هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

ورینگتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۷ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۸ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
از جاهای وحشی و ترسناک
گروه:
مـاگـل
پیام: 9
آفلاین
هری چند روزی بود که به اسنیپ مشکوک شده بود چون بصورت مداوم به کتابخانه میرفت ولی هری نمیتونست به دنبال اسنیپ بره چون پروفسور مک گونگال یه عالمه تکلیف به اون داده بود.


یه روز که هری تنها توی کتابخانه نشته بود وتکالیفی که پروفسور مک گونگال داده بود وحل میکرد.
که زمزمه ای به گوشش رسید از صندلی خودش بلند و به سمت صدا رفت وقتی نزدیک تر شد فهمید صدای اسنیپ که به صورت زمزمه هستش جلو تر رفت و دید که اسنیپ با خودش حرف میزد و می گفت:
"خودشه.آلبوس حتما با دیدن این کتاب مدیریت مدرسه رو به من میده."
هری با شنیدن این جمله فکر کرد که حتما اسنیپ برای مدیر شدن مدرسه نقشه کشیده از شانس هری در همان لحظه پروفسور مک گونگال آمد و گفت:
"سورس اسلیترینی ها بازم دردسر درست کردن بیا درستش کن."
اسنیپ گفت:
"باشه الان میام."
و با پروفسور مک گونگال به طرف جایی که اسلیترین ها خرابکاری کرده بودن رفت.هری بعد از اسنیپ به سراغ کتابی که اسنیپ از کتابخانه برداشته بود رفت و دید اسم کتاب(جادو های پلید) هستش بعد کتاب و باز کرد دید که یه صفحه بیشتر از همیشه ورق خورد اون صفحه رو باز کرد و دید که نوشته شده:
"با افسون های زیادی می شود قتل انجام داد بی صر وصدا ترین افسون برای کشتن افسون ((آوارکانتالار)) هستش.البته امروزه دیگر از این نوع افسون استفاده نمیشود وبیشتر برای قتل از ((آواداکداورا)) استفاده میشود."
بعد از خوندن این صفحه هری میخواست به سرعت از کتابخانه برود ولی قبل از اینکه بتواند قدمی ور دارد اسنیپ را جلوی در دید. اسنیپ با دیدن هری گفت:
"پاتر چیکار میکنی اون کتابو بزار سر جاش."
هری به سرعت و با فریاد جواب اسنیپ را داد و گفت:
"نه این کارو نمی کنم تو میخوای پروفسور دامبلدور بکشی."
اسنیپ گفت:
"پسرک احمق من کی همچین کاری کردم؟"
هری در جواب اسنیپ گفت:
"نکردی قراره بکنی"
