طبیعتا لرد سیاه عنکبوت کوچک را ندید!
-نفر بعدی!...نبود؟...فرمودیم نفر بعدی!
عنکبوت که از آن فاصله صدایش را هم نمی توانست به گوش لرد برساند، پاچه شلوار لرد را گرفت و چند بار تکان داد تا این که او را متوجه خودش کرد.
-عنکبوت!...این خونه عنکبوت داره. کی مسئول رسیدگی به وضعیت بهداشتی این خونه اس؟
آراگوگ که شدیدا بهش برخورده بود دوان دوان به طرف لینی رفت و روی پشتش پرید و شاخک هایش را گرفت!
-بزن بریم!
لینی شوکه شده بود.
-بزنم کجا بریم؟
-پرواز کن خب. زود باش.تا جلوی صورت لرد پرواز کن، حرف دارم. نیشت می زنما. نیش در نیش می شیم.
لینی از منظره زشت عنکبوت روی بال های آبی اش راضی نبود. ولی پرواز کرد.
-ارباب منو از دست این نجات بدین!
لرد سیاه مجددا متوجه عنکبوت شد.
-تو که هنوز اینجایی...می ری بیرون یا پرتت کنیم؟ چیه؟ چرا دست و پا می زنی؟ چیز باارزشی برامون آوردی؟
آراگوگ با حرکت سر تایید کرد.
-آوردم...روح و جانم به فدای شما...تمام هستی من از آن شما...وفاداریمو ثابت می کنم. حداقل از این یکی بیشتره.
ضمن گفتن کلمه "این" ضربه نه چندان آرامی به سر لینی زد که فریاد حشره را به هوا بلند کرد. بعد به آرامی به لرد نزدیک تر شد.
-چشممو! چشممو تقدیم به شما می کنم!
چشم عنکبوت اصولا به درد لرد سیاه نمی خورد، ولی لرد هم بدش نمی آمد جلوی چشم مرگخواران، چشم کسی را در بیاورد و از همه زهر چشم بگیرد!
-یکی چوب دستی ما رو بده! آفرین بر تو...زشت و ریزی، ولی شجاعتت بی نظیره. همه باید از این عنکبوت یاد بگیرن. اینو الگوی خودشون قرار بدن. چوب دستیمونو فرو می کنیم تو حدقه چشمش...و چشم قلفتی در میاد! قبلا خیلی تمرین کردیم. بلدیم! فراموش نکنین که این کار ما رو در تاریخ ثبت کنین. بسی خفن است.
لرد سیاه چوب دستی اش را به طرف درشت ترین چشم آراگوگ برد...ولی عنکبوت فریاد بلندی کشید.
-اون نه...اون نه. با اون شکارمو می بینم.
چوب دستی تغییر مسیر داد...ولی عنکبوت باز هم فریاد کشید.
-اونم نه...اونم نه...با اون شکارمو هیپنوتیزم می کنم. اون یکی هم نه. با اون راستمو می بینم. با این یکی هم چپمو می بینم. وسطی رو هم خیلی لازم دارم. باهاش چشمک می زنم. اصلا...می گما...خیلی لازمه چیزی تقدیم کنیم؟
لرد با عصبانیت ضربه ای به لینی زد که لینی و عنکبوت با هم سقوط کردند.
-از جلوی چشمم دور شو...یکی بیاد اینو جارو کنه بندازه بیرون. کسی هم الگو قرارش نده! بی خاصیت!