بچه اسنیپ بسمت ملت اسلی یورش میبرد و در یک حمله انتحاری چند سیلی محکم بگوش یک یک انها میزند.
-"دراکو،بلیز، رودلف(و...)چتونه؟اینجا چیکار میکنین؟"
تک تک بچه های اسلی با صدای ظریف و کشدار یکی از مالفوی ها که سعی در بهوش اوردنشان داشت،چشم باز کردند و چهره آیدی در برابر چشمانشان ظاهر شد.هیچکس نمیدانست چه خبر شده

که در اتاق باز شد و پنج تا از استادها سراسیمه وارد شدند.بیشتر بچه های اسلی که روی تختها دراز کشیده بودند قادر به شناختن چهره ها نبودند.
بلیز در حالیکه گیج و منگ بود ناله کنان زمزمه کرد:
-"گیلدی اینجا چیکار میکنی؟"
پرفسور مک گونگال که بالای سر او نشسته بود این حرف حسابی بهش برخورد

و خود را جمع و جور کرد :
-"جناب زابینی،من مک گونگال هستم.مثل اینکه هنوز حالتون بهتر نشده."
و گرهی به ابرویش انداخت.دامبلدور با یک لبخند ملیح(!

)جلو امد و دستی به سر بلیز کشید:
-"مینروا،این بچه ها حالشون خیلی بده،در مقابل اون همه طلسمی که بین ما و اسنیپ رد و بدل شد موندن حواس پرتی هم میاره."
که بلیز با چشمای نیمه باز گفت:
-"اه این گوسفند بالا سر من چیکار میکنه؟بکشیدش کنار پشماش رفت تو چشمم."
دامبلدور با شنیدن این حرف قرمز شد.مینروا موذیانه خندید

و با ارامش گفت:
-"اوه البوس ناراحت نشو حالش بده دیگه"
و البوس در حالیکه سر تکان میداد گفت:
-"بله انگار حالش خیلی بده!"
رودی در انطرف روی تخت غلت میزد و گهگاه فریاد میزد:
-"نه ...لارا نزن،من کاری به زن اسنیپ ندارم"
استادان با حالت مشکوکی به همدیگر نگاه کردند

و یکصدا داد زدند:
-"زن اسنیپ؟مگه اسنیپم زن داره؟"
-"اوه کجای کارید؟ بچه هم داره!"
این حرف از دهان نیمه باز رودلف که همچنان در کما بود بیرون امد.
دراکو که گوئی حالش از بقیه بهتر بود پرسید:
-"اینجا کجاست؟ما چرا اینجاییم؟چه خبر شده؟"
البوس این بار با ارامش نزدیک تخت دراکو شد.(ولی فاصله رو رعایت کرد تا بهش توهین نشه!

):
-"پسرم متاسفم.موقعی که شما توی تالار بودید و اسنیپ بیرون رفته بود،ما بخیال اینکه اسنیپ توی تالاره وارد اونجا شدیم و هرچی طلسم بلد بودیم نثار در و دیوار کردیم تا سوروسو پیدا کنیم.اخه امتیاز بقیه تالار ها رو به منفی رسونده بود.ولی از بدشانسی شماها هدف چوبدستیها قرار گرفتید و....ما قصد صدمه زدن بشما رو نداشتیم.شما الان چند روزه اینجا،توی سنت مانگو توی کما هستید و مثل اینکه خیلی خیالبافی هم کردید..."
در این لحظه ورود یک نفر البوس را وادار به سکوت کرد.صدای قدمهای محکم اسنیپ در اتاق پیچید .
اسنیپ موهای روغن زده اش را کنار زد و با لحنی جدی گفت:
-"خب چه خبر شده؟حالا از دست من فرار میکنید؟ورقه اتیش میزنید؟"
و ورقه های امتحانی نو و جدیدی را که در دست داشت،روی تخت همه بچه ها قرار داد.سپس ادامه داد:
-"حالا اگه میتونید اینها رو اتیش بزنید.اگه اینها رو جواب ندید باید برگردید به دنیای ماگلها.حالا میل خودتونه."
بعد با همان چهره خشک و بی روح روبه استادها کرد و گفت:
-"بیایید این هم امتیازهای بچه های خرفت گریف و هافل و ریون"
بچه ها به این حالت درامدند و ارزو کردند کاش این هم جزو کابوس بچه اسنیپ فقط یک رویای مسخره بود.
در همین لحظه در باز شد و یک خانم با موهای روغن زده و شنلی مشکی رنگ وارد اتاق شد...
-------------
دوستان دیدم خیلی ارزشی شده از حربه خواب و خیال استفاده کردم.ببخشید!
با احترام
A.M