wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 15 اردیبهشت 1404 10:52
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته ششم

آقا ما تو خواب عمیق عمیق بودیم. داشتیم خواب میدیدیم جام جهانی کوییدیچ را بردیم و ویکتور کرام داره ازمون امضا میگیره! که یهو با صداهایی ناهنجار از خواب پریدیم.

خوب که گوشمونو تیز کردیم دیدیم از کوچه داره صداهایی ترکیبی بدین ترتیب شنیده میشه:

عَـــر عَــــــــر عَـــــــــــــر ... بَعـــ بَعـــــ بَعـــــــــــ ... مـاع مــــــاع مــــــــــاع ...

دیدیم اینجوری نمیشه، از تختخواب اومدیم بیرون و شلوارمونو کشیدیم به پامون و یه لباس دم دستی پوشیدیم و چوبدستی مونو کردیم تو جیبمون و اسنیچ هم تو اون جیب و زدیم بیرون. تا رسیدیم وسط کوچه دیدیم بچه آقای همسایه چوبدستیشو گرفته سمت چند تا خَر و گاو و گوسفند و داره "موهاهاهاها " میخنده.

آقا ما رو میگی!

- بچه جون داری چیکار میکنی؟
_ ئه سلام عمو! هیچی دارم تمرین میکنم!
_ تمرین چی؟
_ تو هاگوارتز تازه بهمون تغییر شکل انسان به حیوان رو یاد دادن، منم دیدم چند تا بچه مشنگ تو کوچه ن گفتم روشون امتحان کنم!
_ چـــــــــــی؟ رو بچه های مشنگ هایی که همسایه مون هستن؟
_ اوهوم!
_ بچه! تو مگه با ولدمورت نسبت داری؟
_ ولدمورت کیه عمو؟
_ هیشکی! اصلا مگه بابای تو توی وزارتخونه کار نمیکنه؟
_ چرا!
_ خب بهت نگفته اگه مشنگ هارو جادو کنی، کارآگاه ها میان میندازنت تو گونی میبرنت؟
_ اوووووم

در همین لحظه صدای بوقی ممتد و هشدار آمیز به گوش رسید و ما شصتمون خبردار شد که مامورای وزارتخونه دارن سر میرسن. سریع چوبدستی بچه هه رو از دستش گرفتیم و بچه هه رو پشتمون قایم کردیم.

پنج ثانیه بعد دو تا کارآگاه گردن کلفت در حالی که چوبدستیاشونو سمت ما گرفته بودن ظاهر شدن و بلافاصله گفتن:
_ بنام وزارت سحر و جادو تو بازداشتی! چوبدستیتو بنداز!

ما هم چوبدستی رو انداختیم و یکیشون اومد چوبدستی رو برداشت و اون یکی رفت بچه مشنگ ها رو به شکل انسانی درآورد، حافظه شونو اصلاح کرد و فرستادشون خونه شون. بعد اومد کنار این یکی وایساد. اون اولیه با لحن عاقل اندر سفیه به ما گفت:
_ مرد گنده خجالت نمیکشی؟ تفریحات مرگخوارهای قدیمو انجام میدی؟
_ بابا سوء تفاهم شده!
_ یعنی چی؟
_ این بچه مشنگ ها دعواشون شده بود و داشتن همدیگه رو خفه میکردن! مام دیدیم چیکار کنیم چیکار نکنیم، تصمیم گرفتیم شکل خر و گاو و گوسفندشون کنیم که حداکثر چارتا جفتک چارگوش به هم بندازن و دیگه همدیگه رو خفه نکنن!
_ مگه مشنگ ها هم موقع دعوا دوئل نمیکنن؟!
_ اُسکولی؟! مگه چوبدستی دارن که دوئل کنن؟
_ خفه! درست صحبت کن با مامور قانون!
_ اوکی

دو تا کارآگاه رفتن یه کناری و کمی مشورت و پچ پچ کردن و بعد برگشتن و اون اولیه گفت:
_ بنظر ما شاید تو راس بگی و درست عمل کردی، بخاطر همین ایندفعه دادگاه نمیبریمت و چوبدستیتو ضبط نمیکنیم اما از این به بعد دیگه حق نداری تو کار مشنگ ها دخالت کنی! شیرفهم شد؟!
_ بله بله جناب کارآگاه

در همین لحظه، کارآگاه ها چوبدستی رو انداختن جلو ما و با صدای پاق بلندی غیب شدن!
ما هم رفتیم چوبدستی رو ورداشتیم و بعدم همینطور که گوش بچه همسایه رو میکشیدیم و اون "اوووی اوووووی" میکرد ... به زور بردیمش سمت خونه شون تا تحویل پدر مادرش بدیمش! تو دلمون یه کم هم به خودمون افتخار کردیم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 15 اردیبهشت 1404 09:58
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: چهارشنبه 28 آبان 1404 00:47
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 222
آفلاین
مسابقات جام آتش


🟢 مأموریت قدرت‌طلبی | پیام امروز



پیام امروز بخش اول

روایتی از جام آتش به قلم گزارشگر ناشناس: نسخه صد در صد اصلی بخش پیام امروز (اغراق آمیز)


جام آتش باری دیگر به دنبال قهرمان شجاع و سخت کوش خود آمده بود...در هر گوشه از هاگواتز آتشی پر شور از یک نماینده روشن شده بود. آتش رقابت، درکنار افزایش همدلی و کار گروهی...

شرکت کننده ها هر یک به نوعی در تامل، برای یافتن خلاقیت منحصر به فرد خود بودند. چگونه همزمان میتوانستند شجاعت، قدرت طلبی، ذکاوت و همدلی خود را در مسابقه ای به بزرگی جام آتش نشان دهند؟

اما چیزی دل مسابقه نهان بود... مهم آن نبود که چقدر تلاش میکند، مهم آن بود در آخر باری دیگر به بهانه ی رقابت دوباره خلاقیت های شرکت کننده ها در کنار هم دوباره اوج میگرفت و همه باهم همدل و یک صدا میشدند.

