هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶

توبیاس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
از بن‌بست اسپینر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
روز کریسمس بود.
علاوه بر سالهای دیگر همه ی دانش آموزان در مدرسه مانده بودند تا مدیر جدید را ببینند ، زیرا دامبلدور بدلیل کم کردن امتیازهای بی دلیل بسیار از گروه اسلیترین توسط وزارت جادو مواخذه و اخراج شده بود. علاوه بر آن رونالد ویزلی از شاگردان ارشد گریفیندور هم به علت فعالیت های مخفیانه برای بازگرداندن آلبوس دامبلدور به آلبانی تبعید شده بود و مدیر جدید باید یک پسر ارشد از گریفیندور انتخاب میکرد.
پروفسور مک گونگال به تالار گریفندور آمد و گفت: بچه ها میخوام وقتی مدیرجدید میخواد خودش رو معرفی کنه، همتون شورش کنید، چون من رو انتخاب نکردند. هروقت جشن شروع شد بوق مخصوص به صدا در می آد.
ساعتی بعد باشنیدن صدای بوق همه به تالار عمومی رفتند. صندلی مدیر پشت به دانش آموزان بود. وقتی همه در جاهای خود نشستند، صندلی چرخید و دهان همه از تعجب باز ماند، اوکسی نبود جز سوروس اسنیپ.
هیچکدام از گریفیندوری توان صحبت کردن نداشت. اسنیپ مانند همیشه دست چپش را بالا برد و توسط اسلیترینی ها مورد تشویق قرار گرفت. وی بدون هیچ مقدمه ای گفت: مطمئنا همتون من رو میشناسید (نیم نگاهی به مک گونگال کرد.) پس احتیاجی به معرفی کردن خودم نمی بینم، درضمن الان مهمترین مسئله انتخاب یک دانش آموز ارشد از پسر های سال پنجمی گریفیندور هست، من ترجیح میدم قانونمند ترین رو انتخاب کنم، نه مشهورترینی که قانون شکن باشه مثل آقای پاتر. پس باید بگم لانگ باتم از همه مناسب تره.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۸:۱۰:۲۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
زمستان بود.
هری در خوابگاه نشسته بود و مشغول دیدن عکسی بود که مودی در سال ششم بهش داده بود .هری ناراحت بود و داشت گره می کرد و می گفت:چرا سیریوس چرا رفتی؟
مگه رر نبود همیشه با من باشی؟و بعد به صورت دامبلدو ر نگاه کرد که در عکس هم خندان بود.
هری گفت:پروفسور شما تنها کسی بودید که من می شناختم.شما قرار بود از من مراقبت کنید.چرا من رو تنها گذاشتید؟
همینطور که مشغول دیدن عک بود متوجه شد چیزی سفید به سمت او درحال حرکت است .
از جای خود بلند شد و به سمت پنجره رفت.آن را باز کرد و آن پرنده وارد خوابگاه شد.هری داد زد هدویک ...
رون و هرمیون به سوی او رفتن.هدویک برگشته بود .با یکنامه.
رون نامه را از پای هدویک باز کرد.هری متوجه خطی زیبا روی آن پاکت شد.دامبلدور.این نامه از سوی او آمده بود.هری نامه را از دست رون بیرون آورد و آن را یاز کردو شروع به خواندن کرد:
هری عزیز سلام .
میدوارم که حالت خوب باشد.ما نمی خواستیم تو را بترسانیم ولی خوب مجبور بودیم.من سیریوس را قانع کردم تا از نظر همه بوسیله ی چیزی شبیه به مرگ کنار برود.من و سیریوس حالمان خوب است و در راه برگشت به مت هاگواتز هستیم.امیوارم در شب کریسمس کنار هم باشیم.امیدوارم همیشه موف باشی.دوست و همراه تو
آلبوس،پرسیوال،برایان،والفریک،دامبلدور و پدر خوانده ی تو سیریوس بلک
* * *
هر سه ی آنها به سمت سرسرا رفتند و دیدند آن دو نفر به سمت آنها می روند.هری دوید و سیریوس را در آغوش گرفت و به دامبلدور گفت : امیدوارم تا آخرین لحظه ی عمرم کنار من باشید.دامبلدور با چشم های کهربائیش به هری نگاه کرد و به او لبخند زد و آن شب همه به شادی و سرور پرداختند .

