هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰
#1
1- معیارهای یک دروازه بانِ خوب را توضیح دهید !
خب! اولین معیار همون مهم ترین معیار هست! این معیار همون معیاریه که میگه مهمترین معیار یه دربازه بان (!) خوب اینه که درازه بان باشی! یعنی یه دروازه بان خوب باید حتما دروازه بان باشه مثلا مدافع نباشه!
دیمین معیار معیار قانون تناسب هستش! یعنی اینکه قوت و قدرت یه دروازه بان متناسب است با اندازه ی عرضی هیکل این دروازه بان. هرچقدر عرض بیشتر، پوشیده شدن گردالی دروازه بیشتر و در نتیجه گذر توپ(!) (حالا همون کوافل!) ازش کمتر!! تازه گذشته ازین قانون نسبت و هماهنگی! خب این طبیعیه که هرچقدر این دروازه بانمون سنگین وزن تر باشه کمتر کسی حریفش میشه و از جلو دروازه شوتش میکنه کنار.
با این توضیفات به نظر من پرفسور پاتر، بهترین گزینه برای دروازه بانی تیممون گراپی عزیز باشه!
البته علاوه بر همه اینا، دروازه بان خوب به نظر من حتما باید کور باشه!
کور باشه تا یه وقت مرلینی نکرده گول طرفدارای ساحره اش رو نخوره و هوس انجام حرکات آکروباتیک برای دل کوچیکشون نزنه به سرش که به دلیل معیار دوم یعنی همون عریض بودن، پرت میشه پایین و دیگه دروازه مون تبدیل میشه به دربازه (!) و این کوافلا هستن که به نوبت با فاصله زمانی شانصد هزارم ثانیه ازش رد مبشن و این خیلی بده!

2- آیا با منشورِ اخلاقی فدراسیونِ کوییدیچ آشنایی دارید ؟! چند خط توضیح دهید!!

نع! متاسفانه چیزی نمیدونم ولی من چون دانش آموز جینگیلیه خوبی هستم و اصلا تو کلاس کارم نیست خالی گذاشتن جلوی سوالی، چیزهایی مینویسم جهت خالی نبودن این عریضه!
منشور چیزی هست همانند شیشه. اما خب یه دونه شیشه که نیست! اهرام ثلاثه ی مصری هست برا خودش این منشور.بعد این ماگل ها میگن که اگه نور بتابه به این منشوره میشکنه و هفت تا رنگ پس میده! البته من هیچوقت نفهمیدم که شکستن چه ربطی داره به هفت رنگه شدن اما میتونم ازین نکته نکته ای رو برداشت کنم!! :

اگر ما یک بازیکن کوییدیچ رو جلوی منشوری نهاده و به آن نور بتابانیم، شخصیت این بازیکن به درون منشور نفوذ کرده و به هفت تکه ی مختلف میشکند! این هفت تکه عبارتند از :
1-دروغگو نبودن! یعنی این که به داور الکی دروغ نگوید که قبل از بازی آب کدو حلوایی نخورده و دو عدد پینک مصرف نکرده است. چون این بازیکن حتما میداند که در تعریف نقش داور کلمه ی گاگولیت نهفته نیست و داور همچنین موجودی نیست با دو گوش دراز و مخملی! او با یک افسون نه چندان سخت مشخص میکند که آن بازیکن دو پینگ مصرف کرده یا سه پینگ! بنابراین دروغگویی به عنوان چیز بدی نتیجه گیری میشود که در منشور مذکوراخلاقی شکسته نمیشود و فقط دروغ نگویی شکسته میشود!!
2- نرم بودن! این قطعه ی شکسته شده اصلا به این معنا نمیباشد که بازیکن بایستی بدن نرم و انعطاف پذیری داشته باشد. البته اگه داشت که چه بهتر! دیگر به سختی از میان بازیکنان حریف عبور نمیکند و به راحتی با خاصیت الاستیکه ای که دارد از همه جا عبور میکند. اما معنی حقیقی این قطعه ی شکسته شده از اخلاق یعنی نرم و خوش اخلاق بودن! یعنی این که دنیا ارزشش را ندارد که به خاطر چهار تا کوافلی که از دروازه ات عبور کند بروی و بازیکن گل زننده رو خورد و لت و پار کنی! دنیا دو روز است! بهتر است بروی و با آن بازیکنن گل زننده روبوسی کنی و دست بدهی و این موفقیتش را تبریک بگویی و یادآور شوی که "ای دوست عزیز! کارت درست! ده قدم به پیروزی نزدیک شدی!! آفرین!" سپس اورا تنگ در آغوش بگیری و مواظب باشی که اشک شوقت ردای آن گل زننده را آلوده نکند!
به این میگویند نرم بودن!!
3- صبور بودن. صبور بودن به این معناست که ایمان داشته باشی که حالا اگر این بازی رو نبردی بازی دیگری هم هست که در آن بازی باور داشته باشی که در بازی بعدیش به این باور میرسی که در بازی بعد از آن بازی، بالاخره خواهی برد!! و به قول ماگل ها گر صبر کنی ز غوره آب کدو حلوایی فضابرنده ای سازم!

متاسفانه 4 قطعه ی شکسته شده از اخلاق، به دلیل کسب انرژی زیاد هنگام عبور از منشور فوق الذکر قابل مطالعه نبودند و نمیتوان هم اکنون درآن باره (!) صحبت کرد! انشاالمرلین در آینده جادو پیشرفت خواهد کرد!

3- بهترین آرزوی کوییدیچی شما چیست ؟!
این که همه ی تیم های کوییدیچ دنیا پله های ترقی رو طی کنند و همشون توی جام جهانی بعدی مقام اول رو کسب کنن!
همچینی آرزو دارم وقتی بزرگ شدم کوییدیچیست خوبی بشم و چشم همگان رو خیره ی خودم کنم و اون روز برسه که دارم از پله ها بالا میرم تا مدال بهترین جستجوگر هزاره رو کسب کنم و وقتی که موقعش میرسه حرفی بزنم و احساسم رو بیان کنم بگم من حاصل زحمات پرفسور پاتر هستم و جلوی همگان مدالم رو به شما پرفسور گرامی تقدیم کنم!
پرفسور جون ده تومن میشه!


4- خود را در قالبِ بهترین مهاجمِ کوییدیچ توصیف کنید!!
من یه مهاجم هستم! ..نه نیستم! یعنی اینکه من جستجوگر مگه نباید باشم؟؟ نباید؟؟ ئه آخه استاد مطمئنید نگفتید جستجوگر؟؟
خب باشه! حتما هستم دیگه!!
من بک مهاجم هستم! من یک مهاجم درنده هستم و لقبم هم خون خو هست! وقتی که سوار جارو هستم انگار نه انگار که مولکول های هوا مقابل من قرار دارن و سرعتم رو میگیرن.. انگار نه انگار که جاروی من مدل سال 1997 هستش!! با توانایی و استعداد ذاتی که من دارم جاروی پرنده ام از نیمبوس 2013 هم که قراره امسال بیاد دو سال جلوتره و عینهو خود جت کوافلو با خودم از دروازه رد میکنم . جستجو کردن اسنیچ برای جستجوگر سخت تر از دنبال کردن گرد جاروی من نیست! هیچ چشم مسلحی نمیتونه من رو توی بازی ببینه بس که گاز میدم و فرز و چابکم! با وجود من توی تیممون، صدای دنگ دنگ گل شمار به طور دائمی به نفع تیم ما به صدا درمیاد طوریکه همه ی تماشاچیا توی هربازی که من مهاجمش باشم گوششونو سفت میگیرن تا صدای دنگ دنگ اذیتشون نکنه!
خلاصه من خیلی گولاخم و وجود یه دونه ی من برای برد تیم کافیه. حتی اگه جست و جو گر تیممون زیبای خفته باشه!


