسم رفت به برگه یخودم تازه چهار تا از سوال ها رو جوابداده بودم که سارا برگشت برگه رو از زیر دست من کشید ...

یه صدای از اتاق فرمان میاد مجری حرف ماروولو رو قطع میکنه تا ببینه چی میگن

یهو صورت مجری اینطوری میشه بعد یع داد میزنه و از جاش بلند میشه و میخواد از استدیو فرار کنه بره بیرون در هین فرار مرتب داد میزنه سارا اونز داره میاد سارا اونز داره میاد
ماروولو یه نگاه به دور وبر خودش میندازه میبینه که فقط خودش توی استدیو مونده
در استدیو باز میشه و یه سایه یبلند می افته روی زمین سایه هم نزدیک تر میشه

سارا اونز از آستانه یدر رد میشه و میاد توی استدیو

(به علت خشانت زیاد از گفتن بقیه یماجرا معضوریم
فقط باید اضافه کن ماروولو گانت الان توی سنت مانگو بستریه



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۵

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 168
آفلاین
گزارشگر رو به دوربین ، در حالی که لبخندی به لب داره و پشت سرش یک سری بچه دارن امتحان میدن ، شروع به صحبت می کنه !

گزارشگر : سلام خدمت بینندگان عزیز جادوگر تی وی ! امروز اومدیم در مورد چیزی با بچه ها صحبت کنیم که خیلی ها در این ایام امتحانات ، به اون فکر می کنند ! بله ، تقلب ! خواهش می کنم با ادامه ی گزارش با ما باشید !

دوربین همراه گزارشگر راه میفته و میره بالای سر یک دختری که کاملا روی برگه ی امتحانیش خم شده و خیلی جدی به نظر می رسه !

دوربین از بالا اسم اون دانش آموز رو نشون میده : سارا اوانز !

دوربین میره روی سوالات امتحانی و سعی می کنه توی تصویر جواب های سارا هم باشه !

«« قسمت سوالات تخصصی سارا اوانز ! »»

1 - قدرت چیست ؟ چه کسانی از آن بهره مند هستند ؟
ج ) قدرت چیزی است که ناظران جادوگران ، فکر می کنن همه شون دارن ، در حالی که نمی دونن همه ی قدرت ها به من ختم میشه . در حال حاضر فقط من و بعد از من مدیران از قدرت برخوردار هستند !

2 - آیا باید در مقابل قدرت ها ، حتی اگر زور باشند ، ساکت بود ؟
ج ) خیر ، من خودم در تمام عمرم به این افتخار کردم که زیر بار حرف زور هیچ ناظری نرفتم ، همیشه اونا از من می ترسیدن . من همیشه خفن بودم !

3 - آیا کمک به سفید ها در برابر سیاه ها را وظیفه ی خودتون می دونید ؟
ج ) بله ، من در یکی از سخت ترین جنگ هایی که سیاه ها راه انداخته بودن ، تنهایی اومدم سوژه رو خراب کردم و آنیتا رو نجات دادم . نمی دونی من چه قدر خفنم ، من با 3 تا ناظر درافتادم !

دوربین در این جا با قیافه ی خشمناک یگانه منجی عالم خفنیت مواجه میشه ، یعنی سارا و دیگه به برگه ی امتحانی نگاه نمی کنه !

بعد از جلسه ی امتحان !

گ : خب ، میشه خودتون رو معرفی کنید ؟
؟ : بله ! سارا اوانز ملقب به سارا خفنز !
گ : ( با خنده ) آیا شما تا حالا تقلب کردین ؟
سارا : نه ! من هیچ وقت تقلب نمی کنم . من افتخارم اینه که یک بار یه ناظر می خواست از روی من تقلب کنه ، من به مراقبمون گفتم !
گ : عجب ! پس شما میگین که تا حالا این کار رو نکردین ؟
سارا : بله !
گ : خب ، یک صحنه ای دوستان آماده ی پخش کردن ، با همدیگه میبینیم .

