سوژه جدید:
- آهااای...يا ايها الناس. بیاین که کشتن!بیییاین که بدبخت شدم!واااای...جیـــــــــــــــــــــــغ،هواااااار....قتل...مرگ..!آفتووبه دزد...کمک!
ا
تاق کناری، بقل شومینه-یکی بره اون کولی رو جمع کنه از اونجا.صداش گوشمامو کر کرد.زودباشین برین ببینین چشه.
- عزیز دل برادر خود برو ببین چشه.نوکرت که نیستم.
لرد نگاه خشنی به وزیر دیگر نمود و با صدای خشک گفت:
مردک، شناستو عوض کردی شدی مرگخوار من،من بگم ف تو باید بری فرحزاد.زود باش تا ندادمت دست تسترالها.
وزیر چینی به دماغ خود انداخت و همان طور که زیر لب به زمین و زمان دشنام می گفت، راهی اتاق کناری شد. در این میان، صدای بارتی تمام خانه را فرا گرفته بود. چند مرگخوار دیگر نیز از حیاط و اتاقهای کناری به سوی اتاق بارتی آمده بودند. وزیر راه خود را میان مرگخواران باز نمود و از پشت در گفت: بارتی جان،چادر سرته بیام داخل بچه؟بارتی؟
گویا بارتی صدای وزیر را نشنیده بود. در این میان، صدای جیغ های وی بلند تر و نگرانی مرگخواران بیشتر شده بود. ایوان وزیر را کنار زد و گفت: بذار من موضوع رو مثل یک میگخوار با تجربه حل کنم.
ایوان چوب خود ار به سوی در نشانه گرفت و فریاد زنان گفت: آگوامنتی
صدای هیاهوی مرگخواران بلند تر شد. وزیر ابروهای خود را در هم کشید و با بیحوصلگی به ایوان گفت:جناب مرگخوار با تجربه، به آب میخواستی درو باز کنی؟؟
برو کنار ببی...
درب اتاق بارتی ناگهان باز شد .چهره نحیف و لرزان بارتی در چهارچوب در نمایان شد. بارتی، که عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود، من من کنان گفت: خواب دیدم!خواب وحشتناکی دیدم...دیدم یهو زمین لرزید و یک تیکه از سقف خونه افتاد رو کله لرد من هم ...
-آاااااااااخ!یا مرلیین.
سر مرگخواران بسوی اتاق پذیرائی، جایی که منشاء صدا بود، چرخید. صدای فریاد لرد کبیر در تمام اتاق پیچید. سوروس و ایوان سریع بسوی لرد دویدند. لرد، همان طور که نقش بر زمین شده بود با دستش سقف را نشان داد. گویا تکه ای از آن کنده شده و بر روی لرد افتاده بود.
دو روز بعد صدای برخورد چنگال به بشقاب ها در تمام اتاق طنین انداخته بود. بلا بزور قاشق بزرگی را در دهان لرد،که تمام بدنش در باند پیچیده شده بود، فرو کرد و گفت:یا لرد،میبینید که خوب ازتون مراقبت مینکنم؟ خوب باید صبحانتونو بخورین.
در همیت حال، بارتی آرام آرام از پلها به پایین آمد و در نزدیک ترین صندلی میز نشست. سوروس نگاهی به بارتی نمود و گفت:خوب، دیشب که دیگه کابوس ندیدی؟
بارتی کمی از چای خود نوشید و گفت:نه، فقط ایوان مسموم شد تو خوابم.
ناگهان، بدن بیجان ایوان از صندلی بر رویزمین افتاد.
لرد نگاهی به دیگر مرگخواران انداخت و گفت:خواب های این پسر دارن خطرناک میشن!بلا،این اوان رو ببین چش شد، بعدش هم همگی به اتاق جلسات!فوری!