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۰
#2
استاد گرامی! به دلیل زحمات بی شائبه ای که ما میکشیم (!) برای کسب علم و دانش و اینا و هم چنین علاقه و عشق آتشین و سوزان یخ نازدنی مان به همان مقوله ی علم و دانش، با این که خیلی سخت بود تا مشنگان غرغرو و کسل کننده را تحمل بنمایم(!) اما برای جواب دادن به سوال های تکلیف این هفته به نحو احسن در چند تا از کلاس های مشنگی شرکت کردم و حضور به هم رسانیدم تا خودم شخصا حال و روز اون بدبختا رو درک کنم! پس امید است مورد کیف و حالتان واقع شود!

1- یه دانش آموز مشنگی رو در نظر بگیرید! گرفتید؟ حالا یه روز طاقت فرسای مشنگی در مدرسه رو براش بنویسید! (20 نمره)
بلی! در نظر گرفته شد!
زنگ کلاس خورد! همه ی بچه ها عینهو گاومیش حمله کردن به کلاسا و جای تعجب داره که چطوری اون گله ی نه چندان بی شباهت به گوسپند که دست کم شصت راس میشدن یهو تو کلاسای دو در سه (!!!) مدرسه غیب شدن! این پدیده ی شگفت انگیز هیچی از جادو کم نداره! جادویی بدون چوب جادو! خارق العاده است!!
دانش آموز در نظر گرفته شده() که اینجا به اسم فافا صداش میکنم(!) بی حوصله رو نیمکت داغونش دست به سینه میشینه و این بار دیگه اهمیت نمیده که روپوشش به تیکه های چوب نیمکت قراضه اش گیر کرد و نخ کش شد. سعی میکنه ذهنش رو منحرف کنه از سر و صداهای تو کلاس و یه نفس عمیق میکشه. دستاشو میذاره رو میز و سرشو پرت میکنه روشون!
... سکوت!...سکوت!... سکوت! تنها چیزیه که بهش فکر میکنه. تو ذهنش خودش رو تصور میکنه که وسط یه اقیانوس بزرگ، توی جزیره تنهای تنهاس! بدون هیشکی! صدا فقط صدای امواج دریاس نه جیغ و داد و عرعر و بع بع همکلاسی هاش! منظره ای که میبینه فقط سبزی درختای جزیره است و آبی آسمونی دریا. نه سبزی تخته سیاه و آبی نفتی مایل به لجنی سوخته ی دیوارای کلاس!
تو همین افکار بود که حس کرد انگار اون سکوت واقعی شده! انگار همه ساکت بودن. همونطور که دستش رو سرش بود یه لبخند میزنه و نفس عمیقه رو میده تو. هنوز نفسه رو کامل نداده بیرون انگار آب یخ منفی صد درجه و جوش صد درجه رو یکهو میریزن روش. وحشت زده سرشو از رو میز برمیداره و رو به روی خودش به جای تک درخت کنار ساحل رویاهاش (!) قد و قامت رشید چنار مانند معلمشون رو میبینه!
آب دهنش رو قورت میده جوری که خودش هم فهمید بچه های ته کلاس هم صدای پایین رفتنشو شنیدن!
با چشمای گرد معلموشون رو میبینه. معلمشون هم اونو میبینه اما با یه حالت دیگه!!
فافا با شرمندگی زیرلب معذرت خواهی میکنه و فوری کتابش رو درمیاره و مثلا شروع میکنه به گوش کردن درس.
تیک تاک تیک تاک تیک تاک تیک تاک ...
سرش رو به دستش تکیه داده بودو تخته رو نگاه میکرد. عقربه های ساعت مچیش همینطور براش لالایی میگفتن.
تیک تاک تیک تاک تیک تاک تیک تاک ...
زمان نمیگذشت. فافا نگاهی به ساعتش میندازه. خوبه! سه دقیقه ی دیگه هم گذشت!! سه دقیقه یعنی یه قدم نزدیک تر شدن به صدای دلنواز زنگ!
تیک تاک تیک تاک تیک تاک تیک تیک تیک ...
کم کم صدای ساعت برای فافا زجر آور تر از صدای یکنواخت معلم درس تاریخشون میشد. فهمید که بهتره دستشو از بیخ گوشش برداره تا منجمد شدن عقربه ها روی یادگیریش تاثیر منفی نذارن!!
این دفعه سرشو تکیه داد به اون یکی دستش که ساعت نداشت. چشماش سنگین بودن. فافا خسته بود. یه پلک کوچولو و یه کم حالا طولانی... خوبه بذار خستگیش دربره تا درسو بهتر بفهمه! یه پلک دیگه... یه بار دیگه....
فافا دوباره برگشته بود تو جزیره ی خودش! نفسای عمیق میکشید. تا میتونست نگاه کرد به اطراف یه دل سیر که وقتی برمیگرده سر کلاس به اندازه کافی سرحال اومده باشه. چشماشمو بست و خودشو سپرد به نسیمی که صورتشو نوازش میکرد. دستاشو باز کرد تا حس کته پرنده ها موقع پرواز چه جور لحظه هایی رو تجربه میکنن. همینطور چشاش بسته بود و لذت بی حدی رو از فضا میبرد! یهو حس کرد نسیم ملایم تبدیل شده به گردباد! فضا دیگه اون فضا نبود! صدای امواح دریا تبدیل شده بودن به غرش! نه این نباید اینطوری میبود! گردباد فافا رو خیلی خشن تکون میداد.. فافا فکر کرد بهتره چشماشو باز کنه تا ببینه چه خبر شده و باز کردن چشماش همانا و دیدن معلمشون که اتفاقا شبیه جن بوداده هم شده بود(!) همان!!
.
.
.
.
.
فافا با خوشحالی کیفش رو که رو دوشش بود رو تکون میداد و عین بچه های سال اولی که کارنامه ی پر از نمره ی بیستشون رو تو دستشون تکون میدن ، برگه ی اخراج سه روزه اش از مدرسه رو به جرم بی اعتنایی سر کلاس به معلم برای بار ده هزارم و هم چنین چرت زدن، تکون میداد و رقصون رقصون راه خونه رو پیش میرفت ..

2- پنج تا از کتابای مشنگ ها در هر مقطعی که دوست دارید رو بنویسید و درباره ی هر کدوم توضیح بدید ( 5 نمره)

ریاضی: موضوع این کتاب درسی از نامش پیداست. البته فقط برا کسی مثل من و شما استاد گرامی که تحقیقات بسیار گسترده ای در طول عمر با برکتمون در رابطه با زندگی مشنگا داشتیم () پیداست! معنی لغوی کلمه ریاضی یعنی یه کار خیلی سخت و ع(ذاب آور و رنج خیلی بسیار زیاد! ریاضی درسیه که مشنگا به وسیله اون اثبات میکنن که اگه شما استاد عزیز چهار تا سیب داشته باشی و اونوقت یکیش رو بدید به من براتون سه تا سیب میمونه! البته این مشنگای عزیز واقعا مشنگن چون هیچوقت نخواهند فهمید توی مسئله ی فوق اگه یکی از سیبا ر بدید هیچی براتون باقی نمیمونه!! اونا نمیدونن که شما استاد بخشنده ای هستین و اصلا اهل تبعیض نیستید و اگه یه سیب به من بدید ده تا به بغلیم هم میدین!
فیزیک: ماگل ها توی زندگی کوتاه و بدبختانه اشون سرگرمی و تفریح و هیچان زیادی ندارن! طبیعیه چون جادو ندارن! اگه داشتن که دیگه اسمشون مشنگ نبود!! به خاطر همین کمبود تفریح و بیکاری دست به کارای عجیب و غریبی میزنن مثل پیدا کردن کلی قانون و قاعده و فرمول و محدود کردن دنیاشون. و برای اینکار از علم من درآوردی به اسم فیزیک استفاده میکنن. ماگل ها انسان های مشنگی هستن کلا! انتظار دارن دنیای به این پیچیدگی که مارو توش داره (!) با چهار تا فرمول و قانون و محاسبه درک کنن. درحالیکه با اینکار بی فایده فقط خودشون رو محدود میکنن .
زیست شناسی: توی این درس ماگل ها سعی میکنن با خصوصیات زیستی بدن خودشون و محیط زندگیشون بیشتر آشنا بشن تا بتونن بهتر زندگی کنن و در صورت بروز مشکل توی اون محیط یا بدنشون بدونن که چطورمشکلو برطرف کنن. با توجه به این که مشنگا جادو ندارن نمیتونم به این علمشون خرده بگیرم! چون بدون جادو تنها کار درستی که میتونن برا خودشون کنن زیست شناس بودنه!
شیمی: شیمی در حقیقت بسیار شبیه به همون علم معجون شناسی خودمونه. توی علم شیمی بحث بحث درست کردن مواد مختلف از یه مواد کاملا مختلف دیگه اس که خاصیت به خصوصی رو توی ماده ی تولیدی ایجاد کنه. منتها این علم هم مصون از تحریف نبوده. مشنگای خبیثی کارای بد کردن و توی این علم قوانین مسخره ای وارد کردن که این علم رو هم مثل فیزیک به گند بکشونن. به صورت کلی میشه گفت علم شیمی علم تحریف شده ای از معجون سازیه!
تاریخ: خب این درس هم مثل درس تاریخ جادوگریه ما! منتها تنها فرقش اینه که تاریخ ، تاریخ مشنگاست و اون همه هیجان و تکاپو و زندگی و افتخار و فراز و نشیب مهم و به درد بخور تاریخ مارو نداره!!

