هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
و درحالیکه بچه ها اتاق رو به مقصد خوابگاهشون ترک میکردن دکتر روی یکی از راحتیهای تالار لم داد.

در همين هنگام يه سايه اي روي زمين تشكيل ميشه و

_ سلام سلام

دكتر از تعجب اينكه كلمه سلام رو شنيده در جا سيخ ميشه .

سايهه نزديكتر ميشه دكتر برميگرده و يك شخصي رو مشاهده ميكنه به اين حالت :

دكتر در مخيله اش : عجب ! اين هم از ايني كه سلام بلده !

_ نبود كسي ؟ من برفتم بخوابم پس ...

دكتر از جا ميپره و ميگه

دكتر : ها ؟ چيزه نرو . من تازه اومدم . خوابگاهم نميدونم كجايه

فيني يه نگاهي به سراپاي فيلي ميندازه و ميگه

فيني : هوم ! شما دكتر فيلي باستري ! خوش آمدي دكتر اسم منم فينيه

فيني نيز در مخيله اش : يكي نيست به خودم خوش آمد بگه
فيلي همچنان

فيني : ها اي فيلي اشكمان را در آوردي . عجب ! اسمت چه قافيه اي داره با اسم من ايول

فيلي :
فيني :
خواننده : چه بيمزه ! شورشو در آوردن

فيني : ها ؟ يه صدايي نيومد ؟
فيلي : چرا يكي فحش داد
فيني : عجب وللش بيا بريم خوابگاهو نشانت دهم !

فيلي و فيني راه ميوفتن ميرن طرف خوابگاه پسران در راه هم هيچ اتفاق خاصي نميوفته

پشت در خوابگاه :

فيني : خب ديگه فيلي تو برو تو خوابگاهتون منم ديگه برم
فيلي : مگه تو نمياي تو خوابگاه ؟
فيني : هيس ! ديگه نگي از اين حرفا ييهو يكي ميشنفه . تا فردا باي باي

فيني باي باي كنان از خوابگاه دور ميشه و فيلي گيج و مبهوت پشت در خوابگاه تنها ميمونه
...
______________________________________
به دكتر : خوش اومدي ادامه بده اميدوارم موفق باشي !
به ملت : سلام سلام
به آنيت : آخ شرمنده من وقتي پست رو زدم تموم شد رفت پي كارش پستت رو توي كنار شومينه ديدم ! دكتر پستشو هرجا ببره ما هم دنبالش ميريم


ویرایش شده توسط فینیاس نایجلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۱:۱۹:۴۸

Only Raven!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

گابلین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶
از رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 42
آفلاین
گویا اینجا میشه خارج از موضوع رولی که تیو تاپیک جریان داره پست زد پس من هم فرصت رو غنیمت میشمرم.

