هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
کنار دیگر مدیران

-واای!بوقیا بیاین اینجا رو ببینین!چه نور سبزی...چه خفن...

ناگهان نور سبز تمام فضا را پر کرده و همچون گردباد، سه مدیر را در خود گرفت و حرکت داد.سر و کله ی آنها همچنان به در و دیوار می خوردند.کم کم سر و صورت هر سه نفر زخم شدند و خون تمام محیط را فراگرفت!

خانه ی ریدل

لرد همچنان صورتش قرمز رنگ بود و هر چند دقیقه یک بار به ایوان بد و بیراه می گفت.ناگهان در با قیژ قیژ کوتاهی باز شد.بلا و نارسیسا که چشم انتظار پشت در ایستاده بودند، با عجله به سمت ایوان و بلیز و هاگرید حرکت کردند.

-ایوان!

-بلا!

در همین لحظه، لرد به کنار آنها آمد.ایوان با حالتی خجالت زده درون چشمان لرد زل می زد.لرد سپس چماغ دستی خود را برداشت و با آن دو برا در جای زخم ایوان زد که باعث شد پای ایوان به دو قسمت تقسیم شود! (!)

ملت:

چند مین بعد،بیابان های اطراف لندن

باد همچنان داشت درون گوش سه مدیر سوت می کشید.آنها با صورتهایی خونین و به رنگ صورتی مایل به قرمز وسط بیابان خوابیده بودند.خون آنها باعث شده بود تمام اطراف آنها به رنگ قرمز در آید!ناگهان آنیت بیدار شد و صورت خونین خود را کمی مالید که دستش هم خونی شد!وی از تعجب همچنان دهانش باز ماند.

-کوییرل....آنتونین....نگاه کنین ما کجاییم!

سپس جیغ بنفشی کشید تا آنها کاملا بیدار شوند.

-ها؟...اینجا رو....شناسه های بسته شده...نـــــــــــه!!...می دونستم این ایوان بوقی بلاخره ما رو بلاک می کنه!

کوییرل با حالت متفکرانه ای بلند شد و گفت: باید بر گردیم سنت مانگو...ایوان حتما اونجاست!

...

همان لحظه، خانه ی ریدل

-مای لرد باور کن مرده...الان به اندازه ی شیش تا بشکه ازش خون در اومده...بهتر نیست ببریمش سنت مانگو؟

لرد دستی به ریش نداشته اش کشید و مدتی در فکر فرو رفت.

-باشه....ولی یادتون نره که تا خوب شد حلشو جا بیارین...بارتی!زود باش دنبال اینا برو!

و آنها به سمت سنت مانگو حرکت کردند.


پ.ن:به خدا این رولو توی یه ربع نوشتم.هر چی هست بلاخره یه جوری قضیه رو ماسمالی کردم!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۱۸:۱۷:۰۵
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۱۸:۲۴:۵۹

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
سه مدیر به سرعت به سمت÷ اتاق مدیر چهارم به راه افتادند.در همین لحظه، ایوان و بلیز در حال اندیشیدن به مقصدشان بودند.
هاگرید نیز که مشغول تعویض روغن ترمز موتورش بود دستی به پبشانی اش کشید و گفت : باو این موتور ترمزش داغونه، نمیشه با این رفت!
دو نفر دیگر نگاهی به هم کردند.ایوان گفت : عیب نداره، مهم اینه که بفهمیم باید کجا بریم!
بلیز دستی به چانه اش کشید و گفت : میتونیم بریم خونه ریدل، اما الان لرد از تو ... هیچی ولش کن نمیشه!


ایوان مرموزانه نگاهی به دو نفر دیگر انداخت و گفت : لرد در مورد من چی؟هاگر جان گوشاتو بگیر لطفا!
هاگرید به سرعت اطاعت امر کرد.بلیز با ترس شروع به سخن گفتن کرد.
- خوب میدونی، در زمانی که تو نبودی، همه گفتن که تو میخوای با بلا از خونهر یدل فرار کنی و اینا!لرد الان خیلی ازتون عصبنیه، به همین خاطر خبرو رسوند به گوش مدیریت، اونام اومدن دنبالت


در همین لحظه، سه مدیر دیگر، به درب اتتاق ایوان روزیه رسیدند.
- برو تو، زود باش با توام آنتونین!
دالاهوف با ترس در اتاق را گشود.فضای خالی تاق، فک هر سه نفر را مورد حمله قرار داد.کوییرل در حالی که دندان هایش را به هم میفشرد گفت : اوممم نمممم کشنممم !
- چی؟
- منتتمنی یمنمننن !
آنیتا هوشمندانه گفت : کوییرل جان، دهنتو باز کن و حرف بزن، چیزی نشده که، فقط ایوان فرار کرده
کوییرل دهانش را باز کرد و گفت : آو ببخشید، مــــــــــــــــــن اون ایوان بوقی رو بلاک میکنم!

