هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۴۷ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-دست نگهدارید...وی رانبرید!!!
ماموران منکرات به اینطرف وآنطرف خودنگاه میکنند ودرحیرت ناشی ازاین هستند که این چه صدایی بودوچقدر آشنابود وکلا کی بود این وچراباید آنها وی را نبرندوچه مودب بود او وحتما از اعضای جادوگران نبود ویاتازه وارد بود وگرنه بااین لحن مسخره حرف نمیزدوحتما یک بوق درمیان حرفهایش میاورد!!!
-به شما بوقیها میگم نبریدش!!!
دراینجا ماموران وزارت خانه متوجه میشوند یا آنها اشتباه کرده اند یا نویسنده ویا همانی که دارد حرف میزندچون بنابر گفته دوم وی حتما یک جادوگرانی اصیل است!!!(توضیح:جادوگرانی اصیل کسی است که نمید را بشناسد،هوم بگوید زیاد،کاربردهای انواع بوق را آگاه باشد و بداند،تاثیر آفتابه در آسلام رابداند،برادر حمید رابشناسد،به آسلام علاقمندباشد-دایرت المعارف جادوگران/جلدهفدهم)
درهمین لحظه بخاری نورانی از شومینه تالار بیرون میاید وهمینجوری پیش میرود...بخار یاهمان مه نورانی دروسط تالار متوقف میشود وبعد منفجرمیشود!!!
(خبرفوری از شبکه خبر:انفجاری مهیب همین الان در تالار اسلایترین روی داد،عامل این انفجار کاملا نامعلوم است وتعداد تلفات به عددی بالای 1000 میرسد...مرکز لرزه نگاری قزوین شدت این انفجار را خیلی اعلام کرد،به گزارش خبرنگار ما عده ای ازماموران ستاد منکرات دراین انفجار کشته شده اند که حاج شیخ کالین این عمل را بشدت محکوم کرد)
ملت داخل تالار بعداز انفجار:
ماموران ستاد آسلام ومنکرات کلا آنی مونی را بیخیال شده به سراغ ابر منفجرشونده میروندکه ناگهان نوری آسمانی از میان ابر منفجر شونده نمایان میشود وسپس یکنفر از مه خارج میشود...ماموران ستاد آسلام به محض دیدن وی بشدت تعظیم میکنند:
ماموران:
ملت جادوگر:
فرد بیرون آمده:
-اورا رهاکنید!!!
کسی که از مه بیرون آمده دارای هزاران متر ریش است وهزاران نفر زیرریش اوهستند وبدین صورت همه دربرابر وی به خاک می افتند:
همه:ای مرلین بزرگ
مرلین بزرگ:
مرلین قدم به خاک...چیز یعنی قدم به فرش تالار اسلی مینهد وبدین صورت همه برای تبرک برداشتن از فرش حمله ور میشوند.
مانتی که هنوز موضوع را نگرفته به صورت خاصی به مرلین کبیر نگاه میکند:
مانتی: پشمک!
مرلین به آنی مونی نگاه میکند وبعد به ماموران ستادمنکرات خیره میشود:
-شماراچه میشود که بیناموسی رارها کرده به دنبال اینان میروید؟
-مانتی این آقاهه رو دوست داره،قیافش شبیه باباییه!!!
وقتی رودولف اینرا میشنود به سمت پنجره میرود تاخودرااز بلندی به زیر افکند ولی ملت مانع وی میشوند وسپس رودولف بشدت افسرده میشود!!!
-کالین کجاست؟اورا صدایش کنید...یوهاهاها!!!
وهمه میفهمند مرلین جوگیزر جو تالار اسلی گشته است...عده زیادی به دنبال آیت المرلین کالین میدوند...



چه خواهدشد؟!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
کسی نبود به جز ...
به جز ...
به جز ...
آنی مونی
- من اینجا چیکار میکنم؟ تو کی هستی؟ ( اشاره به کله ی کچل لرد) اینجا کجاست ؟ (اشاره به تالار گیریف) این کیه انگار

میخواد منو بقل کنه؟ ( اشاره به مانتی ) اون چی بود به من دادی خوردم؟ ( اشاره به استرس)
-خفهییوس

ملت گریف به همراه ملت به شدت قهرمان اسلی با تعجب دارن به آنی مونی و خزئولاتی که تحویل ملت میده نگاه میکنن که ناگهان بلاتریکس کبیر با

