هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1205 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1-یک پیشگویی به این سبک انجام دهید مراحل قبل و بعد کارتون رو هم بنویسید و پیشگویی مربوط اتفاقاتی که توی سه روز اینده براتون میوفته باشه (10 امتیاز )

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت پروفسور تریلا... اهمم، پروفسور چانگ عزیز! خوب هستید؟ بفرمایید این هم از توضیحات مراحل:

با نام و یاد استرجس کبیر شروع به پیشگویی میکنیم!
خلوص نیت رو در خودمون افزایش میدهیم تا بتوانیم آینده را با وضوح بیشتری ببینیم!
دوباره با نام و یاد مرلین شروع به کار میکنیم!
از استاد خواهش میکنیم که از کاسه ها بهمون بدن!
و دوباره خواهش میکنیم که اتش داخل کاسه روشن کنن!
این بار از خودمون خواهش میکنیم که پودر جالب انگیز و شگفت ناک رو داخل کاسه بریزیم!
و بعد از شعله ور شدن کاسه، به صورت به اتش نگاه میکنیم و با خود زمزمه میکنیم جل المرلین!
بعد از اجازه ی استاد، شروع به مشاهده ی اینده میکنیم!
در این قسمت بنده چون اتفاقات خصوصی رو مشاهده میکنم، نمیتونم زیاد در موردش توضیح بدم، در همین حد که اتفاقاتی بسی خوف و جالب ناک برایمان در این 3 روز اتفاق می افتد!
یک عدد اتفاق عمومی هم میبینم، اون هم اینه که بنده دوباره نحوه ای خواهم شد!
بعد از اتمام پیشگویی و اینکه مطمئن شدیم تا تهش رو دیدیم، مرحله ی پایان را آغاز میکنیم!
کاسه و محتویاتش را برداشته، به سمت سطل آشغال حرکت میکنیم و محتویات کاسه را همراه با محتویاتش داخل سطل آشغال جای می دهیم!
بدون توجه به احتمال آتش سوزی و غیره، با کلاس و استاد خداحافظی کرده و میرویم به سمت کلاس بعدی!


2- اون پودری که توی اتیش ریختین چی بود و چرا به رنگ های مختلف ایجاد شد و هر رنگ نشانه ی چیست؟ (10 امتیاز )

پودری بس خفن و خطرناک که خود استاد از اعماق جنگل ها آورده است و بابت آن جانش را به خطر انداخته و ما را نگران کرده است!(:pretty:)
بر اساس مشاهدات بنده این پودر یک عدد پودر شیمایی طبیعی بوده که حاوی مقادیری از موهای خود استاد به عنوان پیشگوی برتر عصر برای افزایش قدرت و وضوح مشاهده ی آینده برای دانش آموزان مشتاق است و همینطور مقادیری از تجربیات استاد که به صورت رشته های خاطرات در این پودر حل شده اند.
لازم به ذکر است مقادیری آلومینیوم و وانادیوم برای افزایش تاثیر پودر، در داخل آن مخلوط شده اند!

3-دوست دارید چه چیز هایی رو پیشگویی کنید؟؟؟ ( 5 امتیاز )

من کلا دوست ندارم آینده رو پیشگویی کنم، چون بالخره آینده خودش میاد، من بیشتر دوست دارم گذشته رو پسگویی کنم به این صورت که بدونم وقتی من داشتم این کار رو انجام میدادم، بقیه در حال انجام چه کار هایی بودند! به نظر من این حس جالبش بیشتره و میتونه به کشف خیلی چیزا کمک کنه!

4- به نظرتون توی پیشگویی چند درصد توانایی دارید؟؟( 2 امتیاز )

بنده هیچ توانایی ندارم! استاد شرمنده، استاد پوزش می طلبم! من نتوانستم انتظارات شما رو برآورده کنم! بنده اون پیشگویی توی سوال اول رو 3 روز پیش انجام دادم و امروز کمه روز سوم است، هیچکدام از آن پیشگویی ها اتفاق نیفتاده است!
استادا، شرمنده!

اگه نظری راجب کلاس دارید اعلام کنید.(3 امتیاز )

کلاسی بس خوب و دلپذیر است و میتواند موجبات افزایش آگاهی های ما شود، ولی با عرض پوزش، یکمی توضیحاتش ناکام بوده اند، ناکامل یا استادا، نه ناقص! شما برای خودتان و ما کمالی هستید در حد کمال!