*****************************************************

شبی از شبهای ریونکلا بود و اعضای تالار بعد از فعالیت طاقت فرسای روزانه هرکدوم کناری لم داده بودند.
راجر:امروز به جای سه وعده غذا چهار وعده غذا خوردم...فکرشو بکن؟دیگه از خستگی نای راه رفتنم ندارم.
الکسا در حالی که روی یه راحتی لم داده بود میگه:امروز هفت بار از جمله های شیش فعلی و پنجاه و شیش بار از جمله های چهار فعلی و صد و بیست و نه بار از جمله های دو فعلی استفاده کردم فکم داره از جاش درمیاد.
فلور که چشماشو بسته و جلوی شومینه لم داده با خستگی میگه:امروز اینقدر به حالت عشوه گونه پلک زدم که کنترل ماهیچه های چشمم از دستم خارج شده.
پنی هم در حالیکه داره با حالتی خسته از پله ها بالا میره میگه:امروز زیر یک پست و نیم رو ویرایش کردم دستا م تاول زده میرم بخوابم.
همه ی بچه ها در حال در کردن خستگی هستند که ناگهان در تالار باز میشه و نور سبز رنگی امام فضای در رو میپوشونه.
آنیتا در حالیکه چشاش از فرط خستگی نیمه بازه به سمته در میره تا درو ببنده ولی با دیدن فرد شنل پوشی که در حال وارد شدن به تالاره متوقف میشه.
آنیتا:شما؟
_دکتر فیلی باستر هستم عضو جدید تالار.
آنیتا درحالیکه سرشو میخارونه بی تفاوت میگه:اهان.
دکتر فیلی باستر به طرف اتاق نشیمن حرکت میکنه و با صدای بلند میگه:سلام
و تنها صدای خروپف راجر از کنار تالار به گوش میرسه.
دکتر فیلی باستر دوباره تقریبا فریاد میزنه:سلام
گابریل که تقریبا از حالت چرت بیرون پریده میگه:چته؟مگه نمیبینی خوابیدم؟
دکتر به حالت پوزش سرش رو تکون میده و عذرخواهی میکنه.
چوچانگ در حالیکه خمیازه بلندی میکشه میگه:بچه ها ساعت هشته از وقت خوابمون یک ساعت گذشته بهتره بریم بخوابیم.
همه به نشانه ی موافقت سرشون رو تکون میدن و به سمت خوابگاها به راه میافتن.
دکتر:ببخشید ولی میشه یکی منو به خوابگاه و تختم راهنمایی کنه؟
راجر:نه
دکتر:مرسی
و درحالیکه بچه ها اتاق رو به مقصد خوابگاهشون ترک میکردن دکتر روی یکی از راحتیهای تالار لم داد.

