هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار شخصی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
خوب دوباره این تاپیک با پاک شدن سه پست آخر کار خودش رو شروع میکنه . البته نهایت سعیم رو کردم که پستهای بیشتری رو پاک نکنم چون واقعا پستتاتون از موضوع اصلی تالار خارج شده بود و دیگه ربطی به تالار نداشت .

موضوعی که خیلی به چشم میامد این بود که دیگه در پستاتون فضای هری پاتری و جادویی وجود نداشت و همین موضوع خیلی از ازرش پستاتون کاسته بود ، مثلا :


الکتو:ببین مورفین تو یه سر اومدی مغازه ی من همه چیز خراب شد حالا اومدی اینجا داری خرابکاری میکنی

بلیز : بابا ول کن تو هم حوصله داری ! اره تو خوشگلی ولی فکر کنم عکس خودشو تو مردمک چشمات دید

بليز:چند نفرو ميخوايم جونشونو كف دستشون بذارن..اين جوري بگو دراك ديگه..كسي حاضر نيست..


ببینید شما باید سعی کنید که در نمایشنامه هاتون از این اصطلاحات و کلا حرفهایی که شاید روز مره میزنید استفاده نکنید . این دیالوگها کاملا فضای جادوییه نوشتتونو از بین میبرن . و یه بار منفی رو وارد نوشتتون میکنند که به دل خواننده نمیشینه .

به آغاز پست مورفین دقت کنید :

مورفین:نوچ اینطوری نمیشه من میگم این هنوز عاشقه خودشه دستگاهام میگن

من هر چی فکر کردم و پستهای قبلی رو خوندم دیدم نامی از مورفین برده نشده اما خود مورفین به صورت کاملا ارزشی خودشو وارد ماجرا کرده ! این موضوع در پستهای آدریان هم دیده میشه

ببینید چه طنز مینویسید چه جدی مینویسید چه ارزشی مینویسید پستتون باید از یک قاعده ای پیروی کنه و اونم اینه که حداقل منطقی بنویسید . البته گاهی اقات هست که حرفهای غیر منطقی هم باعث زیبا شدن پستتون میشه اما به شرطی که در جاش ازش استفاده بشه .

به عبارتی دیگر طبیعیه که هر کس دوست داره که در نمایشنامه دیگران خودشم باشه و به همین دلیل سعی میکنه خودشو وارد نمایشنامه کنه . اما اگر این کار ناشیانه صورت بگیره باعث میشه که به جریان نمایشنامه های دیگران لطمه وارد شه که اصلا خوب نیست . به همین دلیل خواهش من اینه که یا خودتونو اصلا وارد نمایشنامه نکنید یا اگرم وارد میکنید با منطق . باشه .

باز موضوع بعدی که به چشمم میامد و در پستها هم میدیدم :

ادریان جون هر کس که دوست داری تورو خدا درست این نمایشنامه ها تو بنویس تا ما بفهمیم چی نوشتی

والا من از پست آدرسان هیچی متوجه نشدم


ببینید کلا سعی کنید موقعی پست بزنید که واقعا یه سوژه درست حسابی دارید یا لااقل مطمئن باشید که منظور پست قبلیتونو خوب فهمیدید . اگر غیر از این عمل کنید باعث میشه که پستها زیاد با هم هماهنگی نداشته باشند و در نتیجه این پستها از نظر کسی که داره از بیرون نگاه میکنه هیچ معنی و مفهومی نداره .

این نکته هم مهمه که سعی کنید موقعی پست بزنید که یه سوژه قشنگ داشته باشین که بشه روش کار کرد و پرورشش داد و وقتی که عده ای پست های شما رو میخونند از خوندنش لذت ببرند . اما اینجور که من از نوشته هایی که در بالا نقل قول کردم بر می آید به نظر میرسد انگار به زور دارین نمایشنامه میزنین و از نظر من این کاملا غلطه .