دوربین باز هم توی سالن امتحانات رو نشون میده . ولی این بار روی یک نفر زوم کرده . اون نفر ، سارا اوانز بود .
اول کمی به مراقب ها نگاه کرد و بعد برگشت و برگه ی امتحانی یک نفر رو از زیر دستش کشید (!!) اون نفر مقابل ، ماروولو گانت بود !
دوربین ماروولو نشون میده که هیچ کاری نمی تونه بکنه و منتظر میمونه تا کار سارا تموم بشه ! سارا بعد از اتمام تقلب ، برگه رو براش می اندازه و به یکی از مدیران که مراقبشون بود ، میگه :
- آره خانوووم ! اون می خواست از روی من تقلب کنه . من نذاشتم !

چند دقیقه ی بعد ف ماروولو گانت به علت تقلب در جلسه ، از سر جلسه به بیرون پرتاب میشه !

گ : خب ؟ در مورد این چی میگین ؟
سارا : فقط می تونم بگم من خیلی خفنم که کسی به من شک نکرد .
گ : خب ، فکر نمی کنین این خفنی شما ، یک روزی به اتمام می رسه ؟
سارا : من اصلا همچین فکری نمی کنم ، من می خوام با همین خفنی خودم ، در آینده مدیر بشم !!!
گ : مدیر ؟ فکر نمی کنی برای این کار حد اقل 10 سال زمان لازمه ؟ آخه می دونی ، برای مدیریت ، محدودیت سنی گذاشتن !
سارا : نه من با این خفنی خودم و با قدرتی که به همه ی اعضا نشون دادم و فکر می کنم همه ی سفید ها پشت سر من هستن (!) از این مانع هم رد خواهم شد !
گ : من واقعا جلوی شما کم آوردم . شما خیلی خفنی ! باب ، دست ما رو هم بگیرین ، ما اصلا خفن نیستیم ! همیشه این ناظرا به ما زور میگن !
سارا : عزیزم ، اول بگو کدوم ناظره ، تا ببینم در محدوده ی تخصصی من هست یا نه ! من فقط روی ماروولو گانت تخصص دارم !

تصویر ، کم کم سیاه میشه و روی صفحه می نویسه :
« سارا اوانز ، خفن قرن . دیدار با سارا اوانز ، همین هفته ، جمعه ، ساعت 10 »


آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
مصاحبه با تم(Theme) سایت
...اهم...سلام اقای تم پیش فرض چطوری کلک؟!!
تم:ای بلا تو چطوری...
-ای ما هم خوبیم دیروز اومد لپت رو بکشم دیدم بهم گره خوردی...چی شده عزیزم؟!!
تم:والله اگه مشکل داری Ctrl+F5رو بگیر درس میشه...
-نشد ای بابا تو چرا اینجوری میشی؟!!...وارو شدی...ای بابا خیلی خز شدی که...کی این کارو باهات کرده...
تم:آخ...آخ گفتی دلم خونه ...زیر سر این کوییرله...بابا این کار بلد نیست هی به من ور رفت تا اینجوری شدم...ما که زندگی خوش نداریم...تازه اون چرچیل هم داشت می رفت زد ما رو آلبالویی کرد...باز حداقل اونجوری سالم بودیم...اما الان دچار ام اس شدم...
-عجب ادم نامردیه...بذار عزیزم...غصه نخور حالشون رو می گیرم...
**********(کارکتر شما 1 جمله)
-هی پاتر این چه بلایی بود سر خوشگل من آوردی؟!!...این چه کاریه؟!!
پاتر:والله من خبر ندارم...ما در حال بررسی هستیم...حتما با اون مدیری که اینکارو کرده برخورد می کنیم
-چه جلب بابا من دلم می سوزه میام صفحه اول سایت...ما به همونش راضی بودیم...ما رو دارید با این کاراتون کم کم به مدیر الاف راضی می کنید ها...بی چاره این تم چش بود زدین شپلخش کردین...
پاتر:تحت بررسی اصلا صبر کن ببینم تو چرا جوراب کشیدی رو کلت بگو ببینم کی بیدی...اه در نرو...بیا اینجا بوقی...
*********(کارکتر شما 1 جمله)
-ببخشید کوییرل جان شما با عزیز دل ما ور رفتی؟!!
کوییرل:من تکذیب می کنم من اصلا با کسی سعی می کنم ور نرم...
-ای داد بیداد...بابا ما به کی مراجعه کنیم؟!!
کوییرل: تو چرا جوراب رو صورتت کشیدی...اوهو بگو می خوام بزنم پستت رو پاک کنم...
***********(کارکتر شما 1 جمله)
-آقای ریموس شما از این ماجرا خبر داری؟!!چرا این تم اینجوری شد...
ریموس:چـــــــــــــــی...آقا اینا همش تقصیر نحوه برخورد حذبه...اصلا بلایی سر این سایت اومد زیر سر حذب...