هری بعد از گفتن این حرف با سرعتی که تا حالا با اون سرعت ندویده بود از کتابخانه رفت بیرون و اسنیپ هم دنبالش از کتابخانه رفت بیرون. هری میخواست به دفتر پروفسور دامبلدور برود و ماجرای اسنیپ را برای او تعریف کند.هری با سرعت میدوید ولی به تدریج خسته شد ولی خوب موقعی خسته شد چون درست مقابل دفتر پروفسور دامبلدور از حرکت ایستاد.هری رمز ورود دفتر پروفسور دامبلدور گفت و وارد شد. وقتی که وارد شد به سرعت در دفتر پروفسور دامبلدور را زد و وارد شد. به محض وارد شدن پروفسور دامبلدور گفت:
"چی شده هری؟چرا این وقع روز اینجا اومدی؟"
تا هری خواست حرفی بزند و ماجرا را تعریف کند اسنیپ وارد شد.اسنیپ به محض وارد شدن رو به هری نگاه کرد وگفت:
"پاتر. بلاخره گرفتمت حالا اون کتاب بده به من تا کسی ندیدتش"
هری با فریاد جواب داد:
"نه تو میخوای پروفسور دامبلدور بکشی تا مدیریت مدرسه رو به دست بگیری."
پروفسور دامبلدور با تعجب پرسید:
"چی؟کی میخواد من بکشه!؟"
هری گفت:
"پروفسور. پروفسور اسنیپ می خواد با این کتاب شما رو بکشه"
پروفسور دامبلدور نگاهی به کتابی که در دست هری بود انداخت و گفت:
"سورس این همون کتابی نیست که من و تو سرش شرط بستیم.که اگه هر کی زودتر این کتاب پیدا کنه و بی سر و صدا ترین نفرین کشتن پیدا کنه باید به اونی از نتونسته چیزی درخواست کنه."
اسنیپ گفت:
"درسته این همون کتابه."
هری که داشت از تعجب شاخ در می اورد گفت:
"چی؟میشه یکی بگه اینجا چه خبره؟"
پروفسور دامبلدور که در حال گردش در کتاب بود. گفت:
"من و سورس شرط بسته بودیم که هر کسی زودتر این کتاب پیدا کرد و بی سر و صدا ترین نفرین کشتن یاد گرفت باید چیزی از اون یکی درخواست کنه.سورس از من خواست اگه که این ورد یاد گرفت مدیریت مدرسه رو به اون بدم و اگه من یاد گرفتم اون باید 400 امتیاز از اسلیترین کم کنه وبله بالخره پیداش کردم اسم افسون (آوارکانتالار)) پس من بردم و تو باید 400 امتیاز از اسلیترین کم کنی ولی از تو هم باید تشکر کنم هری بدون کمک تو نمیتونستم.مرسی از کمکت حالا هم میتونی بری"
هری داشت از دفتر پروفسور دامبلدور خارج میشد که اسنیپ دستش گرفت وپرتش کرد روی صندلی خودشم روفت جلوش ایستاد و با عصبانیت گفت:
"پاتر. امیدوارم امشب شب خوبی داشته باشی چون از فردا دیگه شب و روز خوبی رونمی بینی"
بعد اسنیپ هری گرفت و پرتش کرد بیرون هری هم با همان سرعتی که به دفتر پروفسور دامبلدور اومده بود به سالن گریفیندور برگشت.


