هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۸:۳۷ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
نجینی چشم رودولف رو میذاره لای نون باگت با خیارشور و سایر آتاشغالیجات در یک حرکت می بلعه! چشم به شکل قلمبه میره که از گلوی مار بره پایین اما میانه راه نفرین چشم چرونی صاحب عضو عمل میکنه و عضو پیوندی!!! پس زده میشه اما به جای خروج کتبی یا حداقل شفاهی، راه باز میکنه به سر خزنده و جای یکی از چشماش میشینه!

نیم ساعت بعد، گشت عمنیط اخلاغی لیتل هنگلتون میاد نجینی رو توی باغچه خونه ریدل به جرم چشم چرونی و مزاحمت برای کرم های خاکی و نوامیس اونها از دو سمت دم و سر دو تا گره کور میزنه و یه دستبند هم دور گردنش و پرتش میکنه توی ون که ببرن باهاش اژدرها و شاپورها رو شلاق بزنن!

لرد سیاه، از همه جا بی خبر چهارزانو نشسته کف اتاقش و با دقت داره سعی میکنه از پیکر آش و لاش و نیمه جان رودولف یه هورکراکس بسازه اما تلاشش ثمره چندانی نداره...

- لعنت خودمون به تو! اینقدر ناخالصیت بالاست که در حد یه نفس هم نمیتونی جون برای ما ذخیره کنی! بلا! بیا ببر این ex بی خاصیتت رو. یه چشمشو دادیم نجینی گل کوچیک بزنه باهاش!

بلاتریکس در حالیکه با یک دست مشغول عوض کردن دلفی بود و با دست دیگر تیغ موکت بری را روی گلوی طفل گذاشته بود تا مبادا گریه و نغ نغی کند و اعصاب ارباب مکدر شود، با پاهایش بقایای رودولف رو از جلوی لرد جمع کرد و به سمت خود کشید.

زیر زمین

- شما چه جور مرگخواران پس فطرت و سیاهی هستین آخه؟ شما از دامبلدور هم لطیف ترین که! ئه!

پادشاه سینوس در عین خشم نگاهی پر از حسرت به کوه گواهی های سیاهی امضا نشده روی میز انداخت. از دست مرگخواران به شدت سالم و مثبت در حال کندن ماسک از صورت بود اما عوامل فنی رول مدام بهش سیگنال میدادن که ماسک مورد نظر مادرزادی هست و در نتیجه منصرف میشد و به کوبیدن کله اش به در و دیوار زیر زمین نیمه تاریک قناعت می کرد.

مرگخواران با چهره هایی مضطرب همچنان در تلاش بودند به صورت گروهی فعالیت های مثلا سیاه از خودشون به معرض نمایش قرار بدن تا شاه تحت تاثیر قرار بگیره. یکی بوی کود گاوی میداد، دیگری حشره کش میزد، اون یکی نیش یکی دیگه شورشو در میاورد می مالید سر و صورت ملت، یکی صورتشو غیب و ظاهر میکرد و خلاصه هر کدام مشغول هنرنمایی سیاه بودند به خیال خودشون تا گواهی سیاهی بگیرن.

- اینطوری نمیشه. جمع بشین همه اینجا! میریم جبهه! توی خط مقدم قطعا اون روی سیاهتونو به منصه ظهور خواهید گذاشت!

پیش از آنکه لرد سیاه سوت زنان و زهرمارگلاسه بدست از پله ها پایین بیاید و به زیرزمین سری بزند، آرسینوس گواهی های امضا نشده رو بغل گرفت و به کسری از ثانیه به همراه بقیه مرگخواران به مقصد جبهه جنگ نامعلومی آپارات کرد...


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۸:۵۵:۲۰
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۹:۲۴:۲۸

No Country for Old Men




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۳:۱۰ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
نجینی از اتاق خارج شد و پیش لردسیاه برگشت. لرد همانطور که روی مبل لم داده بود و ناخن‌هایش را سوهان میکشید نگاهی به نجینی انداخت. مار که اکنون نزدیک لردسیاه رسیده بود ففسس فسسس دلبرانه‌ای برای پاپای عزیزش کرد و از پاهای لرد بالا خزید و روی شانه‌های لرد جای گرفت. لرد دست نوازشی بر سر دخترش کشید و دست در آستین ردایش کرد و به طرف نجینی گرفت:

- بیا نجینی. ما این رو برای تو پنهان کرده بودیم. چشم رودولفه! بخاطر شدت فرود پاشنه‌ی بلاتریکس بر رودولف از کاسه دراومد و قل خورده بود کنار پای ما. میتونی برای عصرونه بخوریش!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
آرسینوس از درون شکست, نا امید شد, خورد شد, دوباره سر هم شد و شکست عشقی خورد. درحالی که تاج نیمه جونش رو بغل کرده بود همش با خودش حرف میزد.
- چرا؟ چرا اون؟ چرا من نه؟
- نمیای از ما تست بگیری آرسی؟
- اون زندس, می بینین؟ داره نفس میکشه!
-مرگخوار ها:
- بلا... بلا تو باید کمکش کنی.
- نه الان سرم شلوغه, دارم دندون های رودولف رو تاکسیدرمی می کنم یادگاری بمونه.
-مرگخوار ها:

مرگخوار ها همچنان پوکر فیس وارانه به آرسینوس که تاج حکومتش رو بغل کرده بود نگاه می کردن که یکهو صدای فیس عجیبی اومد و پرنسس نجینی وارد صحنه شد.

- فیسس. پاپا گفت زود تر کارو تموم کنی سینوس وگرنه شام من میشی.فیسس.
-آرسینوس:

نجینی بعد از گفتن این جمله ی تهدید آمیز, خیلی شیک فیس فیس کنان از صحنه خارج شد. بعد از خارج شدن پرنسس نجینی آرسینوس بلند شد, خرده های تاج حکومتش رو داخل جیبش ریخت, کرواتش رو مرتب کرد و روی صندلیش نشست.
- کی داوطلب شده بود که سیاهیش رو بسنجم؟


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۹ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
آرسینوس ، به آرامی روی صندلی ای که توسط جن های خانگی برایش عقب آورده شده بود نشست . سپس آرام و با خونسردی تمام ، چین های ردایش را صاف کرد . و پس از اطمینان حاصل کردن از روشن بودن نورافکن های اتاق و تنظیم آن ها بر روی برلیان های تاجش، که هر چه بیشتر آن ها را جلا داده و بدرخشانند . کفش های واکس زده اش را روی میز گذاشت و صدای آرام و لحنی دستوری پرسید:
- نفر اول کیه؟

مرگ خواران یک قدم عقب رفتند!

- هیچ کس نمی خواد شایستگی اش رو به ارباب ثابت کنه ؟

گویل که کلا آدم نا شایستی بود ،بدون فکر روی صندلی جلوی آرسینوس نشست. تا به سوال های او جواب دهد ، که ، درست در همین لحظه ی مزخرف در از جا کنده شد و ریگولوس بلک همراه با دو قفل فرمان زیر بغلش و این افکت:« حال می کنم جنجال راه بندازم! » وارد اتاق شد.و از قضا به دلیل ورود نا به هنگامش ، قفل فرمان های زیر بغلش و حالت نشستن ناجور آرسینوس بر صندلی؛ با وی برخورد کرده و موجب شکستن تاج وزارت شد، که طی همین ورود های نا به هنگام بلاتریکس با زنبیلی از دندان های رودولف که از آن قطره قطره جوهر نمک می چکید به میان قافله افتاد و ....


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتريكس چرخى در هوا زد و با فرود موفقيت آميز پاشنه پايش در حلق رودولف، تعظيمي به لرد سياه كرد.
-بله سرورم...بفرماييد!

و به رودولف دراز به دراز افتاده اشاره كرد.
لرد با رضايت به رودولف نگاهى كردند و سپس به سمت آرسينوس برگشتند.
-تو كه هنوز ايستادي... تاجش رو نگاه... پادشاه شده سر ما! اينارو جمع كن و برو و ازشون تست سياهي بگير و هرچي كه كم داشتن رو بهشون آموزش بده تا تاييد شن.

آرسينوس با هول و ولا تعظيمي كرد و "كيش، كيش" كنان، مرگخواران را به خارج اتاق لرد سياه راهى كرد.
هنوز از در اتاق دور نشده بودند كه در باز شد و رودولف، با دندان هايي كه كف دستش نگه داشته بود، خارج شد.

اينبار بلاتريكس موهايش را دور دستش چرخاند و به سمت رودولف پرتاب كرد. قبل از اينكه رودولف موفق به درآوردن قمه اش شود، موهاي بلاتريكس دور گلوى او پيچيد و دقايقى بعد، رودولف كبود و پهن زمين شد.

-تو سياهيت تاييد شده بلاتريكس...بيا اينم گواهيت! نميخواد بيايي!
-خير! منم ميخوام آزمون بدم! شما بريد و منم دندوناي اين رودولف رو جمع كنم به عنوان يادگاري و بعد ميام!

و به اين ترتيب، مرگخواران براي تست سياهي، راهى سالن اصلى خانه ريدل ها شدند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

وزارتخونه تصمیم می گیره میزان سیاهی مرگخوار ها رو بسنجه و در نتیجه این کار، لرد تصمیم می گیره به مرگخواراش مجددا سیاه بودن رو آموزش بده. ولی مرگخوارا زیاد موفق عمل نمی کنن.
پس لرد از مرگخوارا می خواد برای اثبات تعصب و وفاداریشون ارزشمند ترین دارایی هاشون رو فدا کنن. که بازم موفق عمل نمی کنن! لرد به رودولف می گه به وزارتخونه اطلاع بدن که برای سنجش سیاهی ماموراشونو بفرستن.

.......................

-وزارتخونه ترکیده ارباب!

لرد سیاه نفس راحتی کشید.
-خب...پس مشکل از بیخ حل شد. وزارتی در کار نیست و از این به بعد اختیار تمام امور در دستان ماست. دستور اعدام رودولف رو صادر می کنیم.

رودولف فورا حرفش را اصلاح کرد.
-اونجوری نه ارباب. به معنای مجازی ترکیده. وزیر ترور شده... وزارت سلطنتی شده. همه چی ریخته به هم.

لرد سیاه کمی ناامید شد. برای یک لحظه فکر کرده بود از شر رودولف برای همیشه خلاص شده است. این فکر بسیار دلچسب بود. برای همین مجددا همین فکر را کرد.
-رودولف به ما اطلاعات غلط داد. ما ممکن بود در اثر این اطلاعات غلط برای تصاحب وزارت به وزارتخونه بریم و چون بدون آمادگی رفتیم، هورکراکس از دست بدیم. رودولف قصد جان ما رو کرده بود. دستور اعدامشو صادر می کنیم.

آرسینوس در حالی که انگشت اشاره اش را بالا گرفته بود جلو رفت.
-ارباب...من اعدامش کنم؟

لرد تازه متوجه آرسینوس شد.
-تو مگه نترکیدی؟

-نه ارباب...من که ضد ترکم! سلام ارباب...خوبین ارباب؟

لرد سیاه فکری کرد و پرسید:
-الان وزیر کیه؟

همه دست ها به آرسینوس اشاره کرد.

-خب...پس تویی سینوس. بهت دستور می دیم سیاهی ارتشمونو بسنجی! چیکار کنن که یه گواهی تایید سیاهی کامل بهشون بدی؟ دستور اعدام رودولف رو صادر کرده بودیم ما؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
لینی که از این همه هیجان و ذوق هکتور تعجب کرده بود و مرگ خودش را نزدیک می دید، سعی کرد کمی او را به حرف بگیرد.
- هکتور... آخه چرا اینقده ذوق داری؟ مگه چه هیزم تری بهت فروختم؟
- تو چیزی نفروختی لینی، ولی خب خودت که می دونی، همونطوری که مخترع ها موقع آزمایش اختراعشون هیجان دارن، ما معجون ساز ها هم موقع آزمایش دسترنجمون ذوق داریم.
- پووووفففف...

لینی آهی از سر آسودگی کشید. اگر این حشره کش را هکتور برای کشتن حشرات درست کرده بود، مطمئنا هر کاری انجام می داد بجز کشتن حشرات. هکتور متوجه تغییر نگاه لینی شد، ولی دلیل آن را به ذوق زدگی بیش از حد خود ربط داد و گفت:
- البته اینم بگما، ما معجون ساز های بزرگی دیگه بعد از این همه معجون موفقیت آمیز، کمی برامون عادی شده، ولی خب، بالاخره همیشه یه مقدار هیجان خوبه.

یک مقدار هیجانی که هکتور اشاره کرده بود، به شکل لرزش از سر هیجان زدگی دستش انجامید. به همین دلیل دو تلاش اول او برای اسپری کردن حشره کش، به سمت ناکجا آباد بود و اتفاقی نیفتاد.

- زبونتو در آر، کمکت می کنه تمرکز کنی!
-
-

هکتور شانه ای بالا انداخت. تصمیم گرفت شانسش را امتحان کند و زبانش را بیرون آورد، نشانه گیری و سپس حشره کش را اسپری کرد. همزمان با برخورد حشره کش با ترکیب آراگوگ و لینی، دنیا در برابر چشمان لینی تیره و تار شد.
- ای بابا! چرا همه جا سیاه شد؟ مُردم من؟ اصولا نباید حشره کش هکتور کار می کرد! نهههههههههه!
- نه... واسه منم همه جا سیاه شده! آخه بی انصاف منِ گیاه کجای دنیاتو گرفته بودم که منم کشتی؟
- قمه هام... قمه هام رو بدین دستم. الان که قراره تو تاریکی بمیرم، می خوام سلاحم دستم باشه!
- ما هم داریم همه جا رو سیاه می بینیم. ولی قرار نیست ما بمیریم. پس ایراد از هکتوره!

لرد سیاه پس از گفتن این حرف، سرش را به سمتی که حدس می زد هکتور آنجا باشد، چرخاند و گفت:
- این هم مثل معجون هات بود. زود باش این وضعیت رو درست کن تا قبل از اینکه ما تو این وضعیتت درستت کنیم!
- ولی ارباب...
- ولی بی ولی! زود باش!
- ارباب پیشنهادی دارم خدمتتون!
- مگه نگفتم حرف نباشه... آهان! تو هکتور نیستی. می تونی حرف بزنی ولی اگه حرفت رو دوست نداشتیم، باید یه فکری به حال مراسم کفن و دفنت بکنی! اگرم که فکرت خوب بود، مطمئن باش که تمام حقوق استفاده ازش رو به اسم ما منتقل کرده باشی.

اسنیپ که بعد از تهدید اربابش، خودش را جمع و جور کرده بود، با صدای نه چندان مطمئن ادامه داد:
- ارباب. من تو این فکر بودم که... در حقیقت شما تو این فکر بودین که الان محیط خانه ریدل ها به اندازه کافی سیاهه. مطمئن بازرس های وزارت خونه از این حجم از سیاهی راضی خواهند بود. باید راضی باشن البته!
- هوووومم... حرف بدی نزدی. از فکرمون خوشمون اومد! رودولف! به وزارتخونه خبر بده که بیان و سیاهی ما رو نظاره باشن!


Always


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
همه مشغول سنجیدن جوانب ماجرا بودند اما هکتور که کلا آدم نسنجیده ای بود، قبل از هر کسی اظهار نظر کرد.
-من وقتی معجونم میچسبه به پاتیلم از حشره کش واسه جدا کردنش استفاده میکنم. امتحانش کنین.

لینی با نیشش برای هکتور خط و نشان کشید اما آراگوگ خیلی مشتاق به نظر میرسید!
-من هم با این که رعشه داره موافقم...! حشره کش ایده خوبیه!

لینی معترضانه گفت:
-اینجوری خودتم میمیری! اون میخواد از حشره کش استفاده کنه! نه پیکسی کش!
-من حشره نیستم. این توهینت به جامعه عنکبوتیان رو نشنیده میگیرم!

همه با حالت عاقل اندر تسترالی به آراگوگ خیره شده بودند. مشخصا کسی حرف او را باور نکرده بود!

-هی! اینجوری نگاه نکنید راست میگه! اون حشره نیست این واضحه... این کم سوادی ها آزار دهندست. مایه شرمه! اگر یه کم وقتتونو توی خلوت تنهایی بگذرونین شاهد این موارد تاسف آمیز نخواهیم شد.

این سخنرانی تاثر برانگیز را دلفی به نمایش گذاشته بود. اما انگار فقط خودش چنین فکری راجب این سخنرانی میکرد.
لیسا گفت:
-باشه بسه دیگه! امتحانش مجانیه... من که میگم عنکبوته میمیره! اگه نمیره قهر میکنم.

دلفی که خیلی از مخالفت با حرفش راضی به نظر نمیرسید لبخند مصنوعی ای زد و گفت:
-شرط میبندیم.
-باشه شرط میبندیم.
-هکتور، حشره کشو بده.

لینی با ناباوری گفت:
-شماها میخواین منو بکشین؟ به همین سادگی؟ جواب اربابو چی میدین؟ میگین پیکسی آبی ناز باهوشو بی نظیر و فوق العادتونو کشتیم؟

سپس نگاه تحقیر آمیزی به آراگوگ انداخت و ادامه داد:
-اونم به خاطر این!

دلفی که انگار بعد از مدتی غیبت بسیار سنگدل تر از پیش شده بود گفت:
-بیخیال لینی! درد نداره... تازه، بزرگ میشی یادت میره. چی شد اون حشره کش هکتور؟ من عجله دارم بسته آموزشی خودکشی که سفارش دادم الان میرسه...

هکتور اسپری کوچکی را از جیب ردایش بیرون آورد که طرح رویش عکسی از ریتا بود و یک ضربدر قرمز بزرگ آن را پوشانده بود.
-اینم از حشره کش! بیاین امتحانش کنیم.

حالا تمام سرنوشت لینی در گرو یک شرط بندی بود!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

لرد ولدمورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
آستوريا از مرلين خواسته جلو رفت و پايش را بالا برد.

