هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۰۶ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
*خطرناك- مرگخوار- دوئل- چوب دستي- ورد- كمك- خسته- فرار- غرور- سياه


مرگخوار خطرناكي بود ولي به دليل دوئل معروفش با ولدمورت، سال ها در حال فرار بود. همه چيز در هاله ايي از ابهام قرار داشت و همه فكر مي كردند پسرش هم با اوست، و در پنهان شدنش به او كمك مي كند؛ آخر از او هم هيچ اثري نبود.
هيچ كس نمي دانست چه اتفاقي افتاده، هيچ كس خبر نداشت كه لرد سياه به خاطر يك چوب دستي، پسرش را با ورد آواداكداورا كشته و او هم سعي كرده بود انتقامش را از او بگيرد.
غرور لوسيوس مالفوي به او اجازه نمي داد كه از اين وضع خسته شود، بايد زنده مي ماند تا روزي نابودي فرمانرواي تاريكي را به چشمان خودش ببيند...


تاييد شد.


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۶ ۱۰:۰۹:۱۱

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۰۰ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
*خطرناك- مرگخوار- دوئل- چوب دستي- ورد- كمك- خسته- فرار- غرور- سياه


هري خيلي خسته بود؛ هيچ كمكي از دستش برنمي آمد، هيچ وردي به ذهنش نمي رسيد. پيش خودش گفت: آه، چه وحشتناك! فقط به خاطرِ يك چوب دستي.
...مرگخوار كه به چشمانش خيره شده بود گفت: "چه مغروري مثلِ پدرت" و به اين فكر كرد زماني كه همه مي گفتند از پيروان لرد سياه فرار مي كند، براي حفظ جان او در چه موقعيت خطرناكي زندگي كرده بود هميشه در انتظارِ يك دوئل يا حتي خطر مرگ... و همه ي اينها فقط به خاطر ليلي بود.
اسنيپ يك بار ديگر به چشمانش نگاه كرد و قلبش از حركت ايستاد...


چرا دو پست زديد؟ در هر صورت اين پست شما قابل تاييد نيست_ چرا كه اشكالات مفهومي زيادي دارد_ تاييد نشد.


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۶ ۱۰:۰۸:۲۲

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

وندلین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۸:۳۸ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۰
از همین دور و ورا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
خطرناك- مرگخوار- دوئل- چوب دستي- ورد- كمك- خسته- فرار- غرور- سياه
مرگخوار آرام آرام پیش می آمد. نزدیک تر نزدیک تر ولی هری هنوز خود را پشت مجسمه سنگی بزرگ مخفی کرده بود. خسته بود خیلی خسته بود نمی دانست که چه کار باید بکند ذهنش بسته بود فکرش هیچ کمکی نمی توانست به او بکند به فکر فرار افتاد اما حالا فرار تقریبا غیر ممکن می نمود مرگخوار تقریبا چند قدمی مجسمه ایستاده بود و فریاد میکشید: کجایی پسر بیا از غرور نداشته ات دفاع کن ناگهان هری تصمیم خود را گرفت و از پشت مجسمه بیرون آمد شوقی در چشمان مرگخوار بوجود آمد شاید دوئلی پیش بیاید ولی نه بی مقدمه مرگخوار وردی خواند و هری بیهوش بر زمین افتاد مرگخوار گفت حتما ارباب خوشحال میشود.


تعداد كلماتي كه استفاده كرده ايد، 6 كلمه است. و طبق قوانين حداقل بايد از 7 كلمه استفاده كرد. تاييد نشد.


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۶ ۱۰:۰۷:۴۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷

albus dumbledore


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
از wizard's ministry
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
سال ها بعد از دوران سیاه ولدمورت وقتی نوه های پاتر می زیستند ، هنوز افراد ی بودند که به کمک نام لرد سیاه خود را مرگخوار می نامیدند و از ورد ها ی نابخشودنی استفاده می کردند ، گاهی نزدیکان را بدون دوئل می کشتند و فرار می کردند ،البته شاید بسیار خطرناک بودند اما در آن زمان نیز کسی مانند پاتر بود تا غرور را از چهره ی این افراد پاک کند یا شاید بعد از آن کاری کند که دیگر به چوب دست خود اعتماد نکنند. زنده باد پاتر ... پسری که زنده ماند

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۲۲:۴۲:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷

كلاه گروه بندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۶ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۲۵ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۹
از گنجه ي خاك گرفته دامبلدور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه

_________

_ تو ميخواي با لرد سياه دوئل كني ؟!!!!!! مگه ديوونه شدي ؟!

