[spoiler=خلاصه ی سوژه]
خلاصه ی سوژه :چهل سال پیش، لرد ولدمورت از هری شکست خورد و ناپدید شد. اکنون که چهل سال از آن واقعه گذشته است لرد سیاه در لندن ظاهر شده! در همین لحظه دو تا از مدد های لندن لرد سیاه را دستگیر می کنند و با خود به زندان می برند. لرد در آنجا هری پاتر را می بیند که بسیار پیر و ضعیف شده! آن ها در فکر فرار هستند اما به این نتیجه می رسند که راهی برای فرار وجود ندارد. در این بین نارسیسا مالفوی نامه ای را به آن دو می رساند و می گوید که دو روز بعد برای گرفتن پاسخ می آید! طبق این نامه آلفرد بلک از ان ها درخواست کرده که موافقت کنند موش آزمایشگاهی او باشند! در حقیقت آن ها باید در آزمایشگاه فضایی الفرد حضور پیدا کنند تا آلفرد آزمایشاتی که فقط در سطح فرستادن آن ها به کره مریخ و خورشید ، تشخیص چگونگی گلف بازی کردن در سیاره زحل ، کشتی کج در سیاره مشتری و همچنین استفاده از آن ها برای تخمین میزان قدرت آب کردن پوست بدن خورشید می باشد، را به کمک آن ها انجام دهد و در عوض لرد و هری از زندان آزاد شوند. هری و لرد پیشنهاد آلفرد را می پذیرند و بعد از یک ملاقات حضوری با او همراه می شوند. در نیمه ی راه لرد و هری متوجه می شوند که چوب دستیشان را در زندان جا گذاشته یا در واقع پس نگرفته اند! آن ها باز می گردند و برای پیدا کردن چوب دستیشان به یک اتاق پر از چوب دستی راهنمایی می شوند. در این اتاق، لرد سیاه چوب دستی جدش سالازار را پیدا می کند اما هری معتقد است که چوب دستی اصل نیست و ساختگیست! در این بین آلفرد که در بیرون منتظر آنان بوده است از پنجره به داخل اتاق پرتاب می شود.
[/spoiler]
____________________________
هری پوزخندی زد.
- هه! تو هم که پرت شدی این تو!
آلفرد، در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود چوب دستی های جلوی پایش را کنار زد و بلند شد. لرد که مشغول بررسی چوب دستی سالازار بود، به آلفرد نگاهی کرد و با صدای سردی زمزمه کرد:
- دیدی چی شد؟ این عاقبت کسیه که بخواد رو ارباب ولدمورت کبیر آزمایش انجام بده.
آلفرد مغرورانه موهایش را تابی داد و یکی از چوب دستی هارا برداشت.
- اشتباه نکن کچل! منو فرستادن مواظب شما دوتا باشم که فقط چوب دستی خودتون رو بردارید.
بلافاصله هری به چوب دستی ای که در دست لرد بود نگاهی کرد و لبخند مرموزی زد. لرد سیاه چوب دستی سالازار را محکم در دستش فشرد.
- خب آلفرد، پس بیخودی فرستادنت. هری که دلش نمی آد دست به چوب دستی دیگران بزنه. من هم فقط چوب دستی خودمو برداشتم و اینی که تو دستمه به هیچ عنوان چوب دستی سالازار نیست.
-
همان لحظه- محفل ققنوس:جیمز متکبرانه، یویوی صورتی رنگش را در دستانش چرخاند.
- خیلی خب آلفردا، همین الان حمام منو آماده کن. احساس می کنم که بعد از یک روز خسته کننده احتیاج به آب گرم دارم. خیلی سریع!
تدی معترضانه آلفردا را عقب زد.
- تو چی گفتی؟ جیمز، در حال حاضر ما در خشکسالی هستیم و آب برای خوردن هم نداریم. اون وقت تو درخواست حمام آب گرم می کنی؟
- سکووووووت! تو چطور جرات می کنی تدی؟ من حالا رییس محفل هستم. هردستوری می دم باید انجام بشه. در ضمن خودت و مورگانا هم برید و روکش رخت خواب منو عوض کنید.
مورگانا با عصبانیت به صندلی جیمز نزدیک شد و برگه ی سفیدی را که زیر سایر برگه ها پنهان شده بود بیرون کشید.
- جیمز سیریوس پاتر! فرزند هری پاتر! رییس فعلی محفل ققنوس! فراموش نکن که من ملکه ی آوالان هستم و سابقه ی مرگخواریت دارم. من به هیچ عنوان عضو محفل نیستم و حالا هم فقط به خاطر تدی عزیزم اینجا هستم! در نتیجه لزومی نمی بینم که از دستورات تو اطلاعت کنم!
جیمز بی توجه به مورگانا لیوان شربتش را سر کشید.
- آلفردا، من می رم توی اتاقم استراحت کنم. تو هم حموم رو آماده کن.
آلفردا آهی کشید و سکوت کرد. جیمز با خونسردی به سایرین نگاهی کرد و به طرف اتاقش رفت.
همان لحظه- خانه ی ریدل: بارتی به چهره ی تک تک مرگخواران نگاهی کرد.
- وقتی بهتون می گم که گشنمه یعنی گشنمه! می فهمید؟ ارباب بارتی گشنشه و به هیچ عنوان نمی تونه تا ساعت نهار منتظر بمونه.
نارسیسا آهی کشید و به ساعتش اشاره کرد.
- اما تاحالا سابق نداشته که ما خارج از ساعت نهار صرف کنیم پسر ارباب!
- پسر ارباب؟ به چه جراتی همچین حرفی زدی؟ من حالا اربابم نارسیس! اینو کی می خوای بفهمی؟
در لندن :آلفرد که از تظاهر خسته شده بود آهی کشید:
- خیلی خب! منو هم پرت کردن این تو. به گمونم گیر افتادیم!
هری متفکرانه به چوب دستی سالازار نگاهی کرد.
- اگه این واقعا" چوب دستی سالازار باشه، ما می تونیم خیلی راحت از اینجا خلاص شیم! اما برای استفاده از چوب دستی باید یک نفر کشته بشه. بعد نوک چوب دستی رو در خون اون فرد فرو می کنیم و بعد خیلی راحت چوب دستی شروع به کار می کنه.
آلفرد اظهار وجود کرد:
- ولی کی قراره کشته بشه تا چوب دستی به کار بیافته؟
لرد و هری:
آلفرد:
- نه هری! نامردی نکن. تو قلب مهربونی داری..فراموش نکردی که دختر من الان نامزدِ پسرته؟
یک ساعت بعد :- عالیه! باز هم هوای آزاد. چه لذتی داره. حالا به نظرت چی کار کنیم؟
لرد سیاه فکری کرد و سرش را تکان داد.
- مدتیه دارم به این موضوع فکر می کنم! به نظرم بهتره برگردیم و رییس جدید محفل و مرگخوارا رو کنار بزنیم و دوباره به قدرت برسیم. بعد از اون به آزمایشگاه آلفرد میریم و آزمایشاتی که می خواست روی ما انجام بده روی رییس جدید محفل و لرد جدید مرگخوارا یعنی جیمز و بارتی انجام می دیم! اینطوری هم سر مقامون بر می گردیم هم با انجام دادن اون آزمایش ها به ثروت زیادی دست پیدا می کنیم!
هری سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد و لبخند شومی لبان دو پیرمرد را پوشاند!