پی نوشت نویسنده خبر: اهم اهم البته به قول بزرگان دوستی و همدلی هم زیباست اما برد قشنگ ترش میکنه!



بخشی از مصاحبه ای کوتاه درون گروهی: (دروغ میگه شنود کردن)

-الان ما جلوتریم یا اونا؟
-کیا؟
- همونا دیگه بانو هلگا! غیر از اونا و ما دیگه حضور کسی رو مگه میبینید؟
- آها...تلخ بود ولی نه!
- به نظرتون بقیه چی شدن؟ اواسط مسیر بیشتر بودیما؟
- کدوم اواسط تام عزیز شرکت کننده ها بعد از انداختن نام هاشون توی جام آتش همون اول کار غیب شدن...این خیلی عجیبه...ها؟ اون کیه اونجا فال گوش وایساده؟

پایان مصاحبه! (نمیدونم چرا گزارشگر انقدر در مقابل یه گفتن آره داشتم گوش میکردم مقاومت میکنه...)


نگاهي کلی به مسابقه جام آتش


در 'پیام امروز' تا کنون رقابت بین هافل و ریون نزدیک بوده.

در 'هالی ویزارد' اما تنها هافل تا کنون حضور یافته.

در 'دوئل با سالازار اسلیترین در سرسرا' از سویی نوری سبز و از سویی دیگر نوری آبی رنگ به چشم میخورد...رقابت بین اسلیترین و ریون اینجا بیشتر جالب توجه است.

در' مشنگزاد' نیز هلگا و سیبل...هافل و ریون...دوشادوش در ماموریت همدلی به سوی کشف رمز و راز این مکان مخوف و مرموز پر داخته اند...


جام آتش همچنان در انتظار قهرمان خود در سکوت در حال تماشاست... قهرمان نهایی چه کسی است؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: شنبه 13 اردیبهشت 1404 19:55
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:55
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 218
فرماندار جامعه جادوگری، استاد هاگوارتز
آفلاین
مسابقات جام آتش



🟢 مأموریت قدرت‌طلبی | پیام امروز


🗞️ پیام امروز | شماره‌ی ویژه جام آتش
سیبل تریلانی؛ بانوی مه‌آلودِ هاگوارتز، پشت پرده‌ی ناپدید شدن رقبا؟
نویسنده: خبرنگار ویژه‌ی پیام امروز، گرهارد فیچ
تاریخ انتشار: 3 می


در جریان رقابت‌های پرهیاهوی جام آتش، رخدادهایی مرموز توجه خبرنگاران و ناظران جادویی را به خود جلب کرده‌اند. اگرچه بسیاری از این وقایع در هیاهوی رسانه‌ای و شور و شوق عمومی پنهان مانده‌اند، اما تیم تحقیقاتی «پیام امروز» موفق به گردآوری اطلاعاتی شده است که ممکن است تصویر شما از این رقابت‌ها را برای همیشه تغییر دهد.

در کانون این رازهای سر به مهر، نامی بیش از دیگران درخشش یافته است؛ سیبل تریلانی، جادوگر پیشگوی ریونکلاو که به‌طرزی حیرت‌انگیز در هر مأموریت، حضوری مرموز، مؤثر و بی‌رقیب دارد.

اما آیا این حضور صرفاً حاصل توانایی‌های عادی یک شرکت‌کننده است؟ یا ما با نیرویی پنهان، قدرتمند و احتمالاً خطرناک مواجه‌ایم که کنترل سرنوشت رقبا را در دست گرفته است؟

حضور هم‌زمان در چند مکان؟ شایعه یا جادویی ممنوع؟
شاهدان عینی و اعضای هیئت برگزاری مسابقات، بارها از دیده‌شدن سیبل تریلانی در چند مکان مختلف، آن‌هم در بازه‌هایی بسیار کوتاه خبر داده‌اند. در یکی از این گزارش‌ها آمده است:

نقل قول:
وقتی داشتیم مأموریت فیلم‌سازی در هالی‌ویزارد رو دنبال می‌کردیم، دیدیم که خانم تریلانی داخل استودیو بود و با لباسی عجیب شبیه بازیگران دوران ویکتوریایی، در حال بازی بود. هم‌زمان، یکی از داوران مأموریت شجاعت قسم خورد که او را در حال نبرد با سالازار اسلیترین در تالار اصلی هاگوارتز دیده!


آیا این صرفاً یک تشابه چهره یا خیال‌پردازی جمعی بوده است؟ یا ما با جادویی طرفیم که از مرزهای شناخته‌شده عبور کرده است؟ جادویی که از کنترل زمان، فضا و حتی واقعیت خبر می‌دهد.

رقبایی که ناپدید شدند؛ هیچ‌کدام بازنگشتند!
بزرگ‌ترین شوک برای ناظران زمانی رخ داد که نام چندین شرکت‌کننده در لیست ثبت حضور حذف شد، بدون آن‌که کسی بداند دقیقاً چه بر سر آن‌ها آمده است.
آستریکس گریفندوری، دانش‌آموزی که به شجاعت و پرانرژی‌بودن شهرت داشت، ناگهان پس از شروع مأموریت شجاعت، دیگر دیده نشد. حتی در دورمشترانگ نیز اثری از حضور او یافت نشد. منابعی که نخواستند نام‌شان فاش شود، ادعا می‌کنند که صدای جیغی مهیب شنیده شده و ردپایی از شال آستریکس در نزدیکی کلاس‌های تاریک تریلانی پیدا شده است.

در سوی دیگر، دراکو مالفوی، نماینده‌ی اسلیترین، نیز به طرز عجیبی از صحنه‌ی رقابت‌ها غیب شد. شاهدان می‌گویند آخرین بار، او را در حال مشاجره با تریلانی دیده‌اند، جایی که صدای خنده‌ای خشک و دورگه، به طرز غیرعادی‌ای فضا را دربر گرفته بود.

