ای بابا ! اینجا چقدر ارزشی شده ! یعنی چه ؟
هر کی میاد هر چی دلش میخواد مینویسه بدون اینکه به موضوع ربطی داشته باشه
ناسلامتی موضوع اینجا درباره امتحانی بود که اسنیپ می خواست بگیره !
__________________________________________________
دیانا هم چنان بی هوش روی زمین افتاده بود و موهای بلند و طلایی رنگش روی زمین پخش شده بود !
دراکو و ایدی که به هوش اومده بودند با ناراحتی به دیانا نگاه میکردند
ایدی که بغض گلوشو گرفته بود بالای سر دیانا رفت و گفت : آه ... دیانا خواهر خوبم ! چرا .... ؟
بعد روشو به طرف مورفین کرد و گفت : من و دیانا همون اول باید تو رو میکشتیم که با اون دستگاه های عتیقه ات ما رو به بیابون نکشونی که این اتفاق بیافته
مورفین : به من چه !
پیشگویی رودولف این جوری بود !
دراکو که نمیدونست حالا باید چکار کنه گفت : رودولف تو از کی تا حالا پیش گو شدی ؟ که از این پیش گویی هات میکنی
ادریان که خیلی بی تفاوت اونجا رویه کاناپه ولو شده بود گفت : ای بابا ... ول کنین این قضیه رو ! این تقدیر دیانا بوده و هیچ کاریش نمیشه کرد
ایدی با عصبانیت رو به ادریان کرد و در حالی که صداش میلرزید گفت : می بندی اون دهنت رو یا ...
لارا : بیخود ... یعنی چی ؟
رودولف گفته بود وقتی ماه کامل بشه این اتفاق میافته و رودولف از عشقش دست میکشه ! یعنی از من ! من نمیزارم این اتفاق بیافته
رودولف : من که نخواستم اینو بگم خود به خود این جوری شده
ولی هنوز که شب نشده که ماه رو ببینیم شاید تا اون موقع بشه کاریش کرد ! شاید دیانا بیدار شه و اصلا من تو خواب هزیون گفته باشم ... ها .... نظر شما چیه ؟
ملت اسلی :
بلیز : نه ... امید نیست
لارا و ایدی با هم : من نمیدونم باید درستش کنید
هوا کم کم داشت تاریک میشد و خورشید ارام ارم رو به خاموشی میرفت و ماه طلوع کرد
سکوت سراسر تالار اسلی را فرا گرفته بود و تنها شعله های شومینه بود که تالار را روشن کرده بود
همه منتظر به وقوع پیوستن پیش گویی بودن و فقط گذشت زمان این را ثابت میکرد که آیا پیش گویی درست بوده یا نه ؟
تعدادی ا زبچه ها به خواب رفته بودند و تعدادی که این ماجرا برایشان مهم بود با اضطراب به ماه نگاه میکردند . ماه هنوز کامل نشده بود !
لارا با تعجب در حالی که نگاهش را به ماه دوخته بود گفت : شاید من اشتباه کردم .. آخه فکر میکردم ماه امشب کامل میشه !
پس چرا نشده ؟
ایدی که انگار امیدی به دست اورده بود گفت : کی تقویم داره ؟
دراکو به تقویم کنار شومینه اشاره کرد و ایدی با عجله به طرف تقویم رفت و اونو برداشت و با دقت بهش نگاه کرد :اوه بله امشب دوازدهم ماه است و دو روز دیگه مونده تا کامل شدن ماه
شاید توی این دو روز بتونیم کاری کنیم ! حتما جادویی برای برطرف کردن پیش گویی هست
لبخند رضایت بخشی بر لبان ایدی و دراکو و لارا نشست !
ایدی : ولی نمیدونم چرا دیانا همین طور افتاده ؟
ناگهان صدای رودولف بلند شد و در تالار پیچید . تمام بچه ها بیدار شدند و دور تا دور رودولف حلقه زدندو با تعجب به او نگاه میکردند
رودولف : وقتی که ماه کامل شود هیچ اتفاقی نمیافتد جز اینکه یک نفر از اعضای اسلی به عشقی دچار میشود که هرگز به او نخواهد رسید !
همه بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند و نمی دانستند آن شخص کیست ؟
رودولف لحظه ای سکوت کرد بچه ها فکر کردند که حرف او تمام شده ولی او ادامه داد : ادریان ... ادریان ! این سرنوشت ادریان است و تغییر نا پذیر
ناگهان صدای دیانا به گوش رسید : آه ... اینجا چه خبره ؟ چقدر خسته بودم ! اوه ... این بیابان گردی منو از پا دراورد
ایدی که چشمانش گرد شده بود برای لحظه ای به دیانا خیره شد
و به سمت دیانا رفت و او را در آغوش گرفت !
دیانا که از این حرکات تعجب کرده بود گفت : چیه ... چه خبره ؟
از کی تا حالا وقتی کسی از خواب بیدار میشه رو بغل میکنین؟
همه میخواستند به طرف دیانا بیایند که ناگهان صدای رودولف آنها را متوقف کرد و همه به سمت او برگشتند !
رودولف: ادریان .... خودش !
بچه ها منظور او را از این حرف نفهمیدند
رودولف که عرق سردی بر پیشانی اش نشسته بود ادامه داد: ادریان به سرنوست نارسیس ( الهه یونان باستان که عاشق عکس خودش میشود و هرگز به عشقش نمیرسد ) دچار میشود .....
__________________________________________________
باشد که رستگار شوید !!!!!!