ايگور:بليز تو حالت خوبه؟!؟
بليز:ابركسس گفت كه اون و لرد با هم رفيق بودن؟!!
ايگور: خب آره....چطور مگه؟
ناگهان ايگور دليل نگرانيه بليزو فهميد
ايگور:يعني تو فكر مي كني ممكنه لرد براي اون ارزشيه تازه وارد بيشتر از ما ارزش قائل بشه؟
ايگور كه بيشتر بنظر مي رسيد با خودش حرف ميزند گفت:نه امكانش نيست هرچي باشه ما اينهمه تو گروه زحمت كشيديم اون يه تازه وارده و........
بليز:آره منم فكر مي كنم ممكنه ابركسس از رفاقتش با لرد سوء استفاده كنه
ايگور:من فكر مي كنم نبايد بزاريم اين ارزشيه.......جاي مارو بگيره
بليز:
ايگور همه ي بچه هاي اسلي رو دور خودش جمع كرد و گفت : ملت غيور اسلي ما هم اكنون در خطر بزرگي قرار داريم....
آرامينتا:خطر!
ايگور:بله خطر و اون خطر .....
ناگهان صدايي از آنسوي تالار به گوش رسيد
ابركسس:خب گردگيري تالار تموم شد
ورفت تا اين مژده رو به لرد بده كه خودش به تنهايي كل تالارو تميز كرده....
بليز كه خون جلو چشماشو گرفته بود آستيناشو بالا زد و رفت تا ابركسس رو خفه كنه
كه ملت اسلي اونو گرفتن و نذاشتن ابركسسو تيكه تيكه كنه
بليز فرياد زد:اين همون خطره
بلا:عجب خودشيرينه ها ما 16 ماه قبلم كه لرد مجبورمون كرد تالارو تميز كنيم هم خودمون نكرديم از جناي خونگي كمك گرفتيم حالا اين خودش كل تالارو تميز كرده تا خودشو پيش لرد عزيز كنه
ملت اسلي:ما نمي ذاريم
ايگور:پس همه با هم بر عليه اون مالفوي ارزشي متحد مي شيم...
همه ي ملت اسلي به طرف دفتر لرد به راه افتادند
رودولف:خداييش خوب كف تالارو برق انداخته ها بببين من عكس خودمو مي تونم توش بببينم....!
بلا:
تو چي گفتي؟
رودولف:ا...گفتم كه لرد سياه به سلامت باد
بلا:
ايگور:خب همينجا وايسين.....اول من ميرم ببينم اوضاع اون تو چه خبره
و به در دفتر اشاره كرد و كم كم به در دفتر نزديك شد
ايگور يك چشمش را بست و با چشم ديگرش از سوراخ كليد داخل اتاق را نگاه كرد ......
صدا هاي مشكوكي از اتاق مي آمد.....
ايگور گوشش را تيز كرد تا بهتر بشنود .....
ادامه دارد....