در سالن بزرگ جادوگر تی وی جشن بزرگی برپا بود.در اون روز 100 ها مرد و زن جوون میخواستند با هم ازدواج کنن.و برنامه جادوگر تی وی هم بنیان گذار این کار خیر خواهانه بود.گزارشگر معروف جادوگر تی وی(اقای اسپاگتی)به روی صحنه اومد.و به حضار خوش امد گفت.و نطق هایی رو عرض کرد:خب حضار محترم قبل از اینکه این جشن باشکوه انجام بشه و شما هم زندگی لاو تو لاوتون رو شروع کنید میخواستم از استاد عزیزی که ازش دعوت کردیم تا ما رو در عرصه سایت زنی و رول پلینگ راهنمایی کنه،خواهش کنم تا به روی سن بیان.به افتخارشون یه کف مرتب.اقای هری پاتر وب مستر سایت جادوگران.
ملت در حال تشویق کردن بودن که ناگهان یه پیرمرد با لباسای پاره پوره وارد شد و به روی سن رفت.اسپاگتی نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت:چی شده؟مشکلی پیش اومده؟پس هری پاتر کو؟
پیرمرد:خب عزیز دلم من هری پاترم دیگه!
اسپاگتی:پس چرا انقدر پیر شدی؟
پیرمرد:اقا مشکلات زندگی!کمر ادم رو میشکونه!شما که نمیدونید.
اسپاگتی:خیله خب!حالا چرا نمیشینید اقای هری پاتر؟
هری پاتر پیر هم رفت روی صندلی نشست.اسپاگتی رو به حضار گفت:میبینید که سختی های زندگی با این جوون چه کرده ولی هیچ مشکلی نیست دل باید جوون باشه!
و اسپاگتی هم روی صندلی مقابل هری پاتر پیر نشست.هری پاتر:اقا پس کی شام میدن؟
اسپاگتی:ااا!ببخشید نمیدونستم شما گرسنه اید!اخه قرار بود دو ساعت دیگه شام بخوریم.
هری پاتر:این حرفا چیه؟مردمو دعوت کردید اینجا بعد میخواید اخر سر بهشون شام بدید.پس اینکه میگن مهمون حبیب خداست چیه؟هان!هان!هان!
اسپاگتی:شما خونسردی خودتون رو حفظ کنید الان میگم براتون بیارن.اهای بچه بپر یه پرس کوبیده واسه اقای هری پاتر بیار.
هری پاتر:من شیشلیک میخوام.کوبیده به مزاجم سازگار نیست.
اسپاگتی نگاهی به هری پاتر انداخت و گفت:برو شیشلیک بگیر.
هری پاتر:بگو دوغ و مخلفاتش فراموش نشه.
اسپاگتی:خودش میدونه!
هری پاتر:ای اقا!کار از محکم کاری عیب نمیکنه که!حالا ممکنه یادش بره.
اسپاگتی:اهای پسر دوغ و مخلفاتش یادت نره!
بعد روشو به هری پاتر کرد وگفت:راستی اقای هری پاتر اون زخمی که رو پیشونیتون بود چی شد؟
هری پاتر:ای اقا اون که قدیمی شد رفت.
_پس میگفتن که اون زخم تا اخر عمرتون میمونه!
_بیخود کردن!پشت سر مردم صفحه گذاشتن!چشم ندارن ببینن یه ادم تمام بدنش سالمه!اصلا اقا من یه نظری دارم!تا کی ظاهر سازی؟تا کی میخوان با این ادا و اصولا سر ملت رو شیره بمالن؟هان؟هان؟هان؟
_بله شما درست میگید از این بحث میایم بیرون.
در همون لحظه غذا رو واسه هری پاتر اوردن و اون هم با دست شروع به خوردن کرد.
اسپاگتی:هری جان!قاشق چنگال هستش!
هری در حالی که دولپی غذا میخورد و از اونور هم شیشلیک رو به دندون میکشید گفت:نمیخواد!اینجوری حالش بیشتره!
اسپاگتی:راستی اقای هری پاتر چرا شما که این همه پول و ثروت دارید با همچین لباسایی به اینجا اومدید؟
هری پاتر:اقا امان از دست این یتیمی!بلای خانمان سوز.پدر ادمو در میاره.فکر کنم همه قضیه منو میدونن.دلیل دیگه ش هم اینه که خواستم خودمو همرنگ اجتماع کنم.
_کار خوبی کردید.حالا هری جان!نظرتون راجع به رول هایی که در انجمن های سایتتون زده میشه چیه؟
_ای اقا کدوم رول؟به اون چند تا پست ابدوغ خیاری میگین رول؟تازگی ها یه برنامه جدیدی طراحی کردم.میخوام از پستای بیناموسی استفاده کنم.من عقیده دارم که زدن رول های بیناموسی برای پیش برد و پیشرفت رول پلینگ لازمه!
_فکر نمی کنید این رول ها ممکنه اثرات سوئی در جامعه داشته باشه؟
_داشته باشه اقا!داشته باشه!مگه من سایتمو از سر راه اوردم که بخوام به خاطر جامعه خودمو بدبخت کنم.من یه شعاری تازگی ها انتخاب کردم که اگه اجازه بدید میخوام در برنامه شما واسه این زوج های خوشبخت بگم.
_بفرمایین!
_"بیناموسی بنویسید و عمل کنید تا همیشه موفق باشید." این شعار منه در تمام لحظات زندیگیم!
ناگهان چند نفر از پشت صحنه اشاره کردن که اشتباه شده.و یه نفر رو با صورت بادمجون دراورده نشون دادن که کپی هری پاتر جوون بود و خیلی هم خوشتیپ بود.اسپاگتی یه نگاه به هری پاتر جوون و یه نگاه به هری پاتر پیر کرد وگفت:اینجا چه خبره؟اهای پیرمرد تو کی هستی؟هان؟هان؟هان؟
پیرمرد یه نگاهی به دور ورش انداخت و گفت:صبر کنید منو نزنید.من اکتاویوس پیرم!
اسپاگتی:چه جوری وارد اینجا شدی؟
اکتاویوس:من داشتم لب جوب واسه خودم تفریح می کردم که ناگهان این پسره همونی که اسمش هری پاتره رو دیدم.دیدم داره میاد تو این تالار.گفتم چی میشه من بجاش برم تو؟بخاطر همین گرفتم زدمش و کارت دعوتش رو برداشتم.لباساش چون اندازه من نبود دیگه نتونستم بپوشم.چون دیر هم شده بود و من بهتون یعنی هری بهتون قول داده بود که سر ساعت اونجا باشه من گفتم سریع بیام که یه وقت بد قول نشم.
اسپاگتی:حتما می خوای ازت تشکر کنم؟
اکتاویوس:هوم!حالا اونم نکردی، نکردی!تو که بی ادب هستی!ولی من راستیتش واسه یه چیز دیگه اومدم اینجا؟
اسپاگتی
:واسه چه کاری؟
اکتاویوس:واالله من پیش خودم نشستم فکر کردم دیدم من که تو این عمر هزارسالم هیچ ادم به درد بخوری نشدم گفتم بیام اینجا حداقل داماد بشم.گفتم شما یه عروس خوشگل و باسلیقه و خونه دار واسه من پیدا کنید.
اسپاگتی=