سپس به سرعت منوی مدیریت را بیرون کشید و بی معطلی انگشتش را بر روی دکمه بلاک فشرد...
کیلومتر ها آنطرف تر، ایوان و بلیز در راه خانه ریدل بودند.ناگهان ایوان تکان سختی خورد و محکم به زمین خورد.
بلیز به یاری او شتافت و از زمین بلندش کرد.مدیر بیچاره اندکی خود را بازیافت و گفت : ووووووف، عجب چیزی بود!ییهو چه تکونی دادا!
در همین لحظه، نگاهش به منوی مدیریت افتاد.

مدیر گرامی، شما توسط منوی دیگر مدیران، مورد بلاک قرار گرفتید. از آنجایی که منو به شما بسیار وفادار شده، قادر هستید بلاک رو به خود فرد مهاجم برگردونید.
ایوان ابتدا با تعجب گفت : ایــــول من نمیدونستم این منوئه کسنجرم داره، تازه شکلکم میزنه

سپس همراه بلیز :


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
منظور ایوان عزیز از"گلگومات" ، "گراپ" بوده.
_________________________________
پرستار با عصبانیت به دو مدیر خیره شد و گفت: مگه تابلو رو ندیدید؟
کویرل و آنیت نگاهی به یک دیگر کردند و بعد با تعجب جواب منفی دادند. پرستار آهی کشید و بعد به تابلوی کوچکی که کنار در بود اشاره کرد. بر روی تابلو با خط درشت نوشته شده بود: متقاضیان پس از درخواست پس گرفته و یا عوض نمیشوند.
آنتونی، آنیتا و کوییرل آب دهان خود را پائین دادند و بعد با ترس به پرستار نگریستند.پرستار دستی به آمپولها کشید و بعد با لبخند شیطانی به آنان نزدیک شد....


یک جای دیگر

ایوان همان طور که سرم خود را در یک دست و منوی مدیریتش را در یک دست دیگر گرفته بود، با ترس به گراپ خیره شد. گراپ هر سه نفرشان را گرفته بود و باسرعت بسوی خروجی میدوید. تا الان، وی سه دکتر و یک آبدارچی را در زیر پای خود له کرده بود.در خروجی از آنجا قابل دید بود. ایوان نفس راحتی کشید و از گراپ خواست تا وی و دگران را به پایین بیاورد. گراپ که خیلی احساساتی شده بود، نگاهی به آن سه کرد و همان طور که اشکش از گونهای بزرگش سرازیر میشد،گفت: گراپ شما رو دوست داشت....شما مواظب خودتون بود.
سه نفر بعد از بقل کردن گراپ، از بیمارستان خارج شدند. ایوان نگاهی به بلیز و هاگرید کرد و گفت: حالا کجا بریم؟ ما که جایی رو نداریم!



همان جلی قبلی


کوییرل با خرسندی به پرستار، که گوشه اتاق افتاده بود، نگاه کرد و خطاب به آنتونی و آنیتا گفت: خوب.... دیدین منوی مدیریت چه قدرتهایی داره؟ چنان زدم آی پیشو بلاک کردم که نتونه حرکت بکنه!با این که دست و پام بسته بود،ولی من بلاکش کردم...مئهاهاها

کوییرل باری دیگر به پرستار نگاه کرد و گفت: حالا زود باشین! بریم این ایوانو بگیریم تا فرار نکرد!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۱۴:۲۸:۲۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ممنون از مونتگومری عزیز که تذکر داد.اسم ها اصلاح شد.تقصیر من نیست باب کلا گراوپ و گلگومات خیلی بهم شبیهن!:دی

-------------------------------------------------------------------------

ایوان با چشمانش دور شدن آنیتا و کوییرل خشمگین را دنبال کرد و بعد از خروج آنها از اتاق به سرعت از تخت پایین پرید و گفت:وای بیچاره شدم.شلوارم کو؟منوی مدیریتم کجاست؟من باید زودتر فرار کنم!