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
1-یک پیشگویی به این سبک انجام دهید مراحل قبل و بعد کارتون رو هم بنویسید و پیشگویی مربوط اتفاقاتی که توی سه روز اینده براتون میوفته باشه (10 امتیاز )

مورفین بعد از توضیحات استاد چانگ مثل بچه های دیگر پودری از جیبش بیرون آورد و درون آتش ریخت. البته مورفین مثل بچه های دیگر نبود و یکمی سنش بالاتر بود ولی اشکالی ندارد و تا گور، دانش باید جست و آیا اگر پیشگویی ندانم و بمیرم بهتر است یا بدانم و بمیرم؟!
بله. مورفین که پودر را داخل آتش ریخت کم کم همچین دود غلیظی از کاسه بلند شد و کلاس را پر کرد که!!!
همه ی بچه ها و استاد چانگ هی این دود را استنشاق کردند و هی سرفه کردند تا اینکه یهو یک پیشگویی دسته جمعی اتفاق افتاد و همه با هم نه تنها اتفاقات سه روز آینده که کل اتفاقات تا آخر دنیا را دیدند و فهمیدند که 20 روز دیگر که شب چله هست یک شهاب سنگ گنده مُنده به کره زمین می خورد و همه جا 3 روز تاریک می شود و همه از سرما یخ می زنند و بدبخ می شوند و تنها باقیماندگان این فاجعه مورفین و مشتریانش هستند که انرژی و گرمای درونی فراوان دارند و به کوری چشم بدخواهان بر همگان ثابت خواهد شد که: The world is mine!!! بعد از پیشگویی هم همه شاد و شنگول بودند و احساس آزادی و پرواز می کردند و کلی سفارش از مورفین پیش خرید کردند.

2- اون پودری که توی اتیش ریختین چی بود و چرا به رنگ های مختلف ایجاد شد و هر رنگ نشانه ی چیست؟ (10 امتیاز )

ای استاد چانگ زرنگ! ای زرنگ! ای کلک! میخوای فرمول منو بدزدی ببری به هنگ کنگی های کینگ کنگ بفروشی! ها؟
عمری اگه بگم فرمولش چی بود فقط همین قدر بگم که رنگ های مختلف نشان خلوص و ناخالصی جنسه و هرچی رنگ آتش یه نفر به رنگ آتش مورفین نزدیک تر باشه یعنی جنس خالص تر و مرغوب تره.

3-دوست دارید چه چیز هایی رو پیشگویی کنید؟؟؟ ( 5 امتیاز )


هر چیزی! ترجیحا چیزی که مشتری پسند باشه و خوب فروش بره.

4- به نظرتون توی پیشگویی چند درصد توانایی دارید؟؟( 2 امتیاز )

درصد توانایی در پیشگویی با درصد خلوص پودر ارتباط مستقیم داره. مثلا اگه یکی از پودر 30 درصد استفاده کنه، 30 درصد توانایی پیشگویی داره. من همیشه از خلوص 100درصد استفاده می کنم!:zogh:

اگه نظری راجب کلاس دارید اعلام کنید.(3 امتیاز )

پیشنهاد میدم 10 دقیقه آخر کلاس کونگ فو تدریس کنید. بالاخره شما استاد چانگید و از شرق دور و رازآمیز اومدین و در زمینه ی مدیتیشن و بزن بزن کمربند مشکی دارین و کارتون درسته. اوس!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۱

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
اخری بچه ها وارد کلاس شدن که یهو در باز شد و...
:hungry1:
یه سیاه پوست ورجه ورجه کنان وارد شد بچه همه چوبدستیشون اماده پرتاب طلسم بود که ناگهان سیاه پوست لبخند زد و گفت :
نترسید بچه ها من پروفسور چو چانگ هستم!
بچه ها:
چهره ی سفید اسیاییش از ذغال هم سیاه تر شدهبود و کلا قیافش رو از این رو به اون رو کرده بود
یکی از دختر ها پرسید: ببخشید پروفسور ما هم باید این شکلی بیایم سر کلاس؟؟
-نه شما لازم نیست شما این طور بیاین من به خواطر درس امروز این شکلی خودم رو درست کردم یعنی پیشگویی بومیان
خوب بچه ها قوانین کلاس من رو میدونید البته این ترم این رو بهش اضافه کنید:
این درس عملیه و من بهترین کار رو از شما میخوا امتیاز تشویقی هم داریم
حالا بریم سر درسمون
همون طور که هممون میدونیم بومیان جادوگر هم هستنند که زدگی به سبک جادوگران اولیه رو ترجیه میدن اما خیلی از اون ها پیشگو های ماهری هستند حتی بعضی از با مهرت ترین پیشگو ها از کسایی هستند که توی این قبیله ها زندگی میکنن نمونش پروفسور تریلیانی ! از بومیانی بوده که زندگی جنگلی رو رها کرد و به مردم عادی! پیوست
این روبدونید شما به تمرکز بالایی نیاز دارید تا بتونید پیشگویی کنید
خوب لطفا کاسه های روی میز رو از خودتون دور کنید

و خود پروفسور هم از کاسهی بزرگی که روی زمین بود دور شد و بعد با یک حرکت چوبدستیش داخل همه ی ظرف ها اتیش روشن کرد.