چه نامرد حالا من اينو چي كارش كنم عجب نامردهايي هستيد
ديانا ميكشمت


هیچ وقت با این دید به پستها نگاه نکنید که فلانی چی گفته اگر راجع به شخصیت من بد گفته باید حالشو بگیرم . یا چرا فلانی با شخصیت من این کار رو کرده و ....

مهم پست قشنگه و شما باید سعی کنید که موضوع رو به بهترین شکل ممکن جلو ببرید . یادتون باشه که در اینجا این که چه کسی براش چه اتفاقی پیش بیاد اصلا مهم نیست و هیچ اهمیتی نداره . و اگر بخواهید هی خودتونو از حوادث نجات بدید و طرف مقابلتونو توی دردسر بندازید هم کیفیت رول هاتون میاد پایین و هم اینکه کاملا موضوع رو از جریان اصلیش خارج میکنید .

علاوه بر تمام اینا باید به این موضوع هم توجه کنید که موضوع تاپیک چیه . و شما باید در کجا و با توجه به چه موضوعی رول بزنید . این موضوع هم در پستهای آخر اصلا رعایت نشده بود .

به هر حال اینا نکات اصلی بود که به نظرم رسید باید بهتون تذکر بدم و امیدوارم از این به بعد بیشتر مراعات کنید تا تاپیکها به این وضع نیفتن . لطفا از پست دیانا ادامه بدید .

با تشکر بلیز زابینی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۱ ۱۲:۲۴:۴۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۱ ۱۴:۳۶:۰۴



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
ادریان جون هر کس که دوست داری تورو خدا درست این نمایشنامه ها تو بنویس تا ما بفهمیم چی نوشتی
من یه چلنگر استخدام کردم که نمایشنامه های تو رو واسم ترجمه کنه
مثلا یعنی چی که مینویسی : داراکو .عصابانی .چشماتن .
یا این جمله : نقل قول:
ناگهان ادريان به چشماتن سبز دراك خيره شد به چشمهاي سبز يشمي قشنگش و خيره خيره شد همه بهت زده بودن در ميان عدسي چشمهاي دراك درست وسط اونها يه زيبا ايستاده بود و دشات ادريان تماشا ميكرد ادريان چند دور هب دور خودش تلو تلو خورد و بعد قش كرد...........

__________________________________________________
ادریان غش کرد و تمام بچه های اسلی دورش جمع شده بودن !
دیانا که از ماجرا خبر نداشت گفت : چی شد؟ ... چرا غش کرد ؟
ایدی تمام ماجرا رو براش تعریف کرد و دیانا در حالی که لبخند موذیانه ای بر لب داشت گفت : چه جالب ! همچینم خوشگل نیست که تا خودشو میبینه غش میکنه
دراکو با تعجب گفت : عکس خودشو دید ؟ یا تا منو دید غش کرد از بس من خوشگلم
بلیز : بابا ول کن تو هم حوصله داری ! اره تو خوشگلی ولی فکر کنم عکس خودشو تو مردمک چشمات دید
ملت اسلی : نه بابا
بلیز : جون تو
دیانا که داشت با نگاهش جسد ادریان رو ورنداز میکرد گفت : هوووووم ...مثه اینکه این پیش گویی با زیبایی و زشتی کاری نداره ! چون نارسیس خیلی زیبا بوده که عاشق عکس خودش شده ولی این ادریان عینهو اواتارشه
ملت اسلی که نمیدونستند از دست پیش گویی های رودولف چکار کنن همه به این حالت دراومدن
دیانا : خوب مگه دروغ میگم
ایدی هم که دل پری از ادریان داشت گفت:نه دروغ نمیگی ولی الان وقت این حرفا نیست .
آنی مونی که تو کفش خودش بود ( به دلیل ناظر شدن ) هیچ حرفی نمی زد !
دراکو : بابا این یکی که از دست رفت ولی یکی بره اونو جمع کنه الانه که اونم عاشق خودش بشه !
بلیز ک اون که عاشق خودش هست مگه ندیدی وقتی آواتاراشو عوض میکنه هی میاد دربارش حرف میزنه هی میگه نظرتون چیه !
لارا که فقط به فکر پیش گویی رودولف بود از فکر دراومد و گفت ک یعنی حالا که پیش گویی عوض شده رودولف دیگه از عشقش دست نمیکشه ؟
ایدی که از دست لارا خسته شده بود گفت : نه جانم ... نه دست نمیکشه ! به جای این کارا بیا کمک کن بینیم یه کاری واسه این ادریان میکنیم اگه بمیره دیگه بشینیم غلط های تایپی و املایی کی رو بگیریم
لارا هم به جمع اونا پیوست و دراکو پاشد و رفت آنی و مونی رو کشوند طرف خودشون و داد زد : هوی ... پسر کجایی ؟
آنی مونی : یه کم یواش ترم میگفتی میشنیدم هاااااااااااا !
دراکو : نخیر این جوری که تو( ضمیر ) تو ( داخل ) کف خودت موندی از این یواش تر حالیت نیست !
آنی مونی که باز حواسش پرت شده بود دوباره تو فکر فرو رفت . دراکو هلش داد !
آنی مونی : چیه ؟ چکارم داری ؟
ملت اسلی یک صدا : پاشو بیا اینجا کمک کن ! یعنی هم فکری کن
ادریان همچنان بیهوش بود و در غش به سر میبرد
بلیز خیلی متفکرانه : دو روز بیشتر وقت نداریم هاااااا
__________________________________________________
ادریان امیدوارم ناراحت نشده باشی اینا همه به خاطر قشنگ بودن رول بود
البته حالا که من اینجوری نوشت سو ء استفاده نکنی هااااااااااااااا