تایید شد ... سال اولی ها از این طرف!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۱۷:۳۲:۰۷

من میکشم تا زمانی که کشته بشم


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳

پروفسور ویکتور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۱ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
از توی قلب خدا...
گروه:
مـاگـل
پیام: 46
آفلاین
سلام...
داستانمو میزارم...امیدوارم خوشتون بیاد....
****
هرمیون مشغول خوندن کتاب مبارزه با طلسم های سیاه پیشرفته بود که هری با عجله وارد سالن گریفندور شد...
دست هرمیون رو گرفت و با عجله گفت:((بدو....بدو....باید زود بیای...))
هرمیون در حالی که برای زمین نخوردن با سرعت دنبال هری میدوید پرسید:((چی شده؟....هری؟....هری؟...کجا میریم؟))
هری در حالی که نفس نفس میزد و به طرف در خروجی هاگوارتز میدوید گفت:((رون.....رون باز خودشو توی دردسر انداخته...بدون تو نمیتونم کمکش کنم....))
هرمیون به سرعتش اضافه کرد و پرسید:((چه دردسری؟...میشه بگی؟))
هری گفت:((راستش....خوب...راستش منو مالفوی با هم درگیر شدیم....و....و....من نمیخواستم اینجوری بشه....اگه یکی از پروفسورا ما رو ببینه بدبختیم....))
هرمیون آه کشید و گفت:((از دست شما پسرا....چش شده؟))
هری گفت:((یه ورد بهش خورده....نمیدونم چه وردیه....همش عنکبوتای پشمالو و سیاه بالا میاره....هاگرید به زور نگهش داشته تا ما برسیم....داره از ترس سکته میکنه....کار گویل بود....یه چیزی زیر لب گفت و چوبشو گرفت طرف رون....بعدش....بعدش اینجوری شد....))
هرمیون دیگه فرصت سوال پرسیدن پیدا نکرد چون رسیده بودن به کلبه ی هاگرید و صدای جیغای رون خیلی راحت به گوشش میرسید....
هرمیون جلوتر از هری دوید و رفت داخل کلبه...
هاگرید یه سطل جلوی رون گذاشته بود تا عنکبوتارو برای درس خودش جمع کنه .رنگ صورت رون بنفش شده بود.
هرمیون تا خواست حال رون رو خوب کنه در کلبه به صدا در اومد...
هاگرید نگاهی به بیرون انداخت و با صدایی خیلی آروم گفت:((بدبخت شدین....اسنیپه....))
هری با عجله توی کیفشو نگاه کرد ولی از شنل نامرئی خبری نبود...
هرمیون سریع وردی خوند و چوب دستیشو به سمت رون گرفت.
چوب دستی تقی صدا داد و بلافاصله خروج عنکبوتا متوقف شد.
همون موقع هاگرید در کلبه رو باز کرد و پروفسوراسنیپ وارد شد....اول با تعجب نگاهی به هاگرید و سبد پر از عنکبوتش انداخت و بعد به هری و هرمیون و رون چشم دوخت...پرسید:((بچه ها؟شما اینجا چیکار میکنین؟))
قبل از این که هری دهنشو باز کنه هاگرید گفت:((ببخشید پروفسور ولی یه کلاس فوق برنامه برای این سه تا گذاشته بودم تا با عنکبوتا آشناشون کنم....ام...چیزه....آخه سر کلاسم بچه های بدی بودن.....تنبیهشون کردم....))
اسنیپ نگاهی شکاک به بچه ها انداخت و گفت:((پس اگه الان باهاشون کاری نداری برن بیرون...باید در مورد یه چیز مهم باهات حرف بزنم هاگرید....))
هاگرید سرشو تکون داد و گفت:((نه نه...کاری ندارم میتونن برن....))
بچه ها هم که فرصتو غنیمت میدونستن با عجله از کلبه خارج شدن و درو بستن....
ولی هنوز چند قدم دور نشده بودن هرمیون متوقف شد...
هروی و رون برگشتن پیشش و باهم گفتن:((بدو....بیا بریم تا نیومده))
ولی هرمیون بعد از نگاهی غمگین شکمشو گرفت و خم شد روی زمین و چند تا عنکبوت بالا آورد...
رون و هری وحشت زده به هم نگاه کردن......هرمیون دوباره یه عنکبوت بالا آورد و به زحمت گفت:((این....ورد.....فقط....فقط به وسیله ی یه استاد برطرف میشه.....من.....من....نمیتونستم.....فقط....برای....برای اینکه اسنیپ نفهمه......اوی.....این وردو......اجرا کردم.....))
******************************
چطور بود؟ ^^


ناتالیای عزیز

نمایشنامه شما باید بر اساس این عکس نوشته شده باشه. هری و اسنیپ حضور داشتن اما اصلا گفت و گو و درگیری بینشون پیش نیومد. لطفا یک نمایشنامه دیگه بنویس و سعی کن روایت جدیدی از عکس داشته باشی. توضیحات زیرش همه چیزو مشخص کرده.

ضمنا بین جملات بریده بریده فقط از سه نقطه استفاده کن و نه بیشتر.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط ناتالیا در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۲۲:۳۷:۱۱
ویرایش شده توسط ناتالیا در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۲۲:۴۶:۰۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۱ ۳:۴۶:۴۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۱ ۳:۴۷:۴۵