گرواپ با دست بیل مانندش جلو ایوان را گرفت و گفت:ایوان جایی نرفت.ایوان مریض بود.ایوان باید استراحت کرد.دکتر گفت.من به دکتر حق پدری داشت!
بلیز هم از تخت پایین پرید و گفت:گراوپ حق پدری و خواهر و قدم زدن و اینا رو ولش کن!الان جون ما در خطره!باید زودتر بپیچیم!

گراوپ چانه اش را خاراند و گفت:نه من مسئول بیمارستان بود.اجازه نداد بیمار تصفیه حساب نکرده فرار کرد!
ایوان با دست به پیشانی اش کوبید و بعد از اینکه منوی مدیریت را از داخل جیب شلوارش بیرون میکشید گفت:بیا گراوپی.پول رو با منو ریختم به حساب بیمارستان!حالا بذار بریم.

هاگرید دستی به شانه برادر غول پیکرش زد و گفت:آره.یه راه مخفی نشونمون بده تا بقیه شون برنگشتن فرار کنیم.
گرواپ دست به سینه جلوی در ایستاد و گفت:هرگز.اصرار نکرد.حتی شما دوست عزیز!!

نیم ساعت بعد:

-آره داشتم میگفتم.تازه یادت هست تو اون ماموریت حمله به محفل من جونت رو نجات دادم؟علاوه بر اون من خود وینکی و خواهر وینکی و تمام جد و آباد وینکی رو راضی کردم با تو بیان پیاده روی!پس میبینی که من نسبت به تو حق پدری که هیچ،حق آب و گل دارم!

گراوپ که کنار در نشسته بود دوباره به گریه افتاد و گفت:عهو عهو عهو...راست گفت،تو با این کارها حق بابابزرگی گردن من داشت!من ایوان را خارج کرد!
بعد با یک دست ایوان و بلیز و هاگرید را بلند کرد و از اتاق خارج شد!!
بلیز که در ناجیه کمر احساس شکستگی میکرد گفت:اوهوی بوقی گفتیم میخوایم فرار کنیم ولی زنده!اینجوری تا در بیمارستان هم نمیرسیم!

در طرف دیگر آنیتا و کوییرل را به تخت های مخوفی بسته بودن و پرستار گردن کلفتی در حال اماده کردن سوزن بود.
کوییرل نگاهی به چیزی که در دست پرستار بود انداخت و گفت:ببینم پرستار اون لوله پولیکا چیه تو دستت؟
پرستار لبخند زد و گفت:این لوله پولیکا نیست.سوزنیه که باهاش ازتون خون میگیریم!!بزرگ ترین سایزش رو انتخاب کردم که زیاد معطل نشین.ظرف دو دقیقه تمام خون بدنتون رو میریزه تو این بشکه ها!!

انیتا با ترس به کوییرل نگاهی کرد و زیر لب گفت:تو هم با اون حرف زدنت!بیکار بودی بگی اومدیم خون بدیم؟حالا چیکار کنیم.اون ممکنه هر لحظه فرار کنه.ما وقت نداریم که اینجا تلف کنیم!
کوییرل سرش را تکان داد و بعد به پرستار قوی هیکل گفت:هی پرستار...چیزه.ما اصلا بیخیال شدیم!نمیخوایم خون بدیم!بیا دست و پای ما رو باز کن!
پرستار با خشم نگاهی به کوییرل کرد و گفت:چی شد؟چی گفتی؟چشمم روشن!!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۱۴:۲۱:۱۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۲۱ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121

خلاصه سوژه :

