هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در صورتیکه در بازی با کلمات تایید شدید میتونید با استفاده از تصویر، یک نمایشنامه کوتاه بنویسید... بعد از تایید خودتون رو با شخصیت دلخواه معرفی کنید تا وارد گروه ایفای نقش بشید:
http://www.jadoogaran.org//images/pictures/kn-01.jpg

*اعضای ایفای نقش هم اگه دوست داشته باشن میتونن با استفاده از تصویر داستان بنویسند

پ.ن: جشن کریسمس در هاگوارتز





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۸۶

آدالبرت وفلینگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۰ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶
از خودم نمی دونم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
هری با عجله از پلکانی که به کلاس هوریس اسلاگهورن منتهی می شد بالا رفت.
هرمیون شتابان او را دنبال کرد و گفت:
- هری تو باید حرف من رو گوش کنی اون کتاب خطرناکه. چرا نمی خوای دست از سرش برداری؟
رون که با یک دستش کیفش را نگه داشته بود و با دست دیگرش چوبدستیش را دوان دوان خود را به هرمیون رساند و گفت:
- هرمیون چرا اذیتش می کنی؟ اون کتاب هیچ مشکلی هم نداره. واقعا هم راهنمای خوبیه. چرا دست از سرش بر نمی داری؟
حالا هری قدم هایش را آرام تر کرده بود و رون و هرمیون هردو به او رسیده بودند. هرمیون گفت:
- تو هم مثل اون فکر می کنی؟ رون حالم ازت بهم می خوره.
رون که مانده بود چه عکس العملی نشان دهد تنه ای به هری زد و گفت:
- ببین چی کار می کنی؟ بابا از خیر اونم بگذر دیگه.
هری گفت:
- نمی شه. بدون اون معجون سازی منم دوباره مثل قبل می شه و آبروم جلوی اسلاگ می ره.
آنها به در کلاس رسیده بودند به همین دلیل حرف هایشان را قطع کردند و وارد کلاس شدند.
اسلاگهورن گفت:
- دیر اومدید بچه ها.
هری با عجله گفت:
ببخشید قربان.
اسلاگ با شادی جواب داد:
- اشکال نداره بیاید داخل.
آنها با ناراحتی و شتابان در کنار یکدیگر نشستند.
اسلاگهورن رویش را به سمت بچه ها کرد و با خوشحالی گفت:
- خب بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه. امروز می خوایم یک معجون کوچولو موچولو با مزه درست کنیم. هرکی خوب تر از همه درست کنه پنجاه امتیاز به گروهش اضافه می کنم.
این حرف هوریس باعث شد تا سرو صدای بچه ها از هیجان بلند بشه.
هری کتاب شاهزاده رو باز کرد و آماده شد تا برای اولین بار از راه انجام درست تکالیف به گروهش امتیاز اضافه کند. رون در حالی که با حسرت او را نگاه می کرد رویش را به سمت اسلاگ برگرداند که با خوشحالی به حرفش ادامه می داد:
- بچه ها برای ساختن این معجون نیازی به کتابتون ندارید چون دستور عملش رو خودم کشف کردم. اسم این معجون ، معجون تغییر رنگ زبان هست. بامزه است نه؟ دوست دارم ببین که چه طوری زبونتون به رنگ سبز و نارنجی در میاد.
هری دیگر صدای قهقه های اسلاگهورن را نشنید که از شوخی بی مزه ی خودش خوشحال شده بود ، بلکه قیافه ی هرمیون را دید که بیش تر از همیشه از خود راضی به نظر می رسید. رویش را به سمت رون کرد و دید که او هم قیافه اش - به دلیل پنهان کردن خنده - احمقانه شده است و زیر لبی به او می گوید که این بار بدشانسی آورده است.
با عجله دستور عمل معجون احمقانه اسلاگ را نوشت و در جواب هوریس که برای او آرزوی موفقیت میکرد لبخند مصنوعی ای زد و رویش را به سمت هرمیون کرد و گفت:
هرمیون ببینم ... می تونی کمکم کنی؟
--------------------------------------------
ببخشید خواستم بگم که من یک ماه پیش در تاپیک بازی با کلمات پست زدم. ممکنه که دیر پیدا بشه. در هر حال ببخشید.