شما باید اول در تاپیک بازی با کلمات تایید بشید تا بتونید در این تاپیک نمایشنامه بنویسید.


ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۶:۳۹:۵۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۸:۲۹:۵۹

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
از .... نمي دونم... اينجا كجاست؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 71
آفلاین
سرش را بالا مي كند و نگاهش توي آن چشمان سبز زمردي گره مي خورد.
هري كه روي او خم شده و دست خطش را نگاه مي كند مي گويد: جيني ميشه يه دقيقه بياي بيرون كارت دارم.
بدون اينكه حرفي بزند بلند مي شود و به دنبال هري راه مي افتد. هري دست او را مي كشد و مي برد توي يك كلاس.
نگاهش نمي كند.
هري لب پايين خود را مي جود و مي گويد: جيني من بايد يه چيزي رو بدونم.
جيني شانه هايش را بالا مي اندازد.
- جيني بگو ببينم چرا اين روزا اينجوري شدي. اصلا به من توجه كه نمي كني هيچ دور و بر مالفوي هم زياد مي پلكي. جيني من مي خوام بدونم رفتار مالفوي را با من يادت هست يا با برادرت يا...
- برام اصلا مهم نيست دراكو با تو يا رون يا هركس ديگه چي كار كرده. مهم اينه كه با من خوبه.
عصبانيت توي چشمهاي جيني موج مي زد.
- هري هيچي نمي خواد بگي. من تو رو دوست داشتم. ولي الان نمي تونم با كسي كه منو نمي بينه باشم. من نمي تونم كسي رو كه هيچ وقت واقعا منو نديده دوست داشته باشم.
دراكو منو مي بينه. عميق هم مي بينه. من ترجيح مي دم با اون باشم تا با تو.
جيني چرخيد. موهاي قرمز بلندش توي صورت هري خورد. بيرون رفت و در را محكم به هم كوبيد.
هري آهي كشيد و گفت: واي ... خداي من.... من چي كار كردم..

شما اول باید در بازی با کلمات تایید بشید و بعد در این تاپیک پست بزنید در ضمن حتما باید با استفاده از موضوع تصویر داستان بنویسید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۶ ۱۲:۱۲:۰۳


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶

راهب تپل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۰ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3
آفلاین
سرش را روی زانوهایش گذاشته بود در گوشه ای از اتاق زانوی غم بقل کرده بود، همه برای تعطیلات به کنار خانواده هایشان رفته بودن و باز هم او و عده ای از دوستانش در تالار کوچکشان باید تعطیلات را میگذراندن، هر چند اینجا را بیشتر از هر جای دیگری دوست داشت، ولی دلش برای خانواده ای مهربان، آغوش مادر و هدیه هایی که شگفت زده اش کند لک میزد. هر چند هدیه های دوستانش و از همه مهم تر خانم ویزلی همیشه این جای خالی را پر میکرد، ولی آنها یک چیز دیگر بودند.

- هری چرا اینجا نشستی ؟
رون در حالی که با یک فشفشه در حال نور افشانی وارد تالار میشود این را میگوید و اضافه میکند : بیا پایین جشن گرفتیم، جات حسابی خالیه، آلبوسم هست.
هری از پشت عینکش نگاهی مختصر میکند، صدایش را صاف میکند و میگوید: مرسی، حوصله اش و ندارم.
ناگهان در همین لحظه هرمیون وارد میشود و میگوید : چی شده، چرا زانوی غم بغل کردی، رون برو پایین تا چشن و از دست ندادی؟
هری آرام آرام از جایش بلند میشود و میگوید: یکم کار دارم و تکالیفه ...
هرمیون دست هری را میگیرد و او را به سمت خروجی تالار میکاشند. چند لحظه بعد هر سر برو روی یک ردیف نشسته اند و مشغول خوردن کیک های تزئین شده و نوشیدن جام های پر از بهترین معجون های دنیا هستند. زمانی که همه تا حد انفجار خورده بودن، دامبلدور از جایش بلند میشود و آراسته تر از همیشه مشغول سخنرانی میشود، همان ردای ارغوانی، چشم های نافذ و مهربون و لبخندی گرما بخش ....