تصویر کوچک شده





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳

جک اسلوپرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۵ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۵۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
از جاهای باحال
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
هری خیلی خوابش می امد ولی با تفکری عمیق به سوی دفتر اسنیپ می رفت و با خودش کلنجار میرفت که چرا اسنیپ از او خواسته این موقع شب به دفترش برود.وبا همین تفکر به از پله هایی که به سوی دفتر اسنیپ بود پایین می رفت. و زمانی که به در دفتر اسنیپ رسید با ریتم خاصی که ناگهان به ذهنش خطور کرده بود در را زد. وچند لحظه صبر کرد و زمانی که اسنیپ در را باز کرد به او گفت:
<سلام. پروفسور شب شما بخیر.>
اسنیپ با لحنی که انگار با ی پارچ آب یخ بیدارش کردن گفت:
<سلام.پاتر بیا تو.>
و از جلوی در کنار رفت تا هری بتواند داخل شود. وقتی که هری داخل شد. اسنیپ به سوی صندلی اشاره کرد و گفت:
<بنشین پاتر. میخوام با تو یک کمی حرف بزنم>
اسنیپ به صندلی اشاره کرد خودش هم روبروی هری نشست وبا نگاهی که همیشه از پشت اون دماغ عقابی به هری میانداخت به هری زل زد و گفت:
<پاتر.خیلی وقته که با هم در مورد درس صحبت نکردیم>
هری گفت:
<پروفسور. ما تا حالا اصلا در مورد درس صحبت نکردیم>
اسنیپ با نگاهی چند لحظه ای به هری گفت:
<درست میگی پاتر.ماتا حالا درمورد درس صحبت نکردیم>
هری برای اولین بار بود که ازاسنیپ مشنوید که به او گفته درست میگویی.
اسنیپ بعد نگاه چند دقیقه ای ادامه داد:
<خوب پاتر این اولین باری که من و تو در مورد درس صحبت می کنیم پس نذار اولین بار آخرین باری باشه که من وتو با هم در مورد درس صحبت میکنیم>
هری خیلی تعجب کرد که اسنیپ مدام می گفت ( درمورد درس) اسنیپ که تا حالا انقدر با هری مهربون نبود هی به او لبخند میزد.
هری گفت:
<خوب پروفسور از کجا شروع کنیم>
اسنیپ گفت:
<از معجون مرگ زود راس شروع کنیم>
هری تعجب کرد و گفت:
<پروفسور.درس شما دفاع در برابر جادوی سیاه!!!!!>
اسنیپ گفت:
<میدونم.ولی فکر کردم اینو به بچه ها یاد بدم تا بدونند بعضی معجون ها هم جادوی سیاه محسوب میشن>
هری گفت:
<اوه.بله درسته>
اسنیپ گفت:
<خوب.حالا بلدی این معجون درست کنی>
هری گفت:
<بله پروفسور.پروفسور اسلاگهورن این به من یاد داده>
اسنیپ گفت:
<خوب پس شروع کن.موادی هم که میخوای روی میز هست>
وبه میز پشت سرش اشاره کرد.هری هم معطل نکرد و سریع مواد لازم برای تهیه معجون مرگ زود راس را آماده کرد وپس از اونم شروع کرد به تهیه معجون چیزی حدود نیم ساعت طول کشید تا هری یک معجون مرگ زئد راس را درست کنه و داخل شیشه ای بریزه.
بعد اتمام کار هری رو به اسنیپ گفت:
<پروفسوردرست شد>
اسنیپ شیشه را از دست هری گرفت و به سمت دری که پشت سرش بود برگشت.
وگفت:
<ارباب گرفتمش>
هری هم که تعجب کرده بود چهره ولدمورت را پشت اسنیپ دید و داد زد:
<خیانتکار تو این معجون برای ولدمورت میخواستی>
ولدمورت هم که باز با خنده ی مسخرش داشت میخندید گفت:
<آره پاتر سورس این برای من میخواست>
هری هم که داشت چوبشو در میآورد گفت:
<من بهت اعتماد کردم واینو بهت دادم ولی تو خیانت کردی>
اسنیپ گفت:
<آره و این خیانت زمانی کامل میشه که ارباب من هری پاتر مشهور بکشه>
هری نگاهی به ولدمورت انداخت ودر این زمان ولدمورت به هری گفت:
<چیه ؟به من نمیاد>
هری قصد فرار داشت ولی قبل از اینکه بتونه قدمی ور داره ولدمورت چوب خودش را به سمت هری گرفت و بلند گفت:
<آوادکداورا>

