هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۸:۱۲ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
#29

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- روی بارتی امتحان کنی؟ اگر بازم خرابکاری کنی این بار خرابکاریت در واقعیت هم انجام میشه ... و ممکنه نتیجه یک فاجعه باشه. اگر واقعا اینقدر به خودت مطمئنی و نمیترسی که اشتباه کنی باشه! روی بارتی هم امتحان کن. ولی بازم میگم که یادت نره: خوابی که این بار بارتی میبینه به واقعیت میپیونده!

پیتر میدانست که ممکن بود فاجعه ای پیش بیاید اما هیچ چاره ای نداشت جز امتحان دوباره. پس سعی کرد ترس و وحشتی که در دلش بود را بروز ندهد و گفت: قبوله.
- پس همین الان شروع کن. بـــارتــــــی! بیا این جا ...

بارتی جلو آمد و مقابل پیتر دراز کشید.
پیتر با دستانی لرزان شروع به خواب کردن بارتی کرد و پس از به خواب رفتنش با صدایی آرام و رمزآلود شروع به صحبت کرد: تو در حال آپارات کردنی ... داری به سمت محفل ققنوس آپارات میکنی ... الان جلوی خونه شماره 12 گریمولد ظاهر شدی ... خونه 12 گریمولد برات مرئیه ... جلو میری و در رو باز میکنی ... آلبوس دامبلدور و هری پاتر جلوت وایسادن ... تو با یه طلسم جفتشونو میکشی ... بعد هم اون خونه رو روی سر همه ی افرادش خراب میکنی و همه ی ساکنین زیر آوار میمیرن ... حالا خیلی آروم بیدار شو!

بارتی چشمانش را باز کرد و شروع به صحبت کرد: ارباب خواب خــیــــــلی عجیبی دیدم! خواب دیدم من آپارات کردم به سمت محفل و خونه 12 گریمولد کاملا برام مرئیه. درو باز کردم و آلبوس دامبلدور و هری پاتر رو دیدم.

- ما اینیم دیگه جناب لرد! کیف کردین؟ حالا لطف کنید حق الزحمه ی ما رو بدین تا بریم.
- تا این جا خوب بود ولی صبر کن بقیشم گوش کنیم مردک احمق! ممکنه دوباره خرابکاری کرده باشی آخرشو.

- بله ارباب داشتم میگفتم: شما هم اون جا جلوی هری و دامبلدور ایستاده بودید. دامبلدور دستشو روی سر کچل شما کشید و گفت: خوشحالم تام! خوشحالم که تو بالاخره از گذشته ی سیاهت دست کشیدی و سفید شدی. هری هم گفت: منم خوشحالم ولدی! البته اولش برام غیرقابل باور بود که تو توبه کردی ولی خوب تو اثبات کردی که قلبت پر از عشقه ... درود به تو تام ریدل. و بعد شما دست دامبلدورو بوسیدین ارباب ...

- خفه شو


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#28

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]هر خوابی که بارتی میبینه، بلافاصله در واقعیت اتفاق میفته. لرد تصمیم میگیره راهی پیدا کنه که خواب های بارتی رو طوری کنترل کنه که در خواب، اتفاقای بدی برای محفل بیفته و مرگخواران مدام پیروز شن و در نهایت این طوری گروه مرگخواران از همه جلو بیفته. اولین راه حل اینه که گفته شده اگه کسی قبل از خواب به چیزی فکر کنه، در خواب همونو میبینه. پس در حین خواب، در گوش بارتی اسم آلبوس دامبلدور و هری پاتر و ... رو تکرار میکنن. اما فایده ای نداره. ایده ی بعدی آوردن شخصیه که هیپنوتیزم بلده و خواب را کنترل میکنه. برای اینکه مطمئن شن هیپنوتیزم راه حله اول این مورد را روی لونا اجرا کردن. لونا از خواب بیدار شده و آماده ی توضیح دادن خوابشه ...[/spoiler]

لونا پیشانیش را مالید و در حالی که سعی میکرد حرف های گوناگون مرگخواران را نادیده بگیرد شروع به حرف زدن کرد.

- من اول خواب دیدم که دارم ماشین سواری میکنم ...

با شنیدن این جمله، لبخندی بر روی لبان تمام مرگخواران نقش بست و با اشتیاق بیشتری منتظر بقیه ی خواب شدند.