*****************************************************

میدونم خیلی بد بود ولی ببخشید دیگه اینو زدم که دستم کم کم گرم بشه



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
مردان بوقین ریونکلاو
--------------------------------
-هی بچه ها بیاین اینجا رو نگاه کنید!
-اعلامیه ی جدید زدن!
-مردان بوقین ریونکلاو!
اعلامیه
هری پاتر(همون عله ی کبیر)قصد دارد به منظور آزمودن نیروی بدنی هر یک از اعضای ریونکلاو مسابقه ای بین این اعضا ترتیب دهد.
این مسابقه بین پسران ریونکلاو انجام خواهد شد!
مهلت ثبت نام:تا یک هفته پس از زدن اعلامیه
زمان شروع مسابقات: دو هفته بعد از زدن اعلامیه
زمان پایان مسابقات: سه هفته بعد از زدن اعلامیه
یک هفته بعد از زمان پایان مسابقات: چهارهفته بعد از زدن اعلامیه!
--------------
دفتر ثبت نام
ملت پسر ریونکلاو دور میز ثبت نام جمع شده بودن و به زور و هل و لگد سعی داشتن خودشون رو به مسئول ثبت نام برسونن!
-واق واق واق...
-تو چی میخوای اینجا!ورود سگ ها ممنوع!
-آووووو...آووووو
-خودتی!
در باز نمیشه (!) و بینز به آرامی وارد اتاق میشه و بدون اینکه به هیچ کدوم از افراد حاضر در اتاق بر خورد کنه خودشو به مسئول ثبت نام می رسونه...
مسئول:نام و نام خانوادگی
بینز:پروفسور بینز!
مسئول:نام خانوادگی؟
بینز:همون بینز دیگه!
مسئول:نخیر این اسمتون بود!
بینز:ای بابا اسمم که بینز بود...اصلا به تو چه؟حسودیت میشه؟
مسئول:سن؟
بینز:چهارصد و اندی؟
مسثول: -o...خب باشه...قبلا سابقه ی شرکت در این نوع مسابقات رو داشتید؟
بینز:بله تا دلتون بخواد!
مسئول:خب چه رتبه هایی کسب کردید؟
بینز:رتبه کسب نکردم همون دور اول انصراف دادم!
مسئول:می شه بپرسم چرا؟
بینز:بماند
--------------
حیاط هاگوارتز...معرفی
رزی وظیفه ی مجری و پنی نیز وظیفه ی کمک کردن هری در داوری را بر عهده داشتند.
رزی که کمی تا حدودی از مجریگریش در این مسابقات خرسند بود با عجله می پره روی سکو و شروع به صحبت می کنه...
-با سلام خدمت شما دوستان عزیز از شما تشکر می کنم که اومدید تا این مسابقه رو شرکت کنید...یعنی چیز...تماشا کنید!...ابتدا می ریم سراغ معرفی شرکت کنندگان این مسابقه...نفر اول آقای راجر دیویس!
سوووووت....تق تق تق تق(صدای دست زدن)
-خب آقای دیویس از شما می خوایم که خودتون رو معرفی کنید و نظرتون رو در مورد این مسابقات بگید...
راجر که به طرز بسیار عجیبی باد کرده بود نفس عمیقی می کشه و شروع به صحبت می کنه:بله...من راجر دیویس هستم و طبق مطالعاتی که من درباره ی این مسابقات داشتم مسابقات جالبی خواهد بود!
-خیلی ممنون آقای دیویس میریم سراغ شرکت کننده ی بعدی مسابقه...آقای پروفسور بینز!
سوووووت....تق تق تق تق
کورن اسمیت خندان به سمت سکو حرکت می کنه...
ملت پشت صحنه:هوی عمو برگرد...نوبت تو نیست!
کورن بی توجه به صحبت های ملت پشت صحنه به سمت سکو حرکت می کنه و با چشمان از حدقه بیرون زده ی رزی روبرو میشه...
-بله خب یه اشکال فنی پیش اومده...بهرحال در خدمت آقای کورن اسمیت هستیم...میشه خودتون رو معرفی کنید و نظرتونو درباره ی این مسابقات بیان کنید....
-بله من کورن اسمیت هستم...ماشالا بچه ها خیلی قوین...خیلی تمرین کردن صد در صد همشون قهرمانن!
-خیلی ممنون...اینبار نوبت خود آقای پروفسور بینز هست...تشویقش کنید...
سووووت ....تق تق تق تق
مدتی طول می کشه و بینز روی سکو نمیاد...از پشت صحنه به رزی اشاراتی می کنن!
-خب بله مثل اینکه ایشون از شرکت در این مسابقات انصراف دادن میریم سراغ نفر بعدی...کاچار...کریچ...کریچر
سوووووت...تق تق تق تق
-آقای کریچر خودتونو معرفی کنید و نظرتونو در مورد مسابقات بیان کنید
-من کریچر هستم...انگیزه ی من از شرکت در این مسابقات فقط شاد کردن دل هموطنام بوده و بس
وینکی:
-نوبت نفر آخر می رسه...آقای اسکاور
سووووت...تق تق تق تق
اسکی در حالی که به ملت تعظیم می کرد روی سکو میاد و قبل از اینکه رزی ازش سئوالی بپرسه شروع به صحبت می کنه:من اسکاور هستم...هدف من از شرکت در این مسابقات نشون دادن قدرت دستمال هام بوده و هیچ دلیل دیگه ای ندارم...
آنیتا از اون ور زمین فریاد میزنه:بیا دستمال قدرتتو بگیر بابا کایکو(!!!)
اسکی دستمال رو میگیره و اونو روی تنه اش می بنده و با فریادی از سر پر زوری(!) به سمت تماشاگران حرکت می کنه...
رزی که مات و مبهوت مونده بود آخرین قسمت های متنش رو با تته پته می گه...
-خ..خ..خیلی...ممم...ممممم....ممنونیم...از آقای....اسک...اسکاور...میر..میریم..ایم...سر...سراغ نفر بعدی!