یه حرکت انتهاری به سمت آنی مونی حمله ور میشه و رودلف هم پشت سرش میپره رو سر آنی مونی بدبخت بیچاره ی بینوا. ملت هم که انگار

صحنه های اکشن حاصل از گفتگوی تمدن های آنی مونی با رودلف و بلا به شدت مستفیض شدن . به همراه آهنگ اکشنی که برادر ولدی

کچل از گوشی کتلت شکل خودش(6600) پخش میکنه مشغول تخمه شکستن و تماشای این مناضر بدیع هستن. در این بین فردی

استرس نام در حالی که بقل دست لرد جامعه واساده و داره باگوشی سامسونگ خودش از این مراسم سنتی فیلم تهیه میکنه مشغول خوردن مخ

لرد و توضیح در مورد گوشی خودشه که صداش هر چند وقت یک بار فواصل این حرکات موزون زنده به گوش لرد میرسه

صدا های مثل:
- روش ویندوز نصب میشه!!!!
- اند گوشیه
- گوشیت رو بفروش یه سامسونگ بخر

بعد از دقایقی چند ( منظور 3 ساعت و 21 دقیقست) اجرای این برنامه ی زنده به پایان میرسه و به فرمان لرد چند تا جن خونگی مجهز

به خاک انداز و کاردک مشغول جمع کردن آنی مونی از روز زمین میشن تا اون رو برای بازجویی لرد آماده کنن

دقایقی بعد

ملت گریف و اسلی گرداگرد هم ایستاد اند و آنی مونی روی یک صندلی بنفش جلوس فرموده و لرد جامعه هم در حالی که به شدت مجذوب مدل

موینی مونی شده ( به آواترو اینجانب مراجعه مکنید) داره خودش رو برای بازجحویی آمده میکنه

لرد: ببین بوقی اینقدر کتکت زدن که حال نمیده با شکنجه از زیر زبونت حرف بکشم خودت مثل بچه آدم بگو چرا خودت رو کرده بودی به

شکل مانتیه
آنی مونی داره خودش رو آمده ی پاسخ گویی میکنه که لرد احساس میکنه صدای که همش سامسونگ سامسونگ میکرد به گوش نمیره .

استرس به آرامی در حال حرکت به سمت در تالاره که یکی محکم میزنه پس کلش
- اوی بوقی کجا داری میری؟
- دارم میرم بازی کنم ! دیروز رفتم ولیعصر یه وانت دی وی دی بازی گرفتم
- غلط کردی !!!! رودلف و بلاتریکس اینو بگیرید که یه وقت جیم نزنه

لرد بعد از این اقدامات برمیگرده سراغ آنی مونی
_ خوب شروع کن

آنی مونی:
- راستش من چند روز پیش تو تالار نشسته بودم دیدم این استرس بهم اس ام اس زده میگه یا بیرم بازی بخریم. من بدبخت هم گفتم میخواد

بره بازی بخره دیگه . ما هم باهاش بریم یه کم خیابون رو دید بزنیم دلمون شاد بشه :دی .
همه به شکل مشکوکی دارن به استرس نگاه میکنن
- بعد این استرس گفت بیا دم در کلاس معجون سازی . من رفتم اونجا دیدم استرس تو کلاسه واسده و یه لیوان دستشه داره از یه

بطری که روش عکس یه آقاهس و بالاش هم نوشته ((آبسلوت)) لیوان رو پر میکنه!!!!!
بعد منو اغفال کرد و یه لیوان داد خوردم بعد هیچی یادم نمیاد غیر از اینکه بلا اومد منو بزنه

لرد رو به استرس: که حالا توی بطری یه معجون دیگه میریزی و به جای نوشیدنی میدی به خورد مرگخوار من؟ حالت رو جا میارم

لرد چوب دستیش رو به طرف استرس میگیره که ناگهان

_ بازی تموم شد . هر دو تای شما بازداشتید . به جرم خرید و فروش و تولید و نگه داری نوشیدنی های غیر مجاز

همه با تعجب به در تالار نگاه میکنن که شیخ کالین به همراه چند تا قزوینی منکراتی واسادن اونجا
_ زود این دو تا رو بگیرید ببرید تبعیدشون کنید قزوین

ادامه دارد
________________
شرمنده که بد شد از اتق فرمان به من گفتن سریع بنویس یه مقدار عجله ای شد