مدیر تازه انتخاب شده، ایوان روزیه، بدلیل نامشخصی از دست مدیران،که به دنبال وی هستند، فرار کرده و بر اثر برخورد سیم سرور مدیران بطور وخیمی زخمی شده و به سنت مانگو رفته. در سنت مانگو، بلیز زابینی که دوست قدیمی ایوان بوده وی را پیدا کرده و تصمیم به کمک کردنِ ایوان میگریه. بلیز ایوان رو پیش گراپ میبره و از اون درخواست کمک برای عمل کردن ایوان میکنه. گراپ هم اون دوتارو به یکی از دوستاش، که دکتر هست، معرفی میکنه تا ایوان عمل بشه. از طرف دیگر، مدیران که بوسیله نیروهای مخوف نوشابه ای رد ایوان رو پیدا کرده بودند، تصمیم میگیرن که یک پرستار رو(که از خودشون هست) به سنت مانگو بفرستن تا ایوان رو مخفیانه براشون بدزده. پرستار هم کسی نیست جز پرفسور کوییرل.
کوییرل با اومدنش ژانگولر بازی های فراوونی به راه میندازه و طی حرکات انتحاری، بلیز زابینی که همرا ایوان هست و خود ایون رو با طناب میبنده و پیغام میده که آنیت و آنتونین برای بردن دو زندانی بیان.
در این بین، گراوپ و دوستش هم همزمان به اتاق ایوان میرسن...



کوییرل به سرعت طناب های دست و پای ایوان را گشو و او را روی تخت برگرداند.آنیت و آنتونین که به ناچار وارد اتاق شده بودند، به محض ورود گراوپ با سلام و احوال پرسی گرمی از او پذیرایی کردند.دقایقی بعد، دوست گراوپ پرسید : خوب بیمار الان خوبه حالشون خانوم پرستار؟
کوییرل با ترس گفت : چی؟بـ...له!خـ..خـ...وبه!
دکتر نگاهش را به مست آنیت و آنتونین برگرداند و گفت : و شما؟
همین که آنیت داشت به دنبال پاسخ میگشت، آنتونین گفت : تممم ما اومدیم خون بدیم!


آنیتا به سرعت فهمید و گفت : اوه بله، به ما گفتن ایوان به خون احتیاج داره.ما حاظریم هر چند دبه که بخواین خون بدیم.
دکتر نگاه نافذی به آنیت کرد و با پوزخند گفت : دوست عزیز، خون رو با کیسه میدن نه با دبه!
آنیت :
نزدیک عصر شده بود، خورشید در حال غروب بود و نور اتاق، رفته رفته کم میشد.پزشک به آرامی دست ایوان را گرفت و گفت : خوب نفس بکش!
مدیر بیمار چنان نفسی کید که گوش دکتر از شنیدن ضربان قلب او اندکی آزرده شد.


کوییرل که متوجه ذیغ وقت شده بود گفت : دکتر، بهتر نیست دیگه ایشون استراحت کنن؟دیر وقته!
- اوه بله حتما.
سپس به آنیتا و آنتونین اشاره کرد و گفت : شما دو دوست عزیز هم بیاین تا بستریتون کینم، به امید مرلید تا صبح چند بشکه خون به ما کمک کردین
دو مدیر با نگاهی به هم کردند و به دنبال دکتر از اتاق خارج شدند.
***************************************************
سوژه رو باز کردیم.از اینجا نفر بعدی میتونه علاوه بر الزام خروج ایوان از بیمارستان، یه سوژه فرعی در مورد خون دادن آنیتا و آنتونین وارد داستان کنه


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
ایوان برای لحظه ای با دهان باز و صورتی به رنگ گلابی به کوییرل نگاه کرد.کوییرل خنده ای شیطانی سر داد و آرام آرام لباس خود را پوشید.وحشت و بوق زدگی در چشمان ایوان به صراحت دیده می شد...

-تو....تو....تو

-یو ها ها ها!

کوییرل آمپولی گاوی را از زیر عبای خود بیرون آورده و به سمت ایوان گرفت.ایوان از وحشت همچون ماست داشت به آن آمپول می نگریست.کوییرل آپول را جلو آورد و رو در روی ایوان ایستاد.در این لحظه خانمی ناشناس وارد اتاق شد و کوییرل آمپول را دوباره به زیر عبای خود برد و لبخندی شیطانی نسیب ایوان کرد.

شخص ناشناس،کسی نبود جز...جز...جز...

[spoiler=نام:][spoiler=نام:][spoiler=نام:]مورگانا لی فای! [/spoiler][/spoiler][/spoiler]

کوییرل عینک قهوه ای خود را زد و با حالتی اکشن به طرف دیگر اتاق رفت.ایوان که سرتاپا عرق شده بود،با تریپ جن زده به آن شخص نگاه می کرد و در دل به وی بد و بیراه می گفت!

ویرایش کوییرل: بوقی به داخل فکرش چی کار داری؟ دوست داری طرف بلاک بشه؟

مورگانا عینک دودی خود را برداشت و پیش ایوان رفت.

