Re: و چه خالي ميرفت !
ارسال شده در: دوشنبه 30 مهر 1386 19:06
تاریخ عضویت: 1384/02/16
تولد نقش: 1396/11/23
آخرین ورود: یکشنبه 24 دی 1396 00:09
خبر مهم
ديروز «غضنفر اردكوني» طي مصاحبه اي اعلام كرد: رولينگ يك دزد است! سوژه هري پاتر را از داستان هاي من ربوده است!
در ادامه گفت:من نويسنده مشهوري در شهرمان هستم و هفت هفت تا ميشه چهل و نُه جلد كتاب داستان در مورد زندگي «علي شاطر» نوشته ام!
او ماجراي دزدي رولينگ را اينگونه شرح داد:رولينگ 40 سال پيش يك بار آمد شهر ما و داستان چهل و نُه جلدي مرا دزديد و در رفت!من هر چقدر داد زدم اي دزد! بگيريدش،اما متاسفانه كسي نگرفتش!
آقاي اردكوني كه به گفته خودش هميشه آدم آينده نگري بود از قبل يك كپي از آن چهل و نُه جلد داشت، آن را نزد ما آورد و تكه اي از آن را خواند، اينگونه:
===
-كتاب بيست هفتم-علي شاطر و قدرت چوب ها!
فصل شصت و چهارم-بازگشت درد سياه!
علي شاطر در سكوت كوچه اي بن بست و تاريك راه ميپيمود كه ناگهان فشار چيزي سفت و محكم مثل چوب جادو را بر پشت خود احساس كرد!ترسيد و برگشت!حاج فتوحي پير را ديد و پي برد كه حاج فتوحي پشت آن عينك نيمدايره و ريش هاي بلند نقره فام، پير مردي بس جذاب است!!
علي شاطر غرلندكنان! گفت:چي شده؟ چرا فشار ميدي حاجي؟
فتوحي تبسمي كرد و گفت: هيچي پسرم! خواستم بترسونمت! هر هر هر!
علي شاطر:حاج فتوحي! اين چيه تو دستتون؟!
فتوحي گفت: چوب جادو!
علي: چرا اينقدر...
علي ناگهان احساس كرد زخمش دارد سر باز ميكند و از شدت درد به خود پيچيد و فريادي دردناك برآورد!ناگهان صداي جيغ دردناكي شنيد و خاطرات هولناك دوران كودكي در ذهنش مجسم شد و وحشتي بي سابقه تمام وجودش را در بر گرفت!
فتوحي: چي شده؟ چي حس كردي پسرم؟!
علي: درد سياه برگشته! درد سياه برگشته!
===
آقاي فرهاد اردكوني در آخر گفت: اين تنها قسمتي از اين چهل و نُه كتاب بود و بعدها اگر فرصتي بود در دادگاه جلوي روي خود رولينگ چند قسمت ديگر را هم ميخوانم! او يك دزد است!