جادویی که فراتر از پیش‌گویی است
اگرچه تریلانی سال‌هاست که به‌عنوان استاد پیش‌گویی هاگوارتز شناخته می‌شود، اما نزدیکان او چیزهای عجیبی زمزمه می‌کنند؛ از قدرت‌هایی که در قالب مه و شبح ظاهر می‌شوند، تا ابزارهایی ناشناخته که با انرژی جادویی تغذیه می‌شوند. شایعاتی وجود دارد که او در گذشته با جادوی ممنوعه کار کرده و حتی برای مدت کوتاهی، از چشمان نظارتی وزارت سحر و جادو دور مانده است.

یکی از دانش‌آموزان سابق ریونکلاو، به شرط ناشناس‌ماندن، گفت:

نقل قول:
ما همیشه فکر می‌کردیم اون فقط پیش‌گوئه. ولی یه بار دیدم که با خنجر نقره‌ای عجیبی صحبت می‌کرد. نه، شوخی نمی‌کنم. اون خنجر باهاش حرف می‌زد... یا حداقل صدا ازش می‌اومد.


ردی از مه، بوی مرگ، و صدایی که می‌گوید: "او همه چیز را دیده."
در هر مأموریت جام آتش، حتی بدون حضور آشکار تریلانی، عناصری مشترک گزارش شده‌اند:

* مهی غلیظ و سرد که بدون منبع مشخص ظاهر می‌شود.

* بوی گس و شیرین اسطوخودوس سوخته.

* و صدایی زمزمه‌وار که تکرار می‌کند: «او همه چیز را دیده.»

این نشانه‌ها به‌ویژه در اطراف شرکت‌کنندگانی دیده شده‌اند که بعد از آن، برای همیشه از دور مسابقات کنار رفتند یا دچار شوک عصبی شدید شدند.

داوران سکوت کرده‌اند؛ اما ناظران نگران‌اند.
در حالی که هیچ‌یک از داوران چهار مأموریت حاضر به تأیید یا تکذیب این اخبار نشده‌اند، برخی ناظران جادویی اعتراف کرده‌اند که جریان چیزی فراتر از یک رقابت ساده است. حتی پرفسور اسپروات، که معمولاً در برابر شایعات سکوت اختیار می‌کند، اخیراً در جمعی خصوصی از نگرانی نسبت به «دخالت نیروهای ناشناخته» سخن گفته است.

جمع‌بندی؛ آیا جام آتش به میدان آزمون جادوی ممنوع تبدیل شده است؟
شاید هر نسلی از جام آتش، قهرمان خاص خود را داشته باشد. اما نسل امسال، بیش از قهرمان، شاهد ظهور شبحی پنهان است. سیبل تریلانی، پیش‌گو، جادوگر مه‌آلود، استاد غیب‌سازی، یا چیزی ورای آن؟
او کیست؟
و آیا جام آتش، تاوان ورود چنین نیرویی را خواهد پرداخت؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 12 اردیبهشت 1404 23:38
تاریخ عضویت: 1401/05/11
تولد نقش: 1401/05/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:26
پست‌ها: 143
وزیر سحر و جادو، سرپرست محافل جادویی، مدیر فنی جادوگران، استاد هاگوارتز، داور دوئل
آفلاین
مسابقات جام آتش


🟢 مأموریت قدرت‌طلبی | پیام امروز


جام آتش، پایانی زودهنگام؟!

در میانه‌ی سرمای استخوان‌سوز دورمشترانگ، جایی میان سنگ‌های سیاه و شعله‌های سبز رنگ فانوس‌ها، به‌نظر می‌رسد رقابت جام آتش هنوز به نیمه نرسیده، به نقطه‌ی پایان خود نزدیک شده است. پایانی نه با انفجار طلسم یا افتادن پرچمی، بلکه با حضوری چنان پرقدرت که همه چیز را تحت‌الشعاع قرار داده است.

بنا بر شواهد میدانی و نظرسنجی‌هایی که توسط نهادهای معتبر همچون «کانون پیش‌بینی‌کنندگان بی‌طرف»، «باشگاه آمار جادویی» و «انجمن پیشگویان مستقل» انجام شده، بیش از ۹۶٪ از مخاطبان، بانو هلگا هافلپاف را پیروز بی‌چون‌وچرای این دوره از مسابقات می‌دانند. حضور پرقدرت ایشان در مرحله اول آن‌چنان همه را انگشت به دهان کرده که پایان ماجرا را از همین اول کار افشا کرده است!

خبرنگار ما در تلاشی تمام‌عیار و تحسین‌برانگیز، که حتی جان خود را در راه عبور از گذرگاه‌های یخ‌زده‌ی شمالی دورمشترانگ به خطر انداخت، موفق به گفت‌وگوی کوتاهی با بانو هافلپاف شد. ایشان، با همان آرامش همیشگی، جمله‌ای به زبان آوردند که حالا در میان دانش‌آموزان دهان‌به‌دهان می‌چرخد:
«این تورنومنت فقط یک بازیه... هدف اصلی، لذت بردنه.»

اما گویا این لذت، تنها برای یک نفر محقق شده است. چون تا لحظه‌ی نگارش این گزارش، تنها دو نفر پا به میدان رقابت گذاشته‌اند. هلگا هافلپاف و سیبل تریلانی. و البته، در مورد دومی حرف‌وحدیث بسیار است، که در ادامه بیشتر به آن می‌پردازیم!


از اسلیترینی‌ها چه خبر؟

منابع نزدیک به مرگخواران گزارش داده‌اند که لرد ولدمورت، به همراه لوسیوس و دراکو مالفوی، که هر سه مورد حمایت همه جانبه مدیر توالت نشین هاگوارتز هستند، به‌طور موقت در عمارت خانوادگی‌شان مخفی شده‌اند. علت؟ ظاهراً «سفر ضروری به آلبانی برای حضور در مراسم ازدواج یکی از آشنایان نگینی». البته هر بار که یکی از مرگخواران سراغشان را می‌گیرد، با جمله‌ی معروف «الان در دسترس نیستند» مواجه می‌شود.


