کریسمسِ سالها قبل...جاده ی خاکیِ سلطان آباددامبل و خانواده ی جوان، کنار جاده ایستاده و انتظار اتول را میکشند.
آلبوس به آرتی:
ـ بگو آغو باباجان... بگو آغووو. نگاه کن آغوووو
مینروا: نگا کن جوانان تو به شله(پدربزرگ عله
)قرض دادی مجبوریم علاف شیم سر سیا زمستون.
دامبل: خوب زن، یک دقیقه واستادی کنار جاده
آنیت جغد عقب کش آرت را قاپ میزند.
آرتی:هوهوهوهاهوه(آرتی داره گریه میکنه)
مینروا: دختره سرتق مگه نگفتم عمو آبر اونو داده به آرتی؟
آنیت: منم میخوام. منم میخوام
مینروا یک چشم غره ی خفن به آنیت میره و آنیت لال میشه.
آلبوس: زن، عصبانی نباش برای قندِ خونت بده. آها اتولم رسید. هان... عجب اتولیه!
آرشی از پله ی اتوبوس پایین می آید:
ـ به اتوبوس جدیدالتاسیسِ شوالیه اثری از اتوبوس رانی جادوگری و حومه خوش آمدید. هرروزتان کریسمس کریسمستان پیروز. نفری پونصد سیکل والسلام.
مینروا: اوووه. کی میده اینهمه پولو؟ اصلا پیاده میریم!
آرشی: میل خودتونه. با اجازه.
آلبوس کمرش را میگیرد و داد میزند.
مینروا: چته مرتی... عزیزم؟
آلبوس: دیکسس کمرم...
آرشی: منظورتون سیدکه؟
آنیت: نه بابا دیسکه.
مینروا دو باره یک چشم غره ی خفن به آنیت میرود و وی را خفه میکند.
آلبوس: سوار شیم بریم. ما میریم هاگزمید تا خواهر خانمومو زیارت کنیم.
قوووووووووون
هزاران کیلومتر آنسوتر... سه راهی هاگزمید، سلطان آباد، افغانستانبرف و بوران بیداد میکند و تابلوی جهت نما که کلاغی روی آن دیده میشود غژ غژ میکند.
تابلوی جهت نما: میگم کیفسون... بد ژوری میلرزم. چیز میز همرات نداری؟
کلاغ: نه جان تو.
ـ بده با هم حساب میکنیم سر وقتش.
کلاغ کیفسون دور و خود را سیر میکند و بال به جیب برده و یک ماده ی مجهول الحال به وی میدهد و تابلو دود میکند.
تابلو: جون... سر حال اومدم.
و دویست دور میچرخد.
دو ساعت بعد...
مالدبر: آرشی؟
آرشی: بله اوستا؟
مالدبر: بپر پایین این تابلوی جهت نما رو تیمیز کن غیلوله رفت چشمامون.
آرشی از اتوبوس پایین میپرد و تابلو را پاک میکند.
آرشی: اوستا باس بریم سمت چپ تا برسیم به هاگزمید.
مالدبر: چی چی رو چپ؟ ما مرد جاده ایم میگیم راست!
آرشی: مطمئنم چون تابلو جهت نما نوشته.
مالدبر: خیله خوب بابا خداییش خونم داره کم میاره... سریتر برسیم خونه که خمارم. بریم چپ حتما نزدیک تره
و اتوبوس به سمت معلوم الحالی میرود...