لونا ادامه داد: فرمون اون ماشینو پیچوندم! یه دره دیدم، اما سریع پیچیدم تا نیفتم توی دره ...

پیتر با غرور گفت: ما اینیم دیگه! آخرشم یه گوشه پارک کردی و رفتی کافه.

مرگخواران شروع به دست زدن برای پیتر کردند که با فریاد لونا همه ساکت شدند.

- نـــــه! وقتی سوار ماشین بودم، یهو دامبلدور و جیمز رو دیدم. بعدش اونارو زیر کردم.

مرگخواران:

پیتر که اصلا دوست نداشت قدرتش زیر سوال رود گفت:

- بابا این دختره خل و چله! همه چیزشو تا ته درست رفته، فقط تیکه آخرو عوضکی گرفته.

پیتر شروع به کشیدن موهای لونا کرد و گفت:

- ای دختره ی حواس پرت. چرا تمرکز نکردی؟ حواست به چی بود؟

لونا دست پیتر را گرفت و سعی کرد آن را از موهای خودش جدا کند. لینی با عجله برای کمک به لونا آمد و درحالیکه پیتر را از پشت میکشید گفت:

- ولش کن ... دهه ... مورو ول کن !

بالاخره بعد از تلاش های فراوان پیتر دست از کشیدن موهای لونا برداشت و گفت: تو کار من هیچ شکی نیست!

مرگخواران:

بلا چوبدستیش را به سمت پیتر گرفت و گفت: مرگ از آن توست!

پیتر بر روی زمین زانو زد و گفت: نـــــه! خواهش میکنم! رو یکی دیگه! یه بار دیگه! فقط یه بار دیگه بذارین امتحان کنم ... اصلا بذارین روی خود بارتی امتحان کنم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۲:۵۸:۱۹



Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
#27

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
پیتر با آرامشی ساختگی جلو رفت. تمام توانش را به کار بست تا به دماغ لرد سیاه نگاه نکند. رو به روی لونا ایستاد.

- اینجا دراز بکش.

لونا مطیعانه دراز کشید. طبق معمول او برای تست شدن و امتحان کردن کاری انتخاب شده بود!

- حالا به این دایره نگاه کن... فقط نگاه کن.... به افکاری که میان توی ذهنت توجه نکن... مبارزه بهاشون قدرتمند ترشون میکنه... حالا تو با شنیدن صدای دست من به خواب فرو میری و هر چی که من بخوام بهم میگی...

پیتر با اضطربی که هر لحظه شدت می گرفت ، دستانش را به هم زد و همان موقع لونا به خواب عمیقی فرو رفت. پیتر از همه خواست ساکت باشند.

- الان تو داری خواب می بینی که سوار یه ماشین سواری شدی... درسته؟ فرمون اون ماشینو بپیچون... یه دره اون گوشس...


نیم ساعت بعد

لرد :
لونا:
پیتر:

هیپنوتیزم گر بار دیگر دستانش را به هم زد تا لونا را به هوش آورد. همه ی مرگخواران دور لونا جمع شدند و رز را گذاشتند تا به سختی از پشتشان سرک بکشد و همه چیز را ببیند.

- لونا چه خوابی دیدی؟ چی بود؟

- کاش حرف طرف درست باشه.

- به پسر عمه ی من توهین نکن!

- چه توهینی؟ لونا حرف بزن دیگه.

لونا پیشانیش را مالید و در حالی که سعی میکرد حرف های گوناگون مرگخواران را نادیده بگیرد شروع به حرف زدن کرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰
#26

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- یادت نره به ارباب باید احترام بذاری، ایشون بزرگ ترین جادوگر تاریخ هستن! ادب و نزاکتتم یادت نره! از کارا شیطانی هم استقبال کن.

لینی همراه پسری در راهروهای خانه ی ریدل حرکت میکرد و برای او همه چیز را توضیح میداد. پسر با تعجب ایستاد و به درون اتاقی که درش باز بود خیره شد.

بلا نقاط خورده شده ی پای بارتی را تکمیل کرده و آن را مرتب جلوی بارتی تکان میداد و میگفت:

- آروم بگیر بچه! دو دقیقه بیشتر طول نمیکشه، سریع پاتو به پات میچسبونیم و بعدش همه چی حله!