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

باتيلدا بگشات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۴ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
ملت يك قدم جلو مي آن.
- منظورمون كاملا واضح بود.
كريچ سعي مي كنه عرق سر و صورتش رو پاك كنه.
- اما من نمي دونم جرا نمي فهمم.
وينكي مي دوئه پشت كريچ پناه مي گيره.
- آره، كريچ نمي دونه چي بهش گفتين!
ملت بازم چند قدم جلوتر مي آن و اين دفعه به دماغ كريچ برخورد مي كنن.
- آخـــ....
اما كريچر زود جلو خودش رو مي گيره چون جماعت بدجوري بهشون زل زدن.
- وينكي، كريچ، زود دست به كار شين !
كريچر دست وينكي رو مي گيره و بدو بدو از اون جا دور مي شن. در ضمن چندتا هم بيل و كلنگ سر راه برمي دارن. وينكي هي غر مي زنه كه خواستگارهاي زيادي داشته و كاش خر نمي شده و اينا. به اين صورت:
وينكي: غر غر غر... ( )

كمي بعد (يعني حدود دو، سه روز)
كريچر: چرا اين بيل ميلا! كار نمي كنن؟!
(بيل رو چپكي دستشون گرفتن)

خيلي كم بعد (نيم روز)
يك بنده ي خيرخواهي كه از اون اطراف رد مي شده، كتابي رو به نام‌"چگونگي درست بيل دست گرفتن در هشتاد دقيقه" به اونا اهدا مي كنه و چندتا علامت مثبت گنده در كارنامه ي آخرتش ثبت مي شه. وينكي و كريچر موفق مي شن چند خط اول كتاب رو به سختي بخونن. (در چند خط اول چندتا عكس از جادوگري به حالت دو نقطه دي! هستش كه بيل دستش گرفته)

خلاصه!
اونا يه هشتاد متري توي زمين رفتن و كندن! بقيه بالاي چاه ايجاد شده ايستادن و منتظرن. كريچر بالا رو نگاه مي كنه و مي گه:
- اينجا صداهايي مي آد! فكر كنم نزديكيم.
تا مي آد بيل رو بلند كنه، ناگهان زمين زير پاش مي لرزه و ترك برمي داره! مايعي سياه با فشار بيرون مي آد و بعد از پرتاب وينكي و كريچ، به صورت ملت جمع شده مي پاشه. آنيتا اون رو از دهنش تف مي كنه بيرون و مي گه:
- وينكي و كريچ! اگر دستم بهتون برسه! چي كار كردين؟
راجر جلو مي آد و نگاه دقيقي به مايع مي كنه.
- صبر كن ببينم ...


ویرایش شده توسط باتيلدا بگشات در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۸ ۲۱:۵۹:۵۲

هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
ملت رو به وینیکی و کریچ:
و در همين لحظه گردو غبار فراواني بلند ميشه و ملت از ديده ها محو ميشن و صداهاي مشكوكي چون « شترق » به گوش ميرسه و
_ آخ !
چند ثانيه بعد گردو غبار محو ميشه و ملت پديدار ميشن .
ملت رو به وينكي و كريچ :
وينكي با چشمهاي بنفش شده و كريچ با يه برآمدگي سرخ رو ي سرش :
ققي ميدوه تشت آبو ميگيره جلو كريچ و وينكي .
كريچ : چوكا موكني ققي ؟
ققي : دارم آب جمع ميكنم . زود باش گريه كن بينم
كريچ با مجسم كردن برامدگي روي سرش در مخيله ش تصميم ميگره اطاعت كنه و بگريد .
آنيتا هم كه از تشنگي زبونش چسبيده به سقف دهنش يه صداهاي مبهمي بوجود مياره .
ملت هم به دنبال مترجم همديگرو نظاره ميكنن .
وينكي : ميگه يه فكري بكنيد ديگه
ققي : ها چي شد ؟ تو چرا گريه نميكني هان ؟
براي وينكي هم همون حالتي كه برا كريچ پيش آمده بود پيش ميايه.
ققي : خب آنيتا ميگه يه فكري بكنيد ديگه !
_يافتم ... يافتم
ملت : ها ؟
روح ارشميدس به ملت لبخند ميزنه و باز ميگه : يافتم ... يافتم ... بايد يه چاه بزنيد آبتونو از اين طريق تامين كنيد !
بينز به روح ارشميدس : نبينم روح ديگه جز بينز تو تالار باشه . نفس كش ...
زهره ي ارشميدس با ابهت نگاه بينز آب ميشه و كلا از جهان فاني خارج ميشه و به جهان باقي ميشتابد!
بينز : خودم بهتون ميگم بايد چي كار كنيد . بايد يه چاه بزنيد كه آبمونو از اين طريق تامين كنيم !
دوباره صداهاي مبهمي از سوي آنيتا شنيده ميشه .
ققي : ميگه همه تشنه ان كي ميتونه چاه بزنه ؟
ملت همه با هم يك نگاه ميشن و به كريچ و وينكي نگاه ميكنن .
كريچ و وينكي به هم نگاه ميكنن : ها ؟
...


