خداحافظ!يهو تلويزيون روشن ميشه و آهنگ "بوي يوسف" پخش ميشه و بعد تصوير آشناي آرتيكوس دامبلدور در زمان سخنراني كانديداي وزارتيش نشون داده ميشه كه اين چهره غيور و تازه وارد پرور آن موقع چه خفن سخنراني ميكرده...
بعد تصوير مجري برنامه به همان شيوه انتحاري هميشگي بر روي صفحه تلويزيون ظاهر ميشه و اون لبخند مليح رو بر لب ميراند و شروع به صحبت ميكند:
-سلام به بينندگان عزيز!اميدوارم عصر خوبي را تا اكنون داشته بوده باشيد!همانطور كه ميدانيد آرتيكوس دامبلدور،جد جد جد جد آلبوس دامبلدور حاضر،تصميم دوباره به سفر به زمان را گرفته است و اكنون از تمام سمت هايي كه داشته است استفاء داده و آماده سفر است.
آرتيكوس دامبلدور ظاهر شده در زمان ما در 13 آذر ماه سال 1384 شمسي بوده است.او در ابتداي ورود قدرت والاي ارزشي بودن را به همگان نشان داد و هفت تاپيك مختلف را در تالار معروف اسرار ارائه داد كه هيچ كدام آنها مجوز از خان آنجا،جيمز پاتر عزيز،نداشت.به اين ترتيب همه آنها به جز يك يا دو مورد به شدت رستگار شدند.اما آرتيكوس عزيز به بحث ادامه داد تا اينكه توانست شهرت بسيار اندكي در بحث ها بدست آورد.بعد او با قدرت و قوه آرتيكوسي وارد دنياي جادويي،دنياي ايفاي نقش،شد.او در ابتدا براي پيشرفت در كارها و رسيدن به رستگاري مطلق،به چوبدستي فروشي پروفسور كوييرل عزيز رفت و چوبدستي خود را كه از جنس چوب بلوط و داراي عصاره ارواح مطهر است به او داد تا تغيير شود.با تغيير شگفت آوري كه صورت گرفته بود آرتيكوس توانست به سرعت پله هاي ترقي را بپيمايد.او ابتدا در خواست تا وارد جريانهاي مغازه شوخي ويزلي بشود ولي در اين عمر شكست عجيبي خورد.اما او راه را پيمود و ابتدا به گزارشگري كارهاي اداره مبارزه با سواستفاده از اشياء مشنگي شد و بعد از آن توانست مهمانخانه پاتيل درزدار را بزند كه در ابتدا با استقبال شديدي مواجه شد.
سپس او با همان حالت انتحاري معروف وارد محفل ققنوس شد تا بتواند به نوه نوه نوه نوه اش در نابودي سياهي كمك كند و در اينجا شهرت كوچكي نيز در نويسندگي بدست آورد.او هميشه سوداي وزارت را در ذهن ميپرورانده است كه در زمستان سال 1384 شمسي به اين فرصت دست ميابد تا بتواند با ديگر رقباي سرسختش بتواند به مبارزه براي بدست آوردن وزارت بپردازد.او با اينكه در اين امر شكست فجيعي خورد و دراكو مالفوي عزيز به عنوان وزارت رسيد،اما به اين وسيله به طور كامل در كل سايت شناخته شد.بعد از آن او باز از فعاليت باز نايستاد و پيشنهادهاي مختلفي به مسئولان وزارت ارائه داد كه از جمله آنها تقويم جادويي و يا ايده اوليه مسابقات كوييديچ بوده است.او سرانجام توانست در وزارت،پس از تلاش فراوان,ارتش وزارت سحر و جادو را بوجود آورد كه يك بار در جنگ با سياهي شركت جسته است و اكنون به خاطر دستخوش شدن اتفاقات مختلف به شدت از فعاليتش كم شده است.او سپس با راي ملت عزيز جادوگر و ساحره به مقام "بهترين عضو تازه وارد" دست ميابد.او چندي بعد از دستيابي به اين مقام،توانست به فرماندهي ارتش قدرتمند وايت تورنادو،ارتش خصوصي گريفيندور،از طرف بيل ويزلي عزيز دست يابد كه افتخاري عظيمي بود.او سپس توانست به خان تالار اسرار،تالاري كه از اول از آنجا برخواسته بود شود و به فعاليت خاني خود با همكاري جميز پاتر عزيز بپردازد.او همچنين به عنوان يك مترجم براي فرهنگ نوين جادوگري به نام "پاتروپديا" انجام وظيفه كرد.
اما اكنون همانطور كه گفته شد،او از همه مقامهاي خود استفاء داده و آماده سفر شده است.ما توانستيم قبل از سفرش توانستيم با او مصاحبه اي ترتيب بدهيم تا از علت اين سفر متوجه شويم...خب آرتيكوس جان ميخوايد كمي از اين سفر خودتون براي ما توضيح بديد؟
دوربين بر روي آرتيكوس دامبلدور كه كنار آن مجري با لبخند مليح نشسته بود زووم شد.آرتيكوس كمي مكث كرد و گفت:
-من از زمان ظهورم در اين زمان و مكان،ميدونستم كه زمان من براي بودن در اين زمان محدود است و قصد سفر را از آن روز اول داشته ام.اكنون زمان حركت به زمان ديگر رسيده است و بايد رفت تا بتوانم براي اتفاقهاي آينده آماده بشم!
مجري برنامه باز ميپرسد:
-آيا ممكن است بار ديگر به اين زمان بازگرديد؟
آرتيكوس در جواب گفت:
-بله!من از بودن در اين زمان خوشحال بودم و دوست داشتم كه مجبور به سفر نبودم...اما مجبورم.
مجري براي بار ديگر گفت:
-آيا صحبت ديگري داريد كه با ما و بينندگان عزيز داشته باشيد؟
آرتيكوس صورتش رو به سمت دوربين برميگردونه و با لحني تشكرانه ميگه:
-فقط ميخوام از همه دوستاني كه در زماني بودم بهم كمك كردند و يا با من بودند مثل بليد,آلبوس دامبلدور,دراكو مالفوي,لرد ولدمورت,پروفسور كوييرل,توماس جانسون,بيل ويزلي,مريدانوس,رومسا,استرجس پادمور،سرژ،دارن اليور فلامل, رونان, آوريل, روبيوس هاگريد،هدويگ,آرشام,سارا و ليلي اوانز,بلرويچ عزيز و بقيه دوستان كه شرمنده كه اسمشون رو الان به خاطر نميارم تشكر كنم.از شما نيز به خاطر اين مصاحبه و وقت برنامه تشكر ميكنم.خداحافظ!
ناگهان در اطراف آرتيكوس باد شديدي بوجود آمد و لحظه اي بعد،مانند اينكه آن باد مخلوطي از گازهاي آتش زا بوده باشد آتش گرفت.آن گردباد آتش همچنان به در اطراف آرتيكوس ميچرخيد تا اينكه هيچ تصويري از آرتيكوس باقي نماند.
دقيقه اي بعد،آتش به آرامي از چرخيدن ايستاد و از بين رفت.اما در ميان آن هيچ كس نبود.آرتيكوس ناپديد شده بود.
مجري برنامه خواست چيزي بگويد ولي چيزي نگفت و فقط نگاهش را به دوربين و جايي كه آرتيكوس نشسته بود حركت ميداد.
لحظه اي بعد،جز صفحه شطرنجي تلويزيون چيزي قابل تشخيص نبود.
ویرایش شده توسط آرتيكوس دامبلدور در 1385/4/10 0:14:19
آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدورملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)[b][color=009900]آرتيكوس ..