3- سه نمونه از تنبیهاتی که یه استاد مشنگی برای دانش آموزش در نظر میگیره رو بنویسید ( 5 نمره)


معلمای مشنگ بعضا آدمای خیلی خبیثی هستن. خیلی خیلی خبیث. کارای خیلی وحشیانه ای با شاگرداشون میکنن. مثلا من خودم شاهدم! خیلی سال پیش به دلایلی رفتم سر کلاس یه بچه مشنگ کلاس اولی نشستم ببینم چه شکلیه! دیدم یه معلم خیلی گنده و چاق به اسم خانوم سیگاری بچه مشنگو صدا کرد که نقاشیشو ببینه. بعدم یه خاطر اینکه بچه مشنگه پرنده های نقاشیش رو شبیه عدد هفت کشیده بود با یه خط کش خیلی بلند آهنی و نازک و پهن شونصد بار بی وقفه و پشت سر هم ، هر ده صدم ثانیه یه بار ( ) محکم زد به کف دست بچه مشنگه.
این تازه نمونه بود! کارای بد زیاد دیگه ای هم هست هنوز. مثل 1- گذاشتن مداد لای دو تا انگشت دانش آموز مشنگ و فشار دادن دو تا انگشت به هم و زجر بسیار!!
2- مجبور کردن دانش آموز مشنگ به گرفتن سطل آشغال بالای سرش و یه پا ایستادن روی سکوی کلاس.
3- پرت کردن شی سفید رنگ گچ نام توی دهن دانش آموزی که در حال خمیازه کشیدنه.
و بسیاری از تنبیهات وحشیانه ی دیگه که الان اگه من بخوام بگم از شدت ناراحتی گریه میکنم!! شما که نمیخواین من بگریم استاد!میخواین!؟؟


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰
#3
1- اگر شما حواستان به کلاس بود، بفرمایید آن دانش آموزِ فوق الذکر که بود ؟!

آن دانش آموز فوق الذکر که بسیار هم فضول تشریف داشت گویا مفتش مملکت بود! البته احتمال این هم وجود دارد که آن دانش آموز، دانش آموز نبوده باشد و جاسوسی از اداره ی jadoogaran bureau of investigationُ یا همون JBI خودمون باشه! البته بعید هم نیست که اون یه مامور آمار ساده بوده باشه و من الکی این همه تهمت زده باشم به این طفلکی! خب در هرحال پرفسور شما باید محتاط باشید!این شخص فق الذکر که حتی شما هم نمیدونید کی بوده و از ما میپرسید، هر کسی میتونه باشه! برشماست که مواظب خودتون باشید که در این شرایط فوق حساس فقط نسبت به خودتون مسئولیت ندارید! شما مسئول ما هم هستید که دانش آموزان فوق العاده گولاخ و حرفه ای جارو سوار تحویل جامعه بدید!


2- آیا میتوان گفت " رافائل نادال " یک چماق زن ( مدافع) خوبی خواهد شد ؟!

نخیر! نمیتوان گفت! آخه پرفسور از شما دیگه بعیده که یه همچین سوالی رو بپرسید! این ماگل اسپانیایی خیلی خودش رو به زحمت بندازه میتونه بازی مشنگانه ی تنیس رو با تلفیق حرکات رقص اسپانیایی انجام بده که البته همین رو هم شک دارم که بتونه!
برای مدافع بودن باید زور داشته باشی! این آقای نادان .. ببخشـــــید! آقای نادال از رشته ورزشی که توش فعالیت میکنه معلومه زور و بازوی چندانی نداره. حداقل اگه کشتی گیری چیزی بود خوب بود (مخصوصا اگه اون کشتی از نوع کج باشه!). اما این آقا اینطور به نظر میرسه که سنگین ترین چیزی که تو عمرش بلند کرده راکت تنیس بوده!
پس نتیجه میگیریم که اگه این ماگل اسپانیایی به اصرار شما وارد بازی کوییدیچ شد ازش نهایت استفاده رو در پست شریف جارو گرم کنی ( )بکنیم! و البته قبلش باید انتظار هر نوع هجوم سیل احساسات رو از طرف دانش آموزاتون داشته باشین استاد! از من گفتن بود..!

3- در مورد پروفسور! جسیکا پاتر ( ینی من ، استادتون ) چه میدانید ؟!
شما! پرفسور جسیکا پاتر هستید! استاد ما!
کافی بود دیگه ؟؟!
6 ساله که قاطی ملت جادوگر هستید و یه جورایی ریش سپید و گیس سپید این جامعه ی خوشگل حساب میشید! خاله و آبجی خیلی ها هستید و تا اون جایی که یادمه یه زمانی توی مسابقات کوییدیچ فقط پستای شما رو میخوندم و درباره ی قوت تیمتون نظر میدادم پیش خودم !
اونقدر گیساتون سپید هست که میشه فهمید جزو اولین گروه های ورودی هستید که بدون ابن که شخصیتتون از کتاب باشه، تو ایفای نقش فعالیت دارید!
یادمه یه روز تو زنگ انشا (اون زمانی که سرور نارنجی نشان رماتیسم مغزی، لارتن کرپسلی معلم انشا بود!!) آخر پستتون یه تیکه ی قصار رو رفتید که هنوزم که هنوزه امضای لارتن کرپسلی
رو خوشگل کرده!:
"ما مخلوقاتي آسماني هستيم. تمام خلقت هدفدار است. من خليفه ي خداوند و شبيه او هستم. ما بايد اين عبارت را بر آگاهي مان خالكوبي كنيم و آن را با افتخار به تن كنيم."
خلاصه که شما جزو اون کسایی هستین که جادوگران رو با اون افراد میشه شناخت!!

4- نام 4 خطای عمده در فیلم را بیان کنید !!

هعی! بعد از یادآوری هایی که برام از گذشته ها گذشته ی قدیما شد خیلی سخته که اون فضای نوستالژی درست شده تو درونمو عوض کنم و جواب این سوالتون رو بدم پرفسور! درک کنید خوب!

خطای اول : استفاده از جادو توی بازی توسط چو چانگ! حق نداشت جارو رو بترکونه! خلاف اصول بازی جوانمردانه اس! غیر انسانیه! غیر قابل قبول و وحشیانه اس! کاریه که حتی ماگل ها هم نمیکنن .. یکی منو بگیره!

خطای دوم: دو نفری نشستن روی یه جارو و انجام حرکات فوق العاده قبیح و خاک برسری ای مثل این : !! غیر قابل بخششه!! این دومین خطاییه که جو انجام میده!!

خطای سوم: شروع شدن بازی تو اون شرایط نامساوی و نابرابر و اعتراض نکردن بازیکنای دو تیم و شورش نکردن و اعتصاب نکردنشون برای عدلت خواهی عملی خطا و غیر شجاعانه بود و کوییدیچرها باید شجاع باشن خیر کله شون!!