تایید شد! لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط آدالبرت وفلینگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۵ ۱۵:۱۲:۵۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۵ ۱۸:۱۴:۳۵


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ سه شنبه ۴ دی ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
هری و سیموس و هرمیون درنزدیکی پروفسور هوریس اسلاگهورن روی میزی نشسته بودند.
سیموس به هری و هرمیون گفت: «چی می گید؟ بذارید بشنوم، استاد چی میگه. » هرمیون برای اولین بار در آن 6سال گفت: «حسش نیست.» سیموس هم که از این حرف هرمیون یقین پیدا کرده بود که بحث مهمی است، گوشش را به هرمیون نزدیک کرد. ولی با این حرکت او، هرمیون دیگر حرفی نزد و هری هم سرش را بالا آورد که اسلاگهورن را ببیند.
هری از دور کتابی را در کتابخانه پشت سر اسلاگهورن دید که روی جلد آن نام دیگری با نام « معجون سازی پیشرفته» تلفیق شده بود. هری توانست کلمه ی «شاهزاده دورگه» را روی آن بخواند.
به هرمیون گفت: «اون کتاب رو ببین. شاهزاده دو رگه! به نظر تو کیه؟» هرمیون گفت: «شاید یه استاد معجون سازی» هری گفت: «نه، مگه نمی بینی این یکی از کتابهای درسی هاگوارتزه و اسم مولفش هم که این نیست پس باید نام یه دانش آموز باشه» هرمیون گفت: «الان معلوم میشه»
و گفت: «ببخشید استاد، هری کتاب نداره، میشه اون کتاب رو به ما بدید.»
اسلاگ پاسخ داد: «البته .» و کتاب را نزد هری آورد. سپس ادامه داد: «پسر عزیزم، من با این کتاب خاطرات زیادی دارم فقط این جلسه اون رو بهت میدم. چون این کتاب ِ بهترین شاگرد منه. معلم معجون سازی تو، سوروس اسنیپ.»

-----------------------------------------------------
با تشکر

تایید شد! لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تایک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۵ ۹:۳۷:۰۹


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ شنبه ۱ دی ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
هری دست در دست لونا جلوی اسلاگهورن ایستاده بود.
اسلاگهورن دستی را روی شانه اش احساس کرد. اسنیپ بود. اسلاگهورن لیوان شراب را که به سمت هری گرفته بود به سمت سوروس اسنیپ آورد و گفت: آه، سوروس عزیز، نوشیدنی اسپانیائی، بهتر ازاین نمیشه.
اسنیپ با عصبانیت گفت: چند دفعه بهت بگم از اینا نخور. تو یه معجون ساز چیره دستی، و اطلاعات کاملی در مورد این ها داری، ولی حیف که خودت عمل نمیکنی.
تریلانی گفت: ولی برای ارتباط با ماوراءالطبیعه موثره.
اسنیپ و اسلاگهورن با خنده و همزمان گفتند: اون که بله.
اسنیپ از دور فیلچ را دید که دراکو مالفوی را تنبیه می کند. گفت: هوراس، اونجارو ببین، من میرم ببینم جریان چیه. خدافظ.
اسلاگهورن لبخندی زد.
تریلانی هم گفت: «خب دیگه من هم باید برم.» و به اسلاگهورن که دستش را بسویش گرفته بود گفت: «اوه نه. یک پیشگوی قدیمی گفته که اگه در شب کریسمس، یک زن ومرد....»
اسلاگهورن به هری و لونا اشاره کرد وگفت: « الان وقتش نیست، سیبل »
و رو به هری و لونا گفت: «بریم پیش بقیه بچه ها.»

با توجه به عکس باید شما در مورد شخصیتهایی که در کلاس معجون سازی وجود داره و همچنان محیط اونجا داستان بنویسید وگرنه چه لزومی به قرار دادن عکس بود. ممنون میشم یه بار دیگه داستانتون رو با توجه به موضوع بنویسید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲ ۱۲:۴۰:۴۹


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۶

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
از وقتی که بدنیا امده ام .....

مادرم می گوید تولد تو نحس بوده است وقتی بدنیا امدم گاو همسایه یمان مرد و بچه ی دوست مادرم ناقص بدنیا امد ما از لحاظ مالی بسیار ورشکست شدیم و ...