بارتی که با چشمانش به پای درون دست بلا خیره شده بود پرسید: درد نداره؟

روفوس که پشت سر بارتی ایستاده بود و او را محکم گرفته بود گفت: تو وقتی پات کنده شد چیزی نگفتی اونوقت حالا که میخواد وصل شه حرف میزنی؟

بارتی چشمانش را بست و گفت: باشه!

بلا لبخندی شیطانی زد و گفت: حالا وقتشه!

در مقابل چشمان حیرت زده ی پسر، نوری از چوبدستی بلا خارج شد، ابتدا به پای درون دستش خورد و بعد کمانه کرد و به پای بارتی خورد. بلا محکم پا را بالا برد و به پای بارتی چسباند.

بارتی:

بلا عرق روی پیشانیش را پاک کرد و گفت: تموم شد.

لینی که متوجه متوقف شدن پسر شده بود، دست او را گرفت و کشان کشان به سمت اتاق لرد برد.

- اربااااااااب، آوردمش!

لینی و پسرخاله ش بعد از شنیدن صدای اوهومی که رضایت ارباب را نشان میداد وارد اتاق شدند.

لرد گفت: اول از همه روی ...

دستی به چانه اش کشید و ادامه داد: لونا امتحان کن ببینیم هیپنوتیزمت واقعا اثر میکنه یا نه. خطر داره اول رو بارتی امتحان کنیم، شاید نتیجه عکس داد.

پیتر (اسم پسره) بادی به غبغب انداخت و گفت: شک نداشته باشین که کارم درسته!

لینی یقه ی او را گرفت و به سمت جایی که لونا بود برد. آن ها امیدوار بودند که این کار واقعا اثر کند.




Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰
#25

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خر و پف بارتی به هوا رفت و ایوان و آنتونین همان طور که سوت می زدند از اتاق بیرون رفتند...

در خواب بارتی

فضا سبز سبز بود و بخاری نیز از زمین بیرون می آمد. بارتی وسط بیابانی سراسر سبز رنگ با بخار ها و فاضی خوف انگیزی به رنگ سبز بود. ناگهان از آسمان دو پیکز سفید پوش آمدند. ایوان و آنتونین.

ایوان : دامبلدور....دامبلدور...

آنتونین : هری پاتر...هری پاتر.....


این اتفاق بار ها تکرار شد. و ایوان و آنتونین همان طور دور بارتی چرخ زدند و چرخ زدند. بارتی هم فقط نگاه کرد! فقط نگاه! ناگهان از گوشه ای مانتیکوری ظاهر شد و به بارتی حمله کرد. و پای او از مچ قطع شد.


- جیـــــــــــــغ!! مــــــــاع! عــــــــــــر!

آنتونین و ایوان همراه سیل خیل عظیمی از مرگخواران وارد اتاق شدند تا جدیدترین خواب بارتی را بشنوند. لرد هم پس از آنها روی مبل سیار خودش وارد شد. بارتی تمام خوابش را برای مرگخواران توضیح داد.

- خب... حالا دو حالت وجود داره. یا یه مانتیکور حمله میکنه، یا پای بارتی قطع میشه یا دوتاش.

لرد با عصبانیت جواب داد:

- من گزینه ی آخرو ترجیح میدم. اگه این پسر نتونه یه بلایی سر محفل بیاره مانتیکور به درک. خودم پاشو قطع میکنم! شنیدی پسر؟ زود یکی از راه حل های دیگه ی اربابو بگه!

همه ی مرگخواران به فکر فرو رفتند. سرانجام لینی مشتی به پهلوی رز و لگدی به زانوی لونا زد و آن دو را کنار راند.

- ارباب... پسرخالــــ...

- صبر کن لینی! چند تا نسبته؟

لینی لختی سکوت کرد و سر انجام همان طور که با ماشین حساب و چرتکه و انگشت محاسبه اش را انجام میداد گفت:

- قاعدتا یکی.

- میتونی بگی. ارباب منتظره.

- ارباب! پسرخاله م تو کار هیپنوتیزمه. می گفت با حرفاش میتونه کاری کنه که هر کس خوابی که اون میخواد رو ببینه. فکر کنم بد نباشه امتحان کنیــ....

حرف لینی بار دیگر قطع شد. اما این بار با فریاد بارتی که لی لی می دوید و پای قطع شده اش را تکان میداد و به مانتیکوری زیر میز اشاره میکرد! لرد بدون توجه به او گفت:

- لینی بهش بگو بیاد.