هری دست های اسنیپ رو حس کرد که هی به صورت هری میخورد هری بلند شد ولی خبری از ولدمورت نبود ولی اسنیپ اونجا بود.هری که کنترل خودشو ازدست داده بود فریاد زد:
<وینکاردیوم له ویوسا>
این ورد را انقدر بلند گفت که حس کرد چند شیشه روی میز به لرزه افتادند بعد از گفتن این ورد اسنیپ توی هوا معلق شد و هی فریاد میزد:
<پاتر من را بیار پایین>
ولی هری گوشش بدهکار نبود و بهد از این حرف گفت:
<نه تو خیانتکاری تو به ولدمورت کمک کردی که وارد مدرسه بشه>
اسنیپ گفت:
<از چی حرف میزنی من اینکارو نکردم>
هری گفت:
<خوبشم کردی>
بعد از این جر و بحث چند دقیقه ای پروفسور مک گونگال وارد شد وگفت:
<سورس چی شد؟آقای پاتر از خواب ناز بیدار شد؟؟>
و زمانی که نگاهی به اتاق انداخت دید که اسنیپ در هوا معلقه وهمچنین این که هری چوب در دست اونجا ایستاده وبا حالت خشمگینی رو به هری کرد وگفت:
<پاتر چیکار میکنی ؟؟چند دقیقه پیش که جلوی دو استاد خوابیده بودی الان هم که به یک استاد حمله میکنی؟؟؟>
هری با تعجب گفت:
<چی؟؟؟؟؟منخواب بودم!!!!!!!!!>
وبعد گفتن این حرف حواسش اصلا دیگه به اسنیپ نبود و اونم به پشت سقوط کرد.وقتی اسنیپ بلند شدگفت:
<خوب آقای پاتر فردا جلوی در اتاق پروفسور دامبلدور باش>
هری هم که دید اشتباه بزرگی کرده با سرعتی باور نکردنی از اون محل دور شد وبه سالن عمومی گریفیندور برگشت.


اول از همه، منظور من برای تمام دیالوگ ها نبود، فقط وقتی توی یک خط هم توصیف داری و هم دیالوگ، باید دیالوگ رو به گیومه مشخص کنی. و البته کاراکتر درست برای این کار «» و یا اگر سخته پیدا کردنشون "" باید باشه. برای دیالوگ هایی که توی یک خط جدا نوشته میشن یک خط فاصله قبل دیالوگ کافیه. مثلا:

اسنیپ گفت:
- از چی حرف میزنی من اینکارو نکردم!

ضمنا هنوز آخر خیلی از جملات نقطه گذاری نشده.
استفاده از چند علامت تعجب و علامت سوال پشت سر هم نادرسته.
سعی کن این موارد رو رعایت کنی و ضمنا پستت رو بعد از نوشتن یک بار مرور کنی.
ناظر ها و منتقد های ایفای نقش میتونن بیشتر راهنماییت کنن ...

