هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰
#48

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- حالا نگفتی!! اینا جن خونگی ان؟

- چی؟! نه نه!! ببینم مگه شما جواهری در قصرو نمیدیدین؟

- کدومه؟ همون که سه شنبه شب ها میذاشت یه سری پرستار بودن؟

- نه بابا... اون که پرستارانه.

ویکتور در حالی که از چماق رز جاخالی میداد گفت:

- همونه که آخرش می گفت: حال من دست خودم نیس...؟

- نه بابا اون دلنوازان بود! اونو میگم که یه سری توی یه قصری کار میکردن! کره ای بود!

- خو از اول بگو!! جومونگ رو میگی؟

- ای خدا ول کنین! این دو تا آشپزن اومدن ما رو آموزش بدن!

همه ی هافلی ها توی مطبخ ریختن تا صندلی های جلو رو بگیرن. روفوس در حالی که دستش را روی صندلی سمت راست و کتابش را روی صندلی سمت چپ گذاشته بود فریاد زد:

- کینگزلی بیا برات جا گرفتم!

بالاخره وقتی آشوب آروم شد، هوگو جلو رفت و گفت:
- خب تدریس شروع میشه و من حرف های یانگوم رو ترجمه میکنم براتون. سوالی هم داشتین بگین. خب. یک .. دو... اصلا چرا میشماریم!송일국송일!!

تدریس شروع شد و همه یاداشت برداری رو شروع کردند.

یک ساعت و نیم بعد- پایان کلاس


رز درحالی که روی قسمتی از دفترش غلط گیر می زد گفت:

- کلاس خوبی بود. ایول! امروز یاد گرفتم سیب زمینی سرخ کنم.

روفوس در حالی که دست تاول زده اش را تکان میداد تا هوا بخورد گفت:
- منم آش کشک پختم. فکر کنم با چند جلسه ی بعد حتما توی مسابقه برنده میشیم.

هوگو:
-송일송일국송일국송일؟! ببخشید! منظورم این بود که مطمئنین؟

- حالا باید افه های اینم تحمل کنیم! آره ژیگول! برنده میشیم. جلسه بعد فردا همین ساعت!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
#47

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۱۶:۲۰ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از لینی بپرسید
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
رز:رفتي برامون دو تا ماگل آوردي?
خودم:ئه يعني تو اين ها رو نمي شناسي , اينا بدون چوب و ورد جادو مي كنن ,با دستاشون جادو ميكنن
رز:جن خانگي اند?
خودم:نه بابا اينا خيلي خوشكل اند
تق
خودم:چرا ميزني اما(دابز)?
اما:از كي هيز شدي تازه جغدت هم رفت و آمد هاي مشكوك داره
خودم:ول كن عيال,رز نجاتم بده .....

ببخشيد كمه وقت نداشتم


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
#46

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- خب... من یه جورایی امیدوار بودم شما یه فکری داشته باشین.

-

- من یه فکری دارم!

ملت هافل که دقایقی پیش با وجود شنیدن این صدا نا امید شده بودند، با بی توجهی به سمت منبع صدا برگشتند. کسی جز هوگو جلویشان نبود.

- من دو تا دست دارم. میتونن کمکمون کنن. الان میرم دنبالشون میارمشون.

یک ساعت بعد

در باز شد و هوگو به تنهایی داخل شد.

هوگو:
ملت:

هوگو:
ملت:

سرانجام هوگو دستش را به سمت در دراز کرد. انگار داشت به کسی اشاره میکرد داخل بیاید. و چند لحظه بعد، دو نفر داخل شدند. هر دو با چشمانی مایل و کره ای.

- ملت ایشون یانگوم هستند!()

سپس رویش را به سمت یانگوم برگرداند:
-송일국송일국송일국

رو به ملت هافل:

- و ایشون بانو چویی هستند! قراره یه سری کلاس آشپزی داشته باشیم.

و باز هم رو به دو تازه وارد

-송일국송일국송일국송일국송일국송일국؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#45

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
مـاگـل
پیام: 689
آفلاین
سوژه جديد !