Only Raven!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
بعد از یه مدت بسیار خیلی وری کوتاه!:

ملت:
آنیتا:
ملت: barare:
آنیتا:

این روند همچنان ادامه داشت که ییباره ابر سیاهی می یاد و خون چکه میکنه! ولی هیچکی توجهی نداره، چون تابلو بود که الان سرژ می یاد و ای آنیتای بوقی، این شگردها دیگه قدیمی شده!
اما در یک حرکت آتشفشانیوسی، عله جلوی بچه ها سبز میشه!

توصیف عله:
یک شنل داره از پوس آهو، مزین شده با پر ققنوس، یک شمشیر که گویا مال گودریکه، به کمرش بسته شده، یک کلاه شاهانه روی سرش و یک ماکسیما هم کنار پاش به عنوان مرکب!

عله یک صحنه خشمگین میشه و داد میزنه:
_ مالیاتاتون رو دادین؟!!!

ملت همه به خاک می یفتن و گریه و زاری که \" اقا تو رو جون بلیسیما، پرنسس انیا، جینی، خلاصه هر کی میدونی، قسم ؛ یک کم دیگه وقت بده!\"
هری که یهو یادش می یاد که ایول، چقدر طرفدار داشته، یک نگاه عاقل اندر سفیه به بچه ها میندازه و و میگه:
_ تا آخر ماه بعد بهتون وقت میدم، وگرنه کاری رو که با شناسه های قبلی اینیگو کردم رو، سر شماها در می یارم!

بعد از اینکه عله رفع زحمت کرد، ملت همه به چه کنم چه کنم می یفتن و تصمیم میگیرن که کمی به خودشون فشار وارد کنن و کشاورزی کنن!

یک ماه بعد:
ققی پاهای کریچ رو گرفته، کریچ هم دستاش روی زمینه! بعد ققی پرواز میکنه و کریچ با انگشتاش زمین رو شخم میزنه!
آنیتا، با صورت کاملا آفتاب سوخته، بیل دستش گرفته و داره زمین رو پایین بالا میکنه، و بعد از یه مدت که خسته میشه، داد میکشه:
_ هووووی ننه ی وینچر! اَو (= آب) بیار!
وینکی بدو بدو یه تشت آب(!) می یاره و از همون فاصله به حالت شپلسیوس، میریزه روی کریچر!
آنیتا داد میکشه:
_ خب بوقی، چرا روی کریچ میریزی؟! تازه گفتم اب بیار آب بخوریم! چرا ابا رو حروم میکنی؟! فکر نمیکنی قبض اب سرسام اور بشه؟!
وینکی 342 بار در انیه پلک میزنه و رو به کریچ که حالش جا اومده بود میکنه و میگه:
_ اوا! خب شوووورمه، خسته شده!! میخواستم این آخرین تشت آب رو بدم به اون!
ملت: آخرین آب؟!
وینکی: اوا خب آره دیگه! قبض آبو پرداخت نکردیم، عله شیر فلکه رو بسته!
ملت رو به وینیکی و کریچ:


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
وقتی میرسن اونجا ملت همه بیل و کلنگ رو زمین میذارن و به این صورت به آنیتا نگاه میکنن:
آنیتا که کم مونده بود یا خودش رو پرت کنه پایین یا فلور رو یا ویولت رو یا فینی رو(هر کی اینجا میپسته باید مجازات شه!)به بچه ها چنان نگاه کرد که کرگدن به فیل:چرا به من زل زدید؟میترسید توازن بدنیتون به هم بخوره؟
فلور یه قری به بدنش داد(برای جلوگیری از بیناموسی کوییرل یکی یه چشم بند داد دست پسرا!):آخه میدونی آنیتا جون!من اگه کار کنم هیکلم به هم میخوره...
به طرز خون باری فلور از پنجره به بیرون پرواز میکنه!
آنیتا:کس دیگه ای هست که مشکل داشته باشه؟
همه عین بچه های خوب سر تکون میدن.در این لحظه:جیغ!
آنیتا به صورتی بسیار هوشمندانه:من که چند دقیقه پیش فلور رو پرت کردم پایین.
فینی:توجه نکن آنیتا جون!این فلور همیشه عقب مونده...اهم!یعنی همیشه عقب میموند!
و هیچکدوم هم به این اشاره نمیکنن که یکی باید بقایای ویولت رو با کاردک از کف زمین جمع کنه!
در این هنگام اسکی ظاهر میشه:چی شد نفهمیدم؟از کی تا حالا آنیتا خانوم شد آنیتا جون؟نفس کش!
و فینی هم تصمیم میگیره پرواز رو امتحان کنه!
آنیتا یه نگاه زیبا به بچه ها میکنه:آدم باشید اگه همتون کف زمین پخش شید پس کی میخواد جایزه بهترین کشاورز سایت رو بگیره؟
کلاوس عینکش رو جا به جا میکنه:بر طبق تحقیقات من در سالهای 1908.1909 و به ترتیب تا امروزه...
قبل از اتمام تحقیقات درخشانش به خواهر عزیزش میپیونده!
بقیه بچه ها به حالت دو نقطه دی مشغول شمردن بازماندگان میشوند!
**************************************************
آنیتا خجالت نمیکشی داری دونه دونه فرزندان غیور ریون رو به دژخیم مرگ میسپاری؟(این ادبی ترین جمله ای که تا حالا گفتم!)اصلا نفر بعد که پست رو ادامه میده یه کاری کنه همه لذت پرواز رو بچشن تا آنیتای عزیز مهارت های کشاورزیش رو به رخ ما بکشه!


But Life has a happy end. :)


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
آنیتا یکی می زنه روی شونه ی فلور و سریع ققی رو بر می داره می زاره رو دوشش می گه: بچه ها بجنبین ما باید وقتی هم برای زندگی کردن پیدا کنیم!حرکت کنین

آنيتا جلو راه ميوفته و بقيه هم دنبالش . كريچر هم همه ي بيل و كلنگا رو داره مياره .

توي بيابون
آنيتا : خب ديگه زود شروع كنيد !
كريچر همينطور كه عرق از سر و روش ميريزه بيل كلنگا رو ميندازه رو زمين و خودشم غش ميكنه ولي قبل از غش يه چيزايي زير لب ميگه كه فقط آنيتا ميشنوه .
كريچر : من كه خيلي خستم . غش ميكنيم !
آنيتا روشو برميگردونه به فلور بگه بره كمكش . فلور كتاباي تستشو پهن كرده رو شنها و غرق در سوالاته !
آنيتا : بقيه؟
جان : اوه اوه نميدونيد من چقد گرماييم الان گرمازده ميشم حالم بد ميشه ميمونم رو دستتون !
بينز : خودتون كه ميدونيد من روحم . بيل و كلنگ از دستم ميوفته
ققي : خب از يه پرنده نميشه توقع داشت زمين شخم بزنه !
....
آنيتا :منم كه نميتونم با چادر شخم بزنم .... فيني جون تو كه بچه بيابوني ، زحمتكشي ، گياه شناسيت هم خوبه تو بيا كمك !
فيني : من آماده خدمتم ، ولي گفته باشم خاك بيابون محصول نميده ها .
آنيتا : پس چي كار كنيم ؟ من طلاهامو ميخوام . يادگاري دراكو بود ...