از وقتی بدنیا امدم ماهی رو گوشه ی چشمانم دیده ام همسایه ها می گویند همین ماه است که نشان نحس بودن توست ان ها هر اتفاق بدی را گردن من می اندازند

چندین سال می گزرد من 10 ساله می شوم دعوت نامه ای از مدرسه ی گروشام گرینویچ بدستمان می رسد اول نمی خواستم برو اما بعد با خود گفتم اگر برو ممکن است که پلید باشم اما در ان جا هیچ کس نیست که به من تهمت بزند من اسوده خواهم بود

به گروشام گرنویچ می روم شدیدا مشغول رسیدگی به درس هایم می شوم در جدول امتیازات نفر اول هستم از همه جلوترم 150 امتیاز نفر دوم 100 امتیازه است

این روز ها لقب دختر سایه را به من داده اند چه لقب زیبایی خیلی دوستش دارم ماه روی صورتم و لباسی که به عنوان نفر اول جدول امتیازات می پوشم که یک شنل است به من قدرت می ده تا بیشتر وری درس هایم متمرکز شوم ولی این روز ها بد شانسی سراغم امده است چه کار کنم که مدام دارد ازم امتیاز کم می شود سرر کلاس علوم خانم مگ بودیم که ایشون بعد از اتمام درس چون وقت زیادی از کلاس مانده بود شروع کردن به تعریف کردن یک خاطره و بعد قلمی را از کیفشان بیرون اوردند ایشان گفتند که این قلم زیبا ترین قلمی است که تاحالا ساخته شده و ان را از پرفسور دامبلدور گرفته اند ااو قلم را با ظرافت خاصی در دستاش گرفته بود همه ی دانش اموزان خواستند تا اونو در دستاشون بگیرن اما خانم مگ این اجازه رو بهشان نمی داد اون گفت فقط یه نفر از دانش اموزان اجازه دارد این قلم را بگیرد و او کسی است که من بهش اطمینان کامل دارم این دانش اموز کسی نیست جز دختر سایه
جلو رفتم از خوش حالی نمی دانستم چه کنم از طرفی نگاه سنگین داشن اموزان روی خودم رو احساس می کردم قلم رو گرفتم و دستم را ارام ارام بالا بردم

اما ناگهان دستم لرزید و قلم منفجر شد پرفسور مگ نا خود اگاهانه زد زیر گریه مرا به گوشه ای پرتاب کرد و نشست و تکه های قلم را جمع کرد :تنها یادگار من از پرفسور دامبلدور
دختره ی بی عرضه 20 امتیاز ازت کم می کنم و این تو تابلوی امتیازات نوشته شد

سر کلاس ریاضی پرفسور کلان نشسته بودم پرفسور گفت : امروز سر من شلوغ است تکالیفتون رو بدین دختر سایه که از همه بالا تر است صحیح کند

یکی گفت : اما پرفسور این تکالیف 22 صفحه است ما خودمان را کشتیم تا همه رو انجام بدیم اگر سایه اشتباه صحیحشان کند ما چه کار کنیم ؟
کلان گفت :ساکت

و اون همه تکلیفو داد تا من صحیح کنم تا برگه ها رو گرفتم تمامی تکالیف در دستانم اتش گرفتند و سوختند

کلان فریاد زد :دختره ی بی عرضه 20 نمره کسر امتیاز

خلاصه از اون روز به بعد دانش اموزان مسخره ام می کردند و 5 نمره هم بدلیل در گیری از ان ها از م کم شد اما بلاخره روز اهدای جایزه یعنی جام نحس فرا رسید
همه برایم دست می زدند پرفسور دامبل دور از هاگوارتز جام رو به من داد اما جام در دستان من منفجر شد و ..............

مدیرای مدرسه فریاد زدند :بگیریدش از همان ماه صورتش معلوم بود که قدمش نحس است بگیریدش

و اکنون که پرفسور هایی از همین گروشام گرینویچ و هاگوارتز در حال تعمیر جام نحس هستند من در زندان ازباکانم و با خود می اندیشم که : من خود نمی خواهم که این طور باشم ولی این تققدیر من است کار من نابودی ای است بی انکه خود بخواهم

توی این فکر در سرای شدید زندان هستم در حالی ه نمی دانم علل این بد شانسی های من بعد ها مشخص می شود