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
هیچکس توانایی حرف زدن ندارد...اتفاقی مهیب درتالار بوقوع پیوسته است،گریفی های بوقی وهمچنین اسلی های بوقترازآنها-همتونو میکشم -به اوخیره شده اند!
به اوکه باخشانت هرچه تمامتردرحال تماشا کردن انهاست وقیافه اش خیلی مخوف شده
او:
ملت:
اودرحالی که به همه چشم غره میرودبه مانتیه خیره میشود
-هوم!(نشان از خشانت دارداین هوم)
-مانتی این آقاهه بمن نظربوق داره بزن بکشش!!!
مانتیه اندکی حیرت میکندچون مانتی دربغل همون آقاهه قرار دارد:
-عمولرداومده عروسی مانتی؟مانتی عمولردکچل رودوست داره!!!
لردسیاه که بطورخاصی عصبانی است به ملت گریفی خیره میشودوبعدبه مانتیه خیره میشود:
-تودیگه چی هستی؟!
-به مانتیه توهین شد!!!
لردیکی محکم میزنددرگوش مانتیه ومانتیه بسان لواشک به دیوارمیچسبد:
ملت اسلی:
ملت گریف:
بلاتریکس درحالی که بشدت عصبانی است به سمت لردمیاید ورودولف رابه دنبال خودش میکشاند:
-لردهمش تقصیراین بابای بی عرضشه که این بچه به راههای خطارفت...بکشش!!!
لردیکمی به قیافه بلا,بعدبه قیافه رودولف وبعدبه قیافه ملت موزمولک گریفی خیره میشودوبعددونفرراهمینجوری دورهم باشیم خوش میگذره میکشدواینجوری خشانت وی به همه بشدت ثابت میشود
-خیلی دلم میخواهدبدانم مانتیه ازکجاآمده!!!
-مانتی داشت توحیاط راه میرفت...گریفی اومدگفت مانتی زن میخواد؟مانتی گفت میخوام بعدمانتیه اومد...مانتی مانتیه رودوست داره!!!
بلاتریکس بابیل بطرف مانتیه حمله میکندولی توسط رودولف نگهداشته میشود:
-توغلط میکنی دختره بوقی!!!
لردوی رانگهداشته به رودولف اشاراتی میکندوهردوبه خارج از تالارمیروند:
-آخجون الان میمونن پشت درمیخندیم!!!
-----اندکی بعد------
ملت گریف وملت اسلی درحال بازی کردن هستند:
ملت گریف:هیپوگریف؟
ملت اسلی:پر!
ملت گریف:اژدهای نورماندی؟
ملت اسلی:پر!
ملت گریف:لردشماها؟
ملت اسلی:کروشیو!
ملت گریف:
درهمین احوالات درب تالارگریف بشدت منفجرمیشود ولردورودولف جلوی درب ظاهرمیشوند
ملت گریف:
-سرورم من که به شماگفتم این دربش عین درب اسلی رمز داره!!!
-اینجوری راحتتره!!!
لرداندکی به مانتیه که رسمادرحلق مانتی رفته نگاه میکند وبعدچوبدستی اش رابه سمت مانتیه میگیردوشلیک میکند!
-تبدیلیوس!!!
درهمین لحظه نوری نارنجی خالخالی- -ازچوبدستی لرد خارج میشودوبه مانتیه برخوردمیکند...نوری نارنجی خالخالی وی رادربرمیگیرد...نفس همه درسینه حبس شده،چرالرد مانتیه راجادوکرد؟یعنی چه بلایی به سرمانتیه میاید؟مگرلرد بلابه دورمرض داشت؟!
نورهای نارنجی خالخالی کناررفتندوبناگاه روبروی آنهاچیزی عجیب ظاهرشد...یکی جیغ کشید،یکی غش کرد،یکی سکته کردملت بلافاصله وی رادفن کردند،یکی زدخودشو کشت،یکی بغل دستی خویش رابغل کردبلافاصله کشته شد-چون بغل دستش بلاتریکس ایستاده بود-وهمه باحیرت به چیزی که مانتیه به وی مبدل شده بودخیره شدند:
-چی؟
روبروی آنهاکسی ایستاده بود...اوکسی نبودبجز...


ادامه بدهید...توجه داشته باشید مانتیمورت فقط 4سالش است بوقیها واگرگیزربدهیدسروکارتان باستادآسلام وحاجی کالین است!!!


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۶:۱۹:۴۵

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اون چهار نفر بخت برگشته کسی نبودند به جز سلسیتنا و بلا از اسلیترین و همچنین سارا و لیلی از گریف!