خطای چهارم: استفاده مکرر از حقه ها و مکر ها و نامردی ها و ناجوانمردی ها و هم چنین وارد کردن ضربه های بدنی سخت به هم و بی ادبی کردن در حین بازی و خلاصه اینجور چیزا ار خطاهای دیگه ی بازی بود!

و اگه بخوام عمده ترین خطا رو نام ببرم باید بگم که کل این بازی خطا بود و نه تنها تک تک بازیکنا بلکه داور و تماشاچیا و مسئولای برگزاری این مسایقه باید اخراج بشن برای همیشه از پستاشون! این چه وضع بازی بود آخه آدم خجالت میکشه نقدش کنه!!


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰
#4

1. اون وسیله ای که لونا باهاش شروع به نوشتن کرد چه بود؟ توضیح مختصری از اون رو بنویسید! ( جواباتون قابل قبول باشه و حتما توضیح بدید درباره ش) ( 7 نمره)

این وسیله ی مزخرف و به درد نخور و آزار دهنده در حقیقت یک نوع ابزاری هست که طفلی مشنگا ازش استفاده میکنن برای نوشتن مطالب روی دیواری که رنگش کردن و بهش میگن تخته سیاه! منتها این تخته سیاه اغلب سبزه و علت نامگذاریش رو باید از اولین مشنگی که ازش استفاده کرد بپرسیم!(ظاهرا اون مشنگ محترم کوررنگ تشریف داشته! )
هرساله خیلی از ماگلا به خاطر استفاده زیاد از این ابزار مبتلا به یه بیماری خیلی وحشتناک میشن به نام سرطان که انواع مختلفی داره! اون نوعی که مسببش استفاده ازین ابزار به درد نخوره میتونه سرطان ریه باشه یا پوست!
این ابزار که مشنگا اسم بی معنی گچ رو روش گذاشتن توی رنگای مختلفی ساخته شده تا مطالب نوشته شده باهاش تو مخ نه چندان پوک و نه چندان پر ماگلا کاملا تثبیت بشه و درصد یادگیری بره بالا!

2. نام پنج نفر از افتخار آفرینان مشنگ ها رو نام ببرید، حتما لازم نیست دانشمند باشن و چیزی اختراع کرده باشن، میتونن در زمینه های هنری و ورزشی یا هر چیز دیگه ای هم باشند. در حد "یک خط" در مورد هرکدوم توضیح بدید.(10 نمره)

رستم: قهرمان افسانه ای شاهنامه! شاهنامه کتابیه نوشته ی ابوالقاسم فردوسی و ماگل های پارسی زبان خیلی به این کتاب و شاعر فارسی زبانش افتخار میکنن. البته میگن که رستم افسانه نیست و در زمان های خیلی خیلی دور پیش(!) وجود داشته! ولی حالا نه به این شدتی که فردوسی گفته!
کوروش هخامنش: یکی از پادشاها و تقریبا تنها پادشاه واقعی در زمان خودش بوده که میگن نصف بیشتر دنیا تو دستش بوده! اما اشتباه میگن! چون مشنگن و ما جادوگرا میدونیم که مشنگا کلا نصف کمتر دنیا هم نمیشن!! اگه بشن پس ما جادوگرای شریف این وسط نقش گوسپندان دنیا رو بازی میکنیم یا خرمگس هایی در معرکه!؟؟؟ از عدل و بیداد .. ببخشید! داد (!) این پادشاه تو کتابای تاریخ مشنگی حسابی صحبت شده و کلی خلاصه هندونه گذاشتن زیر بغل مادر گرامی این کوروش خان کبیر!
قهرمانی!!: نام خانوادگی یه معلم فیزیک ماگل که در بدترین و سخت ترین شرایط هم تدرییسش رو ترک نکرد و بااین که تورشته ی فیزیک هسته ای دانشگاه مشنگی امیرکبیر تحصیل میکنه باز هم عشق شدیدی به علم آموزی میورزه که اینطور که من فهمیدم این عشق زیادی از پول وارد قلب مشنگا میشه! این استاد جوانمرد در مرز ترور شدن قرار داره اما بازهم دست از سر سفر کردن به خارج از کشور برنمیداره بلکه کمی هوا به مخش بخوره و بتونه دانش آموزای علامه تری تربیت بکنه!! البته باید بگم که خیر سرش قبل از اینکه مزار مطهرش رو مفقود کنه به شهر مشنگی دبی قرار گذاشته با دانش آموزاش، که درسشو زودتر از موعد تموم کنه تا یه وخ دانش آموزاش عقب نمونن و افت نکنن! غافل ازینکه دانش آموزان مشنگ مشنگ تر از اونن که در نبود معلم درس بخونن و از سوالاشون رفع اشکال بشه!
نیوتون: این شخصیت شخصیتی است که گفته میشه که قانون جاذبه زمین رو در اثر اصابت سیب به سر مبارکش کشف کرد! گویا این شخصیت بزرگ قبلا متوجه نشده که روی زمین راه میره و نه تو هوا!! البته باز هم بر سر کارهایی که این شخصیت کرده دعواس! یعنی یه عده مشنگ ساکن پارسستان با مشنگ های ساکن غربستان(!) درگیری دارن که آقا این جاذبه رو اولین بار یکی از دانشمندای اونا که نمیدونم زکریای رازی نام داره یا ابوریحانی درونی یا بیرونی، کشف کرده! گویا کسی به اطلاع این دسته از عزیزان ماگل نرسونده که اولین بار جادوگری به نام آماتا ( ) این جاذبه رو اختراع .. یعنی همون کشف (!) کرده!
داروین: داروین یه زیست شناس انگلیسی بوده که نظریه ی تکامل و انتخاب طبیعی رو ارائه کرده و مشنگای زیادی رو با این نظریه اش مسحور کرده! این زیست شناس با نظریه اش اینطور ثابت کرده نسل بشر بسیار بسیار پست تر از اون چیزیه که فکر میکنن و این بشر بوگندو از نواده های اورانگوتانه!!
البته قابل ذکره که هنوز هیچ ماگلی نتونسته که نظریه ای رو برای رد کردن این نظریه ارائه بده و فقط تونستن این نظریه ی خیلی خیلی کامل و تکاملی رو (!!!) اصلاح و کامل تر کنن!! مثلا این که اورانگوتان هم از نواده های آرمادیلوئه احیانا!!!


3. اسم اون جادوگری که به ادیسون کمک کرد رو نام ببرید و بیوگرافی کوتاهی ازش بنویسید. (13 نمره)

قبل از پاسخ به این سوال باید موردی رو از شما استاد گرامی با نهایت احترام بپرسم!: شرمنده استاد اینجا کلاس ماگل شناسیه دیگه!؟؟ آخه دیگه نوشتن بیوگرافی یه جادوگر اصیل مثل حکیم ممد گیلبرت بیک(!) که معرف همه ی جادوگرا و بعضا ماگلا هست چه ضرورتی داره !؟؟ ygrin:

استاد بزرگ! جادوگر فرزانه! روشنایی بخش و نور زمین در آسمان! حکیم پرفسور ممد گیلبرت بیک جادوگری بود بسیار بخشنده! بسیار مهربان و رئوف!
پدرش لوری گیلبرت بیک اورا تا 7 سالگی شیر خوراند! چرا که این پرفسور فرزانه حین به دنیا آمدن و جان گرفتن ، جان مادرش را گرفت! و پدرش را مجبور کرد تا اژدهاهای هفت سر و دم آتشین رومانیایی را به شیر دادن وادارد و شیر آنها را برای ممدی کوچولو بیاورد!
ممد از 8 سالگی شروع به راه رفتن کرد و در 10 سالگی مسلط به اجرای بیش از شانصد نوع جادوی سیاه بود! او در سن 11 سالگی مقام ماگل کش سال را از کنگره ی مبارزه با ماگل های مشنگ کسب کرد و در سن 13 سالگی بود که عاشق دختری مشنگ شد! اما آه و واویلا بر این روزگار دهشتناک که بر استاد ممد گیلبرت بیک بسیار سخت گذشت! دختر مشنگ همسری مشنگ تر از خود و پسری بسیار مشنگ تر داشت به نام ادیسون! از مشنگی این پسر بس که پدری چون شوهر دختر مشنگ داشت و بدتر از ان! همین بس که مادر مشنگش معشوقه ی پسرک جادوگر 13 ساله ای بود!
استاد ممد بیک در راستای انتقام گرفتن از معشوقه اش از در دوستی با پسرش، ادیسون وارد شد. اما حیف که آن در سه قفله بود و ممد مجبور شد از پنجره ی دوستی وارد ماجرا شود!
ممد معروف ما برای اینکه هرچه سریعتر و دردناک تر ادیسون را از صفحه ی روزگار محو کند در گوش او یاسین خواند و خواند و خواند که بیاید و چیزی بنام پدیده ی برق (!) اختراع کند! ادیسون هم نهایتا این کار را کرد و مشهور شد!
ممد بیک که دید نقشه اش نتیجه ای معکوس آن چه انتظار داشت را داد در سن 14 سالگی اقدام به خودکشی کرد و نهایتا در سن 15 سالگی دار فانی را بدرود گفت!
مرلین از گناهان این دانشمند رعنا بگذرد و اورا با آلبوس دامبلدور محشور گرداند!!


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
#5

همانطور که دیدید برای غیبگویی حتما نیاز به مهارت های خاص نداید! تنها کافیست خبری از غیب بدهید که کسی نتواند آن را تکذیب کند!
رولی بنویسید که شخصی (شما یا هر کس دیگری) با استفاده از این تکنیک غیبگویی کند.


-من متنفرم! متنفرم! متنفرم! متنفـــــــرم...!!!!
-شـــــــــــــــــــــــش!!! چته آماتا پچ پچ میکنی! فهمیدم متنفری! ولی از چی؟!؟
- شش به خودت! مگه با تو پچ پچ کردم!؟ با خودم بودم! حالا که اینطوره از تو هم متنفرم!! ... من متنفرم متنفرم متنفرم....
- خب میدونی که من دوستتم؟؟ حداقل بودم قبل ازینکه متنفر بشی از منم دیگه! پس بگو از کی متنفری!!
- آخه یعنی واقعا بعد این همه سال نفهمیدی من از این استادایی که الکی خودشونو استاد جا میزنن و یچی بلد نیستن متنفرم!؟؟ بزنم لهت کنم یا کروشیوت کنم!؟؟ هان؟ خودت انتخاب کن!

-

دوربین میچرخه و سکوت آنی رو که تو اون لحظه تو کلاس مشغول حکمرانی حکومت طاغوت مآبانه اش بود ضبط میکنه تو تصویر! همینطوری میچرخه و میچرخه و میرچرخه و چهره ی تک تک بچه های کلاسو رد میکنه و میچرخه و چهره ی آتشین پرفسور رو هم رد میکنه .. ایندفعه با یه حرکت زیگزاگی خفن دوربین برمیگرده و زوم میکنه رو چهره ی مهربان پرفسور! تاتادام!!!:

-

دوربین چشمای باریک شده ی پرفسور بگمن رو رها میکنه و زوم میکنه رو سوژه ی هیجانی تری!
پرفسور لب هاش رو میگزه و در همین حال دوربین تصاویر رو به صورت اسلوموشن ضبط میکنه... ترک های لب پرفسور در اثر گزیده شدن سر باز میکنن و خون شفاف و زلال (!) و قرمزی لب های پرفسور رو براق میکنه و چه درخشندگی ای رو این دوربین ما شاهده!
در همون حال آماتا سرشو بالا میاره و تو صورت پرفسور زل میزنه. درخشندگی چشمای پرفسور و برقی که از خون تازه ی رو لب پرفسور به چشم میخوره آماتا رو سرجاش میخکوب میکنه! اما از رو نمیره و زیر لبش میگه:
- نمیدونستم گوشاش اینقده تیزه...
- آماتا خفه بمیر!الان جفتمونو به کشتن میدی!!

دوربین برمیگرده پیش پرفسور و همگام با پرفسور جلو میره به سمت آماتا.
در اون لحظات حساس حتی صدای نفس کشیدن احدی هم شنیده نمیشد!

احدی مجهول الهویه در گوشه ای از کلاس:
دوربین:
همون احد (!): خسته شدیم بابا! گفتم یه جیغی بزنم اتمسفر جنایی تر بشه!

پرفسور بگمن جلوی میز آماتا وایساده بود. آماتا با اعتماد به نفس تمام بلند میشه و به دوربین این فرصت رو میده که از یه صحنه ی فیس تو فیس خفن و حیاتی فیلم بگیره!

پرفسور: که پیشگویی های من رو قبول نداری نه !؟؟
آماتا: خیلی معذرت میخوام پرفسور. شما پیشگویی ای کردین که من قبولش داشته باشم؟؟

دانش آموز بامزه (همونی که اولین بار مهارت استاد رو زیر سوال برد!):

پرفسور با نهایت انعطاف میپیچه سمت اون بامزه و طلسم نه چندان مرگ باری رو نثارش میکنه. در همین لحظه بود که بغل دستی آماتا با آغوش باز از مرگ پذیرایی میکنه !
بگمن روش رو به آماتا میکنه و میگه:

- که اینطور! مثل این که خودت خیلی به خودت اطمینان داری! چطوره یه چشمه از توانایی های شگفت انگیز پیشگوییت رو نشونمون بدی؟؟ اگه هم که نه ، مجبورت میکنم تا آخر سال تو آشپزخونه ی هاگوارتز به جنا توی تدارک میز و شستن ظرفا کمک کنی! البته بدون جادو!!

آماتا در کمال ناباوری نگاهی به بچه های کلاس میندازه به امید حمایتی چیزی اما تنها چیزی که میبینه یه عده آدم شاد و خوشحاله که رو هم افتادن تخمه و میشکونن و هم زمان ماجرارو دنبال میکنن! همینطوری با چشماش دنبال کمک میگشت تو کلاس که ییهو چشمش میفته به یه ردای تر و تمیزی که تو پوست بسته بندی شده بود و روی میز پرفسور جا خوش کرده بود. یادش اومد که اون روز صبح پرفسور آبر دامبل تو راهرو جلوی پرفسور بگمن رو گرفته بود و اون ردا رو تو بغلش تپونده بود و کلی بهش سپرد که با نهایت دقت شستو شوش بده! گویا پرفسور بگمن به شغل آبرومند خشکشویی در کنار شغل شریف تدریس پیشگویی میپرداخت!
لبخند موذیانه ای رو لبای آماتا نقش بست. دست به جیبش برد و آینه اش رو که جزء جدایی ناپذیر از خودش بود ، درآورد.
پرفسور بگمن یه نیگاه عاقل اندر سفیه به آماتا انداخت و گفت:

-ببینم! نکنه میخوای آینده ی منو از تو آینه ببینی!!؟ گوی بلورین احتیاج نداری بیارم برات؟
- نه استاد با همین کارم راه میفته!!

آماتا خیلی سعی کرد تا یادش بیاد مشنگایی که تو تابستون باهاشون کمپ رفته بود چطوری با آینه نور خورشیدو اینور اونور منعکس میکردن. با خودش فکر کرد که حتما اونطوری میتونه بسته ی رو میزو آتیش بزنه. اما هرکاری کرد نتونست که نتونست!
پرفسور: چی میبینی ! به منم بوگو عموجان!!

ییهو شخص مجهول الهویه از گوشه ی کلاس بلند میشه و انگار میفهمه چی تو سر آماتاس. زیر لبش طلسمی رو میخونه و توی بسته جرقه ای درست میکنه.
احد مجهول الهویه(تو دلش!!): بابا کلاس ماست دیگه! حتی یه نفرم پتانسیل اینو نداره که یکم آتیش بسوزونه! چه خسته کننده!

آماتا جرقه رو که دید نیشش تا بناگوش باز شد و تو دلش به علامه گی خودش افتخار کرد که چچقدر خوب از مشنگا کار یاد گرفته بود!