این سایت مربوط به هری پاتره و شما باید با توجه به این تصویر داستان بنویسید. در ضمن باید اول در تاپیک بازی با کلمات پست بزنید و بعد از تایید در این تاپیک. مرحله به مرحله موفق باشی

این ساختگی نیست دبورا یک جاوگر است شما کتب ار ال استاین سه گانه اش را نخوندید ؟


جادوگر زیاد داریم دوست عزیر ولی باید مربوط به کتابهای هری پاتر باشه نه کتابهای دیگه.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۷ ۱۷:۱۵:۱۶
ویرایش شده توسط دبورا اندرستن در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۷ ۱۷:۲۶:۳۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱ ۱۰:۴۴:۲۲

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۶

هوریس  اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۶ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۱ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷
از روستاي بادلي ببرتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
هري و رون و هرمايني وارد كلاس شدند.همه دانش اموزان انجا بودند.رون زير لب به هري گفت:ديگه نمي تونم معجون سازي رو تحمل كنم.هرمايني كه صداشو شنيده بود گفت:بهت گفته بودم.اسلاگهورن وارد كلاس شد.سلام بچه ها.امروز مي خوايم با معجون هاي جديد اشنا بشيم.خب..هري.مي دوني توي اون پاتيلي كه جلوي ميزته چيه؟هري كه نمي دونست گفت:نمي دونم پرفسور.دست هرمايني بالا رفت و گفت:اجازه اقا فكر كنم يه نوع معجون تغيير شكل باشه.اسلاگهورن گفت:نه.خانم گرنجر.عجيبه اين دفعه غلط مي گيد.هرمايني كه انتظار شنيدن اين را نداشت سرخ شد.اسلاگهورن با يه چرخش برگشت و گفت:كي مي دونه؟هيچ كس نمي دونست.حق هم داشتند.اسلاگهورن گفت:من اينو نمي گم.مي خوام ببينم كي مي فهمه.بعد بقيه ي درس رو داد.كلاس براي هري خيلي دير گذشت.وقتي با رون و هرمايني از كلاس بيرون اومد رون گفت:چرا گير داده بود به ما؟نكنه اون معجون چيزه مهميه؟!هري با اين حرف به فكر فرو رفت و واقعا خواست تا كه دنبالش بره.


با اینکه راضی کننده نبود اما تایید کردم. امیدوارم در ایفای نقش خیلی بهتر از اینها بنویسید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۷ ۱۷:۱۳:۲۷


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۶

هوریس  اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۶ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۱ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷
از روستاي بادلي ببرتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
هري و لونا به مهماني وارد شدن.خيلي شلوغ بود.داشتند دنبال يك اشنا مي گشتند كه يه هيكل گنده جلوشون ظاهر شد و گفت:هري!پسر عزيزم!كجا بودي؟تازه اومدي؟هري گفت:بله.اسلاگهورن دو تا شراب عسلي برداشت و يكيشم داد به هري.هري داشت دنبال هرمايني مي گشت اما از دست مك لاگن خودشو نشون نمي داد.پرفسور تريلاني يه ليوان پر شراب تو دستش بود و داشت واسه خورش هزيون مي گفت.در اين لحظه هري متوجه اسنيپ شد كه داشت زير بازوي اسلاگهورن خفه مي شد.از نفرت نمي تونستن تو چشم هم نگاه كنن.پس از كمي بحث و گفت و گو دراكو مالفوي پيداش شد.اسنيپ گفت:تو انجا چي كار مي كني؟كي گفته بياي اينجا؟پسره ي ....!فضول! با ما چي كار داري؟!گم شو!اسلاگهورن گفت:ولش كن!اشكال نداره.ولي بعد اسنيپ و مالفوي با هم رفتن بيرون.هري خواست كه دنبالشون بره.بعد به لونا گفت:من يه لحظه مي رم و مي يام.لونا:كجا؟!هري:زود بر مي گردم.لونا:اخه كجا؟!!هري:مي گم زودي ميام ديگه...بعد ديگه نذاشت لونا سوال كنه و رفت.