بچه ها:

پروفسور : خیلی ممنون حالا یکم از پودری که گفتم همراه خودتون بیارید و بریزید توی اتیش

با ریختن پودر ها توی اتیش ها اتیش هر کس به یک رنگ در اومد پروفسور بادیدن بعضی از اتیش ها سری از روی تاسف تکان داد و بعد گفت:
حالا به اتیش خیره بشید و ذهنتون رو از همه چیز خالی کنید و فقط به اون چیزی که میخواید ببینید فکر کنید الان به طبقه دوم فکر کنید ...
بعد چند دقیقه :

خوب کیا چیزی دیدن؟؟؟...وه فقط شش نفر باشه دخترم تو بگو چند تا دختر و چند تا پسر دیدی
- 5 تا دختر و 6 تا پسر پروفسور
-افرین خوب توضیحات لازم رو دادم تکلیفتون رو یادداشت کنینن

....................................................................................................................................................................
1-یک پیشگویی به این سبک انجام دهید مراحل قبل و بعد کارتون رو هم بنویسید و پیشگویی مربوط اتفاقاتی که توی سه روز اینده براتون میوفته باشه (10 امتیاز )
2- اون پودری که توی اتیش ریختین چی بود و چرا به رنگ های مختلف ایجاد شد و هر رنگ نشانه ی چیست؟ (10 امتیاز )
3-دوست دارید چه چیز هایی رو پیشگویی کنید؟؟؟ ( 5 امتیاز )
4- به نظرتون توی پیشگویی چند درصد توانایی دارید؟؟( 2 امتیاز )
اگه نظری راجب کلاس دارید اعلام کنید.(3 امتیاز )
(5 امتیاز برای بهترین جواب ها )
...................................................................................................................................................................
همین موقع زنگ خورد و بچه ها به سمت بیرون حجوم بردند


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۸:۴۰:۳۰
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 505
آفلاین
کلاس پیشگویی با تدریس پروفسور چانگ!

کلاس ها در این تاریخ ها برگذار میشود :

11-17 آذر ====> جلسه اول کلاس های هاگوارتز
25 آذر -1 دی ====> جلسه دوم کلاس های هاگوارتز
7 -13 بهمن ====> جلسه سوم کلاس های هاگوارتز
21 -27 بهمن ====> جلسه چهارم کلاس های هاگوارتز


کلاس ها در روز های دوشنبه تدریس خواهد شد .




Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۴۳ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
-

-

-

-

- خوب الان من به تو چی بگم آخه؟ کل دانش آموز ها از تدریست شکایت کردن، تو خودت معاونی مثلا باید شکایتاشونو بیارن پیش تو حالا همه از خودت ناراضین، اون از تدریست که گرفتی خوابیدی سر کلاس اونم از تهمتی که به اون دانش آموز بدبخت زدی و آبروشو بردی ...

- خوب من که گفتم پیشگویی بلد نیستم.

- خوب تا جلسه ی بعدی میری یاد میگیری

- یک روزه چجوری پیشگویی یاد بگیرم؟


فردای آن روز - کلاس پیشگویی

لودو در گوشه ای تاریک و مه آلود از کلاس خالی نشسته بود و سعی می کرد برای کلاس آماده شود.

- یک دو سه ... یک دو سه ... سیبیل صدای من میاد؟

- بوقی صدای تو نباید بیاد که صدای من باید بیاد، میاد؟

- آره. حواستو خوب جمع کنی ها، آبروم نره.

- خیالت تخت.


لودو شنل سیاهی پوشیده بود و کلاه آن را روی سر کشیده بود تا وسیله ی مشنگی درازی که روی گوشش بود مخفی بماند و به راحتی با سیبل تریلانی ارتباط برقرار کند.
دانش آموزان کم کم گروه گروه وارد کلاس شدند و بدون توجه به حضور لودو سر جایشان نشستند و شروع به فحش دادن به او کردند.

- اه اه اه بازم با این معلّم بوقی کلاس داریم، مرتیکه خپل هیچّی بارش نیست.

- آره باو اصن [توسط شخص علّه سانسور شد]

لودو ناگهان از سایه های گوشه کلاس بیرون پرید و مو به مو شروع به تکرار کردن حرف های سیبل کرد:

- نترس، من اصلا ناراحت نشدم ... غلط کردی من خیلیم ناراحت شدم ... نه یعنی چیزه، قابل پیش بینی بود که فردی با چنین طالعی انقدر کوته بین باشه، همتون برید و از قفسه ها یک گوی بلورین بردارید ... البته گوی به همتون نمیرسه هر دو نفر یکی بردارید. هنر پیشگویی یک استعداد و نیروی ذاتیه و خیلی از شما هر چقدر هم که دانش آموز خوبی باشین ممکنه این کار تو خونتون نباشه پس انتظار نداشته باشید که بتونید به جز چند تا چیز پیش پا افتاده پیش گویی بکنید ... چقدر هم از خودش تعریف میکنه ... خوب حالا تو که الان گویت رو میشکنی بیا و پیش من واستا چون تعدادتون فرده.

بلافاصله گوی یکی از دختر های ریونی که قد بلند و پوستی سفید و موهای ... خلاصه همه جوره داف بود روی زمین افتاد و شکست.
دختر با گامهای مردّد به سمت میز معلم آمد و جلوی لودو ایستاد.


همان موقع - خانه ریدل

- چی؟ یک وسیله ی مشنگی تو خونه ی ریدل؟ سیبل تو خجالت نمیکشی؟

- ارباب ... به خدا ...

- کروشیو!


کلاس پیشگویی

لودو گوی را روی میز گذاشت و پشت میز نشست و به گوی خیره شد اما هر چه منتظر ماند هیچ صدایی نشنید.

- خوب الان من یه چشمه میام و طالع این دوشیزه ی زیبا رو از توی این گوی به شما میگم

لودو به شدت به گوی خیره شد و شروع به صحبت کرد:

- خوب ... توی این گوی ... من دو تا گوی بلورین میبینم ... واقعا هم بلورینه ... این دو تا گوی توی یک پارچه ی تنگ پیچیده شده ان و به شدت تحت فشارن ... لامصّب الان میترکه یکم اونو گشادش کن ... اوفــــــ .... عجب طالعی داره پدرسوخته ... جــــون ...


خانه ریدل

- ارباب من توضیح میدم ... به مرلین قسم این شیء جاسوسی نیست ...

- ساکت شو سیبل، فقط اون شیء رو که توش صحبت میکردی رو بده به من.

- بفرمایید ارباب

لرد میکروفون را گرفت و چند بار با نوک چوبدستی به آن کوبید و سپس شروع به صحبت کردن در آن کرد.


کلاس

- خوب حالا من سعی میکنم این گوی های بلورین رو از زوایای دیگری هم ببینم تا همه ی زوایای طالع این بانو برای من آشکار بشه

ناگهان صدایی در کلّ فضای کلاس پیچید ...

- لرد ولدمورت کبیر صحبت میکنه، این یک اخطار جدّیه برای شما جاسوس ها! تا چند لحظه دیگه جاتون رو پیدا میکنم و تک تکتون رو میکشم ... موهاهاها

ابهت صدای لرد کافی بود تا تک تک دانش آموزان جیغ کشان کلاس را ترک کنند.



________________________
تکلیف

یک گوی بلورین بردارید و به پاتیل درزدار برید و سعی کنید از طریق پیشگویی کسب درآمد کنید!
نیازی نیست لینک مخشتون رو اینجا قرار بدید.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ 01:۲۹:۳۴ چهارشنبه ۱9 بهمن ۱۳۹۰


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ ۰:۴۷:۲۹
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ ۰:۴۸:۵۳
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ ۰:۴۹:۴۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰

Amata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین

همانطور که دیدید برای غیبگویی حتما نیاز به مهارت های خاص نداید! تنها کافیست خبری از غیب بدهید که کسی نتواند آن را تکذیب کند!
رولی بنویسید که شخصی (شما یا هر کس دیگری) با استفاده از این تکنیک غیبگویی کند.


-من متنفرم! متنفرم! متنفرم! متنفـــــــرم...!!!!
-شـــــــــــــــــــــــش!!! چته آماتا پچ پچ میکنی! فهمیدم متنفری! ولی از چی؟!؟
- شش به خودت! مگه با تو پچ پچ کردم!؟ با خودم بودم! حالا که اینطوره از تو هم متنفرم!! ... من متنفرم متنفرم متنفرم....
- خب میدونی که من دوستتم؟؟ حداقل بودم قبل ازینکه متنفر بشی از منم دیگه! پس بگو از کی متنفری!!
- آخه یعنی واقعا بعد این همه سال نفهمیدی من از این استادایی که الکی خودشونو استاد جا میزنن و یچی بلد نیستن متنفرم!؟؟ بزنم لهت کنم یا کروشیوت کنم!؟؟ هان؟ خودت انتخاب کن!

-

دوربین میچرخه و سکوت آنی رو که تو اون لحظه تو کلاس مشغول حکمرانی حکومت طاغوت مآبانه اش بود ضبط میکنه تو تصویر! همینطوری میچرخه و میچرخه و میرچرخه و چهره ی تک تک بچه های کلاسو رد میکنه و میچرخه و چهره ی آتشین پرفسور رو هم رد میکنه .. ایندفعه با یه حرکت زیگزاگی خفن دوربین برمیگرده و زوم میکنه رو چهره ی مهربان پرفسور! تاتادام!!!:

-

دوربین چشمای باریک شده ی پرفسور بگمن رو رها میکنه و زوم میکنه رو سوژه ی هیجانی تری!
پرفسور لب هاش رو میگزه و در همین حال دوربین تصاویر رو به صورت اسلوموشن ضبط میکنه... ترک های لب پرفسور در اثر گزیده شدن سر باز میکنن و خون شفاف و زلال (!) و قرمزی لب های پرفسور رو براق میکنه و چه درخشندگی ای رو این دوربین ما شاهده!
در همون حال آماتا سرشو بالا میاره و تو صورت پرفسور زل میزنه. درخشندگی چشمای پرفسور و برقی که از خون تازه ی رو لب پرفسور به چشم میخوره آماتا رو سرجاش میخکوب میکنه! اما از رو نمیره و زیر لبش میگه:
- نمیدونستم گوشاش اینقده تیزه...
- آماتا خفه بمیر!الان جفتمونو به کشتن میدی!!

دوربین برمیگرده پیش پرفسور و همگام با پرفسور جلو میره به سمت آماتا.
در اون لحظات حساس حتی صدای نفس کشیدن احدی هم شنیده نمیشد!

احدی مجهول الهویه در گوشه ای از کلاس:
دوربین:
همون احد (!): خسته شدیم بابا! گفتم یه جیغی بزنم اتمسفر جنایی تر بشه!

پرفسور بگمن جلوی میز آماتا وایساده بود. آماتا با اعتماد به نفس تمام بلند میشه و به دوربین این فرصت رو میده که از یه صحنه ی فیس تو فیس خفن و حیاتی فیلم بگیره!

پرفسور: که پیشگویی های من رو قبول نداری نه !؟؟
آماتا: خیلی معذرت میخوام پرفسور. شما پیشگویی ای کردین که من قبولش داشته باشم؟؟

دانش آموز بامزه (همونی که اولین بار مهارت استاد رو زیر سوال برد!):

پرفسور با نهایت انعطاف میپیچه سمت اون بامزه و طلسم نه چندان مرگ باری رو نثارش میکنه. در همین لحظه بود که بغل دستی آماتا با آغوش باز از مرگ پذیرایی میکنه !
بگمن روش رو به آماتا میکنه و میگه:

- که اینطور! مثل این که خودت خیلی به خودت اطمینان داری! چطوره یه چشمه از توانایی های شگفت انگیز پیشگوییت رو نشونمون بدی؟؟ اگه هم که نه ، مجبورت میکنم تا آخر سال تو آشپزخونه ی هاگوارتز به جنا توی تدارک میز و شستن ظرفا کمک کنی! البته بدون جادو!!

آماتا در کمال ناباوری نگاهی به بچه های کلاس میندازه به امید حمایتی چیزی اما تنها چیزی که میبینه یه عده آدم شاد و خوشحاله که رو هم افتادن تخمه و میشکونن و هم زمان ماجرارو دنبال میکنن! همینطوری با چشماش دنبال کمک میگشت تو کلاس که ییهو چشمش میفته به یه ردای تر و تمیزی که تو پوست بسته بندی شده بود و روی میز پرفسور جا خوش کرده بود. یادش اومد که اون روز صبح پرفسور آبر دامبل تو راهرو جلوی پرفسور بگمن رو گرفته بود و اون ردا رو تو بغلش تپونده بود و کلی بهش سپرد که با نهایت دقت شستو شوش بده! گویا پرفسور بگمن به شغل آبرومند خشکشویی در کنار شغل شریف تدریس پیشگویی میپرداخت!
لبخند موذیانه ای رو لبای آماتا نقش بست. دست به جیبش برد و آینه اش رو که جزء جدایی ناپذیر از خودش بود ، درآورد.
پرفسور بگمن یه نیگاه عاقل اندر سفیه به آماتا انداخت و گفت:

-ببینم! نکنه میخوای آینده ی منو از تو آینه ببینی!!؟ گوی بلورین احتیاج نداری بیارم برات؟
- نه استاد با همین کارم راه میفته!!

آماتا خیلی سعی کرد تا یادش بیاد مشنگایی که تو تابستون باهاشون کمپ رفته بود چطوری با آینه نور خورشیدو اینور اونور منعکس میکردن. با خودش فکر کرد که حتما اونطوری میتونه بسته ی رو میزو آتیش بزنه. اما هرکاری کرد نتونست که نتونست!
پرفسور: چی میبینی ! به منم بوگو عموجان!!

ییهو شخص مجهول الهویه از گوشه ی کلاس بلند میشه و انگار میفهمه چی تو سر آماتاس. زیر لبش طلسمی رو میخونه و توی بسته جرقه ای درست میکنه.
احد مجهول الهویه(تو دلش!!): بابا کلاس ماست دیگه! حتی یه نفرم پتانسیل اینو نداره که یکم آتیش بسوزونه! چه خسته کننده!

آماتا جرقه رو که دید نیشش تا بناگوش باز شد و تو دلش به علامه گی خودش افتخار کرد که چچقدر خوب از مشنگا کار یاد گرفته بود!

