گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی
یک
گالیون! فقط یک
گالیون توی جیبم مونده بود با
حسرت به
کتابی که داخل ویترین مغازه بود نگاه کردم و به راه افتادم .
علامت شوم روی دست به شدت می سوخت ارباب منو فرا خوانی میکرد
اما اینجابرای غیب شدن جای شلوغی بود با
جارو هم نمیشه رفت, پس با احتیاط
شنل نامرئی رو که از پاتر قرض کرده بودم روی سرم کشیدم , این فراخوانی باعث میشد باز هم از
قطار هاگوارتز جا بمونم بازم مجبورم با قایق خودم به مدرسه برسونم خدا کنه
ماهی مرکب دریاچه خواب باشه !!
دوست عزیز
پستتون از نظر داستان پردازی و در واقع ایفای نقش خوب و مورد تایید هست، اما خیلی تو به کار بردن افعال مشکل داره. زمان افعال رو اصلا با هم هماهنگ ننوشتید.
اون واژه فراخوانی رو هم بهتره که بگید : ارباب منو فرا میخوند.
پستتون خوب بود، یک بار دیگه با دقت بیشتری بنویسید فقطتایید نشد!
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۷ ۲۳:۲۵:۱۷