و مرگخواران همه برای کمک به بارتی دویدند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰
#24

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لونا به محض شنیدن ایده یدرخشان لرد انگار که برق گرفته باشدش بلافاصله چهار زانو نشست و در حالی که در میان لینی و رز جا باز میکرد دهان باز کرد.

- ارباب! نوه ی مامان بزرگِ دایی پدربزرگ جدِ مامان بزرگِ دایی ِ خاله ی عموی پدربزرگِ شوهر خاله ی پسردایی ِ برادر ِ شوهــ...

لرد که باز حوصله ی پرحرفی های لونا را نداشت مشتش را روی میز کوبید و فریاد زد: بسه دیگه لونا! حالا بقیه شو بگو!

لونا که از فریاد لرد ترسیده بود و نفسش بند آمده بود نتوانست ادامه بدهد و لینی و رز او را کشان کشان بردند.

لرد غرولند کنان گفت: زنوفیلیوس؟ بیا حرفای دختر خلت رو ادامه بده.

زنوفلیوس نگران جلو آمد و گفت: همونطور که لونا گفتم نوه ی مامان بزرگـ...

- زنوفیلیوس! اگه میخوای به سرنوشت دخترت دچار نشی محض رضای خدا نسبت اون یارو رو فاکتور بگیر و راه حل بده فقط.

زنوفلیوس تهدید لرد را جدی گرفت و ادامه داد: اون گفت که اگه موقع خواب به کسی که میخوایم درباره ش خواب ببینیم فکر کنیم شب خوابشو میبینیم. البته زیاد روش نمیشه حساب کرد ولی امتحانش ضرر نداره!

لرد دستی به چانه اش کشید و متفکرانه پرسید: منظورت اینه که شاید تو خواب بارتی محفلیا پیروز باشند و شاید بازنده؟

زنوفیلیوس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و تعظیم کنان از آنجا رفت تا از وضعیت لونا با خبر شود.

شب - اتاق خواب مرگخواران

بارتی روی تخت خوابیده بود و ایوان و آنتونین روی او خم شده بودند و تکرار میکردند.

آنتونین: آلبـــــوس دامــــــــبلدور!
ایوان: هــــری پاتــــــر!

و بارتی در حالی که زیر لب اسم محفلیان را زمزمه میکرد خوابش برد ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰
#23

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مدتی بعد - اتاق:

چشم های مرگخواران مدام به اطراف میچرخید، هیچ کدام قصد نداشتند به قیافه ی پر از باند اربابشان خیره شوند.

لرد گفت: چند تا راه حل داریم! آنتونین تو اولیشو بگو!

آنتونین بلافاصله پس از شنیده شدن اسمش سرش را بلند کرد و به دیگر مرگخواران نگاهی انداخت. سپس با دستپاچگی گفت:

- ارباب من به خودم اجازه ی بیان کردن راه حل های شمارو نمیدم!

تکانی در اطراف چشم های لرد مشاهده شد و مرگخواران دریافتند که لرد ابرویش را بالا انداخته است. آنتونین آب دهانش را قورت داد و سعی کرد به مغزش فشار آورد تا راهی بیابد و گفت:

- نذاریم بارتی بخوابه!

بارتی سریع گفت: نـــــــه! میمیرم!

لرد به آرامی پرسید: کسی تا حالا با بارتی خوابیده؟ وقتی خواب میبینه حرکتی میکنه؟ میتونیم موقع خواب جلوشو بگیریم!

بلا لبخندی شیطانی زد و گفت: اونوقت اون اتفاق نمیفته!

شب:

روفوس و آنتونین دو طرف بارتی دراز کشیده بودند و هر کدام از یک طرف به او خیره شده بودند. مورفین هم در آن طرف روفوس قرار داشت و به خواب عمیقی فرو رفته بود.

- قصد نداری بخوابی؟

بارتی بالشت را از روی صورتش برداشت و گفت: نگاهاتون رو حس میکنم! آدم هول میشه، خوابش نمیگیره!

آنتونین با تعجب پرسید: جدی؟ روفوس برگرد!

آنتونین و روفوس که خوابشان گرفته بود، خمیازه ای کشیدند و پشتشان را به بارتی کردند.

