هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۴۸ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰
#1
نام : واگاواگا
شغل : خودفروخته و مزدور دست های پشت پرده، ردبول خور حذب
معرفی شخصیت :
واگاواگا یا به قول بچه های محل وُگی قپونی یک گرگینه ی خودفروخته و جیره خوار حذب و ققی ماذمور است ، وی در یکی از سلولهای زندان آزکابان از مادری گرگینه به شهرت نَن جون و پدری دومبول صفت دیده به جهان گشود ، وی ذاتاً دستمالداری قهار بود و بطور کلی عوضی می نمود ! وی که همه روزه دستمالداری زندان بان و رئیس زندان پیشه کرده بود و حتی از راپورت نَن جون به رئیس زندان هم دریغ نکرد و به سرعت مدارج خودفروختگی طی و خیلی زود به دلیل حسن رفتار به معاونت زندان و دستمالداری اول رئیس آزکابان رسید ، اما به مرور زمان و به بلوغ رسیدن وُگی حالات گرگینگی در وی پدیدار شد و بعلت خطرات جانبی و حساسیت شغل دستمالداری او را از زندان اخراج و گیلیدی جوان را به جای او منصوب کردند که از همانجا کینه ای در دل وُگی افتاد و از گیلیدی کمی دلگیر شد و دشمنی بین این دو از آن زمان شکل گرفت ، وی در اوج فلاکت و بدبختی به زندگی خود ادامه داد و با کمک عده ای اراذل و اوباش و با استفاده از قدرت گرگینگی خود کوچه می بست و میدون قرق می کرد تا اینکه شهرت وی به گوش عوامل پشت پرده رسید و به نوکری و جیره خواری ایشان درآمد و در زمان کودتای وزارت از موقعیت استفاده و با همراه شدن و ذوب نمایی در آرمانهای حذب در شکل گیری کودتا با نفله کردن تعداد زیادی از جوانان حامی گیلیدی و ایجاد رعب و وحشت در میان آنها نقشی بسزا ایفا و انتقامی سخت از دشمن دیرینه ی خود گرفت . وی در حال حاضر ضمن حفظ مقام دستمالداری سران حذب ، نقش چماقدار اعظم و فرمانده ی نیروی سرکوبگری و سخنگوی ارشد سازمان قپونی بری و کیپگری اطلاعات حذب را نیز در اختیار دارد و به طور کلی فُش خور حذب و نقش لولو سر خرمن ِ حذب بر عهده وی است .
از خصوصیات رفتاری وی اینچونین باید گفت که مثلاً بعد از کشتار شونصد دانش آموز هاگوارتز در شلوغی های شونزده آگوست با تحویل دادن لبخندی ملیح و ارائه آمار نفله شدن شونصد تن از عوامل خودفروخته از دستگیری هزار و شونصد نفر دیگر نیز خبر میداد و با همان لبخند عید سعید کریسمس را در شبکه ی جی تی وی به خانواده ی همان هزار و شونصد نفر دستگیر شده تبریک میگفت و از نرفتن تیم ملی کوییدیچ به جام جهانی با لبخند ابراز تاسف میکرد !
وی بطور کلی مخالف تنفس ساحره ها بوده و از وجود وُلدی پرستان در شهر ابراز نگرانی کرده و همچنان لبخند زد !
وی بخاطر وجود عده ی کثیری از دستهای پشت پرده و سران حذب و بخاطر سهولت در ذوب شدگی در آرمانهای ایشان با درخواست کتبی خواستار صدور تردد آزاد در تالار خصوصی گروه ریونکلاو شد


ویرایش شده توسط واگا واگا در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۷ ۰:۵۴:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۹۰
#2
آقا ممد سرژ تانکیان اینام گرفته شده یا چی ؟ :))


تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰
#3
نام : ممد سرژ
نام خانوادگی : تانکیان اینا!
گروه ریون
شخصیت : یک شخصیت هری پاتری در قرن پنجم

من در همینجا از دوستان و برادران دعوت میکنم در یک حرکت نمادین همگی شناسه شون رو به سرژ تانکیان تغییر بدن تا همگی از این نماد بر علیه شناسه های غیر هری پاتری استفاده کرده و آرمانهای وب مستری و مادر کابل شبکه اینترنت رو ارج بنهیم!