-خوب جمله دوم رو نمی گم احتملا به جوراب رو صورتم گیر میده...بابای...
***********(کارکتر شما 1 جمله)
-ارباب تاریکی شما خبری دارید برای چی تم اینجوری شده؟!!...
ولدی: تم خراب شده...آقا بفرست در حذب و ببندن...
- حیف که نمیشه بیشتر از یه جمله گفت...آینده خدمتت می رسم...
*********کارکتر نوشتن شما تموم شد
-اااااااا بذار هنوز تموم نشده...نــه به شیکمم دست نزن قلقک میاد...ای بابا...
*******
دوربین تو تیراژ پایانی تخته وایت بردی که در اتاق ریموس رو نشون میده که اشکلات سایت سر چند خط نوشته شدن و در آخر همه در یک نقطه به نام حذب بهم رسیدن...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
*آنیتا دامبلدور دستگیر شد!
_ به گزارش خبرنگاری ولدمورتیسم، خانم آنیتا دامبلدور پس از اعتراف وقیحانه ی خود، دستیگر شده و فعلا در حبس به سر می برند. خبرنگار ما، خانم لیلی اونز، مرگخوار تازه به دوران رسیده، گزارشی رو در این رابطه آماده کرده اند که به سمع و نظر شما می رسانیم...
تصویر لیلی که سعی کرده با هزار و شونصد نوع کرم پودر و آرایش، سیاهیای چشما و خشانت چهرش رو بپوشونه، نشون داده می شه.
آنیتا دامبلدور هم پشت میز نشسته و لیلی می یاد رو بروش میشینه در حالی که لبخند نامردانه ای روی لباش نقش بسته(!) ، میگه:
_ خب آنیتا... چه توضیحی داری؟!
آنیتا آهی از سر تنهایی می کشه و می گه:
_ می دونم که همه فکر می کنند که من دروغ گو هستم، اما می خوام بگم برای چی به کفیه گفتم، مامان.
لیلی سریعا گفت:
_ خب... دیدید که آنیتا هیچ حرفی برای گفتن نداره... تا برنامه ی بعدی...
یهو دراکو جفت پا می پره توی کادر و میگه:
_ چی چی رو حرفی نداره؟!... می خواد حرف بزنه!... به عنوان وزیر مملکت دستور می دم تا بذارید حرفاش رو بزنه!... بوگو آنیتا...بوگو!
آنیتا یه صحنه سرخ و سفید میشه ولی دراکو از رو نمی ره و همچنان داره با شدت عشقولانه به آنیتا نگاه میکنه! آنیتا میگه:
_ خب... من از عشق های دیگه ی پدرم، یعنی آلبوس دامبلدور، خبر ندارم. فقط می دونم که در سن پنجاه سالگی با مادرم، ماریانا ازدواج میکنه. اینم عکسشون...
آنیتا گردنبندش رو باز میکنه و میده به دراکو، دراکو قابش رو باز میکنه و رو به دوربین میگیره. آلبوس دامبلدور ردایی سپید پوشیده و داره می خنده و دستش در دستای یک زن زیبا که دقیقا شبیه آنیتا بوده، اما پخته تر، و لباس سپید عروسی پوشیده داره می خنده و یه نگاه به دامبلدور میکنه و بعد تنفس عروسی داده میشه و اونا زن و شوهر می شن! دراکو میگه:
_ این مامامنت چه قدر شبیه خودت بوده، آنی!
لیلی هم تایید میکنه. آنیتا ادامه میده:
_ آره... بعد از اینکه مادرم کشته میشه و کلا جنگل الف ها نابود میشه، پدرم من رو به خونه ی خودش می یاره. چون اونجا تنها بودم، ققی و کفیه چون بچه ای نداشتن و تخماشون شکسته بوده، می یان از من مواظبت می کنن و چون خب من هم از 2-3 ماهگی پیش کفیه و ققی بودم، به کفیه می گفتم مامان. به ققی هم بعضی وقتا می گفتم بابا یا می گفتم baby که پیشتر از این گفته بودم برای چی. خلاصه... ققی و کفیه خیلی به من علاقه داشتند، برای همین هم اون روزی که پدرم به دره گودریک میره تا ببینه چه خبره، به ققی و کفیه سفارش میکنه که خیلی مواظب من باشند. بعد ققی و کفیه من رو می برند به لونشون که تازه درست کرده بودند. بعد چون جام امن بوده، پدرم 6 ماه به دنبال نمی یاد تا آبها از آسیاب بیفتند و هم اینکه کسی نبوده تا از من که یه بچه ی کوچولو بودم مواظبت کنه. بعد که پدرم با مامان مینروا ازدواج میکنه می یاد دنبال من، ققی و کفیه چون خیلی به من علاقه داشتند، میگن که " نه... بچمون رو نبر..." اما خب من یک ساحره بودم، نمی تونم که فرزند ققی باشم. همونطور هم که افشا شد که اون دکترهایی که گفتند من انسیققی* هستم، تقلبی بودند و همچین موجوری وجود نداره. و حالا کسایی که دیده بودند ققی و کفیه اینقدر برای رفتن من ناراحتند و من رو بچه ی خودشون می خوندند، فکر می کنند من فرزند اوناهام. این اصل ماجرایه .
لیلی که می خواد آنیتا رو در مخمصه بندازه، میگه:
_ خب... پس اون فیلم بلیز چی؟! افشای حقیقت ؟!
آنیتا از دراکو یه دستمال می یگره و اشکهاش رو پاک میکنه و ادامه میده:
_ خب... بر فرض محال که همه ی اوناها درست باشند، مسئله ای که در اینجا مطرح میشه، اینه که من 20 ساله نیستم! من 17 ساله هستم!! پس همه ی اوناها دروغ و کذب محض بوده. حتی آزمایشها هم ثابت کردند که من 17 سالمه. اینم آزمایشها...
لیلی برگه ها رو میگیره ونگاه میکنه و ادامه میده:
_اینا درستند.... پس تو چه جوری شونزده سالگی دوبار عروسی کردی؟!
آنیتا یه ذره خجالت میکشه و میگه:
_ قضیه اینه که چون خیلی شبیه مامانم هستم، پدرم می دونستند که یه ذره بزرگتر که بشم، از خوشگلی دیگه همه دنبالم می یفتند و خستم می کنند. برای همین از همون بچگی خواستگارا رو توی خونه راه می داد. که خلاصه دیگه با دراکو ازدواج کردم.
بعد یه صحنه آنیتا و دراکو لاو رو می ترکونند و لیلی میگه:
_ بله... مثل اینکه تیر ما به سنگ خورد و آنیتا واقعا فرزند دامبلدور کبیر هست... به خشکی شانس!
و لیلی غیب میشه! دراکو دستور میده:
_ آنیتا دامبلدور عزیز من، از الان دیگه آزاد هستی!
و میره طرف آنیتا و بعد سانسسوووووووووررررر !
مجری با خوشحالی میگه:
_ خدا رو شکر که این قضیه هم به خوبی و خوشی پایان گرفت...مرلین یار و یاورتان بادا.
********************
* یه ذره سلیقه بد نیست ها!! لااقل بگید " انسیقی" که خوش آهنگ تر باشه!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۹:۱۵ جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
سو قصد به جان آنی مونی در سنت مانگو
آیا بیماری آنی مونی فقط یک حادثه بوده است یا یک توطعه ؟