سرسراي تالار هافلپاف
ساعت سه شب


بيشتر اعضاي هافل دور تا دور ميز مرصعي شكلي نشسته بودند و بي صبرانه منتظر بودند تا ببيند كه پيوز و ريتا ميخواهند راجع به چه موضوع مهمي صحبت كنند كه آنهارا اين موقع شب از خواب بيدار كرده اند .

پس از گذشت لحظاتي پيوز نگاهي به دور تا دور ميز انداخت و شروع كرد به صحبت كردن ...

- شما رو اين موقع شب بيدار كردم چون ميخواستم باهاتون راجع به موضوع مهمي صحبت كنم !
- بنال بينيم باو

- شما بايد بدونيد كه به زودي قراره يه مسابقه ي آشپزي توي هاگوارتز برگزار بشع و به گروه برنده ششصد امتياز ميدن !

- خب ؟

پيوز نگاهي به هافلي ها انداخت و با خوشحالي ادامه داد ...

- و از اونجايي كه كمترين امتياز رو داريم فق تنها راه قهرمانيمون اينه كه توي اين مسابقه برنده شيم !

رز كه از چرت وپرت گفتن پيوز كلافه شده بود ، با عصبانيت گفت : اخه كدوم يكي از ماها آشپزي بلديم ؟ اخه تو تاحالا دستت به قابلمه خورده ؟

حرفي كه رز زد حتي سبب شد كه خود پيوز هم نا اميد شود . حق با رز بود ؛ زيرا آنها هيچكدام مهارتي در آشپزي نداشتند و طرز تهيه يك غذاي ساده را هم بلد نبودند . بنابراين آنها هيچ شانسي براي موفقيت در اين مسابقه نداشتند ...

هافلي ها كه نا اميد شده بودند و ميخواستند بخوابند از روي صندلي هاي خود بلند شدند كه ناگهان ...

- من يه فكري دارم !

اين صداي گلرت بود كه توجه همه اعضا را به خود جلب كرد ...

- فكرت چيه ؟

همه منتظر پاسخ گلرت بودند ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۳ ۲۱:۲۰:۴۶

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۹
#44

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
همه ی اعضا با چشمانی از حدقه بیرون زده به سایه نگاه میکردند.سایه جلو تر آمد و گرد و غبار کمی فرو نشست.ملت هافل چشمان مشکی پر نفوذی را دیدند که به آنها با لبخندی مرموز خیره شده بود. تنها کسی که عکس العمل نشان داد لودو بود که سریع مسواک به دست نزد هستیا رفت. لحظه ای بعد کینگزلی با بغلی پر از همر جلو آمد و به هر کس یک عدد داد تا جلوی حرف های شوخی اش بگذارد.
همین که هستیا خودش را به همه یاد آوری کرد رز که به سرعت نور با او صمیمی شده بود او را به آشپزخانه کشید و در را پشت سرش بست.
- ببین هستیا... این روفوس نباید سوپ بخوره... چون حساسیت داره و ما نمیدونیم چیه این....

خرفخرفمبن( صدای حالت خفگی)

- بدو!

هستیا و رز وارد تالار شدند و در کمال تعجب روفوس را دیدند که قاشقی پر از سوپ را به زمین می اندازد و به زانو می افتد. صورت روفوس قرمز شد. بعد سبز . بعد زرد. و بعد بنفش همین طور که بچه ها این طرف آن طرف می دویدند هستیا داشت به مادام پامفری تلفن میکرد. نمیدانست عوارض این حساسیت چیست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۹
#43

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
مـاگـل
پیام: 90
آفلاین
رز قابلمه غذا را از روی میز اشپزخانه ( کلمه ای که یک قرنی هست به جای مطبخ به کار می رود ) قاپید و نیمچه دوان به طرف در آشپزخانه رفت. پیوز انگشتش را روی گردنش کشید و ادای نیک سربریده را برای گلرت در آورد و دنبال رز و بقیه به راه افتاد.

صحنه با صدای «هوشت» به غذاخوری تغییر می کنه!

رز در حالی که اینجوری به همه نگاه می کرد زیر پوستی به پیوز اطلاع داد که :
-غذا ها رو خودت بکش که به روفوس نرسه.

و پیوز که شکل به همه نگاه می کرد زیر پوستی جواب داد:
-من به هوشت افتخار می کنم! از من جامد تر پیدا نکردی واسه کشیدن سوپ؟!!