چهار نفر به یکدیگر نگاهی می اندازند و با تعجب به یکدیگر سر تکان میدهند!که ناگهان بلا جوش میاره و به صورت قرمز و بنفش و زرد به طرف مانتی میره و یکی میزنه تو گوشش!

-تو پسر منی،بعد اونوقت میخواهی منو بدی این دختره لوس و بووووق(سانسور شد)منو بخوره؟
-آااه مادر(با لهجه هندی خوانده شود)تو دیگه پیر شدی.باید به آینده من فکر کنی!
-بابات پیر شده!من 100 سال دیگه بالا سرت میمونم و تا من زنده هستم نمیذارم با این عجوبه زندگی کنی!
-ببین مامان دیگه داری زیاده روی میکنم.یکبار دیگه با مانتیه اینجوری حرف بزنی خودم میخورمت!

بلا ناگهان میزند زیر گریه و به طرف ایگور نه ببخشید رودولف میرود() و به این صورت به مانتی نگاه میکند:

مانتیه که انگار از جر و بحث هیچی نشنیده بود با لبخندی سردی گفت:

-مانتی در اول عروسی داری بدقولی میکنی ها!!!زود باش این چهار نفر رو برام بیار!اولم گریفی ها را بیار که معلومه شیرین هستند

مانتی آستینهایش را بالا میزند و به طرف 4 ساحره بدبخت بخت برگشته میرود که ناگهان سلی فکری به ذهنش میرسد!

-صبر کنید،شاید بتوانیم با هم معامله کنیم!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
استر:چی چی رو ازدواج کردن؟با کی ازدواج کرده؟
بلا بر اثر شنیدن این خبر دیگه طناب مناب رو بی خیال میشه و میزنه طناب رو منفجر میکنه و میپره طرف دستشویی:مانتی نازنین من رو اغفال کردید رفت!بچه ام سر به زیر بود!سرش به کار خودش بود.وایسا ببینم دختره بی حیا!
در این لحظه مانتی و مانتیه در دست هم در حالی که قلب های عشق دور و ر سرشون داره میترکه بیرون میان.مانتی نگاه عشقولانه اش رو به مانتیه میندازه.مانتیه که یک گل گوشتخوار که یک پاپیون صورتی( )به گوشه موهاش یا تیغاش زده هم با نگاه مخوفانه ملت اسلی و گریف رو با دهن باز دارن اون دوتا رو نگاه میکنن زیر نظر میگیره.بعد با یه حالت عشوه شتری به مانتی میگه:عزیزم یادته بهم گفتی روزی دوتا جادوگر و ده تا ماگل بهم میدی؟
مانتی:آره عزیزم.
مانتیه:خب من همین الان دوتا جادوگر میخوان.دوتا ساحره هم میخوام!
مانتی:تو لب تر کن که کی رو میخوای من برات میارم!
مانتیه به دو ساحره از اسلی و دو جادوگر از گریف اشاره میکنه:اون دوتا رو!
مانتی:در خدمتم عزیزم!
اون چهار نفر بخت برگشته کسی نبودند به جز...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت اسلی با سرعت به سوی در تالار دویدند وهر یک می خواست زودتر از در عبور کرده و به تالار گریف برسد ، در اثر این فشار ها پنج نفر شهید و سیزده نفر مجروح شدند .

چند دقیقه بعد داخل راهروها :
فیلچ : بچه آروم بدو ! با توام ! ...تو هم همین طور ! تو تنبیه میشی ! باید توالت طبقه ی هفتم رو بسابی ! تو هم باید در راستای نگه داشتن سیستم مالی دامبل وبالا رفتن حقوق ملت طبقه ی 28 ام هاگوارتز رو بسازی ! هی کجا میری ؟ برگرد ببینم !
ملت اسلی با سرعت دویدند واز کنار فیلچ گذشتند وفیلچ پشت سرشان داد زد : من پدر شما رو درمیارم ! از هاگوارتز اخراجتون میکنم ! غذا خوردن رو بر شما منع میکنم ! آب خوردن را برشما منع میکنم ! نفس کشیدن بر شما حرام ! برگرد ببینم .
بلیز در حال دویدن : ما چرا از حفره ی شرارت نیومدیم .
ایگور : از بس که....