ویرایش شده توسط برادر حمید در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۲۲:۵۳:۳۴
ویرایش شده توسط ممد سرژ تانکیان اینا! در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۲۳:۰۷:۳۶

تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰
#4
بنا به اسرار یاران گمنام و چندی از این دست بنده با اینکه به طور اخص علاقه ای به این تاپیک منحوس و پر از خاطرات دردآور نداشتم بنا بر صلاح آرمانها و ارزشهای حذب برای آخرین بار شخصیت خودم رو معرفی کرده و امید است مسئولین محترم کوییرل بازی در نیاورده و با وجود شناسه ای بسان سرژ که همیشه سپر بلای شناسه ی بنده در این تاپیک بود و فلواقع تاثیری روی منطق افلاطونی کوییرل نمیداشتن و ایشان بکلی با اصل این شخصیت و خود بنده مشکل داشتند از تایید کردن و ارائه دسترسی این شخصیت به ایفای نقش جلوگیری نکرده و راه مک گونگال فقید در پیش بگیرند!

نام : برادر حمید قزوینی نور دوست
شغل : مختلس بودجه های کلفت وزارتخانه سحر و جادو از مبالغ اختلاس شده ی سایرین
شخصیت : وی از کودکی از سایر کودکان متمایز برشمرده میشد و بطور خاصی مدارج ترقی در علم و ورزش و دیگر مسائل را به سرعت در خانه ی این عمو و آن خاله طی نمود تا در نوجوانی برای مسئولیت هایی که بزرگان در نظر گرفته بودند توانایی های لازم را داشته باشد ! هر روزی که او بزرگتر میشد یکی از پسران محله کمتر میشد و کم کم نسل محله ی او منقرض شد و برای ادامه ی بقا مجبور به ترک دیار و راهی بیابان های اطراف قزوین شد ، در آنجا و در اوج ناامیدی از ادامه ی بقا بدون پسر بچه موجودی سیاه روی و از جنس غیرانسانی دید که بخاطر فشار های روحی وارده چشم بر واقعیت فرو بست و چنان شد که نباید میشد و خود را در مخمصه ای بس هولناک انداخت ! او که پرید ولی موجود سیاه چرخید و خواست بپیچد ولی برادر حمید نپیچید و خلاصه زمانی که چشم باز کرد خود را در سیاه چاله های اجنه دید و با رای دادگاه لاحه وی به قصاص محکوم و بعلت تجارب گذشته به خوبی عمل قصاص را به جا آورد و همگان را به تحسین خویش واداشت و از آنجا شد که وی به خدمات ارزنده ای از این دست در میان ایشان به مدارج بالای مدیریتی و حکومتی برسید و سرانجام به عنوان کنسول ویژه ی حکومتی به لندن اعزام و برای تحقیق و توسعه ی روابط فی ما بین ، خود را در هاگوارتز تلپ کرد و کسی نبود که از مقاصد شوم ایشان آگاهی نداشته باشد ... البته قبل از اینکه....

این داستان ادامه دارد!

وی به طرز مشکوکی مایل بود در خوابگاه گروه ریون کلاو به تحقیق و توسعه بپردازد ( انتخاب گروه )


سلام
برادر حمید عزیز
در حال حاضر همه شناسه های عضو ایفای نقش هری پاتری هستند و اینکه فقط شناسه شما غیر هری پاتری باشه همونطور که حتما خودتون درک میکنید درست نیست. لطفا یک شخصیت انتخاب کنید و اونو معرفی کنید.
ممنون


اِ کوییرل !! خودتی عزیزم؟! :)))


ویرایش شده توسط برادر حمید در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۱۵:۱۵:۱۱
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۱۹:۲۱:۰۴
ویرایش شده توسط برادر حمید در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۲۲:۴۱:۲۴
ویرایش شده توسط برادر حمید در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۲۲:۴۳:۴۰
ویرایش شده توسط برادر حمید در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۲۲:۴۶:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱:۴۸ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰
#5
آنتونی همونطور که می تونی تو تالار ریون ببینی ما یک مبحث بنیادینی داشتیم به اسم صد و یک راه برای ذله کردن کریچر! شما رو دعوت میکنم به جای این مباحث دیپلماتیک و باکلاسانه به ارزش های ریونی بها بدی و سعی کنی جای این حرفا یکم بچزونیش بخندیم! :دی

در خصوص نحوه ی دسترسی به ایفای نقش هم من ترجیح میدم بلاک بشم ولی دیگه نرم تو اون تاپیک منزجر کننده ! اینقدر که کوییرل منو فرستاد اونجا من بعید میدونم کاربر دیگه ای رفته باشه اونجا !