گریفیندوری ها در چه حالی هستند؟

این گروه شجاع و همیشه در صحنه، این روزها با اپیدمی مرموزی از آبله اژدها درگیر شده‌اند و هر سه نماینده‌شان به صورت همزمان (!) در درمانگاه هاگوارتز تحت نظر مادام پامفری بستری هستند. پرسش مهمی که ذهن افکار عمومی را به خود مشغول کرده، این است که اگر واقعاً بیماری آن‌قدر جدی‌ست، چرا به جای سنت مانگو در مدرسه مانده‌اند؟ با توجه به سابقه‌ی طولانی جعل بیماری از سوی اعضای خاص این گروه، و به‌خصوص خاندان همیشه در حاشیه‌ی ویزلی، پاسخ برای بسیاری روشن است.

ریونکلاو، آخرین ایستاده!

ااز میان نمایندگان ریونکلاو، تنها سیبل تریلانی از ابتدا حضوری کم‌رمق و سایه‌وار داشت، حالا به گفته‌ی چند منبع آگاه، تنها یک شرکت‌کننده‌ی پوششی‌ست. حتی شایعاتی مطرح شده که در واقع این خود بانو هلگا بوده که با استفاده از معجون مرکب، در هیبت سیبل وارد میدان شده تا فضای رقابت مصنوعاً گرم‌تر شود. هرچند با توجه به شخصیت قانون‌مدار و اخلاق‌محور هلگا هافلپاف، چنین ادعایی بیشتر شبیه به افسانه‌ای ساختگی‌ست که برای کاهش اضطراب بقیه شرکت کنندگان ساخته شده باشد. فرضیه‌ای که به نظر صحیح‌تر می‌آید این است که هر سه شرکت کننده ریونکلاو تمام تلاش خود را کرده‌اند تا حداقل یکی از آن‌ها شانس حداقلی (بخوانید نزدیک به صفر) داشته باشد.

در هر صورت، نتیجه تا حد زیادی روشن به نظر می‌رسد.

و حالا یک سؤال مهم در راهروهای دورمشترانگ زمزمه می‌شود:
آیا وقت آن نرسیده که شعله‌های جام آتش خاموش شود؟
چرا که شاید، تنها کسی که باید وارد میدان می‌شد... از همان ابتدا، در میدان بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:05
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته پنجم

دیگه غروب شده بود و هوا رو به تاریکی بود.
طبق معمول، ما هم تو گاراژ خونمون نشسته بودیم و داشیم چوبدستیمونو پیچ و تاب میدادیم و با پیچ و مهره های جارومون ور میرفتیم. میخواستیم اِسپُرتِش کنیم و بعدش "نیترو" روش ببندیم.
چند تا شمع معلق هم در هوا بود و فضا را روشن کرده بود. یه آهنگ باحال هم داشت پخش میشد و اِسنیچِ مون هم مثل پروانه دور شمع ها میگشت و ما با دیدنش حال میکردیم.
خلاصه تو حال و هوای خودمون بودیم که...

شَتَرَق!

یه چی پشتمون ظاهر شد و ما از ترس پریدیم بالا!
اسنیچ هم سریع پرواز کرد و رفت تو جیبمون قایم شد. بعد چند ثانیه که برگشتیم دیدیم بعــــــــله! بچه آقای همسایه س که داره به ما میخنده!
ما هم که حسابی عصبانی شده بودیم در حالی که چوبدستیمونو در هوا تکان تکان میدادیم با تَشَر رفتیم سمت بچه هه و گفتیم:
_ بچه جون مگه من هم سن و سال تو ام؟ کتک میخوای؟

بچه هه، همینجور که داشت عقب عقب میرفت گفت:
_ عمو! تو هاگوارتز تازه بهمون غیب و ظاهر شدن یاد دادن، میخواستم امتحان کنم!
_ تو مگه خونه نداری؟ تو خونه خودتون امتحان کن خب!
_ آخه تو خونه ما، غروبا که بابام از سر کار و وزارتخونه سحر و جادو میاد خونه، مامانم میگه میخواد باهاش اِختِلاط کنه و به ما میگه بریم بیرون خونه و دنبال نخود سیاه بگردیم!

آقا ما رو میگی!
_ بگذریم!

این بچه هه چون خیلی کِرموئه! ما هم اینو میبینیم کرممون میگیره، رو همین حساب و همینطور برای تلافی کردن، بهش گفتم:
_ تو هاگوارتز جارو سواری و کوییدیچ هم بهتون یاد دادن؟
_ نه مامانم میگه هنوز زوده! خطر داره!
_ خطر چیه! بچه های کوچیکتر از تو میشینن پشت جارو، تک چرخ میزنن!
_ جان من؟
_ آره به جون تو!

خلاصه ما هم برای خالی کردن کِرمِمون، هم برای تلافی و هم برای تست کردن نیترو، بچه هه رو نشوندیم جلوی جارو و خودمون نشستیم پشتش و گفتیم:
_ بیا این کلاه کاسکِت رو بذار سرت خطر داره!
_ بابا اینا برای بچه سوسولاس عمو!
_ آره؟ باشه!

خلاصه بچه هه رو راهنمایی کردیم و آروم با جارو از زمین بلند شدیم و همینطور از محله مون دور شدیم. خوب که دور دور شدیم، بهش گفتیم:
_ بچه جون اون دکمه قرمزه رو میبینی کنار دسته جارو؟
_ همون که روش نوشته "اکیدا دست زدن ممنوع" عمو؟
_ آره آره خودشه! فشارش بده!
_ ئه! پس چرا نوشته ممنوع عمو؟
_ الکی نوشته! بقول خودت مال بچه سوسولاس!

آقا بچه هه هم دکمه رو زد و نیترو فعال شد و قام قــــام قــــــــــام ... جارو با ششصد تا سرعت مثل موشک پرید جلو...
پنج دقیقه که گذشت و نیترو تموم شد به بچه هه نگاه کردیم دیدیم مثل اینا که برق گرفتتشون موهاش سیخ سیخ شده، زبونش بند اومده، فقط تِتِه پِتِه میکنه و مثل مشنگ ها بیخودی داره میخنده!