پرفسور یک لحظه با خودش فکر کرد که نکنه آماتا واقعا چیزی دیده که اینطوری لبخند آبکی تحویلش میده. دهنش رو باز کرد که بپرسه اما آماتا زودتر گفت:

- پرفسور خیلی متاسفم ولی میبینم که پرفسور دامبلدور حکم تدریستون رو به تعلیق در میاره...انگار..
پرفسور:
- انگار یه کار خیلی بد کردین! مثلا این که مسئولیتی رو که بهتون داده بود رو توش گند زدین.. اوه اوه اوه..

در همون لحظه بوی سوختگی تیزی دماغ پرفسور رو به نوازش در میاره. استاد بگمن با کنجکاوی بو میکشه و ...
انگار کل آب دریاچه ی نزدیک هاگوارتز رو یخ کردن ریختن رو سر این پرفسور بیچاره ...پرفسور بگمن هجوم میبره سمت بسته و روش میپره اما دیگه دیر شده بود و نه تنها ردای توی بسته سوخته بود، تنها ردای خودشم با یه طرح دایره ای خیلی خوشکل رو شکمش، جزغاله شد!
دوربین زوم میکنه رو پرفسور و این حالت پرفسور رو که کارد میزدی بهش خونش در نمیومد رو ثبت کرد!

پرفسور: 100 امتیاز از گریف کم میکنم آماتا! آتیشت میزنم!!تو .. دانش آموز گستاخ..
آماتا : فک کنم استاد دیگه از استادی تا الان تعلیق شده باشید! نمیتونین امتیاز کم کنین! ولی خب من پیشگویی که خودتون خواستین رو انجام دادم!

-------------------------------------------------

و در پایان باید بگم که این فقط یه رول بود برای ارائه به عنوان مقش و هیچ ارزش دیگه ای نداره!! همه میدونن من به استاد ارادت خاصی دارم!


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۰
#6
1. به انتخاب خودتون از بین این سه معجون یکی را برای من اماده کنید و دستور العمل ساخت معجون رو روی یه تیکه پوست نوشته و به من بدید. (15 امتیاز)
در ابتدا سخنی با پرفسور!
پرفسور گرامی ! سلام! مسئله ای هست که ضروری دیدم با شما درمیون بگذارم! راستش ... استاد من پوست پیدا نکردم برای انجام تکلیف شما!! :Ygrin: همین! واسه همین ، برای اینکه تکلیفی که شما گفتید رو به نحو احسن انجام بدم سری به مزرعه ی پرورش اژدهای عموم که تو رومانی هم هست زدم و بدون هیچ معطلی سر یکی از اردک های مزرعه () رو بریدم و تقدیم زن عموم کردم تا از پوست سرش پوست مرغوبی آماده کنه! فقط به خاطر شما استاد من اینهمه راهو آپارات کردم! به لطف مرلین این زحمت من قبول درگاه شما پرفسور عالیقدر قرار خواهد گرفت!! شک نکن!

و اما روش ساخت معجون :

ج)دم کرده خودپسندی*

مواد لازم :
ذره ای از پوست نوک دماغ فردی دارای فنوتیپ دماغ رو به بالا!
مقداری اشک ققنوس.
کمی نمک!
کمی شکر!
مشتی تار موی ناحیه انگشتان دست و پای رییس جمهور ماگل های مقیم افغانستان! (البته برای این مورد استثنائا میتوان از موهای فردی دیگر و البته پر از فیس و افاده استفاده کرد!)
اندکی اشک تمساح.
مقداری براده ی چوب از ناحیه ی انتهایی چوب جاروی مدل نیمبوس 2013!!
کمی بیشتر از اندکی عصاره ی سکه ی طلا (در صورت امکان از سکه های به سرقت برده شده از گریگوتز عصاره گیری شود!!)
به اندازه ی یک گالون گل (gel نه gol!!! ) از گل های فرآوری شده و مرغوب زیر پای خوک !!
دو پاتیل آب کدو حلوایی با دز بالا! ( از نوع فضابرنده!)
و در پایان کار شما به جان نثاری نیازمندید برای تست معجون روی آن!!

روش کار به اینصورت است که ابتدا یک پاتیل را با آب کدو حلوایی پر میکنید و سپس نمک و شکر را به آن اضافه میکنید. این نکته را به خاطر بسپارید که نمک و شکر را باید جدا از یکدیگر و به طور همزمان به آب کدو حلوایی اضافه کنید.
در این مرحله از ساخت معجون خودپسندی شما به ترکه چوب درخت انبه احتیاج دارید که به ته آن ردایی به قیمت 963 هزار سکه ی طلا را ببندید و با همزن به دست آمده آب کدو حلوایی را یه صورت پروانه ای و مضاعف هم بزنید تا جوش آید و قلقل کند! ( اگر ردای استفاده شده گران تر بود که چه بهتر! مطمئن باشید نتیجه ی بهتری خواهید گرفت. و البته بسیار بسیار بهتر است که این ردا از ردافروشی که آدرس آن را در پشت پوست نوشتم خریداری شود! برای مشاهده ی آدرس با چوبدستی خود سه بار با فاصله های یک دهم ثانیه به پوست تقه بزنید!)
بعد از اینکه آب کدو حلوایی خوب به قلقل افتاد شعله ی زیر پاتیل را اندکی کم کنید و یک مشت موی انگشت های دست و پا را روی شعله بگیرید تا بسوزد و خاکستر آن را به آب کدو حلوایی اضافه کنید!
در این مرحله بسیار ضروری است که شما شوکه شوید و دقیقا سه متر به سمت سقف بپرید! چون به هنگام اضافه کردن خاکستر مو به آب کدو باید خاکستر مو با نمک های محلول در آب کدو واکنش فوق جادویی دهد و انفجار نه چندان خفیفی داشته باشد! دقت داشته باشید که شوکه شدن شما کلید ورود به مرحله ی بعدی از ساخت معجون است و نه انفجار نه چندان خفیف!
تا اینجای کار به خوبی پیش آمده اید! مطمئن باشید!!
اما بعد از اینجای کار (!) شما باید پاتیلتان را دوباره از آب کدو حلوایی پر کنید. چون در انفجار نه چندان خفیف اخیر کل آب کدو حلوایی از پاتیل شوت اوت شد. اما نگران باقی موادی که قبلا اضافه کردید نباشید. آن مقدار مورد نیاز از مواد برای ساخت معجون در مرحله های قبل بر دیواره های پاتیل رسوب کرده است و این کافیست!
شعله ی زیر پاتیل را کم کنید تا این بار آب کدو حلوایی با دل صبرآلود به جوش آید و رسوب های موجود در دیواره ی پاتیل را در خود حل کند.
در این هنگام شما میتوانید اشک تمساح و اشک ققنوس را با هم مخلوط کرده و همینطور براده های چوب و عصاره ی سکه های طلا را به طور جداگانه مخلوط کنید. این بار این دو مخلوط را با هم مخلوط کنید و سپس با استفاده از افسون لوموس ماکسیمو پرتوهای نوری را از انتهای چوبدستیتان روانه ی مخلوط کنید. بعد از این که مخلوط حالت پودری و درخشندگی به خود گرفت آن را روی میز گذاشته (توجه به این نکته ضروریست که باید حتما روی میز گذارده شود!) و گل های فرآوری شده تان را درون پاتیل بریزید و با همزن مخصوص آن را هم زنید تا مایعی کاراملی رنگ ( ) پدید آید!
حالا وقت آن است که پودر درخشنده و خوشگلتان را به مایع بدست آمده اضافه کنید و آن را هم بزنید. در این حین پوست نوک دماغ را هم به درون پاتیل میریزید. و سه بار نوک انگشت خود را به معجون فرو میبرید و درمی آورید.
در پایان معجون بدست آمده را به شیشه هایی گردن باریک منتقل کنید و با افسونی آن را فریز کنید. سپس آن را جلوی نور خورشید قرار داده تا یخش آرام آرام باز شود. معجون در این حالت قوام خود را پیدا کرده است و باید حالتی کشسانی و شفافی و درخشندگی مات مانندی (!) داشته باشد.
اکنون وقت آن است تا جان نثار را احضار کنید!