در آخر هم اینکه بنده عدد 1 رو به حرمت برادرم ققی نثار روح جانگوز آن حضرت میکنم لذا آنطور باشد که این حضرت والا بدانند که چه کسانی ایشان را آدم کردند و آنطور نکنند که ما خوشمان نیاید ! و در راه خوشی ما بکنند و بخورند و بیاشامند و چیزی در این مسیر ایشان را لحظه ای از خدمت به آرمان های گیلیدی فقید و حاجی و حذب غافل نکند که اگر بکند ما ایشان را با گراوپی محشور خواهیم ساخت !


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۳:۴۸ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸
#6
در طرف دیگه ای از خوابگاه مدیران اتفاقات تازه ای در حال رخ دادن بود ، هری در سوئیت اختصاصی خودش مشغول تأسیس چند سایت جدید ، مثل طرفداران سریال امپراطور دافها (جومونگ هشتاد و نهم ) بود و داشت با مسئولین گوگل ادز ، سر هر کلیک چند گالیون چونه میزد تا مخارج عمل جراحی پروستات!؟! دومبول رو تأمین کنه ، نماینده ی گوگل ادز آدم بد قلقی به نظر میومد و بحث بالا گرفته بود ...

_ ببینید آقای پلید! من مشکل دارم! مگی سر پروستات دومبول منو کلافه کرده ! من به این پول احتیاج دارم!

نماینده سری تکون میده و سعی میکنه کوتاه نیاد ...

_ نه آقا ! ما قوانین سفت و سختی در این باره داریم ، اینجور سایت ها رو ما با چهارتا محصول بنجل مثل قره قورت جومونگ نشان ساپورت می کنیم! شما اصن قره قوروت خوردی؟
_ نه هر چی پول داشتم دادم یخ در بهشت خریدم! ولی شما باید پروستات دومبول رو ... آه ... من یه دختر دارم ، شما دختر دارید؟
_ بله ... اما ...
_ اما نداره! دختر توی دنیای ، بدون پروستات... فکر کردن بهش هم دردآوره ، مگه نه؟
_ بله ... اما ...
هری دستش رو به نشونه ی ساکت بمیر جلو میاره و ادامه میده :
_ اوه ! و ما چطور می تونیم بزاریم این اتفاق بیفته؟! ....

[ سکوت برای چند دقیقه ]

نماینده ناراحت و متأثر به نظر میاد ، با خودش فکر میکنه اگه مگی دختر خودش بود و پروستات دومبول نیاز به عمل داشت ... باید به این مرد کمک میکرد! اوه بله! همینطوره! قوانین نباید مانع میشد !

_ خب آقای هری ! باید خبر خوشحال کننده ای بهتون بدم! شما تونستید من رو متقاعد کنید ! حالا باید به فکر پروستات دومبول بود!
_ اوه خدایا ! ممنونم آقای پلید! شما ... اوه ، آه ، ... شما ، ای وای ، اوه ، هاه! ... اِوا! ... و بالاخره باید بگم دختر شما دختر خوشبختیه که پدری به خوبی شما داره!

_ اوه ممنونم آقای هری! اممم ، البته منظورتون مَگیه ؟ آخه من که دختر ندارم !

هری با نگاهی مستاصل به امریک خیره میشه ...

_ اممم ، اما شما همین الان گفتید که...

_ من خودم میدونم چی گفتم! لازم نیست به من بگید من چی گفتم! شما فکر کردید من کیم؟ شما ... شما می خواستین منو با دخترتون ؟...واقعاً که آقای هری! خوب شد دخترم اینجا نیست که این چیزا رو ببینه!

