دو مرد هیکلمند، به دامبلدور نگاهی غیر دوستانه انداختنو یکی از اونا که روی گراپی رو کم می کرد، گفت:
_ هی پیری! یکی باس به خودت کومک کنه!
با این حرفش، هر و کر همه به آسمون رسید! ولی دامبلدور که اصولا کک اش هم گزیده نمی شه، گفت:
_ خوبه حالا که خنده تون تموم شده، دست از سر اون آدم ِ مفلوک بردارین و بیاین دم در، تا یه کمکی به من پیرمرد بکنین!
_ داری ما رو به دوئل دعوت میکنی، پیری؟!!
_ شاید!
مرد ِ گراوپی وار، سقلمه ای به اون یکی که جهت برقراری عدالت ِ رولی، اسمش" اگستوس پای" بود، زد، یقه ی طرف رو ول کرد و رفتن دم در!
خارجی- دم در کافه
دری دری دینگ... دین دین دین.....دری دری دینگ... دین دین دین...( آهنگ دوئل!
)
یه کوچه ی خاکی، آدمایی که دم در و پشت پنجره ها واستادن، یه چن تا گوله خار که تو هوا می چرخیدن و یه افتاب داغ که چشم رو کور می کرد، فضاسازی این دوئل رو تشکیل می دن!
دو تا مرد هیکل، جلو یه پیرمرد واستادن و انگشتاشون دور ِ وندشون حرکت میکنه!
پیرمرده داد میزنه:
_ هی شما دو تا سلطون! نکنه از یه پیرمرد می ترسین که شروع نمی کنین؟!!
با این حرف ، یکی از اونا داد میزنه:
_ کروشیووووووو!
_ اون یکی هم فریاد می زنه
_ اواداکداورا!
به صورت اسوموشون یک اخگر قرمز به سمت پیرمرد می یاد، پیرمرد به صورتی ماتریسی از از پشت تا زمین خم میشه، اشعه از جلوش رد میشه! بعد یه اخگر سبز رنگ می یاد سمت دهن پیرمرد، پیرمرد یه تاب به ریشش میده و با گشتاور وارد شده، از جلوی طلسم میره کنار! بعد پیرمرده به صورت هلیکوپتری تو هوا می چرخه، و ملت رو تشویق میکنه به دست زدن!!! بعد یه دونه بالانس جهت شادی روح دامبل های گذشته میزنه و داد میزنه:
_ خلع سلاحیوس!!!
بعد هیچی از توی وند پیرمرد نمی یاد بیرون!!
ملت:
_ نه صب کنین یه دقه، باتریش تموم شده! اقا موچ! نامردی نکنین ها! جاست فیر پلی!!!
گراوپی و آگستوس :
پیرمرد می پره تو مغازه، یقه اون یارو مفلوک رو میگیره:
_ اسم طلسم ِ خلع سلاح چی بود؟!
_ خاک! تو خیر سرت اومدی از من دفاع کنی؟! برو بابا نخواستیم!!!
_ نه صب کن! اصلا خلع سلاح نمی کنم، من کارای خفن ترم بلدم! فقط نگاه کن! دلسرد نشو!
پیرمرد می پره سط میدون و بدون هیچ اهن و تلپی داد میزنه:
_ من دو تا بلیط مجانی برای یه مکان خوووف و اهم، دارم! کی میخواد؟!
گراوپی نشان و آگستوس : مــــــــــــــا! :angel: