در خوابگاه مدیر باز شد و موجود ریش داری که بوی بز میداد داخل پرید و در را محکم کوبید تا همکارش از خواب ناز برخیزد و ظرف پف اژدها و بطری نوشیدنی کره ای که روی شکمش قرار گرفته بود به زمین بیفتد.
- اَه، نکش دیگه!
- چیو نکشم بوقی؟
- آبر تویی؟ یه لحظه فک کردم هنو تو خوابمم ... بیا واست تعریف کنم پسر عجب خوابی بود اوفــــــــ کفم برید ...
-
بوقی من دارم از فشار مشکلات به فنا میرم میخوای خوابتو تعریف کنی؟
لباسات خیسه عوض کن برو سر کلاس.
- کلاس؟ کدوم کلاس؟ من که کلاس ندارم باو.
- از این به بعد داری چون معلم پیشگویی نداریم و الانم دانش آموزا سر کلاسن.
- پیشگویی؟
آخه من که پیشگویی بلد نیستم.
- مهم نیست فقط زودباش.
-
کلاس پیشگوییلودو با چهره ی پف کرده و خواب آلود وارد شد و یکراست رفت پشت میز و شروع به صحبت کرد: سلام، من لودو بگمن هستم معلم پیشگویی شما. کتاباتون رو باز کنید و از صفحه اول شروع کنید به خوندن ... سوالی نیست؟ خوبه!
لودو بدون توجه به دست هایی که به هوا رفته بود کتابی از قفسه ی کنار دستش برداشت و باز کرد و سرش را پایین انداخت تا بلکه بتواند ادامه ی خوابش را ببیند.
- استاد ... استاد ...
استاد من سوال دارم!- بپرس فرزندم
- استاد تو لیستی که به ما داده بودند کتابی برای پیشگویی نبوده!
- 5 امتیاز از گروهت کم شد پسره ی بی نظم، کتاب پارسال رو باید می آوردین تا امسال ادامشو بخونید دیگه!
- استاد ببخشین درس عملی نداریم؟
- با پایه ی ضعیفی که تو درس پیشگویی دارین و من از تو چشماتون میخونمش خیلی برای درس عملی زوده.
- استاد ببخشین شما بلدین پیشگویی کنید
؟
دانش آموزان:
- شما میدونستی از بچه های بامزه ی کلاس هستی؟ خوب برای من اصلا مهم نیست که شما از قدرت های پیشگویی من چیزی بدونید یا نه ولی برای این که سرجاتون بشینید و دیگه حرف اضافه نزنید یه چشمه غیب گویی میام!
لودو این را گفت و به دانش آموز بامزه خیره شد و پس از کمی ادا درآوردن و چپ و راست کردن چشم و ابروهایش صدایی به نشانه ی تعجب از خود درآورد و گفت: اوه! بچه ها این دوست شما یک مشکلی داره که من نیمتونم بگم
دانش آموزان به پسر بامزه خیره شدند و پس از لحظه ای سکوت قهقهه هایشان را سردادند.
-
نه خیر اصلا اینجوری نیست!
- جدا؟ خوب نشون بده من دروغ میگم
سپس لودو رو به دختری که کنار پسر بامزه نشسته بود کرد و با دیدن چهره ی چون لبوی او گفت: ببینم شما نظر کارشناسی ای در این مورد دارین دوشیزه؟
کل کلاس:
دختر با چهره ای آمیخته از خجالت و خشم از جایش برخواست و از کلاس خارج شد.
- ببینم دیگه کسی نمیخواد از مهارت های من سوال بپرسه؟ خوبه، مشغول شین و کتابتونو بخونید.
لودو این را گفت و دوباره سر جایش نشست دستانش را روی شکمش گذاشت در چرت لذت بخشی فرو رفت.
________________________
تکلیف
همانطور که دیدید برای غیبگویی حتما نیاز به مهارت های خاص نداید! تنها کافیست خبری از غیب بدهید که کسی نتواند آن را تکذیب کند!
رولی بنویسید که شخصی (شما یا هر کس دیگری) با استفاده از این تکنیک غیبگویی کند.