خب.با اينكه من زياد تو سايت مثل شما ها مشهور نيستم ولي خودمو معرفي ميكنم((خودمو قاطيه آدما ميكنم))
من از اول كه شخصيتم مودي بود.از وقتي اومدم عضو شدم. بيشتر قصدم گالري بود. ولي بعد از چند روز فهميدم كه انجمنو و ايفايه نقش دنيايه مطلبه.
قرار شد يه شخصيت انتخاب كنم.خودم شخصيته خودمو ساختم.شخصيتم خيلي تغيير كرد تا به اينجا رسيد به اينجا يعني سياه شدم.
اولش جريانه شخصيتم اين بود كه من دوسته جيمز و سريوس بودم((اينو هميشه تو شكنجه نامه هام ميگم))ولي سرشون بلا مياوردم.از رويه بدي و خباثت نبود.
ولي بعدا فهميدم كه من ذاتم بده.نميتونم ادايه آدمهايه خوبو در بيارم.
قبلش عضو جبهه سفيد بودم.از مثبت بازي خسته شدم.به هزار زحمت رفتم عضو ارتش سياه شدم.پدرم در اومد تا عضو شدم.آخه سابقم خراب بود.خلا صه ....از هدف هام اينه كه هزار تا هدف داشتم و دارم.اولين هدفم اين بود كه ميخواستم مشهورترين بشم در اين سايت.ولي بعد از چند مدت كه تلاش كردم ديدم كه نه خيلي به درسم لطمه ميزنه.فعاليتمو كمتر كردم.هدفم اينه كه همگام با بقيه با هري پاتر جلوبريم.آخه من وقتي با هري پاتر آشنا شدم خيلي تنها بودم.يعني اصلا تمامه كتاب هارو بدون اينكه با كسي بخونم يا برايه كسي تعريف كنم خوندم.كلا دوستام منو يه خورده مسخره ميكنن برايه هري پاتر.عادم هايه نفهم زيادن.بگذريم......ميخوام تو جماعتي كه همه مثل من تب هري پاتري دارن باشم.
هدفم در ايفايه نقش اين بود كه كسي نمايشنامه هامو ميخونه يه خورده بخنده و بعدش بگه چه باحال بود.هدفم از شكنجه دادن كه معلومه ديگه.حال ميده.خداييش وقتي شكنجه هارو دارم رو ورق مينويسم ((يعني وقتي دارم داستانشونو مينويسم))سرم از درد ميتركه.خداييش سردرد ميگيرم.ولي اهميت نميدم.ميخوام شكنجم خيلي خفن باشه.
اوايل تو شكنجه خواستم 4 تا تيكه سانسوري بيارم تا يه خورده آزاد تر بشه نوشت ديدم كه آقايون روحانيون و طلبه هايه عزيز فتفا دادن كه شما جهنمي هستين و بايد بميريد.
منم ديگه سعي كردم اونجوري ننويسم.ولي خداييش خيلي سوژه داشتم.يعني هممون خيلي سوژه داريم.
مثلا اگه همين فيلم هايه طنز خارجي رو نگاه كني ميبيني كه بيشتر رو اينجور مسائل ميچرخه و سوژه هايه زيادي ميشه ازش استخراج كرد ولي فيلم هايه ما با كمبود سوژه مواجهن.اگه يه خورده آزاد تر بود شايد در كنار سوژه اصلي چند جا هم تيكه داشت باحال ميشد...بگذريم ...بعد از چند مدت كه خيلي افسرده بودم((به پوچي رسيده بودم))اومدم يه سري بزنم به سايت.اسمه خودمو تو ((بهترين نويسنده در قسمت هايه غير ايفايه نقش ))ديدم.خيلي انرژي گرفتم.ولي حيف كه انرژيه خوب بكار نرفت.به نوعي((ببخشيد))ريدم .
به جايه اينكه كارمو بهتر كنم بدتر شد.
همش پستهايه چرتو پرت زدم.اصلا حواسم نبود .به خودم ميگفتم كه پسته بعدي رو قشنگ ميزنم.ولي پسته بعدي هم بدون بار بود. تا اينكه يه اختار دريافت كردم((به قوله اختار دهنده يه تلنگر بد)).الان 4 يا 5 يا 6 روزه كه سعي ميكنم كه بهتر بنويسم.
وقتي بلاتريكس ميومد تو سايت من انرژي ميگرفتم((نميدونم چرا))خوب كار ميكردم ولي حالا ديگه هيچي.
اوايل با بلاتريكس بد بودم((تقصيره خودم بود.فحش داده بودم))ولي بعد عاشقش شدم((منظورم عاشقيه شخصيتيه))
كلي برنامه داشتم كه ......امتحانا شروع شد.يعني شروع نشد.اما نزديك شد.ديگه وقت نداشتم و ندارم.الانم 0.5 ساعت شب ها ميام 4 تا پست ميزنم ميرم.
النم فردا امتحانه حسابان دارم.توپه توپ خوندم.البته تسته.
يكي از هدفهايه ديگم اين بود كه قدرته نوشتنه خودمو امتحان كنم.شايد به نظر خيلي هايي كه شكنجهيه منو خوندن خيلي مسخره بياد ولي من فكر نميكردم همينقدر هم بتونم.خداييش وقتي شروع ميكردم به نوشتم خودش ميرفت جولو.
يه خوبيه كه اين سايت داشت((خوبي هايه ديگه هم داره))فهميدم كه استعداد نوشتن يه خورده دارم.
تو يكي از شكنجه هام((رو هم مگه چند تا دارم؟4 تا))هم خيلي كار كرده بودم.البته همه سريال بودن.
آخر سر اربابه بزرگ لرد ولدمورت
فرمودند كه همرو يه جا جمع كنم.
برايه تابستون حتما ادامه ميدم.داشت خوب پيش ميرفت.
خيلي زياد حرف زدم.
اين شخصيتي كه من دارم((السامور پاراگات))پدرم در اومد تا اسمشو ساختم.تك تكه حرف هاش داستان داره.شايد تو تابستون متوجه بشين جريانه السامور چيه.يه نوعي كلمه رمزه.رمز كه نه يه حرف اختصاري.در مورده قيافش هم كه تو معرفي شخصيت قيافه خودمو نوشتم به جز قد.اون قد بلنده ولي من قد كوتاه.
آواتارمو ميبينين چون كناره يه ديواره كوچيك وايسادم قدم بلند تر نشون ميده.ولي 1 مترو 67 سانتيمترم.كلا تو كلاس قد كوتاه ترينم.
سريوس بلك((گري اولدمن))هم قدش كوتاهه.منو باش دارم چي ميشگم.اميدوارم اين پست به پستهايه مسخره قبليم اضافه نشه.
منتظره درخششه من در تابستون باشين.