*بعد از تست شدن این معجون روی جن نثار عزیزم(!) یک شیشه از اون رو بسته بندی کردم که بفرمایید خدمت شما!! لازم به ذکره که معجون با کیفیت فوق العاده ای جواب داد و جان نثار مذکور الان از شدت خودپسندی با خودش هم زیر یک سقف نمیتونه زندگی کنه ! :Hammer:

2. بهترین پاتیل برای ساخت معجون سازش چیست؟ چرا؟(8 امتیاز)
ساده ترین و درصورت وجود زنگ زده و داغان ترین پاتیل برای ساخت این معجون بهترین هستند!
چون معجون سازش باید این خاصیت را داشته باشد که مورد استفاده کننده از معجون را به هر شرایط وخیم و فجیعی وفق بدهد!

3. کدام یک از معجون های نامبرده در سوال اول اگر هنگام غروب افتاب اماده شود اثر قویتری بر خورنده ی اون دارد؟ چرا؟(7 امتیاز )
دم کرده ی بصیرت. چون معمولا اتفاقاتی که درک آنها به بینش و بصیرت لاینتها و بی نهایت نیازمندند در هنگام غروب اتفاق میفتند. چون غروب دقیقا مرز تبدیل یک جنس به جنس دیگر است! و به قول بعضی ماگل ها -که مثل ما جادوگر گولاخ ها پدیده ی پر از رمز و راز غروب را درک نمیکنند- معجزه است این غروب! غروب لحظه ی تبدیل روز به شب ، خوبی به بدی ! آدم به گرگینه! گرما به سرما و الی....... آخره! پس معجون بصیرت خیلی بهتر و تقریبا ضروریه که در هنگام غروب ساخته و تولید شود! :pint:

درپناه مرلین ایام شما استاد بزرگوار به کام!!
تا ریش دامبل هست زندگی باید کرد!(دامبل دامبله! چه آبر باشه چه آلب !!! )


ویرایش شده توسط آماتا در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۹ ۱۵:۳۵:۲۲

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۰
#7
همی قلم بر دست میگیریم و با دست منجمد شده و نفس های بریده قلم را بر کاغذ مینهیم و باچشمانی گرد و ورقلمبیده تر از جفت چشم زیبا و شهلای سر مودی تعجب خود را از ننوشتن قلم ابراز میکنیم! بیخیال! قلم را پرت میکنیم کنار و با خودکار مشنگی ای که به تازگی از جیب مشنگی ازآن خود ساخته بودیم خود را مشغول میکنیم!
و هم اکنون سوال های امتحان!!(جلسه ی معارفه شاید!؟؟!)

1- آیا شما همیشه جلسه ی اول درس اساتید سر کلاس حاضر میشوید ؟!؟!

به طور قطع بله! اصولا جلسات اول هرکلاسی از معدود جلساتی هستند که دانشجو و جادوآموز عزیزی چون من در اون هرکاری که دلش خواست میتونه بکنه! بدون اینکه نگران باشه از سمت و جهت پرفسور مربوطه مورد خشم و فوران احساسات داغ و آتشین قرار بگیره!
از ویژگی های دیگه و منحصر به فرد جلسات اول اینه که تو هرجوری باشی (چه خوشگل چه زشت!) دید کلی پرفسور نسبت بهت تو اون جلسه شکل میگیره. اگه غایب باشی یا اینکه جلسه ی اول سرکلاس زیادی ننه من گولاخم بازی دربیاری و آی جواب پرفسورتو بدی و آی اطلاعاتش رو زیر یه علامت سوال گنده اندازه داداش هاگرید(گراب بود دیگه!؟؟)ببری پرفسور محترم درباقی جلسات ترم باچشمانی باریک کرده و بدجنسیانه نگات میکنه و خلاصه تضمینی نیست که تو اون درس رو تو اون ترم به سلامتی پاس کنی! اما برعکس هرچقدر تو جلسه ی اول لبخند ملیح و زیبا تقدیم استادت کنی و هرچقدر بیشتر از کلمات وو جملات قشنگ و قصار برای توصیف استادت استفاده کنی و خلاصه به قول این ماگل بی فرهنگا هندونه بارش کنی(!) دید استاد تا آخر ترم نسبت به تو رنگی و خوشگل موشگل میشه و مرلین رو جه دیدی ! شاید تونستی وسطای ترم ده شونصد جلسه ای رو غیبت کنی بدون اینکه صدمی از نمره ات کم بشه!
کلا تحقیقات به طور خیلی واضح اثر مثبت اون حرکت -یهویی ایستادن سرکلاس که با رویت پرفسور برای اولین بار ،توسط دانش آموزان عزیز رخ میده- رو نشون داده! یا اون جمله ی کم حجم و پرمحتوای خسته نباشید پایان کلاس که باز هم همون دانش آموز به استادش میگه دنیایی از معرفته که این رو هم محققان خفنگز جادوگر زحمت ریشه یاببیش رو کشیدن که این جا جای بیانش نیست دیگه!!
.
.
.
....پرفسور!!؟؟ کاغذم تموم شد! میشه پشتش جواب بدم باقی سوالا رو ؟؟

2- از کوییدیچ چه میدانید ؟!
از دانسته های من از علم شریف و کاربردی کوییدیچ همین بس که یه ورزش خیلی مهیجه همراه با حرکات رزمی و آکروباتیک روی چوب پرنده توی هوا! و همچنین که انگار جدیدا تماشای این مسابقه ی نه چندان لطیف برای کودکان ظریف (!) ممنوع اعلام شده به خاطر استفاده از حرکات خشونت آمیز بسیار توسط بازیکنان و هم چنین استعمال لغات خارج از محدوده ی ادب و هنر جادوگری توسط تماشاچیان!!
اینم میدونم که یه توپ کوچولوی گوی مانندی هستش به اسم اسنیچ که ابعادی به اندازه ی ذره ی زیر اتمی پروتون داره و انرژی به اندازه ی انرژی ای که از شکافته شدن همون ذره ی پروتون بدست میاد! و اینجاست که باید از ضرب المثل معروف فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه! استفاده کنیم! بعد هر بازیکنی بگیره این اسنیچ بلا رو بازی تموم میشه و تیم اون بازیکن زرنگ با گرفتن حدودا 150 امتیاز به خاطر اسنیچ معمولا برنده میشه. البته اگه تیم مقابل گوافلای بیشتر از کل امتیاز تیمی که اسنیچو گرفته گل نکرده باشن! کل اطلاعات اینجانب از کوییدیچ همین بود! امید است که شرکت در این کلاس از ما جستجوگری همانند هری پاتر نه ! همانند سدریک دیگوری پاره ی تن () بسازد!

3- نام 3 تیم از تیم های معروف کوییدیچ را نام ببرید !! " دفعاتِ قهرمانی شون رو نمیخواما ... .."
تیم گریفیندور! اسلیتیرین! و هافلپاف!!! ولی حالا چون من خیلی دانش آموز خوبیم اسم یه تیم رو هم اضافه بر سازمان میگم ! راونکلاو!! پرفسور دیدین من چقدر زرنگم !؟؟؟!
البته طی تحقیقاتی که داشتم اسم این تیما رو هم پیدا کردم!! : گودال خالی متحد - کلاغ های مونتروز - چرخ جادوگر!!