-ام....مورگی....بلیز کجاست؟

-پیش پات رفت دست به آب! این یارو کیه؟

-ام....چیزه...هیچکی یکی از رفقامه!

کوییرل که داشت تظاهر می کرد حرف های آنها را نشنیده،روی خود را به طرفی دیگر کرد.کوییرل که دیگر طاقت نداشت،عینک خود را برداشته و صحنه را خراب کرد.

مورگانا به شدت از دیدن کوییرل ترسیده بود و دست و پاهایش به لرزش در آمده بودند.ایوان که به شدت سرخ شده بود،با نگرانی به چهره ی عصبانی کوییرل نگاه می کرد...

(در این لحظه موبایل کوییرل زنگ خورد)

مورگانا و ایوان داشتند از خنده منفجر می شدند و به طرفی دیگر نگاه می کردند.کوییرل موبایل خود را برداشت و شروع به صحبت کرد...

کوییرل:الو سلام

-سلام بوقی!ایوانو گرفتی؟

-آره!هز چه زود تر بهتره خودتونو برسونین! بای!

-بای هانی!آی لاو یو!


قییییییییییییییژ! (افکت باز شدن در!)

ایوان وارد اتاق شده و با صحنه ی حیرت آوری روبه رو شد...

چند مین بعد:

آنیت و آنتونین وارد بیمارستان شدند و به سمت اتاق ایوان حرکت کردند.بعد از دقایقی به اتاق رسیدند و با صحنه ی جالبی رو به رو شدند؛کوییرل هر سه نفر را دست و پا بسته گوشه ی اتاق انداخته بود و خود با حالتی رضایت مندانه به آنتونین و آنیت نگاه کرد.

آنیت و آنتونین:

کوییرل:

در همین حال،گراپ به همراه دوست پزشک خود وارداتاق شد...


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۳ ۲۱:۰۱:۵۰
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۰:۰۳:۳۷

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
در همین لحظه،بیمارستان

بلیز نگاهی به صورت نیمسوز شده ایوان انداخت و گفت : داوشی،چرا؟نه نه تو نباید بخوابی،تو نباید منو ترک کنی.
ایوان به سختی چشمانش را گشود و گفت : بوقی،چرا چرت میگی،من کی خوابیدم؟نمردم که باب،آسیب دیدم تازه گفتن منجر به فوت نمیشه.
چشمان بلیز درخشید. به سرعت از اتاق بیرون رفت و لحظه ای بعد ، با انبوهی از آبمیوه و اینا برگشت.


ایوان : بلیز؟خوبی؟اینا چیه؟
- هیچی ییهو عشقولی شدم و اینا،گفتم به مدیر جدیدمون برسم دیگه
در همین اوضاع احوال بود که در باز شد.بلیز و ایوان،محو نوری شده بودند که از پشت در چشمشان را میآزرد.ثانیه ای بعد،بانوی بلند قامت و خوش تیپ و اینایی وارد شد.همراه با آرایش غلیظ و ماست و سالاد و اینای اضافه()


- اهم،من کوییر... اممم... کوییرلیستا هستم،پرستار جدید آقای روزیه!
بلیز که به شدت ایوان را از یاد برده و مسخ جمال زیبای پرستار جدید شده بود گفت : اوووووه،خوب چه کاریه من که هستم،شما برین استراحت کنین بانو
کوییرل در دل گفت : بزار برگردم سایت،میفرستمت اونجایی که بارون خون آلود نی انداخت!


سپس به آرامی نزدیک ایون شد و گفت : خوبین شما؟
ایوان خودش را به موش مردگی زد و گفت : وای خیلی گوش سمت چپم میخاره خانوم.کوییرل ابروهایش را در هم کشید و گفت : اوه الان میخارونمش واستون!
ایوان لبخندی شیطانی زد و گفت : خوب کی میتونم از اینجا برم؟
پرستار با چشم به بلیز اشاره کرد.ایوان نیز به سرعت رو به بلیز کرد و گفت : باب میخوام آمپول بزنم،یه دو مین میری بیرون آیا؟
بلیز با اکراه تمام،سری تکان داد و از اتاق خارج شد.