_ ای وای! آقای پلید جون مادرت ! بالاخره دختر داری یا نه؟!

_ خب نه ! مسلمه که نه! من زنم ندارم ! من و دخترم تنها زندگی میکنیم!

هری :

_ خلاصه بگم آقای هری! قوانین در این باره خیلی سختگیرانه س و ...ببینم شما قره قوروت نخوردین ؟

هری احساس میکنه تب کرده ، خسته س و داره با لبه ی دسته ی صندلیش ور میره .

_ نـه! گفتم که هر چی پول داشتم دادم یخ در بهشت خریدم!

_ اوه! آره ببخشید! آخه من دیشب نخوابیدم! قاطی کردم! ، داشتم میگفتم که ، پروستات دومبول نیاز به عمل داره ، مگی داره دیوونم میکنه! ببینم شما دختر دارین؟! میدونید پروستات برای دخترا توی این سن چقدر اهمیت داره؟ می تونید خودتون رو جای پدر دختر من بزارین؟

هری دچار ضربان قلب شده ، آهسته آهسته نفس میکشه و بغض گلوشو پر کرده ، لبه ی دسته ی صندلی به عمق یک بند انگشت خرده شده .

_ آقای پلید! ... شما همین الان میگفتین اصن دختر ندارین! من... من...

امریک دستشو به نشونه ی ساکت بمیر جلو میاره و ادامه میده :
_ اوه آقای هری! دخترا خیلی حساسن! اونا ... اونا مثل پر پروانه شکننده ، مثل گلبرگ ظریف و مثل قره قوروت ... اوه وجدانتون رو نهیب بزنید آقای هری! انسانیت در خطره! خدایا! اوههه! ....

هری : ... ....

هری عرق سردی که از پیشونیش میچکه رو پاک میکنه ، نگاهی به ساعت روی میز عسلی کنار ویترین اتاق میندازه ، مضطربه ، می خواد گریه کنه ، چندتا نفس عمیق میکشه و سه بار محکم فوت میکنه .... چشماش رو میبنده و بعد از چند لحظه بازشون میکنه ، لبخندی به لبش میاره و میگه :

_ خب آقای پلید ! باید خبر خوشحال کننده ای بهتون بدم! شما تونستید من رو متقاعد کنید ! حالا باید به فکر پروستات دومبول بود!

چهره ی امریک از شادی روشن میشه و نزدیکه گریش بگیره ، با خوشحالی بلند میشه و میگه :
__ اوه خدایا ! ممنونم آقای هری! شما ... اوه ، آه ، ... شما ، ای وای ، اوه ، هاه! ... اِوا! ... و بالاخره باید بگم دختر شما دختر خوشبختیه که پدری به خوبی شما داره!

هری که جوگیر شده و یک آن جوفضا گرفتتش با خوشحالی و البته طوری که وانمود کنه کار مهمی نکرده سرش رو پایین میندازه و میگه :

_اوه ممنونم آقای پلید! اممم ، البته منظورتون مَگیه ؟ آخه من که دختر ندارم !

امریک چهره ش تغییر میکنه و رنگش بر میگرده ، اخمی میکنه و میگه:
_ من خودم میدونم چی گفتم! لازم نیست به من بگید من چی گفتم! شما فکر کردید من کیم؟ شما ... شما می خواستین منو با دخترتون ؟...واقعاً که آقای هری! خوب شد دخترم اینجا نیست که این چیزا رو ببینه! و باید بگم قوانین شرکت ما در این باره خیلی سختگیرانه س و ما در این جور موقعیت ها جریمه های سنگینی هم داریم! ضمناً من حتماً رفتار امشبتون رو مد نظر قرار میدم! خاک بر سر باباتون !

امریک در کیفش رو میبنده و با حالتی خیلی عصبی بلند میشه ، نگاهی تاسف بار به هری میندازه ، سری تکون میده و با قدم های بلند و سریع میره و در رو پشت سرش محکم میبنده
و هری تک و تنها توی سوئیت اختصاصیش نشسته و :

پشت در سوئیت هری ، امریک با لبخندی بر لبش تلفن همراهشو از جیبش در میاره و میگه :
_ اوه سلام عزیزم ! جشن بگیر ! بالاخره می تونم پروستاتمو عمل کنم!