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

ادريان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
چه نامرد حالا من اينو چي كارش كنم عجب نامردهايي هستيد
ديانا ميكشمت
__________________________________
دراكو فورا دستور داد همه اينه ها و عكسهاي ادريان جمع كنيد هر چيزي كه ممكنه عكس خودشو توش ببينه جمع كنيد
داراكو واقعا عصاباني بود
همه به ادريان نگاه ميكردند بعضي ها با لذت بعضي ها با ناراحتي
بليز گفت داره بيدار نميشه ادريان تكوني به خودش داد و بيدار شد
گفت:ديانا مرده يا هنوز داره نفس ميكشه..مرد يا نه؟
ديانا گفت نه هنوز زنده ام
بيچاره ادريان با ديدن ديانا اين جوري شد:
و با حالت زز ي گفت كي داره از اين شانسا
اگه به اين حالت نگفته بود ماهيتابه ديانا كله اش رو خورد ميكرد
دراكو با ناراحتي به اون نگاه ميكرد.
ادريان گفت ااااااا اينه ها كو عكسهاي من كو نامردا چي كارشون كرديد. اي نامردا..نامردا..نامردا

_من امشب مهماني دارم با انجلينا ميخوايم بريم حالا من چي جوري ريخنمو اراسته كنم....حتما انجلينا ناراحت ميشه
همه بهت زده نگاهش ميكردن
دراكو گفت:نميتوني اونجا بري متاسفانه
ادريان با حالت نيم خيز گفت:چي؟
_هيچي مگه نميخواي بري سر سراي و تالار اصلي هاگواتز
_چرا ميخوام برم همونجا
_مگه اونجا يكي از ديوار هاش از اينه نيست
_چه ربطي داره؟
_خوب نميتوني بري ديگه
ادريان به طرف در رفت اما دراك با اين حالت جلوشو گرفت
ادريان: جون من بذار برم
ناگهان ادريان به چشماتن سبز دراك خيره شد به چشمهاي سبز يشمي قشنگش و خيره خيره شد همه بهت زده بودن در ميان عدسي چشمهاي دراك درست وسط اونها يه زيبا ايستاده بود و دشات ادريان تماشا ميكرد ادريان چند دور هب دور خودش تلو تلو خورد و بعد قش كرد...........
____________________________