- هری، بیدار شو، کریسمسه... پاشو، تنبل، سال نو مبارک!
چند پلک مختصر میزند و عینکش را بر میدارد، سپس به اطرافش خیره میشود و رون را در جلوش خودش میابد. زمزمه وار میگوید : پس دامبلدور کجاست ؟ جشن چی شد؟
رون اخمی میکند و لبخندش محو میشود بعد از مکسی کوتاه میگوید: خواب میدیدی، دامبلدور سال پیش کشته شد... بهتره بریم پایین. امروز فقط باید شاد باشیم .

هری کمی در تخت جابه جا میشود و سپس به صف کوتاه جمعیت گریفیندوری برای پیوستن به جشن ملحق میشود.

ببخشید بد شد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۵ ۱۸:۳۶:۰۵


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۶

سفیدبال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3
آفلاین
روز کریسمس بود. هری – رون – هرمیون – فرد و جرج در سرسرای بزرگ روی میز گریفیندور نشسته بودند. فرد و جرج داشتند در باره اخرین اختراعاتشان حرف می زندن و ان را به هری که سرمایه گذار اصلی انها بود نشان می دادند. انها تصمیم گرفته بودند کریسمس را در در هاگوارتز بمانند.

در طرف دیگر سرسرا چوچانگ سر میز راونکلا با علاقه خاصی به هری نگاه می کرد که مشغول اتش بازی بود. در کنار چو دوستش ماریتا نشسته بود که سال پیش به امبریج گفته بود انها در اتاق ضروریات یک ارتش سری درست کرده اند.

در میز اساتید طبق معمول مدیر مدرسه البوس داملدور در وسط نشسته بود و با چهرای بشاش به دانش اموزان نگاه می کرد.هاگرید ؛ معاون مدرسه و سرپرست گروه گریفیندور مینروا مک گونگال کنار یکدیگر نشسته بودند و داشتند با هم صحبت می کردند.

با بلند شدن دامبلدور از میز اساتید همه دانش اموزان ساکت شدند.

- کریسمس رو به همه دانش اموزان تبریک میگم و امیدوارم که سالی خوبی رو پیشه رو داشته باشید. سخن گفتن بیش از این جایز نیست, بخورید – بیاشامید و از اولین روز کریسمس لذت ببرید.

با تمام شدن حرفها دامبلدور غذاها رو میزها ظاهر شدند و دانش اموزان اندکی که در هاگوارتز مانده بودند شروع به کف زدند کردند.

تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ ۱۲:۲۰:۳۵


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- آهای هری بیا ببین از زونکو چی خریدیم! ترقه و ...
هنوز جمله فرد تموم نشده بود که فشفشه ای به سرعت از کنار گوشش رد شد.
رون آماده بود فشفشه بعدی رو بفرسته که با شنیدن صدای دامبلدور دستش توی هوا ثابت موند و به آرامی بین هرمیون و هری روی نیمکت گریفیندور نشست.
- سال نوی همگی مبارک! بخورید، بنوشید، شاد باشید!
در سمت راست دامبلدور، اسنیپ با چهره ای آرام دیده میشد که سرگرم گفتگو با ریموس لوپن بود. مک گوناگال و هاگرید هم جام های خود را به نشانه سلامتی بالا گرفته بودند.
صدای خنده و شادی از میز گریفیندور بلند بود. کالین کریوی طبق معمول تند و تند عکس می گرفت و فرد و جرج کیک شکلاتی به طرف بقیه پرت می کردند. انگار تعطیلات امسال همه تصمیم گرفته بودند توی مدرسه بمونند.
- سال نو مبارک هری!
جینی با تموم شدن حرفش خم شد و به آرامی گونه هری رو بوسید. احساس کرد صورتش داغ شده، به طرف جینی برگشت و خواست حرفی بزنه اما انگار صدای خودش بین اون همه سر و صدا گم شده بود. جینی بهش لبخند میزد. احساس کرد تصویر تالار بزرگ و افراد حاضر در اون داره محو میشه و کم کم تصویر دیگری مقابل چشمانش ظاهر شد. زن جوانی روبرویش ایستاده بود و نگاهش رو به او دوخته بود.
- 7 گالیون میشه اقای پاتر.
هری لحظه ای فراموش کرد کجاست. روی صندلی بلندی نشسته بود و ظرف پایه دار بلندی مقابلش بود. یادش اومد که کجا و برای چه کاری اومده. جام رویایی. اختراع جادویی جدیدی بود که مخترعینش با تحقیقات زیاد روی آینه آرزوها و قدح اندیشه اون رو درست کرده بودند و شخص می تونست برای دقایقی به تماشای رویاهای دست نیافتنی اش مشغول بشه.
هری دست در جیب کرد و 7 گالیون شمرد و در دستان اون زن گذاشت. از روی صندلی بلند شد و به منظره پوشیده از برف بیرون چشم دوخت. آهی کشید و گفت:
- سال نو مبارک!
- سال نو مبارک آقای پاتر! موفق باشید.


تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

آلیس لانگ باتومold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۰ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
از بیمارستان سنت مانگو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
بعد از ظهر روز کریسمس هری,رون وهرمیون طبق معمول هر سال مثل بقیه ی بچه ها منتظر بودندءببینند دامبلدور برای امسال کریسمس چه چیزی در نظر گرفته است!
هرمیون:دارام فکر میکنم دامبلدور بعد از برگشتن ولدمورت چه طوری می خواد بچه ها روسورپرایز کنه؟
رون:گمون کنم امسال از وسایل فردو جرج استفاده کنه!پارسال که اون برتی باتز ها رو پخش کرد!اییییییییی هنوز مزه شو یادمه!!!!!!!
هری:اگه لطف کنین و جفتتون یکم حرف نزنین میتونین بفهمین دارن درهارو باز میکنن بیاین بریم!
سرسرا مثل همیشه تزیین شده بود با این فرق که اثری از دامبلدور وغذا نبود.کم کم سرسرا داشت پر میشد که ناگهان فشفشه های سوت کش ویزلی با صدایی شبیه ترقه از وسطه میز ها در امدن و بعضی از بچه ها رو با ترس به زمین انداختند.ولی با ظاهر شدن غذاها سر میز همه ترس از یادشان رفت ومشغول خوردن و خندیدن شدند.هرمیون:رون باید بری به تریلانی پیشنهاد همکاری بدی ؟از کجا فهمیدی میخواد از وسایل ویزلی استفاده کنه؟ مگه نه هری؟
اما هری هواسش به دامبلدور بود که چوبدستی اش رو به سمت فشفشه ها میچرخواند و روی سقف سحرآمیز سرسرا مینوشت:آخرین دشمنی که می میرد مرگ است!!!!!


تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۲:۱۵:۰۰

بعضی ها زندگی میکنند چون مجبورند.
بعضی ها �


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
قبل از اینکه استادها برای آغاز جشن کریسمس به سرسرا بیایند هری و رون سر میز گریفندور مشغول بررسی اختراع های جادویی جدید فرد و جرج بودند.فرد آهسته میگوید:امشب می خوایم یک جشن حسابی راه بندازیم.و به جرج لبخند می زند.
تا چند دقیقه بعد تعداد اندکی که به خانه هایشان نرفته اند در سرسرا جمع می شوند و خوردن غذاهای رنگارنگ را آغاز میکنند.جرج یک کلاه کهنه را به سمت هری پرتاب می کند.کلاه وقتی که به دست او می رسد ناگهان منفجر می شود و تعداد زیادی فشفشه و موشکهای رنگی در هوا به پرواز در می ایند.همه سرسرا به هم می ریزد و سرها به آن سو می چرخد .هری صدای خنده دختری را از میز ریونکلا می شنود و به آن سمت نگاه میکند.دختری با موی مشکی و صورتی زیبا را می بیند که به او لبخند می زند و احساس می کند که قلبش در سینه فرو ریخت .تعجب می کند که تا بحال او را ندیده بود.هری به سمت هرمیون خم می شود از او درباره آن دختر سوال می پرسد.هرمیون با آرامش می گوید:اون چو چانگه بازیکن تیم کوییدیچ ریونکلا.

تایید شد! البته این چیزی که شما نوشتی به خاطره نویسی بیشتر شبیه بود تا نمایشنامه نویسی. امیدوارم در انجمنهای رول خیلی بهتر بنویسی.
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط Dolores Jane Umbridge در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۴:۲۸:۵۲
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۳۳:۴۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۸ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ جمعه ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
سكانس اول:

فضا:{سالن جشن هاگوارتز تزيين شده با انواع درختچه هاي مخصوص كريسمس و چراغ هاي رنگارنگ و پر از رنگ هاي شاد،روبان ها و پرچم هاي 4 گروه كه با رنگ هاي شاد تزئين شده اند .فضا كاملا شعف برانگيز است.
چيزي كه در وسط سالن در فضاي خالي بين ميز ها به چشم مي آيد 4 رديف جعبه كادو شده كه تا سقف بي نهايت هاگوارتز بالا رفته.روي هر جعبه تصوير يكي از دانش آموزان مدرسه به چشم مي خورد كه با چشماني كه خنده ازشان مي بارد به اين طرف و آن طرف نگاه مي كند }

{درب هاي سالن ناگهان باز مي شوند و هجوم ناگهاني بچه ها و اساتيد به سالن همه چيز را تكميل مي كند..}

{دامبلدور با نگاهش همه چيز را با تحسين و رضايت نگاه مي كند اما براي يك لحظه مي توان نگراني را در چشمانش خواند.نگراني از نبود يك نفر..}

{زمان همان زمان ..مكان تغيير مي كند}

{هري در خوابگاه پسران در جايگاه هميشگيش روبروي شومينه خيره به بي نهايت آهي مي كشد}

هري با خودش: چقدر...خوشحالند...مردم...!

پايان صحنه اول

تایید شد! گرچه بهتر بود داستانتون معنی و مفهوم کاملتری داشته باشه.
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


كوييرل عزيز شما اينجا خواستين كه يه نمايشنامه بنويسيم ،اين داستان تموم نشده ولي چون طولاني ميشد فقط صحنه اول رو نوشتم كه اونم مي خواستم تنهايي هميشگي هري رو در اوج شلوغي نشون بدم

منظور از نمایشنامه یه داستان کوتاه هست که سرو ته داشته باشه... داستانهای طولانی رو میتونی به قسمت مقالات بفرستی. اینجا فقط برای این هست که ما بدونیم شما چقدر با نوشتن و کتابهای هری پاتر آشنایی دارید. موفق باشی


اي بابا ويرايش هاي اين پست از خودش بيشتر شد ها! كوييرل عزيز اگه منظور شما از نمايشنامه داستان كوتاهه بهتره اسمشو ديگه نمايشنامه نذارين،من بدبخت ديگه بعد از 5 سال اجرا و نويسندگي نمايشنامه و اجراي نمايشنامه هام تو كل كشور به خدا مي دونم نمايشنامه يعني چي


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۰:۴۱:۵۷
ویرایش شده توسط پرشين پاتريست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۵:۲۸:۲۴
ویرایش شده توسط پرشين پاتريست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۵:۳۰:۱۳
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۳۲:۱۶
ویرایش شده توسط پرشين پاتريست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۹:۴۹:۱۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۰۵ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

فنریرگری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۴ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶
از هر جا كه دل بره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
هری بی صبرانه منتظر رسید سال نو و جشن کریسمس بود انگار زمان اصلا حرکت نمی کرد زمان به کندی برایش می گذشت او می دانست با رسیدن جشن کریسمس بیشتر دانش اموزان از جمله دراکو مالفوی هاگوارتز را ترک خواهندکرد و او برای مدتی هم از دست دانش اموزان و هم از دست معلمان نفس راحتی خواهد کشید چون بعد از ان اتفاقی گه در مسابقه ی جام اتش افتاد همه طوری با او رفتار می کردند که گویی او مقصر اصلی بوده است.

بالاخره روز جشن فرا رسید طبق معمول سالن را بسیار زیبا تزئین کرده بودند همه ی دانش اموزان در سالن سراسری حضور داشتند .هری ، رون،فرد و جرج کنار هم نشسته بودند مادر ان ها طبق معمول برای هدیه ی کریسمس پبراهنی فرستاده بود که حروف اول اسمشان در ان قرار داشت.هاگرید مشغول صحبت با پرفسور مک گوناکل بود و دامبلدور مشغول سخنرانی برای دانش اموزان بود که ناگهان فرد یک گلوله به هری داد و گفت ان را روشن کن تازه ساختیمش وقتی روشن بشه همه جا رو روشن می کنه و در اخر یک صدا ازش در میاد که میگه کریسمس مبارک باد .رون می خواست هری را از این کار منصرف کند ولی هری تصمیم خود را گرفته بود ان را روشن کرد و نوری درخشانش حواس همه را به خود جلب کرد دیگر کسی به حرف های دامبلدور گوش نمی داد و نظم جشن به هم ریخته بود

تایید شد! لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱:۱۱:۲۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۹ ۱۲:۰۰:۴۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.