هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۸

پاتریشیا استیمپسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


ظاهرش بي شباهت به دگیر همراهانش نبود، خاموش و رنج کشيده. مانند بقيه ي اعضای گروه نيز کنار درياچه نشسته بود و با بيتفاوتي به آن خیره نگاه مي کرد. درياچه ظاهري اسرار آميز داشت، آرام و ساکت. سطح آینه مانند و پهناور آن هیچ حرکتی نداشت.شاید همین سکونش باعث میشد که آن را عجیب و اسرار آمیز بخوانند.
فقط صدای زمزمه ی گاه گاه سواران بود که سکوت سخت جنگل و دریاچه را می شکست. سواران از اين همه انتظار خسته شده بودند. ولي کاري نمي توانستند انجام دهند،نه تا زمانی که دستوری جدید صادر نمی شد. پس وفادارنه در جایه خود باقی ماندند شاید خیره شدن به دریاچه این انتظار را به پایان می رساند.

تایید شد!
لازم نیست از همه کلمات استفاده کنید هفت تا کلمه هم کافی بود. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۵ ۱۰:۱۲:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

مورفین سوار قایق موتوری وفادارش شده بود و در دریاچه ی اسرارآمیز ویراژ میداد و زیر لب آهنگ "چه شباهتی با تونی پیدا کردم، امشب" را زمزمه می کرد که ناگهان با قایق گروه خواهران عجیب که یهویی جلوش ظاهر شده بود، تصادف کرد و موتورش خاموش و بعد منفجر شد و همه مردن.

سلام
وزیرم که نکردین، حداقل مورفین رو ببندین، دامبلدورم کنید یه کم بخندیم.
هر کسی هم با این پیشنهاد مخالفه، سرکوبش کنید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸

پروفسور سینیستراold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۷ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

همه جا را سکوت عجیبی فرا گرفته بود... گویی هیچگاه موجود زنده ای به آن مکان نگاه نینداخته بود... ساختمانی بس بلند بود و خاموشی آن باعث می شد مرموز تر از همیشه به نظر برسد اما او بدون هیچگونه توجهی به ظاهر ساختمان متروک که بی شباهتبه گورستان نبود از پله های ورودی بالا رفت... تو گویی سال های سال بود که این کار را هر روز انجام می داد... و مدت ها بود که فراموش کرده بود که نخستین بار چگونه قلبش از شدت وفاداری به ارباب بزرگ در سینه آرام و قرار نداشت و اکنون بدون هیچ اثری از آن بی قراری ها با چشمانی سرد و بی روح به روبرویش... به ورودی آن ساختمان ملعون خیره شده بود دستش را به طرف دستگیره برد و ناگهان صدایی از پشت سر باعث شد خشکش بزند... اما وقتی برگشت باز با همان منظره ی دریاچه ی سرد و بی روح مردگان که هزاران سال بود به همان شکل روبروی این ساختمان با نور اسرار آمیز خود آرمیده بود روبرو شد... مطمئن بود که کسی آن دور اطراف نیست... و با تمام وجود آرزو می کرد که هیچ یک از اعضای گروه در آن موقع شب بیرون از ساختمان و خارج از جلسه ی مرگخواران نباشد که او را ببیند... دوباره دستش را به سمت دستگیره برد اما باز همان صدا در گوشش پیچید این بار مطمئن بود که زمزمه ای را از درون دریاچه شنیده است... با قدم هایی استوار و کنجکاو به سمت دریاچه دوید و آنگاه صورت او را دید.... همان که همواره چهره اش را به همراه مرگ دیده بود... تصویر خودش بود که در آب دریاچه ای که هیچ چیز را به جز مرگ منعکس نمی کرد، منعکس شده بود... صدایی از پشت سر طلسمی را خواند... گوش هایش نشنید که چه خواند و تلاشی برای دفع آن نکرد...و لحظاتی بعد او، مرگخوار وفادار لرد تاریکی ها، سوار بر بال های مرگ ناخوانده اش به فرا سو می شتافت...

تایید شد!
سعی کنید کوتاهتر بنوبیسید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۹ ۱۹:۰۷:۴۳

عضو قدیمی این سایت بودم یه زمانی! حالا کی بودم بماند


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸

حسين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه

لردولدمورت بر روی صندلی مخصوصش نشسته بود و با چهره ای مصمم خاطراتش را مرور می کرد،هر چند دقیقه یکبار تصویر هری به ذهنش می آمد که در آسیاب متروکه ی دهکده ی هاگزمید ارتش کوچکی را سازماندهی میکرد.
لرد که می دانست این ارتش برای مقابله با مرگخواران است در دلش به فکر احمقانه ی هری خندید ولی بعد که شهرت بی مورد هری را به خاطر آورد مشتش را بر روی میز پوسیده ی ناهار خوری فرود آورد به طوری که زمین زیر پایش لرزید.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۸ ۱۹:۰۱:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۸

حسين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه

یکشنبه بود وهری جلوی آتش گرم حاصل از شومینه ی اتاق گریفیندور نشسته بود و به تکالیفی فکر می کرد که پروفسور اسنیپ به او داده بود.ناگهان به خاطر آورد که باید به سرسرا برودودر جشن شرکت کنداما چیزی که هری را ناراحت می کرد این بود که می بایست چهره ی ماگل مانند ویکتور کرام را تحمل کند.آخر هری از ویکتور کرام خوشش نمی آمد چون فکر می کرد کسان دیگری هم هستند که بتوانند با استفاده از جاروی پرنده دیگران را متحیر سازند.