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
ای بابا ! اینجا چقدر ارزشی شده ! یعنی چه ؟
هر کی میاد هر چی دلش میخواد مینویسه بدون اینکه به موضوع ربطی داشته باشه
ناسلامتی موضوع اینجا درباره امتحانی بود که اسنیپ می خواست بگیره !
__________________________________________________
دیانا هم چنان بی هوش روی زمین افتاده بود و موهای بلند و طلایی رنگش روی زمین پخش شده بود !
دراکو و ایدی که به هوش اومده بودند با ناراحتی به دیانا نگاه میکردند
ایدی که بغض گلوشو گرفته بود بالای سر دیانا رفت و گفت : آه ... دیانا خواهر خوبم ! چرا .... ؟
بعد روشو به طرف مورفین کرد و گفت : من و دیانا همون اول باید تو رو میکشتیم که با اون دستگاه های عتیقه ات ما رو به بیابون نکشونی که این اتفاق بیافته
مورفین : به من چه ! پیشگویی رودولف این جوری بود !
دراکو که نمیدونست حالا باید چکار کنه گفت : رودولف تو از کی تا حالا پیش گو شدی ؟ که از این پیش گویی هات میکنی
ادریان که خیلی بی تفاوت اونجا رویه کاناپه ولو شده بود گفت : ای بابا ... ول کنین این قضیه رو ! این تقدیر دیانا بوده و هیچ کاریش نمیشه کرد
ایدی با عصبانیت رو به ادریان کرد و در حالی که صداش میلرزید گفت : می بندی اون دهنت رو یا ...
لارا : بیخود ... یعنی چی ؟ رودولف گفته بود وقتی ماه کامل بشه این اتفاق میافته و رودولف از عشقش دست میکشه ! یعنی از من ! من نمیزارم این اتفاق بیافته
رودولف : من که نخواستم اینو بگم خود به خود این جوری شده ولی هنوز که شب نشده که ماه رو ببینیم شاید تا اون موقع بشه کاریش کرد ! شاید دیانا بیدار شه و اصلا من تو خواب هزیون گفته باشم ... ها .... نظر شما چیه ؟
ملت اسلی :
بلیز : نه ... امید نیست
لارا و ایدی با هم : من نمیدونم باید درستش کنید
هوا کم کم داشت تاریک میشد و خورشید ارام ارم رو به خاموشی میرفت و ماه طلوع کرد
سکوت سراسر تالار اسلی را فرا گرفته بود و تنها شعله های شومینه بود که تالار را روشن کرده بود
همه منتظر به وقوع پیوستن پیش گویی بودن و فقط گذشت زمان این را ثابت میکرد که آیا پیش گویی درست بوده یا نه ؟
تعدادی ا زبچه ها به خواب رفته بودند و تعدادی که این ماجرا برایشان مهم بود با اضطراب به ماه نگاه میکردند . ماه هنوز کامل نشده بود !
لارا با تعجب در حالی که نگاهش را به ماه دوخته بود گفت : شاید من اشتباه کردم .. آخه فکر میکردم ماه امشب کامل میشه !
پس چرا نشده ؟
ایدی که انگار امیدی به دست اورده بود گفت : کی تقویم داره ؟
دراکو به تقویم کنار شومینه اشاره کرد و ایدی با عجله به طرف تقویم رفت و اونو برداشت و با دقت بهش نگاه کرد :اوه بله امشب دوازدهم ماه است و دو روز دیگه مونده تا کامل شدن ماه
شاید توی این دو روز بتونیم کاری کنیم ! حتما جادویی برای برطرف کردن پیش گویی هست
لبخند رضایت بخشی بر لبان ایدی و دراکو و لارا نشست !
ایدی : ولی نمیدونم چرا دیانا همین طور افتاده ؟
ناگهان صدای رودولف بلند شد و در تالار پیچید . تمام بچه ها بیدار شدند و دور تا دور رودولف حلقه زدندو با تعجب به او نگاه میکردند
رودولف : وقتی که ماه کامل شود هیچ اتفاقی نمیافتد جز اینکه یک نفر از اعضای اسلی به عشقی دچار میشود که هرگز به او نخواهد رسید !
همه بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند و نمی دانستند آن شخص کیست ؟
رودولف لحظه ای سکوت کرد بچه ها فکر کردند که حرف او تمام شده ولی او ادامه داد : ادریان ... ادریان ! این سرنوشت ادریان است و تغییر نا پذیر
ناگهان صدای دیانا به گوش رسید : آه ... اینجا چه خبره ؟ چقدر خسته بودم ! اوه ... این بیابان گردی منو از پا دراورد
ایدی که چشمانش گرد شده بود برای لحظه ای به دیانا خیره شد
و به سمت دیانا رفت و او را در آغوش گرفت !
دیانا که از این حرکات تعجب کرده بود گفت : چیه ... چه خبره ؟
از کی تا حالا وقتی کسی از خواب بیدار میشه رو بغل میکنین؟
همه میخواستند به طرف دیانا بیایند که ناگهان صدای رودولف آنها را متوقف کرد و همه به سمت او برگشتند !
رودولف: ادریان .... خودش !
بچه ها منظور او را از این حرف نفهمیدند
رودولف که عرق سردی بر پیشانی اش نشسته بود ادامه داد: ادریان به سرنوست نارسیس ( الهه یونان باستان که عاشق عکس خودش میشود و هرگز به عشقش نمیرسد ) دچار میشود .....
__________________________________________________
باشد که رستگار شوید !!!!!!