لحظاتی بعد جلوی تابلوی بانوی چاق .
بانوی چاق با بی توجهی به ملت اسلی : اسم رمز ؟
از پشت تابلو صدای هدویگ میاد : درو براشون باز کن .
بانوی چاق : الکی که نمیشه !
هدویگ : آقا رمز اینه : ملت گریف قهرمانند و ملت اسلی خر می باشند .
ملت اسلی با اکراه رمز را گفته و وارد شدن .
ناگهان صد ها چوب دستی به سویشان نشانه رفت و ملت گریف یک صدا یک ورد را فریاد زدند : خلع سلاحیوس !
ملت گریف :
استر در دستشویی رو باز میکنه و ملت مانتی رو میبینن که باسر رفته توی چاه توالت و داره تقلا مکنه که بیاد بیرون .
استر با لبخندی پیروزمندانه : گل گوشتخوار ماده الکی بود عزیزانم .
سپس به سوی مانتی میره و ازش میپرسه : عزیزم اگه از این وضع دربیای چی کار میکنی ؟
مانتی : دست و پای ملت اسلی رو تک تک خواهم کندید تا باشد که برای دیگران عبرت شود ! ( کپی رایت بای برادر پرسی ویزلی! )
ملت :
بلا : اما من مامانتم .
مانتی : نه خیر ! تو و اون رودولف و تمام ملت ارزشی اسلی مفسد جامعه و نظم اجتماع هستید ، استر جون برام گفت که چی کارا می کردین !
ملت :
هدویگ : طنابیوس دور بدنیوس ! حالا اگه میخواین از این ور درآین بادی هرچی ما میگیم شما هم تکرار کنید وگرنه شما رو به دست عدالت خواهیم سپرد !

چند لحظه بعد استر در حال قرائت سوگند نامه :
شما بسیار خر بودید ...
ملت اسلی تکرار کردند : شما بسیار خر بودید
استر : آخ آخ اشتباه شد ! ما بسیار خر بودیم .
ملت اسلی :
استر : اصلا ولش کن ..تکرار کنید !
ناگهان سکوت برقرار میشه و ملت به صدایی که از توی دستشویی میومد گوش میدن :
دوشیزه مانتیه ویزلی ! آیا وکیلم شما را به همراه ده عدد مشنگ و مهریه ی 800 کله ی انسان به عقد دائم آقای مانتی لسترنج درآورم ؟
ملت با تعجب به هم نگاه میکنن و بعد صدایی میاد : با اجازه ی بزرگ ترها و خواهرم و برادرم و عموم و مادرم و مامامن بزرگم و داییم وخاله م و....
یک ساعت بعد :
پسر عموی پسر دایی دختر خاله ی مامان بزرگ پدر بزرگ عمه م ...بله !
هوووووورا !
هدویگ : الآن چی شد ؟
رودولف : به گمونم ازدواج کردن !
____________________________________

آیا نسل بشر با ازدواج مانتی ومانتیه از بین خواهد رفت ؟
به نظر شما پس از این ازدواج در هر دقیقه چند انسان کشته شود ؟
آیا با گازسوز کردن جارو های پرنده می توان از این فاجعه جلوگیری کرد ؟


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۲۳:۲۳:۲۰
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۵ ۱۰:۱۳:۵۸



