- دایی؟
فرد و دانگ هم زمان، سرشونو بالا گرفتن و با صحنه ی بس عجیبی مواجه شدن.
لیلی کوچک با نیش باز، همراه با اون دوتا دختر مجهول الحال، روی لوستر قدیمی شیون آوارگان نشسته بود.
فرد چوب دستی دانگ رو از دستش قاپید و به سمت اون دوتا دختر گرفت.
- لیلی؟اینجا چی کار می کنی؟چطوری اومدی اینجا؟زود باش از اون دوتا دختر فاصله بگیر!
نیش لیلی بسته شد، با اخم روشو از فرد برگردوند که همین حرکت باعث شد لوستر تکون شدیدی بخوره.
- تعقیبت کردم خو!
این دوتا هم دوستامن.خیلی دخترای باحالین!ولی مثل این که نمی تونن حرف بزنن چون هر بار که اسمشونو پرسیدم، همین جوری خیره شدن تو چشام. برای همین خودم براشون اسم گذاشتم.اسم این کوچولو جوجوئه و...
به بزرگتره اشاره کرد و ادامه داد:
- اینم ژیگوله!
فرد با ناباوری به لیلی خیره شد و دهنشو باز کرد تا چیزی بگه؛ اما نتونست و دوباره دهنشو بست.
دانگ دستشو رو شونه ی فرد گذاشت.
- آروم باش فرد!بابا این از همون شیطون، مِیطوناست دیگه !لیلی اینجا چی کار میکنه آخه؟والــــــا!پاشو بریم یکیو گیر بیاریم بدیم به این ننه هه!پاشـــو!آفرین!
فرد با شک به لیلی نگاه کرد و چنگی به موهای قرمزش زد.
- حق با توئه!بریم.
لیلی دست اون دوتا دختر و گرفت و سه تایی باهم، پایین پریدن. سقف به خاطر پرش اون سه تا، لرزید. لوستر پایید افتاد و صدای بس ناجوری تولید شد.
دانگ نگاهی به لوستر انداخت و سعی کرد از اون سه تا دختر فاصله بگیره.
دست فرد رو گرفت و با هم به سمت در خروجی حرکت کردن.
- من حرفاتونو با مادر شیاطین شنیدم!
ماندانگاس و فرد برگشتن و به لیلی خیره شدن.
- خب، چی کار کنیم؟
- اگه یه درصد من لیلی واقعی باشمو و برم به بقیه بگم، چی؟بالاخره که یه جوری از اینجا میرم بیرون.
دقیقه ای سکوت..
فرد رو به ماندانگاس کرد و گفت:
- چی کار کنیم؟
- اصلا فرض می کنیم اون لیلیه واقعیه!می تونیم همین الآن بریم بدیمش به ننه ی شیاطین!
فرد عصبی شد و ابرویی بالا انداخت:
- لیلی برادر زادمه ها!
دانگ شونه ای بالا انداخت.
- فراموش کن چی گفتم.بیا بریم! احتمالش کمه اون لیلی باشه.
و نگاهی به لیلی انداخت که روی زمین نشسته بود و با اون دوتا دختر، نون بیار کباب ببر بازی می کرد.
- ولی اگه واقعا لیلی باشه چی؟!
ماندانگاس کلاهشو از رو سرش برداشت و به زمین کوبید.
- نمی دونم! من میرم تو هم هر کاری دوس داری بکن!اصن وایسا اون شیطون آخریه بیاد بخورتت.به من چه اصن!
- شیطون آخریه کیه؟
- برو اون تابلو هه که اون وسط آویزونه نگاه کن. خودت متوجه میشی.
و راهشو از میون اون همه تار عنکبوت باز کرد و به سمت در خروجی رفت ولی با شنیدن صدایی بم و کلفت متوقف شد..
- مـــامــــان؟ مـــــــــامــــــــان؟خونه ای؟