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۱۰ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

ادريان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
ادريان كه تازه مقام بهترين ارزشي باز رو گرفته بود با خوشحالي جلو اومدو گفت الكتو جان نظرت چيه
الكتو به فكر فرو رفت و گفت:ده اخه برا همين بود كه تو نمايشنامه خودم نزدم اگه نظر داشتم كه همون جا ميزدم كارو گذاشتم به عهده شما ارزشي بازها شما هم كه.....به..به ....اخر ادمو ضايع ميكنيد.
سامانتا گفت از قيافه اين سه نفر پيداست كه مغزشون تو سرشون شپلخ شده
الكتو به ماهيتابه تو رفته نگاهي كرد و گفت خوب خدايي يه كم محكم زدم
همه:
الكتو :خوب حالا چون شمايين محكم زدم ديگه
همه:
الكتو:خوب زيادي محكم زدم
همه:
الكتو بابا نامردا خوب باشه استثنايي محكم زدم
همه:
ادريان گفت:به نظر من يه كاسه اب سرد رو سر هر دو خالي كنيد و محكم تو گوششون بزنيد يا اصلا نذاريد من نظر بدم
بلاخره تصميم بر ريختن يه كاسه اب سرد بر صورت هر سه شدند
اب اول رو صورت دركو ريخته شد بنابرين بيدار شد
اب دوم به صورت ايدي ريخته شد پس بنابرين بيدار شد
اب سوم بر صورت ديانا ريخته شد پس بنابرين بيدار نشد
همه مظمئن شده بودند كه قرباني ديگه ديانا هست و كاري از دست اونا بر نمياد ديانا طوري نفس ميكشيد كه انگار داري نفسهاي اخر رو ميزنه دراكو و ايدي اشك در چشمانشون جمع شده بود كسي نميتونس ت اون صحنه تلخ رو ببينه...حتي ادريان كه البته اون همش داشت به كاپش چشم ميدوخت
___________________________________________
چه ميشود ايا ديانا مالفوي ان قرباني هست هان؟
فيلم خارجي هست يا هندي؟