4- یک خاطره از مسابقاتِ کوییدیچ ... ( در 2 خط بگین ، نه بیشتر!)
اجازه استاد!؟؟؟ کل جوابای من که رو هم بیتشر از شصت صفحه شد!! حالا اینم روش یکم بیشتر از دوخط !؟؟؟! نمیشه!؟؟

یکی بود یکی نبود! یک روز رو این نیمکتای تماشاچیان نشسته بودیم داشتیم تخمه میشکستیم ! و همزمان از تماشای بازی زیبای گریف و در برابر اسلی لذت میبردیم! جستجوگر که سر هری پاتر بود انگار اولین بازیش بود! آقا این هی جاروشو تو هوا میرقصوند! منم هی مرلین مرلین میکردیم که یه وخ خدایی نکرده کمیته ی انضباطی نیان اینو به جرم اغتشاش(!) بگیرن که آخرش فهمیدیم کار این اسنیپ بیشعور بوده هی طلسمش میکرده!! ولی یکم بیشتر که صبر کردیم آخرترش فهمیدیم کار کوییرل نمک نشناس مرلین نیامرزیده بوده! مرلین عذاب قبرشو صد چندان کنه!! خلاصه این رفیق مو فرفری هرمیون نام هری رفت و اشتباهی اسنیپو سوسک کرد که ناخواسته کوییرل هم همراش سوسک شد! خلاصه همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد!! اصلا مگه میشه آقای پاتر تو گروه و تیمی باشه و اون گروه و تیم شکست بخورن!؟؟؟


و در پایان جا داره که از اون خسته نباشید هایی که توی سوال اول توضیحش رو دادم استفاده کنم! به امید آنکه پرفسور گرامی با دیده ی رنگی به ما بنگرد !


ویرایش شده توسط آماتا در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۸ ۱۵:۰۰:۲۱

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
#8
بیدل دهلوی به من ارادت زیاد و خاصی داشت! این فقط اسم من نبود که تو کتاب آوازه خوانیش اومد! اگه به نسخه ی خطی این کتاب که فکر نکنم دیگه الان اصلا موجود باشه (!) مراجعه کنید، روی اسم آماتا یعنی این ساحره ی عاصی ، قطره اشک خشک شده ای نظرتون رو جلب میکنه و این موضوع شما رو متوجه میکنه ( البته اگه قدرت بسط دادن ذهنی مطالب رو داشته باشین و هم چنین آی کیوتون کمتر از 9صد نباشه!) که تک تک کلمات نوشته شده توی این کتاب نشون دهنده ی همون ارادت خاص بیدل جان نسبت به من هست!
همین موضوع کوچیک اما پر نکته برای شناختن شخصیت والا و بزرگ من کافیه !

البته سختی های که من در راه آماتا شدن و رسیدن به این نقطه ای که الان هستم ، بماند که هرکس زندگی خودشو داره و من هم مال خودمو! واسه همین هیچ الزامی نمیبینم که بیام ثانیه ثانیه های عمر از دست رفته و پر از پند و اندرزم رو برای شما تعریف کنم!

به هرحال امیدوارم که به خوبی معرف حضورتون واقع شده باشم ! چون بعد از پشت سر گذاشتن موفقیت آمیز این مصاحبه ی حیاتی میخوام گفت و گوی دوستانه ای با مدیر هاگوارتز داشته باشم برای ثبت نام دوباره تو مدرسه! من یه افسانه ام! افسانه ها هم نمیمیرن! پس سنشون هم زیاد نمیشه! پس مدیر محترم هیچ دلیلی نخواهند داشت برای رد درخواست اینجانب. در پایان هم که دیگه اطلاعات لازم برای گرفتن شناسنامه ام رو در اختیارتون میذارم! فقط بی زحمت شناسنامه ای که صادر میکنید برام خط خورده نباشه! وقت و حوصله ی گرفتن المثنی رو ندارم! ایام یه کام!!

اسم» آماتا

سن» دور و بر 25، 26

شغل» همین قدر بگم که تا الان ده تاش رو امتحان کردم! متاسفانه رزومه ی کاریم رو وقت نکردم آماده کنم. اما به خاطر علاقه مندی های متغیری که دارم معمولا با هرکاری جور درمیام! حتی پنچرگیری تایرهای قطار هاگوارتز!

علاقه مندی ها» همونطور که تو بند بالا اشاره کردم متغیر! ولی اصولا و اساسا از کار های هیجان دار مثل کمک کردن ناجینی محبوب ولدمورت برا پوست انداختن خوشم میاد! روش های خاص و نه چندان دردناکی برای انجام این کار دارم!

توانمندی ها» از جمله ی توانمندی هام قدرت بالا تو فلسفه بافی هست! میتونم همین الان ثابت کنم برات که تو آدم نیستی! یا این که اصلا هیچوقت به دنیا نیومدی! کدومو حالا میخوای ثابت کنم !؟؟ :دی
از توانایی های دیگه ام میشه توانایی انجام حرکات فوق العاده ماتریسی رو نام برد ! درعرض جینگ ثانیه برات از ایفل میرم بالا!
و البته توانایی عظیمی هم در اشک ریختن در شادترین لحظات و خندیدن در غم ناک ترین تجربه ها رو دارم ! حالا نمیدونم این توانایی حساب میشه یا اختلال روحی و روانی !!

گروه» خودم تو دوران پیش و اجدادم گریفی بودیم و کلا همه ی اصالتم برمیگرده به گریفیندور!

ویژگیهای ظاهری» قد: 175 رنگ چشم:معمولا خاکستری! ولی عوض میشه رنگشون گه گاهی! فکر کنم به اعصاب ربط داشته باشه!! رنگ مو: در حال حاضر قهوه ای تیره ولی یه زمانی نقره ای بود!
یکی از خصوصیات ظاهری و شناسه ی اصلی من حالت نگرانی و اخم مانندی هست که ابروهام رو چین داده..


مجددا به ایفای نقش خوش آمدید آماتا.


ویرایش شده توسط آماتا در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۶ ۱۵:۵۹:۱۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۷ ۱۵:۲۱:۳۶

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: آينده ي سايت جادوگران؟؟( همه ميدانيم كه سرانجام روزي هري پاتر به پايان ميرسد)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
#9
واقعا فکر نمیکردم یه روزی امروز برسه !! خیلی درکش برام سخته . فقط میتونم بگم جادویی تر از دنیای هری پاتر همین گذشتن روزاس که میگذرن و آدما رو کلا عوض میکنن! زندگیو کلا عوض میکنن!
یه زمانی اینجا دقیقا درحال انفجار بود فقط! اونقدر که اصلا انتظار نداشتم اون شوق و اون شور و اون همه اشتیاق و دوران خوب هری پاتر و جادوگران یه روزی تموم بشه! یه روزی به این زودی !
میتونم به جرات بگم بهترین روز و بدترین روز از زندگی من روزی بود که معلم ریاضیم هری پاترو بهم معرفی کرد! با جرات میگم یکی از بهترین دوران زندگی من تا الان دوران فعالیتم تو جادوگران بوده! با جادوگران بزرگ شدم! با این همه خاطره ازینجا و علاقه به اینجا من هیچوقت باورم نمیشد امروز برسه!
ولی روزا میگذرن! آدما بزرگ میشن! قصه ها تموم میشن! تازه میفهمی که زندگی واقعی جلو روته! زندگیت شروع میشه..!!


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#10
خوب آقا من اگه فقط به خاطر فعالیت کمم تایید نشدم خوب باید از یه جایی شروع کنم که فعالیتم زیاد بشه !
این که نمیشه من بیام تو سایت شاید یک ساعت اینا فقط دنبال تاپیک میگردم که فعال باشه و توش پست بزنم ! ولی پیدا نمیشه آخرشم !
بعد اونقت من برا این که تایید بشم باید کجا و چجوری فعال بشم بعد بیام دوباره درخواست بدم !؟

خب..

اینجا دو راه وجود داره آماتا..
اگه قبلا عضو سایت بودی و شناسه ت رو عوض کردی شناسه قبلیت رو بگو تا ببنیم فعال بودی یا نه..

اگر نه که شما واقعا تازه واردی و 16 پست داری همش. البته نمی خوام بگم تعداد پستها دارای اهمیته..

در هر صورت کمی بیشتر پست بزن.. در همین الف دالی که توش عضو هستی و ..خب تاپیکهای خوب و زیادی داریم چه تو محفل ققنوس و چه در جاهای دیگه.

حتی اگه یه رول در روز هم ببینیم ازت کافیه.

موفق باشی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۱۴:۰۸:۲۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۱۴:۲۵:۴۲

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.