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
بلا همینطور عصبانی به سمت تالار اسلی حرکت میکرد و رابستن هم با پیراهن مشکی(مشنگه که نیس!جادورگه!سیم ثانیه لباساش رنگ عوض کردن)و سلسی هم در حالی که داره زیر گوش بلا ویز ویز میکنه دنبالش میدوئه.از اون ور تو تالار اسلی رودولف بالاخره تونست بلیز رو با ملامیت(ملایمت از نوع اسلی!)راضی کنه که چشم بذاره و ملت همه قایم شدن.بلا با خشانت در تالار رو وا میکنه:رودولف کدوم گورستونی هستی بیا پای حرفت وایسا!
یه صدای پچ پچ از پشت مبل:به نظرت واقعا بلاست؟
_:نه خره بلیزه که میخواد بکشتمون بیرون.اگه بری بیرون سک سک میکنه!
بلا مبل رو منهدم میکنه و به ایگور و ایوان خیره میشه که با قیافه های سیاه سوخته دارن به همراه نیش باز براش دست تکون میدن!بلا با عصبانیت برمیگرده که کل مبل ها منفجر کنه که یهو:
_:رودی میشه کمتر وول بخوری؟الان بلیز یا بلا پیدامون میکنن ها!
_:اگه تو دهنت رو ببندی آنی مونی هیشکی پیدامون نمیکنه.حتی بلا.بعدش هم بلا واسه چی باید بخواد من رو پیدا کنه؟خودش گوشی رو قطع کرد دختره یِ...
در این لحظه سایه بلا که همچون آتشفشانی در حال قل قل کردن و آماده انفجار بود بر روی رودولف افتاد و او به حالت دو نقطه دی حرفش را عوض کرد:دختره یِ نازنین!سلام بلا جون!چرا یهو آیییی!
در اینجا صحبت رودولف به دلیل اعمال طلسم شکنجه گر توسط بلا قطع شد و ملت اسلی با لذت به این صحنه دوست داشتنی خیره شدن که یهو:نا نا نای نای نای!نانانا نانا نای!(نکته آوا شناسی:زنگ موبایل بلا!)
_:بله؟چی؟بیخود!مگه شهر هرته؟معلومه که میایم برش میداریم!عاشق شده؟بیخود!
بعد به صورت ترق گوشیش رو روی زمین میکوبه:بفرما!من موقتا شکنجه رودولف رو به بعد موکول میکنم چون گریفی ها برای اینکه از دست بچه ام خلاص شن یه نقشه جدید کشیدن!یه گل گوشت خوار ماده آوردن گذاشتن تو خوابگاه و بچه ام هم عاشق این گله شده و میخواد باهاش ازدواج کنه!
ملت اسلی:وای!چه وحشتناک!
بلا:کاملا درسته.این خیلی وحشتناکه که یک مادر رو از بچه اش دور کنن!
سلسی:موضوع وحشتناک که این نیست!وحشتناک اینه که اگه مانتی ازدواج کنه و بچه دار بشه نسل اسلی منقرض میشه!!!!


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
داخل تالار گریف

مانتی وسط تالار نشسته و همه اعضای گریف با رعایت فاصله لازم دورتادور مانتی جمع شدن!
استر: تو رو خدا این بچتونو ببرید ما گروگان نمیخوایم!
سارا: چقدر بهتون بدیم؟ اصلا هرچی بخواین بهتون میدیم!
رابستن: هه هه پس ما یکم چیز میخوایم! یعنی راستش من جوونم ، بچه مایه دار و خوشتیپم دونبال همسر مناسب میگردم
بلافاصله یه همسر مناسب برای رابستن جور میشه و رابستن همراه با همسرش تالار رو ترک میکنه (ایول سرعت عمل)

سلستینا: منم یه عدد گریفی برای شکنجه کردن میخوام!
بلافاصله دهتا گریفی که در قفس به زنجیر کشیده شده اند با گارانتی ده ساله و امضای آلبوس دامبلدور به سلستینا تحویل داده میشه.
سلستینا: یعنی همش مال خودمه؟
استر: آره حالا میشه اینو ببریدش؟

بلا: خوب مانتی پسرم بیا بریم.
مانتی: نه مانتی گریفی ها رو دوست داشت .. گریفی ها خوشمزن مانتی جایی نمیره
گریفی ها
در این لحظه مانتی در یک حرکت هدی رو که داشت رو هوا بال بال میزد رو با مهارت میقاپه و میندازه تو دهنش ...
گریفی ها
مانتی با یک حرکت چندتا خورده پر رو تف میکنه بیرون و دوباره به گریفی ها خیره میشه.
بلا: خوب عزیزم مامان برات تو تالار غذاهای خوشمزه درست میکنه!
مانتی: نه من نمیام!
بلا: ای پسر بد ... الان بهت نشون میدم!
مانتی: گریفی ها خوشمزن بلیز بد مزست من نمیام!

چند لحظه بعد
علی رقم تلاش های لسترنج ها مانتی هنوز از جاش حرکت نکرده
بلا: الان زنگ میزنم به بابات!
بلا موبایلشو در میاره زنگ میزنه به رودولف!
- هان الو؟ بلیز دیدمت پشت مبله هستی بلیز سکسک! .. آقا یه لحظه استوپ (لهجه افغانی) بله بفرمایید ..
بلا: این مانتی رو هر کاریش میکنم از تالار گریف حرکت نمیکه. میگه اینجا رو پسندیده.
رودولف: هان؟ هویییی میگم بیاین بیرون! چی میگی تو؟
بلا: میگم که مانتی از جاش حرکت نمیکنه!