تایید شد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۱۶:۴۵:۵۳

کار ما شده ترویج مهر جادوگری یعنی ترمیم دل


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳

جک اسلوپرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۵ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۵۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
از جاهای باحال
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
پروفسور مک گونگال گفت:پروفسور آوردمش
اسنیپ نگاهی به طرف راست پروفسور مک گونگال انداخت و گفت:خوب پاتر بیا بشین. و به صندلی کنار خودش اشاره کرد
هری با نگاهی به اسنیپ رفت و روی صندلی نشست. اسنیپ رو به مک گونگال گفت: مینروا میتوانی بیرون منتظر آقای پاتر باشی. پروفسور مک گونگال با نگاهی دلسوزانه به هری رفت و در را پشت سرش بست. اسنیپ با نگاه چند ثانیه ای به هری گفت: خوب آقای پاتر تو رو به اینجا آوردم چون از آخرین تمرینی که با هم داشتیم خیلی میگذره.هری با تعجب گفت:کدوم تمرین پروفسور!؟اسنیپ در حالی که چوبدستیش را از روی میز برمیداشت گفت:تمرین ورود به مغز خالی تو. و با لبخندی به هری نگاه کرد.هری با خشم روبه اسنیپ کرد و گفت:حالا یادم اومد پروفسور.اسنیپ گفت: تمرکز کن. و چوب خودش را برداشت و به سوی هری نشانه رفت و گفت:لژیمیان
هری چندی از خاطراتشو دید که درون فکرش تکرار میشدن اسنیپ زیر لب داشت حرف میزد ولی هری فقط یک جمله شنید و اون این بود:خودشه بهش رسیدم. و اینجا بود هری جلوی ورود به مغزش را گرفت و گفت:ای پلید تو ازمن سو استفاده کردی بگو چی از مغز من میخوای ؟. اسنیپ با خشم گفت : احمق چرا جلوی ورود به مغزت و گرفتی من میخواستم بدونم که چجوری میشه معجون زندگی فلاکت بار و درست کرد. هری با خشم گفت:دروغ میگی. و چوبدستیش را در آورد و ورد تغیر شکل و گفت و اسنیپ تبدیل به یک راسو شد و بعد از این کار پروفسور مک گونگال داخل شد و گفت سورس تونستی معجون زندگی فلاکت بار و از دخل فکر آقای پاتر بگیری؟؟؟؟. وپروفسور مک گونگال وقتی دید اسنیپ داخل اتاق نیست رو به هری کرد وگفت: پروفسور اسنیپ کجاست؟؟؟؟. هری که جا خورده بود نگاهی به راسو انداخت و پروفسور مک گونگال گفت: وای سورس چرا اینجوری شدی!!!؟؟؟.وسریع اسنیپ و به حالت اولش برگردوند واسنیپ که روی زمین افتاده بود سریع بلند شد و با خشم روبه هری کرد وگفت:فردا جلوی دفترم باش تا یکم ادب بشی. و با پروفسور مک گونگال به دفتر پروفسور دامبلدور رفت هری که دید اوضاع خیت شده قبل از اسنیپ به سوی سالن عمومی گریفیندور رفت


نمایشنامه بدی نبود اما مشکلات ظاهری داری. آخر جملات حتما از نقطه استفاده کن. دیالوگ ها رو داخل گیومه قرار بده و وقتی یک مکالمه داری هر دیالوگ رو توی یک خط قرار بده و توصیف رو پشت سرش ننویس. پاراگراف هات رو هم با دو تا اینتر از هم جدا کن.

با رعایت این نکات یک نمایشنامه جدید بنویس و بفرست.
تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۲:۴۴:۴۵

کار ما شده ترویج مهر جادوگری یعنی ترمیم دل


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

sadrabp


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
پرفسور اسنیپ به سمت اتاق مدیریت میره.
-آهای پرفسفر!
اسنیپ برمیگرده و هری و یه سری از بچه هارو میبینه.
اسنیپ: چیه؟
رون: خیلی خری.
اسنیپ: چی؟
هری: تو احمق ترین پرفسفری هستی که دیدم.
رون: شنیدیم دیروز رفتی حموم، شایعه ـست؟
اسنیپ: امیدوارم بدونید دارین با کی حرف میزنین.
نویل: معلومه با اخمخ ترین پرفسفر قرن. با قاتل پرفسور دامبلدور.
اسنیپ فکر میکنه: چقدر من بیچاره ام، حتی نمیتونم نوضیح بدم.
اسنیپ: صدو پنجاه امتیاز از گریفندور کم میکنم.
و بعد از اینکه این حرف را زد به ساعت شنی امتیازات نگاه کرد. تغییری ایجاد نشد.
-درسته، تو دیگه استاد نیستی. تو لیاقت مدیریت این مدرسه رو نداری، قاتل.
-ما میخوایم تورو اعدام کنیم، به خاطر قتل پرفسور دامبلدور.
-آهای اسنیپ.
- پرفسور دامبلدور؟
-آره پرفسفر، منم، تو اخراجی. قاتل.