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
والا من از پست آدرسان هیچی متوجه نشدم
_______________________________________________
به حفره تالار اسلي رسيدن و با خوشحالي به اون وارد شدن بدون اين كه يه كار مثبت كرده باشن
بلیز که به نظر می آمد هیچی از اینکه چه جوری به حفره ی تالار اسلی رسید نفهمیده(کی فهمیده؟؟؟)با حالتی متوهم گفت:خواب می بینم؟؟
همون لحظه ادی با یه جام دستش میاد روی آدریان رو می بوسه و میگه:آدریان عزیز این کاپ مال توئه؟؟من داشتم ماجرا رو میدیدم متعجب از اینکه تو چه جوری تا این حد داستان ارزشی زدی برای همین هم رفتم با اعضا صحبت کردم نتیجه این شد که شما جام افتخار رو بالای سرت ببری اما....
ادی و آدریان با هم به گوشه ای از تالار رفتند و در مورد جایزه ی بهترین ارزشی نویس جهان صحبت کردن
دیانا و آیدی که لبخندی کاملا معصومانه بر لب داشتند با حالتی کاملا معصومانه به سمت الکتو حمله ور شدند
دیانا: حالا دیگه می خوای منو بکشی؟
آیدی:لت و پارت می کنم!!!
الکتو با حالت کاملا مرگخوارانه پا به فرار گذاشت و دو خواهر کاملا کینه ای به تعقیب او پرداختند
وزیر مردمی نگاهی از سر تحسین به دو خواهرش انداخت و با گفت:آخیش راحت شدمخوب شد امروز این دوتا نمردن
لارا که چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود و لحظه ای چراغی روی سرش ایجاد شده بود داد زد:امروز!!!ما دو روز توی اون بیابون گیر افتاد بودیم و هیچ کدام از شب های اون روزها ماه کامل نبود؟
رودلف:الهی چه قدر تو باهوشی
وزیر مردمی دست هایش را توی موهایش برد و به فکر فرو رفته و همین طور به این صورت در آمده بود
دنگ دنگ
همه ی ملت اسلی به سمت صدا نگاه کردند به نظر می آمد که در آخر سرانجام جدال دو خواهر مالفویی و و الکتو معلوم شده
الکتو که ماهیتابه ای در دست داشت و نفس نفس می زد خود را روی مبل ول کرد و با ناله گفت:هههه هه هه دراکو این خواهرات هم نزدیک بود راستی راستی منو بکشن
دراکو به دو خواهرش که دراثر ضربه ی مهلک ماهیتابه ی الکتو بیشهوش شده بودند نگاهی اندخت و سپس به این صورت در آمد:

دراکو:می کشمت؟؟نفس کش!!!
دنگ
وزیر مردمی هم در گوشه ای از اتاق افتاد.لارا با گریه گفت:امشب ماه کامل میشه ما هم یکی از این دو خواهر بیهوش رو از دست میدیم
الکتو:نه مگه الکیه؟؟عمرا!!!من نمی ذارم این دفعه هم کاسه کوزه ها سر من خالی بشن من یه راه نجات زندگی براشون دارم


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۲۰:۵۵:۵۵

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

ادريان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
اما فواره ها متاسفانه از ديانا نبود
و از مار بود كه داشت بيرون ميزد
ادريان گفت:به نظر من يكيشونو بكشيم كه پيشگويي درست در بيايد اون يكي هم زنده بمونه
دوباره دراكو نگاه خفني كرد
ادريان ببخشيد با خودم بودم با شما نبودم
نگاه خفن دراكو قطع شد ناگهان دوباره طوفان وزيد و فقط يه صدا شنيده شد:
كمك كمك اون داره ما را با خودش ميبره

همه با استرس بسيار منتظر بودن طوفان تموم شه طوفان كه تمام شد همه گفتن اخي بخير گذشت چون ديگه ماري جلو روشون نبود
دراكو باز هم نگاه خفني كرد و گفت ببخشيد دو تا از عضواي تالار من غيب شدنا
زياد سخت نگير دراك!!!!!
اينو همه با هم گفتن
ناگهان ادريان اون وسط شروع به رقصيدن كرد و گفت بلاخره از دست فمن ها رها شديم

اما ناگهان صحنه اي دو يا سه برابر خالي بندي تر از فيلم هندي ديدن ديانا و ايدي در حالي كه مارو افسار كرده بودن به سوي اونا ميومدن اين كارو داشت ادريان ميكرد...دراكو خوشحال بود كه خواهرش برگشتن
اما ناگهان دو باره طوفان شن وزيد
و اين دفعه وقتي طوفان قطع شد اتفاق بدي نيفتاده بود
به ناگهان به حفره تالار اسلي رسيدن و با خوشحالي به اون وارد شدن بدون اين كه يه كار مثبت كرده باشن..اي ول..