هري در حالي كه چوبدستي وفادارش را از جيبش خارج ميكرد ، در سكوت وهم انگيز جنگل با چشمان خسته از نبردش به رون خيره شد.

_رون ! تو قدرت نيروي عشق رو فراموش كردي؟! با كمك اون هر كار غير ممكني ممكن ميشه !! خواهش ميكنم درك كن اون پدر و مادرم رو كشته ، غرورم اجازه نميده فرار كنم.

رون در جواب اهي كشيد و به دنبال هري درون راهي پا گذاشت كه سر انجامش جز مرگ چيزي نبود.

______


چند سال بعد در كتابها نوشتند "پسري كه زنده ماند" ، لرد ولد مورت و مرگخواران خطرناك اش را تنها با يك اكسپليارموس از پاي در اورد.

تایید شد.


ویرایش شده توسط كلاه گروه بندي در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۱۵:۴۵:۳۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۱۷:۰۴:۳۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷

املاین ونس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۹ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۱ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹
از عمارت اربابي مالفوي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
در شبی تاریک مرگخواری خسته مشغول راه رفتن بود که سایه ای دید. او چوبدستی اش را بالا آورد و آماده گفتن ورد شد. سایه قدمی برداشت ؛ مرگخوار ترسید و نور سبز رنگی به سمت او پرتاب کرد. سایه که آماده دوئل نبود ، فرار کرد و کمک خواست. مرگخوار وقتی که صورت سیاهی را در نور دید او را شناخت و احساس غرور کرد . سایه ، لوپین بود.

تایید شد.


ویرایش شده توسط تام.م.ريدل در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۲۲:۵۹:۲۹
ویرایش شده توسط تام.م.ريدل در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۲۳:۰۴:۵۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۲۳:۲۸:۱۵

آخرین دشمنی که نابود می شود مرگ است :bat:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
جغدی در دوردست ها ، ناله ای شوم کرد. انوار ماه نقره ای شب سیاه را کم و بیش روشن می نمود.
مردی سیاه پوش دوان دوان از راه رسید.خسته بود و از نقاب سیاهش میشد فهمید که مرگ خوار است.
وردی سبز رنگ ، شب سیاه را روشن کرد و از کنار بدن لرزان مرگ خوار گذشت.
مرگ خوار خسته خواست تا دوباره فرار کند ولی در برابرش جنگل سیاه و خطرناکی قرار داشت که ورود به آنجا ابلهانه می نمود. کمی بعد مرد سیاه پوش دیگری که تعقیبش کرده بود ، پشت سرش قرار داشت . دوباره همان طلسم سبز رنگ فضا را منور کرد و کمی بعد چوبدستی زیبا و خوش ساخت مرگ خوار خسته از دستش افتاد.وی با افتخار و غرور مرده بود.

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۵ ۲۱:۴۷:۴۶

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷

بابك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۳
از از جون من چي مي خواي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
مرگخوار سياه در حاليكه از طولاني شدن دوئل خسته شده بود و در عين حال نميخواست فرار كند،چوب دستي اش را بالا آورد و وردي خواند.ورد به سيريوس نخورد و منحرف شد.ناگهان تانكس به كمك سيريوس آمد و با يك ورد به موقع مرگ خوار را از سر راه برداشت.

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۱ ۱۷:۴۸:۲۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه

با غرور به چهره خسته وی خیره شد و چوب دستی خود را بسویش نشانه گرفت.ورد خطرناکی را بسویش شلیک کرده و با صدایی بلند خندید.وی این دوئل سیاه را نیز برده بود.

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۲۱:۴۶:۴۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه


مرگخواری خسته اما مــغرور ، فرار را بر قرار ترجیح نمی دهد و حتی در خطرناک ترین شرایط باز با چوب دستی خود وردهای سیاهــش را در دوئل روانه ی یک فرد سفید می کند .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.