آقا شصتمون خبردار شد که غلط نکنم بچه هه زَهرِه تَرَک شده!
از ترسمون که چیزیش نشه، فرمون جارو رو خودمون گرفتیم دستمون و برگشتیم سمت خونه تا یه کم آب قند بهش بدیم بلکه حالش جا بیاد...

نیم ساعت بعد رسیدیم نزدیک خونه که یهو دیدیم نیکول خانم، مادر بچه هه، عین گندم بِرِشته داره اینور اونور میپره و با جارو کل محله رو میپرخه! تا نگاهش به ما افتاد پرید بچه رو بغل کرد و گفت:
_ آقا بردلی دستت درد نکنه! اینه رسم همسایگی؟ کجا برداشتی بچه منو بردی؟
_ والا نیکول خانم خودش اومد اصرار کرد بریم جارو سواری یادش بدم!

حالا بچه هه که زبونش وا نمیشه همینجوری داره ابرو بالا میندازه و نُچ نُچ میکنه تا به مامانش بفهمونه ما داریم دروغ میگیم اما مادره متوجه نمیشه!

نیکول خانم کمی که به بچه هه نگاه کرد، گفت:
_ این چرا موهاش اینقد سیخ شده؟
_ والا از شدت خوشحالی! خیلی جارو سواری دوس داره!!
_ بعد چرا حرف نمیزنه؟ این هیچوقت ساکت نمیشد!
_ اینم حتما بخاطر ذوق و شوقشه!

نیکول خانم کمی چونه شو خاروند و وقتی دید از قضیه سر در نمیاره، بچه هه رو پشت جاروش سوار کرد و همینجور که داشت میرفت سمت خونه شون به ما گفت:
_ خدافظ آقا بردلی!
_ خداحافظ نیکول خانم! به آقا لئونارد هم سلام برسونید!

حالا بچه هه همینجور که داشت دور میشد، چشم غُره میرفت و با چشماش برا ما شاخ و شونه میکشید
ما هم براش ادا درمیاوردیم و مسخره ش میکردیم!

از قدیم گفتن، چیزی که عوض داره گله نداره!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: پنجشنبه 4 اردیبهشت 1404 15:10
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
مسابقات جام آتش


🟢 مأموریت قدرت‌طلبی | پیام امروز


در تاریکی ذهن‌ها، گاهی قدرت نه با طلسم و نه با چوب‌دستی، بلکه با کلمه ساخته می‌شود. حالا نوبت شماست که روایت را در دست بگیرید و واقعیت را آن‌گونه که می‌خواهید شکل دهید.

در این مأموریت، هر شرکت‌کننده باید سه پست در تاپیک «پیام امروز» ارسال کند. هر سه پست باید شامل حضور شخصیت ایفایی خودتان باشد و محتوای خبری به نفع شما نوشته شده باشد. این اخبار می‌توانند شایعه‌هایی علیه رقبایتان باشند، یا تبلیغاتی پر زرق و برق برای برجسته کردن قدرت، مهارت یا حتی وجهه‌ی عمومی شخصیت شما. سبک نگارش، طنز یا جدی، آزاد است.

این مأموریت تمرینی‌ست برای نمایش جاه‌طلبی، کنترل تصویر عمومی، و گسترش لایه‌های شخصیتی شما—به‌ویژه آن بخش‌هایی که کمتر آشکار شده‌اند. مهم نیست چقدر اغراق‌آمیز یا ناعادلانه می‌نویسید، مهم این است که این روایت به شخصیت شما خدمت کند. این‌جا حقیقت، چیزی‌ست که شما می‌سازید.

پس قلم‌تان را به ابزار قدرت بدل کنید، و ببینید کدام داستان بیشتر در ذهن‌ها می‌ماند.


برای اطلاعات بیشتر در مورد جام آتش به اینجا مراجعه کنید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 06:21
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته چهارم

گراوپی با گُرزِ گِران آمد...

خلاصه زمین شروع کرد لرزیدن و همه مثل چُسِ فیل شروع کردیم بالا پایین پریدن، در همین حین دیگ آب جوشانی که سانتورهای آدمخوار بار گذاشته بودن تا ما رو توش بپزن و کوفت کنن، واژگون شد و آب جوشان به اینور و اونور و روی سانتورها پاشید و چند تا از سانتورها "شِیهه ی" دردناکی کشیدن و در حالی که جُفتَک چارگوش مینداختن، چهار نعل فرار کردند و در دل جنگل ممنوعه غیب شدند.

اینجا بود که گراوپی سر رسید و با گرز گنده ش چند تا محکم به بقیه سانتورها زد و اونا هم با دست و پای آش و لاش فرار کردند. گرد و خاک که فرو نشست و زمین و زمان آرام گرفت، دیدیم گراوپی با حالتی پیروزمندانه روبروی ما و هاگرید وایساده و یه چیز خیلی کوچیک هم روی سرشه! از اونجایی که گراوپی شیش متر بود درست نمیشد دید اون چیه اما لحظاتی بعد گراوپی اون چیزه رو آروم روی زمین گذاشت و ما در کمال تعجب مشاهده کردیم که بچه آقای همسایه س!!

بچه هه به گراوپی گفت:
_ غولی غو ... غیل غیل!

و گراوپی پاسخ داد:
_ غـول غول!

آقا ما رو میگی! کمی که پشمامون ریخت و آروم تر شدیم به بچه هه گفتیم:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
_ اومدیم نجاتت بدیم دیگه عمو!
_ از کجا فهمیدی من اینجام؟
_ این هاگرید خِنگه گهگاهی با گراوپی حرف میزنه و فِک میکنه اون نمیفهمه ولی اون میفهمه و به من میگه همه چیو!
_ عجــــــب! تو الان با گراوپی دوستی؟ باهاش حرف میزنی؟
_ آره همون اول که اومدم هاگوارتز باهاش دوست شدم! زبون غولی هم یه کم یاد گرفتم!
_ باریکلا! باریکلا! براوو!