ویرایش شده توسط ادريان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۱۴:۲۶:۵۵

جوات ويزارد

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مار همچنان خم و راست می شد و آیدی را بیشتر در خود فرو می
برد
دیانا لبخند تلخی زد که با اشکی که از چشمانش می چکید هارمونی خاصی داشت.چهره ی آیدی کم کم رو به کبودی می گذاشت که خود نشانه ی خفگی تدریجی در او بود
- نه من نمیذارم
دیانا این را گفت با قدم هایی شتاب زده به سمت آیدی که درحال مقاومتی بی نتیجه با مار بود دوید.
آیدی:بر پی کارت نمی خوام خونت بیفته رو حساب فداکاری!!
اما دیگه دیر شده دیانا دستش را به سمت مار برده بود.مار فشفشی از روی خوشحالی کرد و هر دو خواهر را به اسارت گرفت
بلیز که انگار چیز به خاطر آورده با لحن عجیبی گفت:مگه توی پیشگویی نگفت یه دختر میمیره پیش چرا اینا دو تا شدن؟
بلاتریکس که چوبدستی اش را که بلا استفاده در گوشه ای افتاده بود را لعنت می کرد گفت:ارباب می کشتم
لارا:چه جوری؟ تو که دیگه مرگخوار نیستی!
بلاتریکس:چرا هستم
الکتو که برای اولین بار حرف زده بود و حالا هم که در حال پستیدن بود گفت:یه راه هست!!بکشیمشون تا بیشتر از این زجر
ملت:بدم نمیگه
دراکو:حرف دهنتون رو بفهمید یعنی چی؟؟
من خودم تو این کارا واردم می خواین یه امتحانی بزنم
صدای گرفته ی دیانا به گوش رسید:غلط کردید نبینم توی رول بکشینما
الکتو بی هوا طلسمی سرخ رنگ به سوی مار فرستاد.طلسم جلوتر و و حلوتر می رفت صحنه آهسته شده بود هر کدام از بچه های اسلی حرکتی انجام می دادند طلسم مار را زخمی کرد اما ظاهرا به دیانا هم برخورد کرده بود چرا که همزمان با فشفش خشمناک مار صدای جیغ دیانا هم به گوش رسید و سپس خون فواره زد
------------------------------------------------------------------------
آقا این چه وضعشه این آیدی مرگ خودش رو حتمی کرده بود برای همین هم پست من زیاد جال در نیومد


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۱۳:۵۶:۰۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۱۳:۵۹:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
همه به چوبدستی او خیره میشوند!

ماری بشکل ضربدر تمام بدنه چوبدستی را فراگرفته و ارام ارام از دست بلا بالا میرفت.بلا جیغی زد و چوبدستی را به زمین انداخت.آیدی فریاد کشید:

-"نه....."

و بلافاصله با طلسم جمع اوری چوبدستی را میان زمین و هوا به دست اورد.با ارامش موهای خود را عقب زد و با غرور مالفویی گفت:

-"فکر کنم خاله میخواست ما رو به کشتن بده.الان نه تنها جون من یا خواهرم بلکه جون هممون در خطره.این مار طلسم مرگه که اگه ازاد بشه گردن هممون رو خورد میکنه."

در بین توضیحات، آیدی نگاهی به چهره های بچه ها انداخت و با دیدن قیافه های و آنها تصمیم گرفت بیشتر توضیح ندهد و صحبتش را با یک جمله تمام کرد:

-"در یک جمله:این مار نباید روی زمین بیفته وگرنه همه رو میکشه.ولی..."

مار همچنان داشت به ارامی بالا می امد و از روی چوبدستی بروی دستان آیدی بالا میرفت.آیدی آب دهانش را قورت داد و با لحن کشدار و ارامش ادامه داد:

-"لااقل بهتره فقط یکیمون بمیره.اونی که مار روی دستشه.مار از روی دستش حرکت میکنه و به گردنش میرسه و در اون لحظه...."