صبح دیروز سه سفید معلوم الحال با حضور در بیمارستان سنت مانگو قصد کشتن آنی مونی رو داشتن که با هوشیاری پرستاران در انجام این عمل ناکام ماندند

مجری: سلام ملت هونطور که توی خلاصه ی خبر ها شنیدید صبح دیروز چند تروریست سفید قصد حمله به سنت مانگو و قتل آنی مونی رو داشتن که به هوشیاری پرستاران این عمل نا کام ماند به گزارشی در این مورد توجه فرمایید

دوربین در حال حرکت توی راهروی بیمارستان کف زمین رو نشون میده از چند در عبور میکنه به یه تخت میرسه و رویه چاغوی که کنار تخت افتاده زوم میکنه
یه صدای میگه: من اومدم تو دیدم سه نفر واسادن بالای سرش یکیشون یه چاغو داشت دو تای دیگه میخواستن با دست خفش کنن

صدای خبر نگار: شما چطور متوجه این اتفاق شدید ؟

پرستار: این یارو مونی هی زنگ میزد و غذا میخواست تازه نصف غذا ی بخش رو داده بودیم خورده بود ولی باز هم هی زنگ میزد
من رفتم تو یه آمپول بیهوشی بزنم بهش که تا شام از دستش خلاص باشیم دیدم اون سه تا بالای سرش واسادن

خبر نگار: اون ها چه شکلی بودن؟
پرستار: یه جغد سفید و دو تا ساحره بودن

خبر نگار: شما چیکار کردید؟

پرستار: من خودم رو زدم به خری یعنی نمیدونم شما دارید چیکار میکنید بعد تختش رو بردم بیرون

مجری: خوب وقت برنامه یما تموم شد فعلا بای



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۰۷ جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
مصاحبه با ققی...سوء سوژهیه(سوء تغزیه)((نقل قولی از سرژ))

دوربین از سوراخ سالازار فیلیم میگیره و گزارشگر می خواد در بزنه که در باز میشه و ققی از سوراخ میفته بیرون...
سالی:مرتیکه 100 ساله تو این خونه زندگی کردی یه دفه هم اجاره ندادی...من که دیگه حقوق مدیریت نمی گیرم...منم نون ندارم...خواستی بیا تو خونه پول وردار بیار...