پرفسور یک لحظه با خودش فکر کرد که نکنه آماتا واقعا چیزی دیده که اینطوری لبخند آبکی تحویلش میده. دهنش رو باز کرد که بپرسه اما آماتا زودتر گفت:

- پرفسور خیلی متاسفم ولی میبینم که پرفسور دامبلدور حکم تدریستون رو به تعلیق در میاره...انگار..
پرفسور:
- انگار یه کار خیلی بد کردین! مثلا این که مسئولیتی رو که بهتون داده بود رو توش گند زدین.. اوه اوه اوه..

در همون لحظه بوی سوختگی تیزی دماغ پرفسور رو به نوازش در میاره. استاد بگمن با کنجکاوی بو میکشه و ...
انگار کل آب دریاچه ی نزدیک هاگوارتز رو یخ کردن ریختن رو سر این پرفسور بیچاره ...پرفسور بگمن هجوم میبره سمت بسته و روش میپره اما دیگه دیر شده بود و نه تنها ردای توی بسته سوخته بود، تنها ردای خودشم با یه طرح دایره ای خیلی خوشکل رو شکمش، جزغاله شد!
دوربین زوم میکنه رو پرفسور و این حالت پرفسور رو که کارد میزدی بهش خونش در نمیومد رو ثبت کرد!

پرفسور: 100 امتیاز از گریف کم میکنم آماتا! آتیشت میزنم!!تو .. دانش آموز گستاخ..
آماتا : فک کنم استاد دیگه از استادی تا الان تعلیق شده باشید! نمیتونین امتیاز کم کنین! ولی خب من پیشگویی که خودتون خواستین رو انجام دادم!

-------------------------------------------------

و در پایان باید بگم که این فقط یه رول بود برای ارائه به عنوان مقش و هیچ ارزش دیگه ای نداره!! همه میدونن من به استاد ارادت خاصی دارم!


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۹۰

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
صبح
با باز شدن در بارو، همهمه ای برپا شد. آرتور وارد خانه شد و بعد از رد کردن هفت خوان رستم، از میان سیل جمعیت به آشپزخانه رسید. جینی با لبخندی پلاستیک وسایل را از دست او گرفت و در داخل آنها نگاهی انداخت. سپس مشغول بیرون آوردن وسایل و مرتب کردن آن ها در آشپزخانه شد.

ظهر
جینی در حالی که در اتاق آرتور تلویزیون او را با بی میلی تمیز می کرد و شبکه هواشناسی را میدید از پنجره دید که ریموس و سیریوس وارد خانه شده اند.

عصر

جینی، ریموس و سیریوس هر سه دور یک میز نشسته بودند.
جینی: من سه تا پیشگویی می کنم و اگه هر سه تاشون درست بودن شما باید چوبدستی آلبوسو برام بیارید تا یه نگاهی بهش بندازم...
مالی بالای سر ریموس ایستاد و با نگاهی برای دخترش اظهار تاسف کرد. سپس کیکی را وسط میز گذاشت.
جینی: اول اینکه...من پیشنهاد می کنم این کیکو نخورید.
بلافاصله بعد از گفتن این حرف، سیریوس تکه ای از کیک را از دهانش بیرون انداخت.
-چقدر شوره...
جینی با خشنودی نگاهی به سیریوس انداخت و گفت: دومین غیب گویی من... امروز هوا به شدت سرد میشه.
ریموس با تمسخر گفت: نه بابا؟
جینی پنجره بالای سر ریموس را با چوبدستی باز کرد. قطرات تگرگ از بیرون وارد خانه شدن ود به سر ریموس برخورد کردند.
ریموس با تعجب به جینی نگاه کرد و گفت: قبول نیست..اینا که پیش پا افتاده بودن...منم می تونستم...
جینی خندید. گفت: مطمئنا سومی بزرگترین غیب گویی ممکن برای محفلیاست. فقط قبلش چوبدستی آلبوسو می خوام.

مدتی بعد
جینی به همراه ریموس و سیریوس در محوطه بارو ایستاده بودند. جینی ابر چوبدستی را در جیب ردایش گذاشت و گفت: سومین پیشگویی اینه...بزودی...این خونه روی سرافراد داخلش خراب میشه....توسط یه مرگخوار...
ریموس: یعنی تو ما رو اینجا آوردی که از خونه مراقبت کنیم؟؟
جینی خندید.موهایش به رنگ مشکی در آمد و بینی کجش شروع به صاف شدن کرد. آستین چپ ردایش را بالا زد تا علامت شومش مشخص شود.
سیریوس پس از بیرون آمدن از شوک فریاد زد: آماندا!!!
آماندا بروکل هرست، چوبش را به سمت یکی از تخته سنگ های اصلی خانه گرفت و زمزمه کرد: ریداکتو...



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لونا و تری که به تازگی یکی از بازیای مشنگارو یاد گرفته بودن، هرکدوم یه طرف یه طنابو گرفته بودن و تکون تکونش میدادن. لینی هم وسط اونا وایساده بود و فرت و فرت از رو طناب میپرید.