ناگهان ويولت كنار آنيت فرود مياد و ميگه : من يه زمين كشاورزي خوش آب و هوا تو قسمت شمال غربي خوابگاه پيدا كردم !

آنيت در كمال خوشحالي : پيش به سوي زمين كشاورزي !
ملت به ويولت :
ويولت : گويا نبايد پيدا ميكردم

بالاخره همه با آه و ناله و نفرين بلند ميشن و دنبال آنيت ميرن به شمال غربي خوابگاه پسران .
...


Only Raven!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۴:۴۲ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور یک دفعه

فلور: ام چیزه آنیتا مگه ریون بیابونم داره؟

آنیتا: خب ببین اینجا همه چیز داره!مثلا باغ وحش داره آشپزخونه داره!استخر داره!خب پشت اتاق پسرا هم یک دونه بیابون داره!

فلور:می گم حالا چون به مسول تالار بدهکاریم باید همش کار کنیم توی تالار زندگی نکنیم/؟

ققی اون وسط: خب آره دیگه مگه ندیدی از وقتی همون مسول امده ما زیاد زندگی نمی کنیم دیگه مثلا من هفته پیش چیکار کردم؟

فلور: خب فکر کنم اصلا نبودی!

ققی: آها باریکلا نبودم دیگه!

آنیتا یکی می زنه روی شونه ی فلور و سریع ققی رو بر می داره می زاره رو دوشش می گه: بچه ها بجنبین ما باید وقتی هم برای زندگی کردن پیدا کنیم!حرکت کنین


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
نام پست: مالیاتهای سنگین!
هدف: داشتن تجربه ی کشاورزی!


بعد از اومدن عله توی تالار، اینقدر بچه ها در مضیقه بودن که حتی برای نون شبشون هم محتاج هافلپافیا بودن!
همینجوری روزگار میگذشت و عله هی مالیاتای سنگین تری میگرفت! بچه ها دیگه هیچی نداشتن و دخترا و ادی(!) طلاهاشونو هم فروخته بودن.
وضعیت هویجوری ادامه داشت و اوضاع بیریخت بود حسابی!

خلاصه این شد که یه روز عله در خوابگاه رو مثل در گاراژ وا کرد و گفت:
_ هووو! اگه تا آخر ماه، 2000 گالیون به من نپردازین، همتونو ازدم شپلخ میکنم!

ملت همه ماتم میگیرن و گریه و زاری و همینجروی زمان میگذره تا اینکه فکری به ذهن آوریل میرسه:
_ بچه ها، میگم بیاین خیاطی کنیم!
ملت: نه!
وینکی: سبزی پاک کنیم!
ملت: نه!
راجر: جزوه چاپ کنیم!
ملت: نه!
برودریک: به قزوین مهاجرت کنیم!
ملت: به هیچ وجه من الوجوه!
سرژ: ریشامونو بچینیم!
ملت: چه ربطی داشت؟!
آنیتا: بریم کشاورزی کنیم!
ملت: هن؟!
آنیتا توضیح میده:
_ میونیم گوجه و پیاز و سیب زمینی که خیلی گرونن رو بکاریم، اونوقت پولدار بشیم!
ملت: آهن! خوبه!

و به همین ارزشیت، همه بدو بدو میرن بیل و کلنگ و بذر گیاه پیدا کنن و برن توی بیابونی که پشت تالار ریون بود، کشاورزی کنن!!

---
ببینی تنگی وقت چه به روز پست آدم می یاره! شرمنده به صورت اساسی!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.