رز سرش رو برگردوند و اینجوری از ورای پیوز به روفوس زل زد که به شکل در اومده بود.
-چیه؟!
-هان؟! هوم، هیچی!!

رز نگاهش رو به طرف پیوز برگردوند ( که با توجه به معلوم بودن روفوس از ورای پیوز کار سختی بود ) و همچنان زیر پوستی گفت:
پس چی کار کـ.....

در همین حال ناگهان با صدای ماورای صوتی یکی از دیوار های داخلی تالار فروریخت . ملت جیغ و داد و هوار کنان عقب پریدند. یک نفر از بین گرد و غبار به پاخاسته نزدیک می شد که موهایش به سبزی می زد.....



اولین پست بعد از بازگشت من!



مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۸۹
#42

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
سوژه
روزی روزگاری در یک خانه ی زیبا با دیوار های آبی رنگ که به طور عاشقانه ای از دود کش آن دود غلیظ خاکستری رنگی بیرون میزد تمام هافلی ها دور یکدیگر جمع شده بودند و به قصه های شیرین و عبرت آموز روفوس از جنگ ها و کشور گشایی هایش گوش فرا داده بودند. پس از تمام شدن داستان ها،روفوس - که گرد آورنده و رئیس همه محسوب میشد و همه از او حرف شنوی داشتند و ازش میترسیدند- روی صندلی مخصوصش جلوی آتش نشست و به آتش خیره نگاه کرد و به خیال فرو رفت تا برای مجلس فردا هم داستان های جدیدی بسازد. بچه ها همگی به بازی پرداختند و تعدادی از مادر ها که در مطبخ نبودند بافتنی هایشان را در آوردند و مشغول شدند. سر رز از لای در مطبخ بیرون آمد و گفت:
- برای غذا سوپ بهتره یا نیمرو یا شله زرد؟
ریتا گره ای را از قلاب بافی اش بازی کرد و گفت:
- سوپ.
رز سریع به داخل مطبخ رفت و در را بست.

داخل مطبخ
- خب بچه ها. مشغول شید به پخت سوپ. همه ی ادویه ها توی کمد سمت راسته. سبزیجات کمد دوم از سمت چپ.خوراکی های نشاسته ای توی کمد..

خلاصه هافلی هایی که آن شب نوبت پخت و پزشان بود شروع کردند. اسکور تعدادی سیب زمینی از کمد بیرون آورد و آنها را تکه تکه کرد و با پوست داخل سوپ انداخت.
کینگزلی تعدادی ورمیشل را با دست های نشسته خرد کرد و درون سوپ ریخت. هر کس به کاری مشغول شد تا اینکه زنگ غذا به صدا در آمد و همه آماده ی سرو غذا شدند. رز با قاشقی کوچک جلو رفت و گفت:
- چی توی این ریختین؟ چرا اینقدر مزه اش با سوپای همیشگی فرق کرده؟
گلرت پاسخ داد:
- بد مزه شده؟
- نه. عالی شده. چیکارش کردی گلرت؟
- توش یه کم پودر زنجبیل و بادوم زمینی ریختم....
- چی؟
آشپز خانه در سکوت فرو رفت. ظاهرا رز چیزی میدانست که دیگران از آن بی اطلاع بودند. ناگهان سکوت با جیغ رز شکسته شد.
- روفوس به بادوم زمینی حساسیت داره!
- حالا چه حساسیتی داره مگه؟کسی میدونه؟
هیچ کس جواب نداد. هیچ کس نمیدانست.
پیوز گفت:
- مهم نیست الان باید بریم و نذاریم که روفوس از اون غذا بخوره.اما گلرت دعا کن به خیر بگذره..وگرنه خودم..

صدای روفوس به گوش رسید:
- پس چرا نمیاین شما؟!
کینگزلی پاسخ داد:
- الان میایم!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۹ ۱۷:۳۰:۴۳
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۹ ۱۷:۳۴:۵۲


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
#41

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
- ملـــــــــت! بشتابيد برای گوش كردن به سخنان اين جانب، لطفا" عجله نماييد.