هری از خواب پرید، یاد چند سال پیش افتاد، هنگامی که اسنیپ دامبلدور را کشت، چقدر فکر بد درموردش کردند، بیچاره اسنیپ... به هیچکس نمیتوانسته توضیح بدهد.


اینم که تقریبا همونه.
پستت هنوزم توضیحات و فضاسازی کمی داره و بازم بخشی از مکالمات با خط تیره مشخص شده که خواننده رو سردرگم می کنه. اما مهم ترین نکته اینه که باز هم هیچ بخشی از رولت داستان عکس رو نشون نمیده. سعی کن با دقت و حوصله ی بیش تر و با رعایت این نکات یه داستان جدید بنویسی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۹:۵۵:۱۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

ماریتا اجکامب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۶ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۸ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
همه جا تاریک بود.
تاچشم کار میکرد تاریکی و تاریکی.
تااینکه نور روی تمام صورتش رو پر کرد.
هری:من کجام؟توکی هستی؟چرا منو به صندلی بستی؟!
وهیچ.
صدایی به گوش نمی خورد.
تنهای تنها و بسته شده روی صندلی.
تااینکه صدایی باآرامشی خاص و پیروز مندانه جواب داد:بلاخره بدستت آوردم هری جیمز پاتر!
اون لرد ولدومورت بود که با هری صحبت می کرد.
- تو...چطور تونستی؟من توهاگوارتز بودم.
- وبعد دوست عزیزم تو رو بیهوش کرد و به راحتی به اینجا آورد.با تو نقشه م کامل میشه هری.میفهمی که چی میگم.
هری کمی ترسیده بود و باتردید پرسید:دو..دوستت؟
- میتونی بیای تو
اون شخص وارد سالن تاریک شد.
سالنی که فقط بانور چوبدتی ولدومورت کمی روشنایی به خود گرفته بود.
صورتی که باجدیت و خشکی همیشگی به هری نزدیک میشد تقریبا مشخص بود.
اون اسنیپ بود
اسنیپ:دیگه تموم شد پاتر!
- حدس میزدم.توچیکار کردی لعنتی؟
######
یه لگد محکم به صندلی هری خورد و باعث شد هری به خودش بیاد.
- شما راجع به من چی فکر میکنید آقای پاتر؟
وبعد اسنیپ باخشم به هری نزدیک شد و ادامه داد:من سرکلاس ذهن بچه ها رو میخونم پاتر.تمرکز کن وگرنه به یه راسوی کثیف تبدیلت میکنم...
__________________________________________

این دفعه که دیگه زیاد بد نبود؟
درسته؟


همونطور که تو پست قبلیت هم گفتم بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالاتش رو برطرف کنی. ضمنا دلیلی برای وسط چین کردن نوشته هات وجود نداره و فقط باعث شده ظاهر پستت نامتعارف و به هم ریخته به نظر برسه. در مجموع بهتر از پست قبلی بود.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۹:۴۵:۱۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۸:۵۲:۵۵

زانو نمیزنم.حتی اگر آسمان کوتاه تر از قد من باشد.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

خانم بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۲ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۲۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳
از اصفهان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
اسنیپ با عصبانیت به سمتی هری رفت و سیلی جانانه ای به او زد ... گیـــــش !!
- برای آخرین بار ازت می پرسم پاتر! گالیونا کجاست؟!

هری در حالی که خون بالا می آورد نصفه و نیمه جواب داد:
- مـ ... من نمی ... دونم ...

اسنیپ چوبدستی اش را بیرون آورد و گفت:
- دروغ میگی... کروشیوووو!