صدای بچه های اسلیترین:
-رودی دوباره تو گرگ شدی باید چشم بزاری!
رودولف: چی؟ مگه نمیبینید من دارم با همسرم حرف میزنم؟ چی مانتی نمیاد خونه؟ خوب غلط کرده مگه شهر هرته؟ هزار بار گفتم انقدر نزار با گل گوشتخوار بگرده دیگه گستاخ میشه!
بلا: با من بودی عزیزم؟
همون لحظه در تالار!
بلیز: نخیر تو با من نبودی؟ تو کی منو دیدی؟
رودولف: بله با تو بودم بوقی!
اون ور خط:
بلا: چیییییییی؟ الان میام اونجا حالیت میکنم!
رودولف: هان؟ چی؟ چی شد؟
بوق بوق بوق صدای قطع شدن تلفن

بلا با خشم به سمت تالار میدوئه و سلستینا هم بخاطر هیجان زیاد گروگان هاشو یادش میره و دونبال بلا میره و در راه بلا اشتباها با همسر رابستن برخورد کرده و همسر رابستن هم به قتل میرسه و چون رابستن هم کاری نداره دونبال بلا و سلستینا میدوئه ...

استر: پس مانتی چی؟
مانتی: مانتی گریفی دوست داره




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
_:حالا چیکار کنیم؟
این رو آنتونین که داشت به دوی سرعت بین رودولف و بلا نگاه میکرد گفت و سلستینا که داشت تخمه میشکست گفت:بی خیال بابا!بذار یه ذره اینا رو نگاه کنیم بخندیم!
بلیز چپ چپ سلسی رو نگاه کرد:یعنی چی؟بذاریم مانتی عزیز پیش اونا بمونه تا شکنجه بشه و بخورنش؟
ایوان تذکر داد:ممکنه که مانتی گریفی ها رو بخوره ولی بالعکس ممکن نیست!

در همین لحظه یه چیزی تو مایه شمشیر خورد به در تالار و ملت پریدن طرف در(حتی رودولف که سعی داشت از دیوار بالا بره تا دست بلا بهش نرسه!)یک عدد نامه بود از طرف ملت گریفی:
سلام به تموم ملت ضایع اسلی.
ما اینجا یک موجود نازنین و گوگولی پیدا کردیم که اسمش مانیتمورته و جونش هم به جون بلا بسته اس و جیغ های وحشتناکی هم میکشه وقتی روش طلسم شکنجه گر اعمال میکنیم!لپ مطلب!اگه میخواید دوباره چشمتون به چشمش بیفته باید همین الان بلا و رودولف و داداشش و اون یکی زنش رو تحویل ما بدین تا ما به استاد نازنینمون بگیم که اسلی ها به تالار خصوصی ما حمله میکنن!حالا خود دانید!
فعلا تانیمه شب فردا شب که ما چشممون به جمال بلا و داداش های لسترنج و اون یکی دختره تاریک بشه!فعلا!مانتی هم سلام میرسونه!

بلا:خب ما چاره ای نداریم!میریم اونجا و هرچی گریفی هستش رو به خاک و خون میکشیم!همینه که هست!
سلسی:از طرف خودت حرف بزن!من هیچ دلم نمیخواد بین یه فوج گریفی عصبانی گیر بیفتم.
رابستن:کاملا درسته!باز سلسی یه جایی به تو مربوطه ولی من تو مسائل خانوادگی دخالت نمیکنم!
بلا:میاید یا نه؟به خاطر من.
سلسی و رابی:نچ!
بلا:به خاطر رودولف.
سلسی و رابی:نچ!
بلا:به خاطر اسلی!
سلسی و رابی:نچ!
بلا روش دیرینه خودش رو پیش میگیره:اصلا به شما محبت نیومده!میاید یا نه؟
سلسی و رابی: خب حالا که میبینیم به خاطر صلاح اسلی باید بریم!
====
نیمه شب فردا شب.دم تالار گریف.
سلسی:ببینین نیومدن بیاید بریم!
همون لحظه:پیس پیس!لسترنج ها بیاید تو!...

گریفیندوریها نمیدونستن مانتی کیه.اسلیترینی ها هم نمیدونستم مانتی رفته تالار گریف و تازه میخواستن دنبالش بگردن.توجه کنید که داستانو هرچه سریعتر پیش ببرید سوژه هم به همون سرعت از بین میره.