ببخشيد يكم شبيه كتاب شد.اخه تصويرش سخت بود.ولي بالاخره همش از ذهن خودم بود

متاسفم نمیتونم پست شما رو تایید کنم. داستانی که شما نوشتید دقیقا عین کتابه و در صورت تایید وقتی وارد ایفای نقش بشید برای خودت مشکل پیش میاد چون نمیتونی در انجمنها پست ارسال کنی.
برای نوشتن داستان با استفاده از تصویر میتونی از چیزهایی که میبینی استفاده کنی. حتما لازم نیست داستانت صد در صد مثل تصویر باشه از محیط، شخصیتها و وسایل اونجا کمک بگیر تا یه داستان زیبا بنویسی. پیشنهاد میکنم حتما پستهای اعضا رو بخونی. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۶ ۱۹:۴۱:۱۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
ببخشید ولی پست آقای الیواندر و پرسوال دامبلدور چه ربطی به تصویر داشت؟


متاسفانه یه عکس از گالری پاک شده و باعث شده تصویر در این لینک تغییر کنه. تصوریری که من گذاشتم در مورد کلاس معجون سازی اسلاگهورن بود. از این به بعد سعی میکنم تصاویر رو در سایت آپلود کنم تا از این مشکلات دیگه پیش نیاد.
لطفا با استفاده از این تصویر داستان بنویسید.

اگه ما عکسی برای کاربران قرار میدیم تا از روی موضوع اون داستان نوشته بشه به خاطر این هست که داستانها از نوشته های مقالات و سایر انجمنها کپی نشه و هر کس از ذهن خودش داستانی مطابق با کتابهای هری پاتر بنویسه تا متوجه بشیم ایشون چقدر با کتابها آشنایی دارن. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۶ ۱۰:۳۱:۲۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
پاسی ازشب گذشته بود. لاکهارت به سوروس اسنیپ گفت: در رو ببند. اسنیپ پاسخ داد: وقت عملیات اگر در رو باز کنیم استادها بیدار میشن.
بعد از چندثانیه ادامه داد: من باید استراحت کنم که برای عملیات خیلی خسته ام، وقتی مطمئن شدی همه خوابیده اند من رو بیدار کن که عملیات رو شروع کنیم!
گیلدروی لبخندی زد و گفت: آسوده بخواب که من بیدارم!!

دو ساعت بعد!
آلبوس دامبلدور زیر شنل نامرئی به دفتر اسنیپ آمد و گفت: سوروس پا شو.
اسنیپ فورا از جا برخاست و لگدی نثار لاکهارت کرد و گفت:اینجور میخواستی بیدارم کنی؟
دامبلدور گفت: آماده بشید، گروه لاس (Lupin – Alastor moody – Sirius black) دارند با مرگخواران مبارزه می کنند که ما کارمون رو راحت تر انجام بدیم.

چند دقیقه بعد
آلبوس، سوروس و گیلدروی جلوی درب خانه لوسیوس مالفوی بودند.
دامبلدور مشت محکمی به در کوفت.
اسنیپ گفت: آلبوس، ما میخوایم اونا رو دستگیر کنیم، نمیخوایم که به مهمانی شبانه بریم.
قبل از این که دامبلدور جوابی بدهد، دراکو مالفوی در را باز کرد. اسنیپ یک سیلی به او زد که نقش زمین شد.
دامبلدور گفت: گیلدروی ببندش، سوروس بامن بیا.

از درون خانه صدای لوسیوس مالفوی به گوش رسید که با پرخاشگری گفت: قاتل بی وجدان،اون رو کشتی.
ولدمورت گفت: دیگه داری حوصله ام رو سر میبری، ایمپریو. (لوسیوس به فرمان ولدمورت در آمد.)
درهمین حین، زنی فریاد زد: آواداکداورا، سپس دراکو فریادی از درد کشید که باعث شد ولدمورت پشت سرش را نگاه کند و متوجه حضور اسنیپ و دامبلدور شود.
اسنیپ گفت: سرورمن، من تلاش کردم جلوی ورود این پیری رو بگیرم، ولی....
ولدمورت چوبدست اش را به سمت دامبلدور نشانه رفت و گفت: آواداکداورا. اسنیپ هم فریاد زد: پروتگو. که باعث شد نور سبز به مانع سرخ اصابت کند و دامبلدور جان سالم به در ببرد.
بلاتریکس لسترنج که اکنون وارد خانه شده بود به اسنیپ گفت: کروسیو، اسنیپ زیر لب ورد نامفهومی زمزمه کرد که باعث شد طلسم به سوی بلاتریکس برگردد.
دامبلدور هم ولدمورت را خلع سلاح کرده و بالای سر او ایستاده بود.