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲:۰۲ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸
#7
---- فقیرز پرزنت تقدیم می کند ----

نون خشک

کارگردان : کور ممد
فیلمبردار : [ به علت فقر با وبکم ِ منشی ِ صحنه فیلم گرفتیم و چون پولمون نمی رسید از خود منشی صحنه بجای فیلمبردار استفاده شد. ]

بازیگران :

سرژ تانکیان -------- پیرمرد بازنشسته
دومبول -------- دومبول (در نوجوانی)
سرژ تانکیان ------- نون خشکی
دومبول -------- نون خشکی [ بعلت فقر و ایجاد مشکلات مالی با سرژ تانکیان ادامه ی نقش نون خشکی رو دومبول بازی کرد چون دومبول تئاتریه و به پول اهمیت نداد ! ]

و با معرفی :

پروفسور کوییرل در نقش آقای نیکی
تهیه کننده : قلک پسر ویلی ادوارد.

-------------------------------------- اپیزود ابتدایی --------------------------------------

دومبول سوار دوچرخه ای قدیمی در حال گشتن توی خیابون های شلوغ لندن، در حالی که چهره ی نگرانی داره و عرق از پیشونیش شر شر میریزه پایین ، لحظه ای بعد سرژ رو داریم که توی یه پارک نشسته و داره با خودش شطرنج سرعتی بازی می کنه و خیلی نگران به نظر میرسه و عرق از پیشونیش شر شر میریزه پایین . در تمام این صحنه ها صدا نداریم و سعی شده ژانر استرس بره تو حلق ببینده.
حالا دومبول رو داریم که به پارک رسیده ، خیلی نگرانه و عرق از پیشونیش شر شر ریخته پایین ، در اون سمت هم سرژ رو داریم که نگرانیش دو چندان شده و دستهاش هم عرق کرده ، صدا نداریم و بیننده کم کم داره نگران میشه .
دومبول داره با سرعت رکاب میزنه و خیلی خیلی نگرانه ، سرژ تو اوج نگرانیه ، بیننده رنگش پریده ، انگار می خواد بگه: "_ بی کرفول ! " ، اما چیزی تو گلوشه که نمی تونه حرف بزنه ، دومبول یه آن میبینه چشاش سیاهی رفته ،... زینگ زینگ زینگ و این تنها کاریه که از دستش بر میاد و ....
صدا نداریم ، نگرانیه خودتونو حفظ کنید! سعی کنید خودتونو خیس کنید ! پتو یا هر چی دم دستتونه گاز بگیرید ، استــــرس ، اســـــــــــتـــــــــــرس ، اســـــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــــــــــرس .....

-------------------------------------- اپیزود ثانویه ---------------------------------------

در انتهای کوچه ی منتهی به پارک ، صدای نون خشکی تمام محله رو برداشته ، مرد نون خشکی رو داریم با لباسی ژنده که با نگرانی داره میگه :

_ نـــــونَ خوشکووووئه!
[ البته صدا نداریم و فقط در زیر نویس به چندین زبان مرده و زنده ی دنیا متوجه میشیم که اون چی میگه ]

در انتهای دیگه ی کوچه ی منتهی به پارک ، دم در سوپری محل ، آقای نیکی رو داریم که با لباسی فاخر و نایس و لبخندِ جِکوندی بر لب داره با یک خانم [ که خیلی اتفاقی تنها زن بیوه ی محله س ] در مورد فواید شیر موز طبیعی به نتایج جالب و هیجان انگیزی میرسه ...
[ یادتون نره که صدا نداریم ، به زیرنویس توجه داشته باشید ]

در اواسط کوچه ی منتهی به پارک هستیم ، نون خشکی رو داریم که خیلی عرق کرده و عین خری شده که تیاپشو ازش گرفتن ، عاجزانه داد میزنه :

_ نـــــونَ خوشکووووئه! ... آه ... نـــــونَ خوشکووووئه

[بیننده با اینکه فقط زیرنویس داره ولی گریه ش گرفته ، با نون خشکی تکرار میکنه : نـــــونَ خوشکوووئه! آههه خداااایا!! نـــــــونَ خوشکووووئه! و حتی بعضی بیینده ها آب دماغشون هم سرازیر شده و عده ای از ببینده های مسن تکرر ادرار پیدا کردن و وضعیت خیلی بغرنجه ]...
نزدیک به پارک هستیم و نون خشکی رو داریم که ناگهان با صدایی به بلندای فریاد سرژ میگه :

_ ... وااای دَدَم ! اَبیلفضل! هوووووشـــــــــــــــــــــهَ ....... آخ!!!