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۱:۲۳:۴۲
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۸:۳۵:۱۱

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۳۳ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
البته گریفی ها قصد داشتند مثل اقوام بدوی به تالار اسلیترین حمله کنند ولی دم در تالار همگی پس از برخورد با دماغ اسنیپ نقش زمین شدند.
-به به...گریفیندوریهای عزیز...خوش اومدین. تا جاییکه من اطلاع دارم اینجا تالار خصوصیه.
گریفی ها با ترس و لرز از جا بلند شدند.
یکی از گریفیهای خود شیرین:آقا آقا جازه اجازه....ما شخصیتمو تازه عوض کردیم.هیچکس هم نمیدونه کی بودیم.میشه بریم تو؟
اسنیپ یقه شخص معلوم الحال را گرفته به درون تالار پرتاب کرد.
-صد و پنجاه امتیاز از گریفیندور کسر و به اسلیترین اضافه میشه.
زمزمه هایی که ناشی از اعتراض گریفها بود با نگاه تهدید آمیز اسنیپ بلافاصله خاموش شد.
-علاوه بر اون شماهاموظفید همه دستشوییهای طبقه سوم رو تمیز کنید.باید یاد بگیرید که تالار خصوصی خصوصیه.
گریفها با خشم و نفرت به تک تک اسلیترینی ها نگاه کردند و از تالار خارج شدند.
-خوب به این مناسبت باید جشن بگیریم.یالا....بلا....بیا وسط...
بلاتریکس به سختی خود را از دست مارکوس و ایگور که مشغول انجام حرکات موزون بودند نجات داد.
-----------------------------------------
نیم ساعت بعددستشویی شماره سه...

هدویگ اون دستمالو بده به من..
.
-دستمال کدومه اون بال منه.

گریفی ها با عصبانیت مشغول تمیز کردن دستشوییها بودند.عبور گاه و بیگاه پروفسور دامبلدور که دائما به آنها آب نبات لیمویی تعارف میکرد به شدت باعث تحریک اعصابشان شده بود.

-میکشمشون..تک تکشونو میکشم.پوستشونو میکنم و بالای در ورودی تالار گریف آویزون میکنم.
سارا متوجه نگاههای متعجب اطرافیانش شد.
-خوب..نه..راستش..ما باید خوب باشیم..گل و بلبل...عشق...من همه اسلی ها رو میبخشم.
صدای ضعیفی که از دستمال سارا به گوش رسید او را متوجه علت واقعی نگاهها کرد.
-اوه هدویگ.منو ببخش..من واقعا نمیدونم تو..چیز..چطوری...بذار پراتو بشورم.راستی اون چیه زیر اون حوله تکون میخوره؟
-------------------------------------------------------------
تالار اسلیترین:

-ایگور. بازتو رفتی سر وقت وسایل من؟جورابای نارنجی من کو؟

ایگور درحالیکه یک جفت جوراب نارنجی به پا داشت:به جون آنی مونی اگه من جورابای تو رو دیده باشم .
بلاتریکس و سلسیتنا هر دو به این نتیجه رسیده بودند که رودولف به درد زندگی نمیخورد و بهتر است برای آینده خودفکر بهتری بکنند.
-رودولف..مواظب اون بچه باش به شومینه نزدیک نشه.
-کدوم بچه عزیزم؟

بلا ایگور را سه دور درهوا چرخانده و بطرف رودولف پرتاب کرد.
-مگه تو چند تا بچه داری؟مانتی رو میگم.مراقبش باش.

-آخ..فکر کنم گردنم شکست عزیزم.البته فدای سرت ولی مانتی اینجا نیست.دو سه دقیقه قبل گفت" من رفت مامان پیدا کرد"..و من بعد از اون ندیدمش.
بلا با وحشت ازجا بلند شد و به اطرف نگاه کرد.
-وای.طفلکم کجا رفته؟پاشین همه تالارو بگردین.زود بچمو پیدا کنین..
----------------------------------------دستشویی شماره چهار
گریفی ها مشغول بررسی کاکتوسی بودند که زیر حوله پیدا شده بود.
-عجب چیز وحشتناکیه..از کجا اومده این؟وحشی هم هست..یعنی چی میخوره؟؟؟
مانتی:

هدویگ که به کاکتوس گوشتخوار(مانتی)علاقه خاصی پیدا کرده بود در حالیکه سعی میکرد نصف بالش را از لابلای دندانهای مانتی خارج کند:میگم این خیلی نازه.چطوره ببریمش تو تالار خودمون.براش اسم میذاریم و تربیتش میکنیم.شاید بعدا به دردمون بخوره....

گریفی ها مانتی راکه ازشدت خستگی خوابش برده بود برداشته و به تالار گریف برگشتند.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.