-نـــــــــــــه! من! من رو له ميكنى!

به نظر مى آمد كه آستوريا بدش نمى آيد كه خودش را به نشنيدن بزند. ولى صداى لينى به قدرى بلند بود كه هم مرگخواران و هم لرد بشنوند.

-خب، پاشو برو اونور!
-بال! بالم رو گرفته. ميخواد من رو بخوره!

حق با او بود. آراگوگ دور بال لينى تار تنيده بود.
-كولى بازى در نيار! كى خواست بخورتت؟...البته الان!...من فقط گروگان گرفتمت. من رو بخواين بكشين، اين حشره هم با من ميميره!

رز، گلدانش را بالا كشيد و آماده ى دفاع از لينى شد.

-صبر كنيد...نظرمون عوض شد! سنجش تعصب و وفادارى تموم شد! اين عنكبوت رو از لينى جدا كنيد و به شكنجه گاه بياريدش. ميخوايم ميزان بى رحميتون رو بسنجيم!

با خارج شدن لرد از اتاق، مرگخواران مشغول به ارائه ى ايده، براى جدا كردن لينى از آراگوگ شدند.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
طبیعتا لرد سیاه عنکبوت کوچک را ندید!

-نفر بعدی!...نبود؟...فرمودیم نفر بعدی!

عنکبوت که از آن فاصله صدایش را هم نمی توانست به گوش لرد برساند، پاچه شلوار لرد را گرفت و چند بار تکان داد تا این که او را متوجه خودش کرد.
-عنکبوت!...این خونه عنکبوت داره. کی مسئول رسیدگی به وضعیت بهداشتی این خونه اس؟

آراگوگ که شدیدا بهش برخورده بود دوان دوان به طرف لینی رفت و روی پشتش پرید و شاخک هایش را گرفت!
-بزن بریم!

لینی شوکه شده بود.
-بزنم کجا بریم؟

-پرواز کن خب. زود باش.تا جلوی صورت لرد پرواز کن، حرف دارم. نیشت می زنما. نیش در نیش می شیم.

لینی از منظره زشت عنکبوت روی بال های آبی اش راضی نبود. ولی پرواز کرد.
-ارباب منو از دست این نجات بدین!

لرد سیاه مجددا متوجه عنکبوت شد.
-تو که هنوز اینجایی...می ری بیرون یا پرتت کنیم؟ چیه؟ چرا دست و پا می زنی؟ چیز باارزشی برامون آوردی؟

آراگوگ با حرکت سر تایید کرد.
-آوردم...روح و جانم به فدای شما...تمام هستی من از آن شما...وفاداریمو ثابت می کنم. حداقل از این یکی بیشتره.

ضمن گفتن کلمه "این" ضربه نه چندان آرامی به سر لینی زد که فریاد حشره را به هوا بلند کرد. بعد به آرامی به لرد نزدیک تر شد.
-چشممو! چشممو تقدیم به شما می کنم!

چشم عنکبوت اصولا به درد لرد سیاه نمی خورد، ولی لرد هم بدش نمی آمد جلوی چشم مرگخواران، چشم کسی را در بیاورد و از همه زهر چشم بگیرد!
-یکی چوب دستی ما رو بده! آفرین بر تو...زشت و ریزی، ولی شجاعتت بی نظیره. همه باید از این عنکبوت یاد بگیرن. اینو الگوی خودشون قرار بدن. چوب دستیمونو فرو می کنیم تو حدقه چشمش...و چشم قلفتی در میاد! قبلا خیلی تمرین کردیم. بلدیم! فراموش نکنین که این کار ما رو در تاریخ ثبت کنین. بسی خفن است.

لرد سیاه چوب دستی اش را به طرف درشت ترین چشم آراگوگ برد...ولی عنکبوت فریاد بلندی کشید.
-اون نه...اون نه. با اون شکارمو می بینم.

چوب دستی تغییر مسیر داد...ولی عنکبوت باز هم فریاد کشید.
-اونم نه...اونم نه...با اون شکارمو هیپنوتیزم می کنم. اون یکی هم نه. با اون راستمو می بینم. با این یکی هم چپمو می بینم. وسطی رو هم خیلی لازم دارم. باهاش چشمک می زنم. اصلا...می گما...خیلی لازمه چیزی تقدیم کنیم؟

لرد با عصبانیت ضربه ای به لینی زد که لینی و عنکبوت با هم سقوط کردند.
-از جلوی چشمم دور شو...یکی بیاد اینو جارو کنه بندازه بیرون. کسی هم الگو قرارش نده! بی خاصیت!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.