در همین حین گراوپی داشت با تَشَر با هاگرید حرف میزد و اونو مواخذه میکرد و بهش میتوپید! هاگرید هم که نصف گراوپی هم نبود از ترسش یه گوشه کِز کرده بود. کمی که گذشت، بچه آقای همسایه افتاد جلو و ما هم پشت سرش رفتیم پیش گراوپی و اونم ما دو تا رو گذاشت رو کولِش و عزم رفتن از جنگل ممنوعه کردیم. همینطور که رو کول گراوپی بودیم و داشتیم دور میشدیم، از اون بالا رو کردیم به هاگرید که کُپ کرده بود و یه گوشه وایساده بود و انگشت وسطیمون رو بهش نشون دادیم و نیشمون رو باز کردیم و گفتیم:
_ بفرما! اینم تخم اژدها!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 25 فروردین 1404 09:42
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته ســــــوم

نصفه شب بود و طبیعتا ما خوابیده بودیم. اونم چه خواب ناز و عمیقی ... که یهو از جا پریدیم و دیدیم زمین داره عین چی میلرزه! بعدم یه نور سفید خیره کننده از پنجره رد شد و به دنباله آن یه چیز سنگین، تالاپی خورد زمین! همه شواهد و قرائن حاکی از این بود که شهاب سنگ به زمین خورده!

آقا ما رو میگی! همینطور که از شدت ترس موهامون سیخ شده بود و پشمامون ریخته بود، دویدیم سمت در خانه تا ببینیم چی بوده. تا در را باز کردیم دیدیم هاگرید با موتور پرنده غول آسایش که لامپ جلویش نور خیره کننده ای داشت در وسط محله ما به زمین نشسته. سریع دوزاریمون افتاد که حتما سر ماجرای تخم غاز شاکی شده.

به همین جهت سریع قفل و چِفتِ در را بستیم و هر چی طلسم حفاظتی هم بلد بودیم بهش خوندیم اما ده ثانیه بعد در با شدت تمام از جا کنده شد و روبیوس هاگرید وارد خانه شد!
تا چشمش به چشمان ما افتاد، دست راستش را دراز کرد و یقه ما را گرفت و دو متر از زمین بلند کرد و با عصبانیت گفت:
_ مرتیکه زِپِرتی به جا تخم اژدها تخم غاز به ما میندازی؟! مادر نَزادِه کسی که بخواد سر روبیوس هاگرید کلاه بذاره! حالا نشونت میدم!

هاگرید که دیگه اون رگ غولیش بالا زده بود! معطل نکرد و یه طناب کلفت از غیب ظاهر کرد و ما رو باهاش به تَرکِ موتورش بست و قام قام قام ... موتور از زمین بلند شد و به سمت جنگل ممنوعه به راه افتاد.
نیم ساعت بعد رسیدیم به اعماق جنگل ممنوعه و با شدت هر چه تمامتر به زمین فرود آمدیم! وقتی هاگرید منو از تَرکِ موتور بلند کرد، دیدم که عده ای سانتور دور یه درخت خاص جمع شدن و روی مقدار زیادی هیزم یه دیگ بزرگ و پر آب گذاشتن که جوش بیاد و هولا هولا میکنن!

آقا درسته که تن و بدن ما با طناب بسته بود ولی حرف که میتونستیم بزنیم! بنابراین خطاب به سانتوری که معلوم بود رییس قبیله س گفتم:
_ سلام عرض شد! آقا راضی به زحمت نبودیم! چرا شام گذاشتید؟ اومده بودیم خودتونو ببینیم!

سانتوره اما پوزخند زد و روشو کرد سمت بقیه قبیله شون و چیزی به زبون سانتوری گفت:
_ چونگ نانگ وانگ پونگ دونگ!

اونا هم هِرهِر زدن زیر خنده

ما هم که از همه جا بیخبر به هاگرید نگاه کردیم بلکه بفهمیم چی شده که دیدیم اونم نیشش رو باز کرده!

ده ثانیه بعد، هاگرید با خنده گفت:
_ خره! اینا سانتور آدمخوارن! میخوان بندازنت تو دیگ بِپَزَنِت بخورنت!

خلاصه کاشف به عمل آمد که قرار شده هاگرید منو به این سانتورهای آدمخوار تحویل بده و در ازاش یه تخم اژدها بگیره!

آدمخوارها که حسابی گرسنه بودن اومدن دست و پای ما رو گرفتن و به زور بردن تا دم دیگ و خواستن ما رو بندازن توش که یهو زمین زیر پامون شروع کرد لرزیدن و برگ های درختان شروع کردن ریختن. از دور صدای وحشتناکی آمد و یدفعه دیدیم داداش هاگرید یعنی گراوپی با عصبانیت داره به سمت ما میاد ...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: پنجشنبه 21 فروردین 1404 16:26
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
سلام به جادوگران و ساحره های عزیز
از این به بعد با اجازه شما، بنده هر هفته یک ستون طنز در روزنامه وزین پیام امروز خواهم نوشت.

البته برای دو هفته اول را از قبل نوشتم و در ادامه خواهید خواند.

هفته سوم ... به زودی ...

---

هفته اول:


والا ما یه همسایه داریم، پسر بچه ش خیلی تُخسه! بچه پرروها! خلاصه آخرین روز عید به زور رفته بودیم خونشون عید دیدنی، اینم چوبدستی باباشو ور داشته بود هی سیخونک میزد به ما! حالا ما هی مراعات میکردیم! هی میریختیم تو خودمون! از یه طرف شیطونه میگفت بزن مثل عمه مارج ملعون بادکنکیش کن! از یه طرف فرشته هه میگفت بچه س گناه داره! خلاصه فقط یه طلسم انفجاری کوچیک زدیم و بچه هه یه کم موهاش کِز خورد و پشماش ریخت! بعد اومد آروم کنار ما نشست!