پيوز با عصبانيت رو به بقيه ی هافلی ها گفت:
- اه... بايد بريم باز به چرت و پرت های لودو گوش كنيم... حواستون باشه! وسط سخنرانيش بايد نقشمه مون رو عملی كنيم!

لحظاتی بعد:

- ای ملت غيور هافلپاف، ای ملت بزرگ هافلپاف، ای ملت عظيم هافلپاف، به قول دوستان سرِ كوچه، ای ملت خفن هافلپاف ، درود بر شما! درود بر شما و يارانِ شما، درود بر شما بزرگان، كه از خواب خود برای شركت در جبهه های هافل عليه راون زده ايد، بايد بر غيرت شما آفرين گفت. بايد بر تعصب شما بر رنگ زرد هافلپاف آفرين گفت. ..

ملت:

- ...بايد از شما تشكر كرد، شما كارهای بزرگی كرده ايد. خشتِ جان خود را برای ساختن ستون های هافلپاف گذاشتيد، شما در راه حقوق اين گروه بزرگ، فداكاری های فراوان كرده ايد، شما پر از غيرت و تعصبيد و تعصب خود را هنوز كه هنوز است بر هافلپاف حفظ نموده ايد و بر نام هافلپاف تعصب داريد و شما كه كارهای فراوان ديگری هم كرده ايد كه چون ساير كارهای شما را نمی دانم آن ها را نام نمی برم...

ملت:

- ... بايد خدمت شما برادران و خواهران غيرتمند بر رنگ زرد و با تعصب بر نام هافلپاف، فداكار، بزرگ و هميشه بزرگوار، شما هافلپافی های ايثار گر، شما هافلپافی هايی كه مهربانی خود را هميشه به سايرين ابراز می داريد، شما ملت مومن و نماز گذار كه در هشت سال دفاع مقدس بر دهان عراق و آمريكا ضربات محكمی زديد... چيزه ، كانال يه لحظه عوض شد! ... شما ملتی كه هميشه در هاگوارتز نامی نيك از هافلپاف به جا گذاشتيد...

ملت:

- ... بايد به شما اعلام كنم اين دوشنبه كه در واقع فردا نيست، پس فردا نيست، يك روز بعد از پس فرداست... متوجه شديد ديگه؟

ملت: بـــــــــله!

- آفرين بر شما و هوش شما! روزی كه اعلام نمودم روز نبرد ما بر عليه گروه راونكلاو است...

در همين لحظه، پيوز يك گوجه فرنگی رو به سمت دماغ لودو پرت كرد و با صدای بلندی، در حالی كه می خنديد، فرياد زنان گفت:
- حالا!

در همين لحظه، گوجه فرنگی های قرمز رنگ، يكی بعد از ديگری، بر قسمت های مختلف بدن لودو، از صورتش گرفته تا ناكجا آباده بدنش ، فرود آمدند.

در اين موقع، حاج درك به شكل خوف انگيزی ظاهر شد و با ناراحتی رو به هافلپافی ها گفت:
- نفرين مرلين بر شما باد كه فرستاده من را با ضربات گوجه فرنگی خود به رب گوجه فرنگی مبدل نموديد! از امروز حتی برای يك لحظه هم زندگی خوبی نخواهيد ديد!

در اين لحظه، درك با همون سرعتی كه ظاهر شده بود، غيب شد. پيوز با ترس و لرز رو به بقيه گفت:
- درك چرا اين ريختی شده بود؟! نكنه يه پيامبری چيزی شده باشه؟ نكنه نفرينش كارساز بشه؟!



Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
#40

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه جديد

- آهــــــــــــــــــــــــــــــــــــاي! ملت غيور هافل! چرا خوابيده ايد؟ برخيزيد اي غيور مردان!
- خرررر پففف ... پس خانوما چي؟ خجالت نميكشي؟ ... خرررررر پفففففف!!!
- بله بله! اي غيورمردان و زنان هافلي! الان چه وقت خواب است؟ برپا!
- خرررررر ... خوب معلومه سه و نيم نصفه شب وقت خوابه ديگه ... پفففففف
- اكنون مرا مجبور كرديد كه با خشم وارد عمل شوم! انفجاريوس!
انفجار شديدي بالاي سر هافلي ها ايجاد شد و صداي آن داد و بيداد همه را در آورد. ملت كه اكنون خواب از سرشان پريده بود با تمام وجود نسبت به فاميل هاي نزديك حاچ درك اظهار ارادت ميكردند.
ناگهان روفوس فرياد زد: صبر كنيد ببينم! اين كه حاچ درك نيست!
- پس كيه؟
لودو لبخند شيطاني زد و گفت: بلي اي برادر رزمنده ي من! من به عنوان جانشين مسئوليت هاي حاج درك (عليه السلام) را برعهده گرفته ام. البته ابتدا مقاومت فرمودم اما ايشان چوبدستيشان را بر سر من كشيدند و از آن لحظه ارادت شديدي به ايشان پيدا كردم و تحت امر ايشانم. اكنون اين محملات را رها كنيد برخيزيد. جنگ بزرگي نزديك است و همه ما بايد براي مقاومت عليه نيروهاي خارجي دشمن يعني حزب ملعون راونيون تلاش كنيم. مي توانيد برنامه ما را براي آمادگي جنگ بر روي تابلوي اعلانات بنگريد. برخيزيد!

__________________________****__________________________

3 و 40 دقيقه صبح: بيدار باش
4 صبح: ورزش صبحگاهي
8 صبح: تمرينات نظامي
12 ظهر: تمرينات غير نظامي!
3 بعد از ظهر:ناهار
3 و 15 دقيقه بعداز ظهر: سينه خيز دور هاگوارتز!
6 و 30 دقيقه بعد از ظهر: پامرغي دور هاگوارتز!
8 و 40 دقيقه: خاموشي!

هر كس از اين برنامه ضره اي تخطي كند به 1 روز كامل حبس در توالت عمومي خوش رايحه هافل محكوم ميگردد!

__________________________****__________________________

ملت هافل با خشم و غضب به يكديگر نگاهي كردند.
پيوز از بالاي سر آن ها با نيشخندي شيطاني گفت: نگران نباشيد بچه ها، با هم ديگه كاري ميكنيم كه خودش به غلط كردم بيفته

________________________
سوژه مشخصه! لودو تحط طلسم فرمان حاچ درك كه مشخص نيست خودش كجاست از اين رو به اون رو شده و تالار هافل رو كرده پادگان آمادگي براي جنگ با راون.
ملت هميشه تنبل هافل هم بي كار نميشينن و ميخوان حال لودو و در اصل حاچي رو بگيرن تا دوباره به بخور و بخواب ادامه بدن.
سوژه رو باز گذاشتم تا هر جوري خواستيد ادامه بديد، فقط لطفا طنز!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸
#39

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
مـاگـل
پیام: 689
آفلاین
آنتونین با تعجب گفت : گلاه گیس ارباب اینجا چیکار میکنه ؟ اصن ارباب چطور اومده اینجا !؟؟
همه هافلیون با عصبانیت به آنتونین نگاه کردند .
- به جون شصت و شیش بچه ام ، نمیدونم کلاه گیس ارباب چرا اینجاس !
ناگهان در با شدت به هم کوبیده شد و بقیه ی محفلیون از جمله لودو و روفوس و بقیه ی هافلیون وارد شدند . آنها دست بندهایی زرد به دور دستانشان پیچیده بودند که روی آن نوشته بود ...
آزادی !


خلاصه هافلیون کمی بارگاه ملکوتی رو زیر رو کردند ولی هیچ چیزی پیدا نکردند . روفوس که خسته شده بود ، پشت میز کامپیوتر درک نشست و گفت : اصن از کجا معلوم که این کلاه گیس اربابه ؟
آنتونین : منم همین رو بهشون گفتم .
روفوس که حوصله اش سر رفته بود نگاهی به مانیتور کامپیوتر انداخت ولی ناگهان غش کرد و روی سیم های برق افتاد و کامپیوتر خاموش شد .

ریع ساعت بعد ...

- حالا این آب قند رو بخور ، حالت بیاد سر جاش ! ولی نگفتی که چی دیدی ها !
روفوس قدری از آب قندش را خورد و گفت : هیچی باب ، چند ساعت پیش درک با شناسه ی دیب دمینی توی مسنجر داشته به لرد میگفته که بیان با هم برن ...
- برن کجا ؟
- برن ...
- خواستن با هم برن ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.