لینی با هر بار رسیدن پاش به زمین، یه کلمه رو میگفت تا در نهایت جمله ش کامل شه.

- بعدش ... چی ... میشه؟ ... همین طور ... هی باید ... بپرم؟ ... تموم ... نمیشه؟

تری به دستاش که از بس طنابو چرخوندن خسته شدن نگاه میکنه و میگه: اه چرا عین وزغ میپری؟ خو بیا خوبی کن و بباز دیگه. باید اسمتو میذاشتن جهنده!

لونا یه نگاه به آسمون میندازه و یه عالمه نقطه رو اون دور دورا تو آسمون میبینه. درحالیکه یه دستش داره طنابو میچرخونه و یه چشمش داره آسمونو برانداز میکنه میگه:

- میدونستین من پیشگوییم خوبه؟

- دوشومب!

لینی با صدای مهیبی میخوره زمین، اما بدون کوچیک ترین توجهی به افتادنش شروع میکنه به قاه قاه خندیدن.

لونا با تعجب میگه: وا این چش شد؟

اما با دیدن تری که به سختی جلو خودشو گرفته بود تا نخنده میگه: منو مسخره میکنین؟

لونا دوباره به آسمون و نزدیک شدن پرنده ها نگاه میکنه و میگه: اگه تا چند دقیقه دیگه یه چیزی که اولش "چ" داره رو سرتون نریخت!

تری رسما منفجر میشه و همراه لینی هردو با صدای بلند شروع میکنن به خندیدن. لونا دوباره میگه: نگین نگفتما!

و چند قدم از اونا که هنوز در حال غلتیدن رو زمینن دور میشه و به یه درخت تکیه میده و تو دلش خدا خدا میکنه تا واقعا یکی از پرنده ها همون موقع حوس (هوس؟) کنه خودشو خالی کنه.

دسته ی عظیم پرنده ها که یحتمل در حال کوچ کردن بودن به اونا میرسه و درست از بالا سرشون رد میشه و لحظه ای بعد کلیشون دور میشن بدون اینکه چلغوزی نثار یکی از اون دوتا بکنن. لونا با ناامیدی چشماشو میبنده و آه میکشه.

تری که از شدت خنده دل درد گرفته میگه: حتما اینا قرار بود یه کاری کنن!

اما صدای پر پر زدن یه پرنده دیگه به گوش میرسه که از گروهش جا مونده، یه چیزی ازش خارج میشه و همون چیز رو مخ تری فرو میاد.

تری یک ثانیه قبل از این اتفاق:
تری یک ثانیه بعد از این اتفاق:

لینی و لونا با تعجب به تری خیره میشن. به قدری پهنای باند (!) چلغوز زیاد بود که رو نصف پیشونی تری پخش شده بود.

تری با چهره ای اخمو پیشونیشو لمس میکنه و میگه: با هیکلش جور در نمیومد!

قلب تری سریعا دستور داد و قال و ابراز عصبانیت کردنو به مغزش صادر میکنه اما قبل از اینکه این پیام برسه مغز تری یاد یه چیزی میفته. بعدش لبخند میزنه و میگه: میگن چلغوز خوشی میاره!

و با همین فکر به سمت شیرای آبی که تو پارکه میره تا صورتشو پاک کنه. لینی که از حرکت تری تعجب کرده، شونه هاشو بالا میندازه و برای کمک به اون همراش راه میفته.

لونا سنگ جلو پاشو محکم به جلو پرت میکنه و آه کشان میگه: من مثلا پیشگویی کردما!!!!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۳ ۲۲:۲۹:۳۴



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
حیاط هاگوارتز

- هی تری! این چه کتابیه میخونی؟

تری که محو کتاب شده بود هول (؟) میشه و سرشو بالا میاره و به لینی که با کنجکاوی بهش نگاه میکرده میگه: امم...این؟ اممم...کتاب پیشگوییه!

- برو باو! تو و پیشگویی؟! هه!!!!

- مگه من چمه؟

لینی دستشو جلوی دهن تری میگیره و یواش میگه : هیسس... آرومتر! یواش بگو کسی نفهمه ، اونوقت همه میان مسخره ت میکنن ها!! از من گفتن بود!

و با صدای بلند میخنده و از تری دور میشه که ناگهان تری که حسابی عصبانی شده بود داد میزنه : صبر کن لینی...من میتونم برات پیشگویی کنم.

- تو؟! خب پس الآن پیشگویی کن...زودباش منتظرم!

- الآن؟

- آره همین حالا! دیدی گفتم به تو این چیزا نمیاد!!

تری به لکنت میفته اما چشمش به لونا میفته که از اون دور دوان دوان داشت به طرف خودشون میومد و یک دفعه فکری به ذهنش میرسه...

- صبر کن تمرکز کنم!

و چشماشو میبنده... دوباره ادامه میده :

- تا چند دقیقه ی دیگه یکی تو رو میترسونه!