مادرش که رفته بود تو آشپزخونه و از همه جا بیخبر بود وقتی برگشت و دید بچه هه آروم نشسته، رو به من کرد و گفت: من به عمرم ندیده بودم این بچه آروم جایی بشینه! بردلی جون خدا خیرت بده فردا که برا سیزده به در رفتی بیرون اینم ببر که ما یه نفسی بکشیم! انگار با تو خیلی خوبه و بهت علاقه داره!

حالا بچه هه هی ابرو بالا مینداخت و نُچ نُچ میکرد ولی مادره به رو خودش نمیاورد.

خلاصه ما فرداش جارومونو آتیش کردیم و بچه رو نشوندیم تَرکِ جارو و قام قام قام... زدیم به دل کوه و کمر. از این دشت به آن صحرا، از آن صحرا به آن دشت. تا اینکه سر ظهر دیگه خسته شدیم و جارو رو گذاشتیم رو خلبان خودکار که خودش بره و مام رو همون جارو یه چُرت مشتی بزنیم!

نگو وقتی ما خواب بودیم این بچه تُخسه اومده فضولی کنه، یه دکمه رو زده و صندلی عقب اِجِکت شده و با بچه رفته به آسمون! حالا ما اینقد خوابمون عمیق بوده اصلا نفهمیده بودیم! عصر که از خواب پا شدیم دیدیم بلـــــــه! جا تَره و بچه نیست! عیب نداره حالا، حتما تو همین کوه و دشت و صحرا یه جایی افتاده میگردم پیداش میکنم

---
هفته دوم:

آقا ما تو گاراژ خونه نشسته بودیم و داشتیم با پیچ و مهره های جارومون ور میرفتیم. از شما چه پنهون، چند روز پیش داشتیم دور آسمون هاگزمید دور دور میکردیم که یهو چند تا ساحره دیدیم و خواستیم براشون تک چرخ بزنیم که افتادیم تو یه چاله هوایی و کل جلوبندی جارو اومد پایین.

خلاصه تو حال و هوای خودمون بودیم که یهو یه چیز تیزِ سفت، محکم فرو رفت تو کمرمون! آقا ما رو میگی! سه متر پریدیم بالا! وقتی با نشیمنگاه به زمین فرود اومدیم دیدیم که پسر بچه تُخس آقای همسایه چند متر اونورتر وایساده و چوبدستی دراز باباشو که کِش رفته تکون تکون میده و هِرهِر به ما میخنده!

یعنی خدایی اگه چند تا مشنگ اونور خیابون نبودن یه طلسم ممنوعه رو بچه هه اجرا میکردم! اما چون قانون رازداری دست و پامو بسته بود با پای پیاده انداختم دنبال بچه هه و یه پَس گردنی محکم بهش زدم تا دلم خنک شه! ... اونم دردش گرفت و شروع کرد گریه کردن و تهدید کردن که میره چُغُلی ما رو به مادرش میکنه! مام که دیدیم تو عالم همسایگی آبرو ریزی میشه یه بستنی شکلاتی گنده ظاهر کردیم و دادیم بچه هه خورد تا قضیه رو فراموش کنه.

بچه هه که خیلی از بستنی خوشش اومده بود با ما رفیق شد و گفت:
_ عمو یه سوال بپرسم؟
_ بپرس!
_ من پس فردا برا اولین بار باید برم هاگوارتز و گروه بندی بشم. مادرم میگه هر گروهی تو دلم بگم کلاهه تو همون میندازتم... بنظرت کدوم بهتره؟ گریفندور، ریونکلاو، هافلپاف یا اسلایترین؟

ما هم که هنوز کمرمون از سیخونک چوبدستیه تیر میکشید کِرمِمون گرفت و خواستیم تلافی کنیم و گفتیم:
_ بارسلونا!
_ بارسلونا چه گروهیه عمو؟
_ یه گروه مخفیه. هیشکی ازش خبر نداره. فقط بخور بخواب و عشق و حاله!

آقا بچه هم پس فردا میره هاگوارتز و کلاه رو که سرش میذارن، هی تو دلش میگه بارسلونا بارسلونا!
کلاه هم که خب واسه خودش یه پا دایره المعارف جادوگری و مشنگیه، فک میکنه بچه هه مشنگه که همش اسم یه تیم فوتبال مشنگی رو به جای گروه های جادوگری میگه! بنابراین رد صلاحیتش میکنه و میگه از هاگوارتز دیپورتش کنن خونشون!

فرداش ما دیدیم سر صبح یکی محکم در خونه رو میزنه! وقتی با چشمای خواب آلود رفتیم دم در، دیدیم مادر بچه هه دستشو گرفته آورده دم در ما و داره داد و بیداد میکنه () و میگه ما باعث شدیم بچه ش از هاگوارتز اخراج بشه!

آقا مام که دیدیم داره آبرو ریزی میشه شال و کلاه کردیم و به بهونه کوییدیچ رفتیم هاگوارتز تا یکی رو پیدا کنیم و واسطه بشه بذارن بچه هه یه بار دیگه بره مدرسه و گروهبندی بشه اما هر چی به این و اون رو زدیم کسی قبول نکرد، آخرش روبیوس هاگرید () رو گیر آوردیم و اون قبول کرد در ازای یه تخم اژدها واسطه گری کنه!

مام که دیدیم تخم اژدها جایی نمیتونیم گیر بیاریم، رفیم از جمعه بازار هاگزمید یه تخم غاز گنده خریدیم و مثل تخم مرغای عید رنگش کردیم و به جا تخم اژدها انداختیم به هاگرید!

فعلا که همه چیز خوبه!
بچه هه برگشت به هاگوارتز و قبول شد و هاگرید هم که خوشحاله.