لطفا با این کلمات داستان بنویسید:
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه


ویرایش شده توسط لرد انجماد در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۸:۳۰:۴۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۱۹:۲۲:۵۸

WE LOVE LORD VOLDEMORT!!!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۸

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه
خانه ی یک جن خانگی!!!دابی.
در یک -اسیاب متروک -جایی در جنگل دین جنی زندگی میکرد.شاید کمی احمقانه بود.ولی همیشه به ازادی خود میبالید!
خانه ای محقر داشت.تنها دارایی هایش -اجاق-ی -کوچک -و تلسکوپی پوسیده بود.
-خاطرات-ش را مرور میکرد.هگوارتز -ارتش-دامبلدور عمارت اربابی مالفوی ها...-مصمم-بودنش در ازادی جن های خانگی...
بله او جنی ازاد بود......

تایید شد!


ویرایش شده توسط شاگرد اولیوندر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۶ ۱۶:۰۷:۵۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۱۹:۲۲:۲۷

تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۸

بیل ویزلیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۵ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
در یک روز سرد ولرزان که همه جا را برف فرا گرفت بود دختری به نام ورونیکا که فقیر وبی کس بود در سرما راه می رفت اون با خودش می گفت ای کاش که یک جای گرم و نرم پیدا می شد در حال راه رفتن بود که یک_آسیاب_متروکه_پدیدارشد اون از خوشحالی در پوست خود نمی گونجید دوان دوان رفت ودر را باز کرد دید یک _اجاق_پوسیده_اون جاست رفت وخودش را گرم کرد همانطور که در حال گرم شدن بود _خاطرات_احمقانه _اش را به یاد آورد که روزی در خانه ای کلفتی می کرد اون رفت بود شیروانی را تمیز کند که ناگهان _تلسکوبی_کوچکی_دید که _مصمم_ شد که ببیند ستاره ها چقدر قشنگ هستن که یک دفع صاحب خانه اون را دید و به علت کار نکردن اون را از خانه انداخت بیرون

با امید موفقیت

تایید شد!
ولی خیلی خوب نبود بیشتر تلاش کن. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۲ ۱۹:۰۷:۵۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۸

هکتور دگورث گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ شنبه ۷ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۵۴ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه.

در يك روز آفتابي تابستان ناگهان _آسياب_كنار رودخانه با شدت شروع به چرخيدن كرد. آرتور كه داشت اطراف آسياب چرخ ميزد با ديدن اين صحنه به فكر طوفان افتاد اما طوفان در اين فصل سال حتي فكرش هم _احمقانه_و خنده دار بود.يك لحظه فكر ترسناكي از ذهنش گذشت؛ با سرعت به سمت آسياب _متروك_ دويد؛ در را باز كرد و به سرعت از پله ها بالا رفت، يكي از پله ها _ پوسيده_ بود؛ هميشه حواسش بود پايش را روي آن پله نگذارد؛اما در آن لحظه بجز رسيدن به بالاي آسياب فكر ديگري در سرش نبود.
پايش را روي پله گذاشت. پله شكست و پايش با شدت به درون پله رفت.آرتور از درد فرياد بلندي كشيد؛ اما به سرعت به خودش آمد! بايد عجله مي كرد، به سختي پايش را از داخل پله _كوچك_ بيرون كشيد. شلوارش پاره شده بود و زانويش خونريزي داشت.
لي لي كنان خودش را به بالاي آسياب رساند._تلسكوپ_ را از روي _اجاق_ قديمي كنار اتاق برداشت و به سوي پنجره رفت.
وحشتناك بود! عظيم ترين _ارتشي_ كه تا به حال ديده بود در حال نزديك شدن به دهكده ي آنها بود. ارتش سايه ها! بايد با سرعت تمام به سمت دهكده مي رفت و به مردم خبر مي داد. در دل اميدوار بود با اين پاي زخمي بتواند به موقع خود را به دهكده برساند...

تایید شد!


ویرایش شده توسط هکتور کبیر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۱ ۱۳:۱۸:۰۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۱ ۱۸:۴۳:۳۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۵:۵۴ جمعه ۹ بهمن ۱۳۸۸

بیل ویزلیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۵ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
یک شب هری و رون داشتن با شنل نامرای از جنگل ممنوع می گزشتن که یک" آسیاب" متروکه" دیدن هری "مصمم" شد که اون جارا ببیند وارد "آسیاب"شدند هری دید که یک "اجاق"پوسیده"و"تلسکوبه"کوچکی"در آنجا وجود دارد دارد ناگهان رون صدا زد وگفت هری بیا این ها رو نگاه کن هری دوان دوان رفت دید که چند کاغذ "خاطرات"از اسنیپ است رون گفت چه "خاطرات"احمقانه ای" هری گفت رون دیر شده است بهتره بریم

تایید نشد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۹ ۱۲:۱۹:۵۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.