به محض خروج بلیز،کوییرل عمامه اش را از زیر لباسش خارج کرد و به عنوان کارت شناسایی به ایوان نشان داد.
ایوان که به شدن هیجان زده شده بود گفت : ...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه سوژه:
مدیر تازه انتخاب شده، ایوان روزیه، بدلیل نامشخصی از دست مدیران،که به دنبال وی هستند، فرار کرده و بر اثر برخورد سیم سرور مدیران بطور وخیمی زخمی شده و به سنت مانگو رفته. در سنت مانگو، بلیز زابینی که دوست قدیمی ایوان بوده وی را پیدا کرده و تصمیم به کمک کردنِ ایوان میگریه. بلیز ایوان رو پیش گراپ میبره و از اون درخواست کمک برای عمل کردن ایوان میکنه. گراپ هم اون دوتارو به یکی از دوستاش، که دکتر هست، معرفی میکنه تا ایوان عمل بشه. از طرف دیگر، مدیران که بوسیله نیروهای مخوف نوشابه ای رد ایوان رو پیدا کرده بودند، تصمیم میگیرن که یک پرستار رو(که از خودشون هست) به سنت مانگو بفرستن تا ایوان رو مخفیانه براشون بدزده. پرستار هم کسی نیست جز پرفسور کوییرل.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
چند ساعت بعد، اتاق گراپ

صدای زوزه گراپ تمامی ساختمان را فرا گرفته بود. کف اتاقش را لایه نازکی از آب پوشانده بود. هاگرید که با چشمانی گشاد به برادر گریان خود نگاه میکرد، با لحن دلسوزانه ای گفت: موبینی کاکا؟ من بر سرت حق پدری دارم.میگم بیا و یک دستی هم بر کله ما بکش و این ایوان و بلیز رو یک عملی چیزی بکن.
گراپ اشکهای خود را از گونهای بزرگ خود پاک نمود و به برادر خود نگریست: هووو کاکا، گراپ ندونست چرا یک دفیی این جوری احساساتی شد! به خواهر چیزی نگیا،کاکا! گراپ هرکاری بشه کرد این دو نکبت رو نجات داد. گراپ خودش یک دوست دکتر در سنت مانگو داشت که مدتها بود که با هم دوست بودند و تا حالا چند بار گراپی جون اون رو از مرگ حتمی نجات داده بود و تازه یکبارم گراپی خواهر هوکی رو راضی کرده بود تا با اون دوست گراپی بیرون برود پس انصافا گراپی حق پدری بر سر اون دوست داشت. اون دوست الان باید جبران کرد.گراپی ندونست چرا یهویی اینقدر احساساتی شد و گریه کرد. گراپی معمولا هیچ وقت گریه نکرد، ولی الان ندونست چرا هی اشک از چشم گراپی اومد!
هاگرید صورت خود را کمی غمگین نشان داد و پیاز بزرگی را که پشت خود پنهان کرده بود را محکم تر از قبل فشرد: آره، من هم نمیدونم. کاکا، سریع برو پیش این دوستت و کارهارو ردیف کن. من هم میرم ایوان و بلیز رو میارم.

نقطه ای دیگر

صدار فریاد فردی در فضا پیچیده بود. آسمان، همچون پستهای قبل همچنان سیاه بود و ابر های سیاه سرتاسر قلعه مدیریت را فرا رفته بودند. در داخل قلعه، صدای فرد، که همگان را بیاد آتشفشان میانداخت استخوان همه را به لرزه می انداخت. کوییرل عمامه خود را محکم تر از قبل فشرد و من من کنان گفت: آخه چرا من....چرا من باید برم؟من کلی تا الان به پاتون نشستم.کلی این قلعه رو تمیز کردم، دستم از اینجا تا اونجا سوخته، کلی آرشام رو کتک زدم...حالا چرا من برم؟
صدا باری دیگر، فریاد کشان گفت: ساکت! تو باید افتخار کنی که اینجا، کنار کسی که یک زمان آبدارچی زوپس بوده خدمت میکنی! حالا هم ما برات ماموریتی در نظر گرفتیم. تو یکم آرایش میکنی و بجای یک پرستار میری سنت مانگو! اگر این ایوان عملی چیزی داشت بعنوان پرستار میری تو اتاق عمل و ایوان رو برای ما سالم میاری! نکنه میخوای عمامه رو ازت پس بگیرم،هان؟
کوییرل که گویا از قبل هم بیشتر ترسیده بود، گفت:
نه نه...هرچی دلت میخواد ببر، عمامه رو با خودت نبر.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۴۳ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

هودراد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
اتشفشان:آفرین انیت خیلی نقشه ی زیرکانه ای بود ، حقا که مدیر مدبری هستی
بارون:قربان میگم بهتر نیست 70 گردان 7000 هزار نفری از ممد هامون رو بفرستیم تا سنت مانگ گو رو به خاک و خون بکشونن و سوژه مورد نظر رو هم از بین ببرن ؟! ... فکر نمیکنم اینقدر حاشیه پردازی و نقشه کشی لازم باشه ها ، نیم ساعته کار تموم میشه.