... تا دو هفته دیگه که تخم غازه باز شه و هاگرید ببینه به جا اژدها، غاز از توش دراومده و بندازه دنبال ما! احتمالا برا یه مدت برم یه جا گُم و گور شم! روبیوس هاگریده بالاخره! یه رگش غوله! خطرناکه!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 21 اسفند 1403 11:00
تاریخ عضویت: 1403/11/11
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دوشنبه 26 آبان 1404 16:45
از: سیرک عجایب
پست‌ها: 125
رئیس مجمع ویزنگاموت، ارشد هافلپاف، رئیس کسبه دیاگون، استاد هاگوارتز
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

ساحرگان و جادوگران عزیز! به دومین روزنامه‌ی پیام امروز، خوش امدید. از همگی بسیار متشکرم که ما را دنبال کرده، و همچنین حمایتمان می‌کنید. احتمالا این روزنامه، آخرین روزنامه‌ی قبل از به روز رسانی سایت باشد. فقط سه روز تا بسته شدن سایت مانده و ما از زمانِ بازگشایی سایت، اطلاعی نداریم. از همین تریبون، از تمامی مدیران سایت و افرادی که در این پروژه‌ی بزرگ به جادوگران کمک می‌کنند، صمیمانه تشکر می‌کنم.

مسابقات درون گروهی هاگوارتز

طی این اطلاعیه، از هفتم اسفند ماه این مسابقه شروع شده و تا 28 اسفند، ادامه دارد. هر چهار گروه تمام قوا و نیروی خود را صرف کرده تا برنده‌ی این مسابقه باشد، به نظر می‌رسد تا به این لحظه گریفیندور کمترین امتیاز را داشته و ریونکلاو، در صدر جدول قرار می‌گیرد. هرچند با وجود تلاش های اسلیترین و هافلپاف، هنوز امکان تغییرِ نتایج وجود دارد.
همچنین جوایزی برای گروه برنده، و برترین های هر گروه در نظر گرفته شده که هیجان بازی را بیشتر کرده و جادوآموزان را به شرکت در مسابقه، ترغیب می‌کند. سالازار اسلیترین به عنوان مدیر هاگوارتز مسابقه را شروع کرده و گابریلا پرینتس، با وجود فعالیت قابل توجهی که در ریونکلاو داشت، از مسابقه کنار کشید و به همین دلیل پست های او در امتیازدهی حساب نمی‌شوند. آیا تالار ریونکلاو دچار تروما شده؟ آیا گابریلا توسط همگروهی های خودش تحت قلدری قرار گرفته و می‌خواهد با این روش، اعتراض خود را به گوش ما برساند؟ وای بر ریونکلاوی ها!

#گابریلا_را_نجات_دهید.

پادشاه جهنم

همانطور که در روزنامه قبلی نیز در رابطه با این ایونت مطالبی بیان کردیم، قرار بر این بود که در این روزنامه اطلاعات تکمیلی را خدمت شما ارائه کنیم. اما متاسفانه باید خبری ناگوار را به گوش شما عزیزان برسانیم.

چند روز پیش، هنگامی که خبرنگار پیام امروز یعنی هیبرنیوس مالکولم به جهنم سفر کردند تا مصاحبه‌ای با سالازار اسلیترین، پادشاه جدید جهنم داشته باشند، با خطراتی مواجه شدند که مانع برگزاری این مصاحبه شد. لشکری از شیاطین به خبرنگار ما حمله کرده و با هزار توهین و افترا، او را از دروازه های جهنم بیرون کردند. اما پیام امروز دست از تلاش های خود برنداشت! خبرنگار عزیز ما از آنجا که از در بیرون رانده شده بود، دوباره از پنجره به داخل بازگشت و اینبار به طور پنهانی، بخشی از مکالمه‌ی پادشاه جهنم را ضبط کرد؛

نقل قول:

- این همان دلیلی است که من فراتر رفتم. من مجبور شدم چیزی دیگر شوم، چیزی که حتی تو هم آن را درک نمی‌کنی. من دیگر یک جادوگر نیستم، دیگر حتی یک موجود زنده هم نیستم. من یک مفهوم هستم، من تاریکی هستم. تاریکی بخشی از من نیست، من هم بخشی از آن نیستم... من حالا خودِ تاریکی‌ام.

آیا واقعا سالازار اسلیترین تبدیل به پادشاه جهنم شده؟ یا این تنها پوششی‌ست برای اهدافی بزرگتر؟

هفتاد و دومین ترین های جادوگران

و رسیدیم به آخرین ترینِ جادوگران، قبل از به روز رسانی سایت! هرچند اینبار به دلیل به روز رسانی، نظرسنجی زودتر از زمان موعود شروع شده و تا 23 اسفند ادامه دارد.

نظرسنجی در چهار سطحِ جادوگر فصل، بهترین نویسنده فصل، فعال ترین عضو فصل، بهترین تازه وارد فصل برگذار می‌شود و همچنین در سطح تالار خصوصی نیز بهترین عضو و بهترین تازه وارد انتخاب خواهد شد. این نظرسنجی ها در تالار محفل ققنوس و مرگخواران نیز برگذار می‌شود. از همگی عزیزانی که در دوره‌ی ترین ها شرکت می‌کنند سپاسگزار هستیم و امید داریم افرادی که لایق این مقام ها هستند، در نظرسنجی ها انتخاب شوند.

چالش ها

در این بخش از روزنامه، از تمامی افرادی که ایده و چالشی برای هیجان انگیز تر شدند روزنامه ها دارند تقاضا می‌کنیم در سطح پیام شخصی به بنده، هیبرنیوس مالکولم، خبر دهند تا در روزنامه‌ی بعدی ایده ها را عملی کنیم.

همچنین بابت اینکه اینبار روزنامه کوتاه بوده و تمام خبر های اخیر را پوشش نمی‌دهد، عذرخواهی می‌کنیم. در روزنامه‌ی بعدی که احتمالا در اواسط فروردین ماه سال بعد قرار خواهد گرفت، همراه ما باشید!

پیشاپیش سال نوی همگی مبارک! هیبرنیوس مالکولم، خبرنگار پیام امروز.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