کمپانی Hco تقدیم میکندگمَ گِم گمُ!بازیگران : بورگین ، دنیس ، لودو بگمن ، اریکا زادینگ ، ورونیکا ادونکر ، پیوز ، آلبوس دامبلدور ، مینروا مک گونگال و دختر پنج از پنج
تهیه کننده و کارگردان : بورگین
نویسندگان : ادوارد جک و بورگین
---------------------------------------------------------------------
انگشت کریچر تو دماغشه |||||| دنیس هافل نیست لودو تو فراغشه
وقتی کریچر انگشتو از دماغش در میاره |||||| لودو فنجون هافل رو به چنگ میاره
دفتر نظارت تالار هافل خالی خالی بود...
به جز دو ناظر عزیز ، اریکا و لودو هیچکس در اتاق بزرگ و وسیع نظارت نبود...
دوربین وارد اتاق میشه و یک دوری تو اتاق میزنه ، یک شومینه دود گرفته که هنوز در آن چوب میسوخت و شعله ور میشد ، در طرفی یک ماشین تحریر بود برای تایپ اعلامیه های تالار و در روی دیوار ها پر بود از کسانی که از همان ابتدا برای هافل افتخار می آوردند....
همچنین دو میز که از چوب بلوط تشکیل شده در گوشه ی اتاق بود که لودو و اریک روی آن مینشستند...
لودو که یک مگس رو گرفته بود هی میپروندش و دوباره میگرفتش! بعد از چند دقیقه آه بلندی کشید و به اریکا که سخت مشغول کار بود گفت: اریکا ، حوصلم سر رفته ، این دنیس کجاست یک پنج شیش تایی مجوز بگیره؟
اریکا بدون اینکه سرش رو از روی کاغذ هایی که رویشانخم شده بود ور دارد خطاب به لودو گفت: آخه پیر مرد! تو که فقط یاد داری بچه های بد بخت رو از تالار معلق کنی ، حالا هم که کسی نیست بهت بهونه بده ، بیا این پست به ها رو نقد کن...
لودو در حالی که به خروار کاغذ ها نگاه میکرد با اکراه گفت: من نمیتونم ، اینجوری به اعصابم فشار میاد!
اریکا: اوا خواهر!
و دیگر اریکا ادامه ندادو به تصحیح و نقد مطالب بچه ها مشغول شد و لودو هم با مگسش مشغول شد...
ناگهان لودو سرفه های وحشتنکای سر داد ، و اونقدر سرفه کرد تا بالارخه اریکت سرش رو از روی کاغذ ها بلند کرد و گفت: آخه ، چت شده؟
لودو باصدایی گرفته گفت: م ... مگس ... ر ... رو ..قو ... قو ... قورت
دادم!
اریکا : آها ! نوش جانت!
لودو ناگهان بالا آورد ولی این با بقیه بالا آوردن ها فرق داشت ، فقط هوا بیرون اومد
اریکا: زهر گوسفند آفریقایی سیاه پوست!
و بعد از چند دقیقه عذاب آور ، بالاخره مگس از دهن لودو بیرون اومد و لودو آهی از سر آسودگی کشید.
* بعد از 15 دقیقه *
آفتاب همچون تیغ از لابه لای پنجره ها به چشم میخورد و لودو در این فکر بودخیلی عجیبه که دنیس تا حالا برای گرفتن مجوز نیومده!
دوربین که از همان ابتدا از همان بالای سقف فوکوس کرده بود ، به طرف صورت لودو رفت...
لودو در حالی که به ساعتش نگاه میکرد به اریکا گفت: بریم ، وقت غذاست ...
اریکا هم دست از کار کشید ، عینکش را از روی چشمانش برداشت و کمی چشمانش را مالید ، آهی از خوشحالی کشید و بلند شد تا با لودو برای خوردن غذا به طرف تالار بروند که در همین هنگام اریکا به طرف پنجره اشاره کرد و گفت: هی لودو ، بیا اینجا ، مثل اینکه یک جغد داره میاد.
و پنجره را باز کرد تا جغد بتواند وارد اتاق شود...
همراه با جغد باد سرد هم وارد اتاق شد ولی اریکا پنجره را به سرعت بست .
جغد مذکر بود با پرهای خاکستری و جوون به نظر میرسید...
لودو به طرف نوک جغد رفت و سعی کرد نوکش رو باز کنه : باز کن نوکت رو ، لا مسب ، نمیخوام بیناموسی کنم که
اریکا در حالی که لودو رو به کناری هل داد گفت : آخه خدا ، یا منو از ناظرب رکنار کن ، یا اینو ! لودو جان ، نامه به پاهاش وصل شده!
سپس نامه رو از پاهای جغد باز کرد و یک تکه نان به دهن جغد گذاشت و پنجره را باز کرد تا جغد بتواند برود.
در این هنگام دوربین روی نامه زووم میکنه.
اریکا در حالی که به لودو نگاه میکنه گفت: نامه مال توست!
و نامه رو به لودو میده...
لودو نامه رو باز میکنه و نگاهی به اون میندازه...
با هر خطی که میخونه رنگش سفید تر و سفید تر میشه تا وقتی که بالاخره نامه تموم میشه و خودش رو نا توان روی صندلی اش ولو میکنه...
دنیس توسط مرگ خواران دستگیر شده بود و تنها بهای آزادی او ، فنجان هافلپاف بود!
دوربین دوباره به سر جای خود در بالای سقف برگشت ولی اینبار بر روی صورت لودو فوکوس کرده بود...
عرق سردی بر پیشانی لودو نشسته بود و تند تند نفس میزد.
زمزمه کنان خطاب به اریکا گفت : اریکا...سریع باید برگردیم تالار!هیچی نپرس باید خیلی سریع بریم.
اینبار دوربین بر روی صورت اریکا رفت ...
میشد اضطراب و پریشانی ای رو که از لودو بیرون میرفت بر روی چشمان اریکا منعکس میشد به وضوح دید.
هر ثانیه آن ها ارزش مند بود!
چند ثانیه بعد دوربین سیاه شد و کمی بعد تالار هافل به نمایش در آمد.
تالار هافل
دوربین بر روی در بزرگ و چوبی رنگ که عکس گورکنی طلایی بر روی آن هک شده بود ثانیه ای مکث کرد و کمی بعد لودو و اریکا با عجله و هراسان وارد تالار شدند.
_ هیچ کس نیست!
تالار به هم ریخته بود ... تمام کاغذ دیورای های زرد رنگ پاره شده بودند و تمام مبل ها و کوسن هاپاره و پوره شده در یک گوشه تالار افتاده بودند...
دوربین بعد از مدتی که دور تالار چرخید دوباره بر روی دو ناظر که در آستانه در ایستاده و با عصبانیت توام با نگرانی به دور و بر نگاه میکدند ایستاد...
لودو چنگی بر موهایش زد و با صدایی که اضطراب در آن موج میزد گفت : چاره ای نیست!فنجون رو باید بدیم... ولی بقیه بچه ها کجان؟ولی الان نکته مهم اینه که بریم دنبال فنجون...اریکا تو هم برو دبنال بچه ها احتمالا تو حموم قایم شدند و دارن بی ناموسی میکنن!مواظب بورگین باش
و با گام هایی بلند از اریکا جدا شد و به طرف جایی که از فنجان مراقبت میشد حرکت کرد.
ادامه دارد...