لینی پوزخندی میزنه و منتظر ادامه ی حرفای تری می مونه که یهو لونا میرسه و ...

- پخخخخخخخخ!

لینی دو متر بالا میپره و جیغ بنفشی میکشه ، یه نگاه به تری میندازه ، یه نگاه به لونا میندازه و با وحشت فرار میکنه.

لونا که از موضوع خبر نداشت زیر لب میگه : این چش شد؟!

تری هم لبخندی به پهنای صورت میزنه!!

10 دقیقه بعد :

تری روی یه صندلی نشسته و با غرور و اندکی ترس و نگرانی میگه : بچه ها نزنین تو صف! قول میدم واسه همتون پیشگویی کنم!

و به صف طولانی که بچه های هاگوارتز تشکیل داده بودن نگاه میکنه...!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
در خوابگاه مدیر باز شد و موجود ریش داری که بوی بز میداد داخل پرید و در را محکم کوبید تا همکارش از خواب ناز برخیزد و ظرف پف اژدها و بطری نوشیدنی کره ای که روی شکمش قرار گرفته بود به زمین بیفتد.

- اَه، نکش دیگه!

- چیو نکشم بوقی؟

- آبر تویی؟ یه لحظه فک کردم هنو تو خوابمم ... بیا واست تعریف کنم پسر عجب خوابی بود اوفــــــــ کفم برید ...

- بوقی من دارم از فشار مشکلات به فنا میرم میخوای خوابتو تعریف کنی؟ لباسات خیسه عوض کن برو سر کلاس.

- کلاس؟ کدوم کلاس؟ من که کلاس ندارم باو.

- از این به بعد داری چون معلم پیشگویی نداریم و الانم دانش آموزا سر کلاسن.

- پیشگویی؟ آخه من که پیشگویی بلد نیستم.

- مهم نیست فقط زودباش.

-


کلاس پیشگویی

لودو با چهره ی پف کرده و خواب آلود وارد شد و یکراست رفت پشت میز و شروع به صحبت کرد: سلام، من لودو بگمن هستم معلم پیشگویی شما. کتاباتون رو باز کنید و از صفحه اول شروع کنید به خوندن ... سوالی نیست؟ خوبه!

لودو بدون توجه به دست هایی که به هوا رفته بود کتابی از قفسه ی کنار دستش برداشت و باز کرد و سرش را پایین انداخت تا بلکه بتواند ادامه ی خوابش را ببیند.

- استاد ... استاد ... استاد من سوال دارم!

- بپرس فرزندم

- استاد تو لیستی که به ما داده بودند کتابی برای پیشگویی نبوده!

- 5 امتیاز از گروهت کم شد پسره ی بی نظم، کتاب پارسال رو باید می آوردین تا امسال ادامشو بخونید دیگه!

- استاد ببخشین درس عملی نداریم؟

- با پایه ی ضعیفی که تو درس پیشگویی دارین و من از تو چشماتون میخونمش خیلی برای درس عملی زوده.

- استاد ببخشین شما بلدین پیشگویی کنید ؟

دانش آموزان:

- شما میدونستی از بچه های بامزه ی کلاس هستی؟ خوب برای من اصلا مهم نیست که شما از قدرت های پیشگویی من چیزی بدونید یا نه ولی برای این که سرجاتون بشینید و دیگه حرف اضافه نزنید یه چشمه غیب گویی میام!

لودو این را گفت و به دانش آموز بامزه خیره شد و پس از کمی ادا درآوردن و چپ و راست کردن چشم و ابروهایش صدایی به نشانه ی تعجب از خود درآورد و گفت: اوه! بچه ها این دوست شما یک مشکلی داره که من نیمتونم بگم

دانش آموزان به پسر بامزه خیره شدند و پس از لحظه ای سکوت قهقهه هایشان را سردادند.

- نه خیر اصلا اینجوری نیست!

- جدا؟ خوب نشون بده من دروغ میگم

سپس لودو رو به دختری که کنار پسر بامزه نشسته بود کرد و با دیدن چهره ی چون لبوی او گفت: ببینم شما نظر کارشناسی ای در این مورد دارین دوشیزه؟

کل کلاس:

دختر با چهره ای آمیخته از خجالت و خشم از جایش برخواست و از کلاس خارج شد.

- ببینم دیگه کسی نمیخواد از مهارت های من سوال بپرسه؟ خوبه، مشغول شین و کتابتونو بخونید.

لودو این را گفت و دوباره سر جایش نشست دستانش را روی شکمش گذاشت در چرت لذت بخشی فرو رفت.



________________________
تکلیف

همانطور که دیدید برای غیبگویی حتما نیاز به مهارت های خاص نداید! تنها کافیست خبری از غیب بدهید که کسی نتواند آن را تکذیب کند!
رولی بنویسید که شخصی (شما یا هر کس دیگری) با استفاده از این تکنیک غیبگویی کند.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ ۱۷:۵۰:۰۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.