------------------------------------ اپیزود ثالثیه ------------------------------------------

محیط شلوغ بیمارستان رو داریم ، از هر طرفی مردم نگران به طرف دیگه میدوئن و پرستار ها از همه نگران تر از دست عده ای نگران کننده ، در حال گریزن ، بیینده ها نگران پرستارهان و صدا نداریم و زیر نویس هم نداریم و این خیلی به استرس فیلم اضافه کرده و بالاخره به سمت پله ها میریم ، با سرعت از پله ها بالا میریم و از راهروئیی در بخش سی سی یو به اتاق شماره ی سیزده میرسیم و این یعنی بیننده باید خودشو برای بدتر از اینها آماده کنه ...

_ راحتـــی؟ .... _ راحتـــــم! ...._راحتـــــی؟ ...._ راحتـــــم ....

و دومبول رو داریم که روی تخت دراز کشیده و چند عضو از اعضاءش توی گچه ، نون خشکی با گاریش در کنار اونه و دست نوازش و مهرورزی به سر دومبول نوجوان میکشه و نگران کننده اینه که نگران نیست و این خودش باعث نگرانیه، صدا نداریم ولی برای رضای خدا هم که شده صدای تَلَق تَلَقی به گوش می رسه و گویا صدای افتادن میز یا صندلی یا چیزی شبیه به اونه اما بیننده غرق در نگرانیه و منتظره یه فاجعه س، پس متوجه صدا نیست و خب بالاخره اینکه اســـترس ...
فردی با لباس سفید وارد میشه و نگران به نظر میاد ، رو به مرد نون خشکی چیزی میگه و اتاق رو ترک میکنه ...
مرد نون خشکی دستی به موهاش میکشه و خیلی عاجزانه و دردناک میگه :
_ اوه خدایا ، شنیدی ؟! ... من بچه ی مردم رو فلج کردم! اوه من ... من مست بودم! اوه من نباید پشت گاری میشستم! خدایا ..

و دومبول رو داریم که لبخند خسته ای میزنه و با چشمانی پر از امید و بوی کافور* میگه :
_ عمو جان ، خودتون رو ناراحت نکنید ، حتماً این اتفاق حامل پیغامی برای من بوده ... این پیغام سرنوشت منه! ... میدونم معنیش چیه !...

و سرژ رو در نمایی کلوزفـ[...]کینگ آپ داریم که لنز دوربین فقط دماغش رو داره ولی باز بیننده میدونه که اون مضطربه و منتظر ، و با نگرانی می پرسه :
_ اوه مای اوس کریم! ... یعنی چی پسرم؟ اون معنی رو به من بگو!... نَوو! نَوو ! [ now! now! ...]

صدا نداریم و نور محیط زیاد شده و تشعشعات زیادی از صورت دومبول که حالا لبخندش بیشتر شده و با چشمانی درخشان به آسمون خیره شده رو داریم و اون در یک لحظه ی استثنایی که بیننده رو غافلگیر میکنه ، میگه :

_ من باید شاعر و نقاش قرن 5 مصری با ویلچر میشدم ! سرنوشت من اینه! اوه مای دِستنی!!

بیننده عرق کرده و از فرط احساسات دچار رعشه شده ، دنیا به خودش لعنت میفرسته و زمین از شرم ترک می خوره ، خدا از عرش به فرش میاد و بالای سر دومبول به فقان و زاری مشغول میشه ! و نگران کننده ش اینه که سرژ با تبسم و فراق خاطری نگران کننده زیر لب ، نجوا کنان از دومبول میپرسه :

_ راحتـــی؟ .... _ راحتـــــم! ...._راحتـــــی؟ ...._ راحتـــــم ....