ساعاتی بعد:

مرگخواران با نگرانی دور میزی جمع شده بودند و به حرف های آنتونین گوش فرا میدادند.

- ما تونستیم جلو خوابشو بگیریم، اما به هر حال نصفش گذشته بود. پس روفوس نجات پیدا کرد و خفه نشد! احتمالا مورفین خواب زدگی پیدا کرده بود که میخواست روفوسو خفه کنه، به هر حال خواب بارتی نصفه موند و مورفین هم به موقع از خواب پرید و تازه فهمید اونی که داره خفه میکنه روفوسه نه دزد! تا حالا ندیده بودم مورفین تو خواب حرکت کنه!

لرد که تمام مدت در فکر فرو رفته بود و کوچک ترین توجهی به تعریف های آنتونین و ابراز احساسات مرگخوارانش نداشت، مرتب در حال جستجوی مغزش بود. بلا که متوجه این موضوع شده بود با تردید پرسید:

- ارباب؟ یه حس غریبی به من میگه نقشه ای دارین.

لرد بالاخره دست از تفکر برداشت و گفت: چی میشه اگه خواب های بارتی رو به سمتی ببریم که اتفاقات خوبی برای مرگخواران بیفته یا ... محفلیارو نابود کنه چی؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۰ ۲۱:۱۴:۴۱



Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰
#22

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سوژه جدید:

- آهااای...يا ايها الناس. بیاین که کشتن!بیییاین که بدبخت شدم!واااای...جیـــــــــــــــــــــــغ،هواااااار....قتل...مرگ..!آفتووبه دزد...کمک!

اتاق کناری، بقل شومینه
-یکی بره اون کولی رو جمع کنه از اونجا.صداش گوشمامو کر کرد.زودباشین برین ببینین چشه.
- عزیز دل برادر خود برو ببین چشه.نوکرت که نیستم.
لرد نگاه خشنی به وزیر دیگر نمود و با صدای خشک گفت:
مردک، شناستو عوض کردی شدی مرگخوار من،من بگم ف تو باید بری فرحزاد.زود باش تا ندادمت دست تسترالها.
وزیر چینی به دماغ خود انداخت و همان طور که زیر لب به زمین و زمان دشنام می گفت، راهی اتاق کناری شد. در این میان، صدای بارتی تمام خانه را فرا گرفته بود. چند مرگخوار دیگر نیز از حیاط و اتاقهای کناری به سوی اتاق بارتی آمده بودند. وزیر راه خود را میان مرگخواران باز نمود و از پشت در گفت: بارتی جان،چادر سرته بیام داخل بچه؟بارتی؟
گویا بارتی صدای وزیر را نشنیده بود. در این میان، صدای جیغ های وی بلند تر و نگرانی مرگخواران بیشتر شده بود. ایوان وزیر را کنار زد و گفت: بذار من موضوع رو مثل یک میگخوار با تجربه حل کنم.
ایوان چوب خود ار به سوی در نشانه گرفت و فریاد زنان گفت: آگوامنتی
صدای هیاهوی مرگخواران بلند تر شد. وزیر ابروهای خود را در هم کشید و با بیحوصلگی به ایوان گفت:جناب مرگخوار با تجربه، به آب میخواستی درو باز کنی؟؟ برو کنار ببی...
درب اتاق بارتی ناگهان باز شد .چهره نحیف و لرزان بارتی در چهارچوب در نمایان شد. بارتی، که عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود، من من کنان گفت: خواب دیدم!خواب وحشتناکی دیدم...دیدم یهو زمین لرزید و یک تیکه از سقف خونه افتاد رو کله لرد من هم ...

-آاااااااااخ!یا مرلیین.

سر مرگخواران بسوی اتاق پذیرائی، جایی که منشاء صدا بود، چرخید. صدای فریاد لرد کبیر در تمام اتاق پیچید. سوروس و ایوان سریع بسوی لرد دویدند. لرد، همان طور که نقش بر زمین شده بود با دستش سقف را نشان داد. گویا تکه ای از آن کنده شده و بر روی لرد افتاده بود.