اتشفشان:نه .. نه این نقشه ای که گفتی اصلا خشونت کافی نداره ، همون نقشه انیت خیلی حالش بیشتره.
بارون:قربان نظرتون چیه ، لشکر غول ها رو آزاد کنیم تا کل شهرو تخریب کنن ، دل و روده ی مردم رو بیرون بریزن ، چشم هاشونو از توی کاسه درارن ، حمام خون راه بیفته و در این بین یه سری هم به سنت مانگو بزنن و سوژه مورد نظرو برای همیشه به تاریخ بفرستند.

اتشفشان:بارون این نقشه های اماتور چیه اخیرا میکشی ، اصلا هیجان ندارند ، یه کم از انیتا یاد بگیر.
بارون:قربان .. قربان .. شاید بهتره باشه ارتش اژدها ها رو آزاد کنیم ، تا کل شهرو به اتیش بکشند ، زن و بچه های مردم رو کباب کنند و سوژه مورد نظرم هم سوخاری شده تقدیم شما کنند ؟؟؟؟؟؟؟؟

اتشفشان:بارون دیگه داری حوصله مو سر میبری ، این نقشه های تو بیشتر به درد قصه های دم خواب کوییرل میخوره ... حالا هم بهتره به انیتا کمک کنی تا نقشه شو عملی کنه.

بارون با عصبانیت از تالار ارج میشه و در حالی که ادای انیتا رو در میاره تکرار میکنه : با توجه به اینکه سوژه الان زخمیه و احتمالا تو سنت مانگو بستری شده، باید یه شفادهنده یا درمانگر جذاب گیر بیاریم و به سوژه مورد نظر نزدیک کنیم. کسی که بشه کاندید وزارت کردش و... و بردش توی ستادش و بعد... (پچ پچ پچ پچ ) ... واقعا چه نقشه هوشمندانه ای.

.............
.............
.............

از اون طرف گراوپ در حال عربده کشیدن و مشت و لگد زدن توی سر بلیز زابینی هست.
گراوپ:بلیز خیلی ادمه کثیفی بود ، وایتکس رو از گراوپ قبول نکرد ، بلیز خواست گراوپ همیشه زیر منتش بود .
بعد از چند دقیقه جسد خونین بلیز ، در کنار جسد خونین ایوان میفته و چند نفر هم میان میگنن .. کشتنش .. کشتنش .. تا جو لازم را بدند و گراوپ هم به سر کارش برمیگرده.
از اون طرف هم هاگرید همینجور کشکی وارد بیمارستان میشه و شلوغی دم اتاق عمل توجهشو جلب میکنه.
هاگرید: ااا این که بلیزه ...
هاگرید شونه های بلیز رو میگیره و به شدت تکون میده : داداش بلیز .. کی این بَلا رو سرت اورده ؟! به من بگو .. من این زخمو میشناسم .. تنها گراوپیه که میتونه همچین زخمی ایجاد کنه ... حرف بزن .. حرف بزن.
هاگرید که جوونیشم پخی نبوده .. زیاد جوش و خروش نمیگیرتش ، اما تصمیم میگیره رفاقتی بلیز رو ببره اتاق عمل و ایوان هم این وسط به طور کلی میره به حاشیه .
هاگرید نگاهی به صف طویل میندازه و کمی نا امید میشه اما بعد یادش میاد گراوپی مسئول اینجاست و ناگهان فکری به ذهنش میرسه، او و گراوپی مدتها بود که با هم برادر بودند و تا حالا چند بار او جون گراوپی رو از مرگ حتمی نجات داده بود و تازه یکبارم خواهر خودشون رو راضی کرده بود تا با گراوپی بیرون برود پس انصافا او حق پدری بر گردن گراوپی داشت.. پس حالا وقت جبران بود ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.