-------------------------------- اپیزود پایانی -------------------------------------------

صدا نداریم و صحنه تاریکه ، نور از پساپیش انتها به گونه ای هَندسام و هنری به درون میاد ولی بیننده چیزی دستگیرش نمیشه و کسی یا چیزی رو برای توصیف و فضاسازی صحنه نداریم اما نوشته ای روی تصویر میاد که :

و من چشمــــــانم را ... بسته بودم.

--------------------------- تیتراژ پایانی ------------------------------------

دومبولِ روزگار منم، سرژِ نون خشکی متهم
یه حادثه چند ساعته با من میاد قدم قدم
فحشا دهن وا می‌کنن، وقتی دل از ویسکی پره
دست من‌و بگیر که پام رو خون دومبول می‌سره
بگو که از کدوم طرف می‌شه به آمارش رسید
وقتی تو چشم هر کسی برق آمار‌و میشه دید
راه پارتیه امشبو به من ، دستای کی نشون می‌ده
وقتی که حتی دومبولم این روزا بوی خون می‌ده
لالا لالا لالا لایی دومبول بگـــو که راحتی ، لالا لالا من راحتم عموی ِ خوب ِ پاپتی (دو بار )
تمرین مرگ می‌کنم تو گود این پیاده‌رو
یه چیزی انگار گم شده توی نگاه من و تو
دارم به داشتن یه زخم تو [سینه!؟!] عادت می‌کنم
دارم شبامو با تن ِ دومبولی قسمت می‌کنم
لالا لالا لالا لایی دومبول بگـــو که راحتی ، لالا لالا من راحتم عموی ِ خوب ِ پاپتی (دو بار )


تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
#8
نام : امريك پليد

جنسیت:امیداوارم که مرد!!!

مشخصات ظاهری: یه چیزی که پلیدانه س و پلیدی ازش می فرافکنه و پلیدیت درش باشه یه چیزی شبیه امریک پلید!!!

علاقه : امریک ، پلیدیت ، گاز گرفتن ، امریک ، دموکراسی ، دوران طلایی ،
امریک ، با گراوپ بودن ، هرماینی وقتی پیش گراپیه ، امریک ، زاخی ، دومبول ، امریک ، تاریکی ، بن بست ، امریک ، کوزه ، در پشتی ، امریک ، دروغ گفتن ، مستند سازی ، امریک ،اصلاح ِ اصلاحات ، فرضیه سازی ، امریک ، سفر ، مردم کور ، امریک ، کیمیاگری ، دارت ، امریک ، سرکوب ، بدبختی ، امریک ، دهقان فداکار ، پول زور ، امریک ، خطّ ِ اتحاد دياتونيک ، فساد مالی و اداری ، امریک ، خوش خدمتی ، اشتباه کردن امریک و بالاخره اینکه امریک !