دو روز بعد 

صدای برخورد چنگال به بشقاب ها در تمام اتاق طنین انداخته بود. بلا بزور قاشق بزرگی را در دهان لرد،که تمام بدنش در باند پیچیده شده بود، فرو کرد و گفت:یا لرد،میبینید که خوب ازتون مراقبت مینکنم؟ خوب باید صبحانتونو بخورین.
در همیت حال، بارتی آرام آرام از پلها به پایین آمد و در نزدیک ترین صندلی میز نشست. سوروس نگاهی به بارتی نمود و گفت:خوب، دیشب که دیگه کابوس ندیدی؟ 
بارتی کمی از چای خود نوشید و گفت:نه، فقط ایوان مسموم شد تو خوابم.
ناگهان، بدن بیجان ایوان از صندلی بر رویزمین افتاد.
لرد نگاهی به دیگر مرگخواران انداخت و گفت:خواب های این پسر دارن خطرناک میشن!بلا،این اوان رو ببین چش شد، بعدش هم همگی به اتاق جلسات!فوری!



Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#21

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لرد بعد از بر زبان آوردن این جمله رو به مرگخوارانش گفت: فعلا اولین کاری که میتونیم بکنیم دور کردن غول ها و متحد شدنمون با اوناس. این طوری کاسه کوزه های دامبلدور هم به هم میریزه!

مرگخواران با چهره هایی شیطانی پاسخ لرد را دادند:

لرد با خشنودی سه تا از مرگخواران را فرا خواند: رابستن ، رودولف و بلیز. شما سه تا ماموریت دارین غول هارو به سمت خودمون جذب کنین. مواظب باشین که محفلیا متوجه ملاقات شما با اونا نشن. نمیخوام کوچک ترین نشانی از گرد آوری مرگخوارا دور هم وجود داشته باشه.

سه مرگخوار مورد نظر یک قدم جلوتر از بقیه ی مرگخواران ایستادند و با تعظیم کوتاهی رضایتشان را اعلام کردند. لرد ادامه داد:

- این اولین بار نیست که ما داریم غول هارو جذب میکنیم. پس نباید کار سختی براتون باشه. اگه به کمک احتیاج داشتین میتونین از اون چارتا مرگخوارم استفاده کنین.

رابستن ، رودولف و بلیز سرشان را برگرداندند و لودو ، روفوس ، روونا و ایوان را دیدند. آن ها که متوجه این انتخاب خاص لرد نشده بودند با قیافه هایی متعجب دوباره به لرد خیره شدند.

لرد که اکنون برقی در چشمانش نمایان بود گفت: یک روح ، یک منوی مدیریت و دو تا هافلی با پشتکار براتون گذاشتیم. نیازشون داشتین فقط کافیه خبرشون کنین. نمیخوام هیچ شکستی توی کارتون باشه.

و با حالت جدی ادامه داد: نمیخوام برگردین و بهم بگین موفق نشدین. من همه ی امکانات رو براتون فراهم کردم.

لودو ، روفوس ، روونا و ایوان که از مورد خطاب گرفتنشان بعنوان "امکانات" اصلا خوششان نیامده بود قیافه ای درهم رفته به خود گرفتند و همراه سه نفر دیگر برای کشیدن نقشه ای از آنجا خارج شدند.

رودولف که پشت سر بقیه بود ، بعد از بستن در گفت: فکر کنم از همون اول باید شما هم بامون بیاین.

بلیز تایید کرد و گفت: درسته ولی قبل از اینکه بهمون ملحق بشین باید بریم ببینیم محل اسکان غول هایی که تازه دارن به هاگوارتز میرن کجائه و اینکه اگه محفلی ای اونارو همراهی میکنه چطوری بپیچونیمش تا دامبلدور خبردار نشه.

هر هفت مرگخوار با نگرانی نگاهی به یکدیگر انداختند. هیچ کدام از آن ها نمی دانستند که با چه چیزی مواجه میشوند و از طرفی لرد هم هنوز وخامت اوضاع جامعه ی جادوگری را درک نکرده بود. در هر صورت برای برگرداندن قدرت از محفل به لرد باید دست به کار میشدند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲ ۱۱:۲۰:۵۰



Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
#20

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
لرد سیاه در فکر فرو رفت
- دامبلدور ،دوباره دامبلدور و باز هم دامبلدور . کی میشه از دستش خلاص شم؟!
با صدایی شبیه به زمزمه گفت: لوسیوس!
- ارباب به سلامت باشند. امری داشتین؟
- آره ،فکر میکنم تو این مدت که من نبودم تنها خبر خوشی که شنیدین ، بازگشت منه! درسته؟
- بله ارباب و من به درک این لحظات شیرین افتخار میکنم.
-از پیر هاف هافو و دار و دسته ش چه خبر؟
- تو این مدت مأمورای اطلاعاتی ما که همون طور که از قبل میدونین سردسته شون یاکسلیه هر روز برامون خبر های ناراحت کننده ای می آوردن. قربان بعد از مردن مکنر کسی رو نداشتیم که به اون راحتی بتونه با حیوون ها کنار بیاد. محفلی ها هم که اینو فهمیده بودن سریع رفتن رضایت غول ها رو جلب کنن . الان یه سری از غول ها اومدن توی محوطه ی هاگوارتز اسکان داده شدن، دسته ی بعدی هم هفته دیگه میان اما اونطور که خود یاکسلی میگفت اونا دست خالی نمیان . یه عده حدودا180نفری از غول های غار نشین کوهستانی رو هم که اسیر کردن میارن. دامبلدور از طرف دیگه تونسته از روی فوکس شبیه سازی کنه و الان اونا بجای یه ققنوس، 100تا از اونا دارن.
- مرده شورتو ببرن با این خبر بد دادنت . از جلو چشمام دور شو .خودم یاکسلی رو احضار میکنم.
لوسیوس با اندک خشمی از ساختمان بیرون رفت.
مرگ خواران دیگر همه ساکت بودند.
لرد سیاه دست راستش را مشت کرد، با چوبدستی اش سه بار روی مشتش ضربه زد و ورد عجیبی خواند سپس به مشتش گفت: یاکسلی سریعا بیا اینجا کار مهمی دارم. باکمال تعجب صدای یاکسلی از درون مشت لرد سیاه آمد که گفت: امر امر شماست ارباب!.
لحظه ای بعد صدایی آمد و سپس مردی بلند قد و لاغر به جماعت نزدیک شد.
مرد با صدای بم و آرامش گفت:
- اربا ب...خیلی خوش اومدین!
و مرد خم شد و لبه ی ردای لرد سیاه را بوسید
مرگ خواران دیگر چون این کار را فراموش کرده بودند، این کار یاکسلی به نظرشان تملق آمد.
- کلاغ لرد سیاه ازت ممنونم.این را لرد گفت و ادامه داد: امیدوارم این بار درصد سوتی هات از قبل کمتر شده باشه.بگو ببینم چی داری برامون!
- سرورم شما که بهترین ذهن جوی دنیا هستین و دیگه نیازی به پرچونگی من نیست!ـ
- دوباره دوکلمه ازت تعریف کردم خودتو لوس کردی؟یاللا بگو ببینم خبرتو!
خدایا این دوباره زنده شد.لامصب مگه چندتا جان پیچ درست کرده؟!
لرد سیاه با صدای بلندی گفت:این حرف ابلهانه تو نشنیده میگیرم مردک!
- معذرت میخوام. و اما اخبار؛من به صورت اوری نقاب آنالیا رو زدم و فرستادمش وزارتخونه.اون هم تونست با چرب زبونیش از زیر زبون داولیش و کراوکر اخبار مهمی بیرون بکشه. مثلا یکی از اونا که بدترینشه ارباب براتون میگم
- بگو ببینم!
- شرمنده ام که این خبر رو بهتون میدم اما چاره ندارم . و اون اینه که گریندل والد تصمیم گرفته از نورمنگارد بیرون بیاد و دوباره با دوست قدیمیش متحد بشه.
لرد سیاه با صدای ترسناکی فریاد زد:چی گفتی؟یعنی واقعیت داره؟
- ار....ارباب ب...به خدا من بی تقصیرم . واقعیتش واقعیه.
لرد سیاه مضطرب شد.
و با خود میگفت: مشکل شد سه تا. غولها-دامبلدور-گریندل والد.از آخری ترسی نباید داشته باشم چون خوب میشناسمش ، در مورد غولها هم با دو سه تا وعده ی چرب و نرم می خرمشون اما مشکل اصلی دامبلدوره که اصلا نمیدونم تو این مدت چی بهش گذشته! ای جد بزرگوارم سالازار اسلیترین بار دیگر انوار رحمتت ر ا بر سر این نواده ی حقیرت بیفشان و مرا در نبرد با روشنی یاری نما..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نفر بعدی زحمتشو بکشه!ـ


مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.