ققی:بوقی با اون سوراخ تنگت جا نیست توش بخوابیم

گزارشگر:سلام آقای ققی
ققی:سلام شما خوبی...چطوری...مامان خوبه؟!!
گزارشگر:خوبم مرسی...سلام دارن خدمتتون...
ولی ما قبل از هر چیز شاهد یکی از طبیعی ترین وقایع تاریخی بودیم...بنیان گذار حذب مردمی خود از نداشتن خانه و کشانه رنج می بره...آقای ققی شما نمادی از ایثار و فداکاری هستین...نظرتون چیه...
ققی: من مخالفم...ما قبلا یه خونه داشتیم بالای یه درخت قشنگ بزرگ تا دو تا آدم که نمی خوام اسمشون رو ببرم یه بچه به دنیا اوردن...این آقای (ع) و خانوم (ع) کودکی به دنیا آوردند که روزگار رو برای ما سیاه کرد و من هم بعدا کشف کردم از تعامل دو فرد که اول اسمشون (ع) باشه کودکی به دنیا میاد که روزگار رو برای ققنوس ها تیره و تار می کنه...و این کودک با تیر کمون از همون اول به همراه اون پدر ازگلش می زد خونه ما رو از اون بالا شوت می کرد پایین...واقعا غم انگیز بود ما روی هم دیگه صاحب 2 تا تخم شده بودیم که با کار های این بچه شرور تخم ها شیکست و ما از اون به بعد صاحب بچه نشدیم ...ای نامرد...بعد دیگه سلب آسایش شد و این حرفا منم مجبور شدم به این سالازار رو بندازم...
گزارشگر:شما واقعا شکست نفسی می فرمایین...حالا چیکار می کنین...
ققی:الان دوست عزیزم سرژ میاد و من می رم خونه اون...من از این دوستا زیاد دارم...ولی خوب تا حالا برای خواب پامو خونه برادر حمید نذاشتم...
گزارشگر:بله سوال ما این بود قضیه این که آنیتا بچه شماست چیه؟!!
ققی: همه اینا حرفه...به قول دوست عزیزم سرژ اینا اسمش سوء سوژهیه است کسانی که با کمبود سوژه دچار می شن از این سوژه ها می سازن و 700 پست می زنن و کل انرژی خودشون رو تلف می کنن و نتیجه اش اینه که 10 روز بعد من میام اینجا همه چی رو تکذیب می کنم ...و اونا هم بیخال این سوژه ها می شن...
گزارشگر:آقای ققی از دیدنتون خوشحال شدیم...
گزارشگر داشت می رفت که سرژ با تیپ خفن موهای سیخ..شلوار جین و تی شرتی با آرم دوست عزیزش (ققی) و عینک دودی بزرگی در حالی که ریشاش رو بافته بود با تیپی متفاوت از تپه ای که سوراخ سالازار اونجا قرار داشت بالا می اومد و در حال سوت زدن بود
سرژ:ققی بدو بیا تا این امتیاز هایی که برات نگر داشتم در نرن...
و ناگهان نگاه سرژ به دوربین می افته و خودش رو سریع پرت یم کنه تو گِل هایی که اون دورورا بود...و سریع یه شونه در آورد ریشاش رو به طوری جواد گونه و خز پریشون کرد...و شلوارشم در آورد و با مایویی که زیر پوشیده بود اومد تو صحنه!!
گذارشگر:سلام آقای تانکیان...
سرژ:سلام...خوبی؟!!...مامان خوبه؟!...آبجی چطوره؟!!
گزارشگر: خوبم مرسی سلام دارن خدممتون... آقای تانکیان چرا شما گلی شدین؟!!...
سرژ:والله من حدود دو ساله همین لباس ها رو دارم...البته الان خاکی بود...ولی خوب چون یه جلسه مهم حذب بود روش آب گرفتم گِل شه یه مدلی پیدا کنه...
گزارشگر:مرحبا بر شما...آفرین بر شما...چرا شما درامدی ندارین...چرا انقدر ساده زندگی می کنید...
سرژ:خوب ما همه زندگیمون رو واسه حذب و مردم رنج دیده گذاشتیم و برای همین به کار نمی رسیم...یه کمکی هست که مردم حذب می کنن به ما و ما هم اون کمک ها رو به بدبخت ها میدیم...اون ها هم حق زندگی دارن...
گزارشگر:واقعا از وجود آدم هایی مثل شما لذت می بره...

گزارشگر داشت به حرفش ادامه می داد که برادر حمید با کفش های جدید و عبا و عمامه آدیداسش داشت به طرف اونا میومد که سرژ به سرعت قبل از اینکه کسی برادر حمید رو ببینه رفت طرف اون و ثانیه ای بعد برادر حمید با دمپایی پاره و لباس عربی و عمامه ای که از پرده اتوبوس درست شده بود اومد تو صحنه...

گزارشگر:وای من درست می بینم...این برادر حمید...سلام آقای برادر؟!!
حمید:با سلام خدمت شما...خوبی پسرم؟...پسرتون خوبه...باباتون دادش چطورن؟!!
گزارشگر:خوبم...اون ها هم شیفته شما هستن و سلام دارن خدمتتون برادر چه مشکلی برای دمپایی شما پیش اومده؟!!
برادر حمید:آهان به نکته خوبی اشاره کردین...من این دمپایی را سال 1356 در میدان تجریش از فروشگاه کفش ملی خردیم...البته خوب مدتی است به دلیل پویسدگی جر خورده است...
گزارشگر:در هر صورت از دیدن شما خوشحال شدم گزارش یه کم زیاد شد ما اومدیم راجب ماجرای ققی و آنیتا صحبت کنیم که صحبت انقدر طول کشید...با تشکر از شما...
و دوربین در حالی که ضبط می کرد روی ریل از آن ها دور شد و سرژ با صدایی که توی دوربین هم پخش شه شروع به صحبت کرد...
سرژ:بچه ها من شنیدم یه گُلی در نوک قله کلیمانجارو است که خواصیت چسبندگی داره چطوره بریم اونو بکنیم تا بتونیم دمپایی های حمید رو بچسبونیم...
ققی:ما که وسیله نقلیه نداریم...
حمید:خوب من با حساب اینکه با پای پیاده بروم می شود حدود 3 سال و 3 روز...زیاد نیست من رفتم...و با چشمکی از ققی و سرژ دور میشه...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.