گروه :ریونکلاو

توصیف کوتاه: امریک گویا جنی س شورشی و اون خواهان اصلاحات در وضعیت همه چیزه! عاشق ترقی کردنه و شعارش اینه که هدف وسیله رو توجیح میکنه ، اون به شدت معتقده که تا وقتی "آن" باشه هیچی عوض نمیشه ، اون از هرماینی بدش میاد چون عاشق گراوپیه و گرواپی عاشق هرماینی ! خیلی گیجه ولی تصور میکنه از همه بیشتر میدونه ، اون شصت سال تموم فکر میکرده تایتانیک دختره س ولی بالاخره متقاعدش کردن تایتانیک اسم فیلمه اونم فک کرد اسم فیلم همون اسم پسره س ! زیاد سوتی میده ، فقط به خودش فکر میکنه و موقعیتش که البته همیشه در حال تنزله ! وقتایی که خیلی نگران به نظر میرسه حتماً یه سری به یتیم خونه میزنه و یه بلایی سر بچه ها در میاره چون نگران این بوده که ممکنه وجدان داشته باشه ! اما حالا خیالش راحته! از عشق و عاشقی متنفره ولی همه یه نیازهایی دارن و خب فیلم بازی کردن هم از استعدادهای ذاتیه اونه ، از تنها بودن بدش میاد ، نه بخاطر اینکه عاشق اجتماع باشه ، بخاطر اینکه هر جایی باشه بالاخره یه آشوبی میشه و باید چند نفری باشن که موقع بالا گرفتن گندی که زده همه چی رو بندازه گردن اونا ، اون بخاطر نجات دوستش از دست یه گرگینه ی خطرناک نشان افتخار گرفت ولی هنوز کسی نمیدونه دوستش به امریک 10000000 گالیون بدهکار بوده !فرزند شونزدهم از یه خانواده ی دو نفریه چون پدر و مادرش بخاطر اینکه بتونن خانواده رو حفظ کنن مجبور شدن سیزده قلوهای معروف به سیزده درنده خوی منفور رو به فرزندی قبول کنن تا زندان راضی بشه امریک رو برای دو سال پذیرش کنه تا خانواده ی امریک بتونن خودشونو یه جا گم و گور کنن! و خب امریک با همه ی این اوصاف خیلی مهربون و دوست داشتنیه! چون به این موضوع ایمان قلبی داره و خب تنها نکته ی مرموز اینه که اون تنها موجودیه که در حیات ، قلبشو به یه بیمار قلبی اهدا کرده چون اون بیمار همون دوستش بوده که ازش 10000000 گالیون طلب داشته!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۹ ۱۲:۲۱:۵۲

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۸
#9
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه

----------------------------------------------------------------------

اگرچه شیرینی خاطرات پوسیده ی الستور مودی او را مصمم تر می کرد تا به بازی احمقانه ای که سالها پیش بخاطر سوءتفاهم کوچکی که بین او و "آنها" در گرفته بود ، خاتمه دهد ، اما انگار هیزم اجاق کینه توزی های "آنها" همچنان شعله ور بود .
الستور که در تمام این سالها در دهکده ای متروک در بالای آسیاب آبی ِ دوست هم قطارش در ارتش ، به اشتباهات گذشته اش فکر میکرد ، حسرت روزهای خوش دوران جوانی اش و تدریس در هاگوارتز را با دیدن نمای مه گرفته ی مدرسه ، از پشت چشمی تلسکوپ شکسته ی بالای آسیاب پر می کرد.
و الستور خندید ، و کسی نفهمید او به "آنها" خندید ، به اشتباهات خندید ، به خودش خندید ،یا ... اما خندید! و به چشمی تلسکوپ خیره شد ...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۷ ۱۲:۳۶:۳۴

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۸
#10
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه

----------------------------------------------------------------------

کلاس درس ادبیات تازه تموم شده بود ، هری با سرعت از پله های در خروجی پایین میرفت تا بره پیش جینی و از اونجا خب خیلی احمقانه س که بگم می خواستن برن کجا ، اما توی راه رون رو دید که کنار مجسمه ای پوسیده نشسته بود و به طرز غریبی در حال تفکر بود ، پس مسیرش رو تغییر داد و به سمت رون رفت و گفت :
_ هی چطور داری پسر؟

و محکم به پشت رون زد. رون با نگاه درمونده ای به چشمای هری نگاه کرد و انگار می خواست بگه [...] اما لبخندی زد و گفت :

_ [...]!

هری خیلی ناراحت شد و گفت :

_ لوله ی تلسکوپ [...] خودت! فک کردی کی هستی ؟! باز بهت محبت کردم سرت گیج رفت؟!

رون که انگار حوصله ی ادامه ی بحث رو نداشت با عصبانیت گفت :

_ آخه من نمیدونم "باد روده" چه ربطی داره به شقیقه؟! مردک برگشته گفته با کلمه های آسیاب ، تلسکوپ ، خاطرات ، مصمم ، ارتش ، متروک ، اجاق و کوچک بشینیم جلمه بسازیم! عقده ای ×...×!

هری خندید و کسی نفهمید که هری به رون خندید ، به مردک خندید ، به خودش خندید ،یا چی ... اما خندید! و رفت ...

تایید نشد!
گرچه شما نیازی به تایید هم ندارید میتونید شخصیت مورد نظرتون رو معرفی کنید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۶ ۱۷:۴۳:۰۱

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.