همه بچه ها با شنیدن این حرف از حالت ارزشی خارج شدند و با تعجب او را نگاه کردند.
دراکو که اشفته شده بود،چوبدستیش را جلو اورد و داد زد:

-"یعنی چی؟این مارو کی فرستاده؟الان نابودش میکنم."

آیدی لبخندتلخی زد و گفت:

-"دراکو اگه به این راحتی بود مطمئن باش خواهرت عاشق مرگ نیست.زودتر از تو ،من از بین میبردمش."

این اولین باری بود که بچه های اسلی درمانده شده بودند و هیچ راه حلی به ذهنشان نمی رسید.حتی بچه های تیم جوات ویزارد هم کلافه و ناراحت بودند.صدای هق هق دیانا بلند شد :

-"آیدی،اینطوری نمیشه.نباید مالفویها کم بشن..."

-"فقط یه راه هست .البته نمیدونم جواب بده یانه."

آیدی این جملات را در حالیکه خیره به پیچ و تابهای مار مانده بود،ادا کرد........
-----------------------
دوستان من جوونم،ارزو دارم!این اولین باریه که دارم میمیرم. خواهش میکنم محترمانه و نیمه ارزشی بپستید.خیلی درداور هم نکشینم.در ضمن من میخوام بعد از این موضوع هم تو تالار بپستم.لطفا یه کاری کنید نمیرم!وگرنه دونه دونه تون رو میکشم!
با احترام
استاد شیطان


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۴۸ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بالاخره طوفان تموم میشه و از بین گرد و خاک سرو کله موجود عجیبی پیدا میشه.
اعضای شجاع اسلایترین در یک لحظه همه شجاعتشونو از دست میدن...
دراکو که از وقتی که وزیر شده کمی احساس مسئولیت میکنه میپره جلو.
- ای موجود عجیب..از این جادوگران و ساحره ها ی اصیل دور شو و گرنه نفرین سالازار تو را نابود خواهد کرد.
لارا: این حرفا رو از کجا یاد گرفتی تو؟
موجود عجیب که ظاهرا از تهدید دراکو نترسیده بود نزدیک و نزدیکتر میشه.
دراکو که میبینه که موجود با حالتی تهدید آمیز بهش خیره شده موضعش رو تغییرمیده ....در حالیکه با عجله ساحره ها رو به جلو هل میده:نترسین...اصلا نترسین .من پشتتونم.مواظبتونم..
ولی موجود دست بردار نبود.از کنار جمعیت رد شد و به دراکو رسید.
-هیچ معلومه تو اینجا چیکار میکنی؟مادرت داره از نگرانی میمیره.(ایدی خودشو مخفی میکنه)لرد سیاه منو وسط یک ماموریت مهم احضار کردو گفت بیام شماها رو برگردونم.
دراکو که تازه بلاتریکس رو شناخته بود: ای بابا...شما که ما رو ترسوندین..این چه سرو وضعیه؟
بلا با قیافه ای خشمگین تر از قبل:ساکت باش..این ردای مرگخواری منه خوب.طراحش خود لرد سیاهه.
لاراکه هنوز کمی میترسید:حالا شما ما رو از اینجا میبرین؟یعنی از دست این دراکو نجات پیدا کردیم؟؟
بلا در حالیکه مشغول تمیز کردن ردای سیاهش بود:بله...خوب برای همین اومدم.لرد سیاه گفتن در کل دنیا همش چند تا اصیل زاده مونده اونا هم خودشون رو توی دردسر انداختن. باید شما اصیل زاده ها رو نجات بدم که نسلتون منقرض نشه .خوب...وقت رفتنه.همه آماده هستین؟
..یک...دو...سه..
هیچ اتفاقی نیفتاد.
-ام..چیز..دوباره.
یک...دو...سه..
آدریان:اینو یه بار گفتی.
-پس چرا چیزی نمیشه؟
ایدی:من میدونستم..ما بری همیشه اینجا میمونیم..نمیتونیم نجات پیدا کنیم.
بلاتریکس با تعجب به چوب دستیش نگاه میکنه.چرا درست عمل نمیکنه؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.