دقایقی بعد، هری و کارمندان وزارتخانه وارد شدند. چهارنفر از کارمندان ولدمورت را بردند که او طی یک حرکت ناگهانی چوبدست یکی ار آنها را گرفت و به سمت هری برگشت.
هری پاتر غرید: آواداکداورا.

آلبوس دامبلدور از دراکو پرسید: بلّا قبل از وارد شدن به خانه چه کرد؟
دراکو گفت: لاکهارت را کشت و البته لگدی هم نثار من کرد.
ماموران وزارتخانه دراکو و لوسیوس مالفوی و بلاتریکس را به همراه اجساد بیجان ولدمورت و نارسیسا مالفوی می بردند.

اسنیپ نزد دامبلدور آمد و گفت: ریموس یک جغد فرستاده و نوشته اسکریم جیور به هاگوارتز رفته و مرگخواران رو به آزکابان برده.
-------------------------------------------
اگه دیوونگی لاکهارت رو نادیده بگیریم، تناقصی با کتاب نداره، ممنون.

شما باید اول در تاپیک بازی با کلمات تایید بشید سپس با استفاده از تصویر، داستان بنویسید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۵ ۱۲:۴۷:۵۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۶ ۱۰:۳۳:۰۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۶

پرسیوال دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
تعطیلات کریسمس در هاگوارتز به پایان رسیده بود و از فردا کلاس های دانش آموزان شروع می شد رون خودش را در کنار هری روی مبل ول کرد و گفت:فردا اولین درسمون معجون سازی،اصلاً حوصله اسلاگهورن دیوونه رو ندارم.هری گفت بعدشو بگو اه...با اسنیپ کلاس داریم.حتما برای اینکه خاطره ی کریسمس امسال بهتر تو ذهنش بمونه و لذت بخش تر باشه یه پنجاه امتیازی از گریفندور کم می کنه.
فردای آن روز هری،رون و هرمیون یه نیمکت پیدا کردند و کنار هم نشستند.در کلاس یک پاتیل بود که در حال جوشیدن بود و بخار سفید رقیقی بالایش به چشم می خورد.ناگهان اسلاگهورن وارد کلاس شد و با چهره ی شاد و شنگولش به هم سلام کردوگفت:صبح بخیر امید وارم کریسمس به همتون خوش گذشته باشه.خب حالا می ریم سر درسمون چون خیلی عقبیم.خب کی می تونه بگه مه معجونی که رو به روی منه اسمش چیه و چه کار میکنه؟
طبق معمول دست هرمیون با رفت.
_بله،دوشیزه گرنجر.
_اسم این معجون،معجون قدرته و به کسی که تنها دو یا سه قطره از اون رو بخوره برای یک ماه قدرت جادویی بسیار زیادی می ده.
_کاملاًدرسته.ده امتیاز برای گریفندور.معجون قدرت معجونی بسیار پیچیده و غیر قانونی و برای ساختنش باید مجوز رسمی از وزارت خونه داشته باشی.وساختنش حدود دو ماه طول می کشه،اما اگر فقط چند قاشق رو از این بنوشید ،باعث می شه قدرت جادویی بسیار زیادی اما موقتی پید اکنید...
در همان لحظه دین توماس گفت:قربان می شه چند قاشق از معجون به من بدید...؟
اسلاگهورن خندید و گفت:آقای توماس اگر اثرات جابی استفاده از این معجون رو می دونستید هرگز همچین حرفی نمی زدید.کسی که از معجون قدرت برای اولین بار استفاده کنه دیگه به اون معتاد می شه به طوری که نمی تونه بدون اون زندگی کنه و بعد از اینکه اثر معجون از بین میره از قدرت واقعیش کاسته می شه،مگر اینکه دائم از اون استفاده کنه.و خوب بدونین که برای تهیه این معجون باید از یک نوع گیاه جادویی که فقط در زیر نور مهتاب رشد می کنه باید استفاده کرد. آنگاه رویش را به سمت هری کرد و گفت:هیچکس هیچچی نمی دونه،شاید لرد سیاه با همین معجون به قدرت رسیده!!!

تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس.دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۱ ۲۰:۳۸:۴۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۲ ۱۷:۱۶:۰۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.