درد طاقت فرسایی تمام وجود هری را در بر گرفت. از روی صندلی به زمین افتاد و پی در پی استفراغ کرد.
اسنیپ با چوبدستی اش هری را بلند کرد و روی صندلی نشاند و شروع به خواندن ذهنش کرد .......

هری، رون و دابی جلوی بانک گرینگوتز در حال صحبت با یکدیگر ....
.
.
.
دابی با استفاده از قدرت جادویی اجنه ای خود آنها در جلوی صندوق شخصی لرد ولدمورت ظاهر کرد....
.
.
.
حمله سه باسیلیسک در اعماق زمین به آن سه و فرار آنها به داخل صندوق....
.
.
.
هری و رون مات و مبهوت از اینکه صندوق لرد ولدمورت خالیه!
.
.
.
آنها جلوی صندوق دیگری ایستاده بودند...
.
.
.
دابی با استفاده از قدرت خود درب صندق را باز کرد و... صحنه با شکوهی از گالیون های طلا در مقابل آنها قرار داشت...
.
.
.
اسنیپ هر چه تلاش کرد نتوانست به ادامه خاطره دسترسی پیدا کند. با خشم از هری سوال کرد:
- اون صندوق مال کی بود؟

چهره در هم هری به چهره خندان تبدیل شد و شروع به قهقه زدن کرد:
- ها ها ها !

ناگهان در این لحظه دامبلدور با ردای خواب گلدار خود وارد اتاق شد در حالی که او هم مانند اسنیپ خشمگین بود!
- این بچه بی حیای نمک نشناس صندوق منو خالی کرده!!

هری همچنان در حال قهقه زدن بود. دامبلدور ادامه داد:
- پسره نفهم! تو میدونی چقدر طول کشید من اون همه طلا رو به دست بیارم؟ چقدر از ویزنگاموت اختلاس کردم! چقدر مال مردم رو خوردم! چقدر ساحره هارو اغفال کردم! تو کجا بودی زحمات منو ببینی؟! این بود جواب اون همه لطف و محبتی که به تو کردم؟! آره لعنتی؟!

در همین لحظه دخمه ای که آنها داخل آن بودند مثل روز روشن شد و مامورین وزارت سحر و جادو دخمه را محاسره کردند. کسی هم که روی صندلی نشسته بود دیگر هری نبود...!
- سرگرد جعفری هستم از اداره مبارزه با مفاسد اخلاقی و اقتصادی! شما آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور به همراه دستیار خودتون سیوروس اسنیپ به جرم اغفال و آزار و اذیت نوامیس مردم همچنین اختلاس های کلان از صندوق ویزنگاموت بازداشت و به دادگاه حقوقی کیفری ارجاع داده خواهید شد!

سپس رو به مامورین کرد و گفت:
- ببرید این مفسدین فی الارض رو!

پس شد آنچه باید میشد!


"محاصره" درسته. جالب بود!
تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۱:۴۰:۳۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۰۷ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

mandarkin


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۰ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۷ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
از سمنان/فردوس
گروه:
مـاگـل
پیام: 6
آفلاین
-پسره احمق؛ درست مثل پدرت همیشه فکر میکنی میتونی هر کاری بکنی حماقتتو از پدرت به ارث بردی؟

-با پدرم درست صحبت کن خیانت کار؛ تو اونو راحت کشتی کسی که ۲۰ سال مثل پدرت بود تو چی از احساس میدونی؟ تو یه ترسوی حتی حاضر نشدی باهاش مثل یه مرد بجنگی.ترسو

وقتی کلمه آخر از دهن هری بیرون اومد طلسم اسنیپ با تموم قدرت به سینش خورد . هری نمیدونست طلسم چی بود ولی هرچی بود دردش از کرسیو هم بیشتربود.
درد هری رو بیهوش کرد ولی اسنیپ اون به هوش آورد ؛هنوز کارش باهاش تموم نشده بود

-مثل اینکه زبونتم از پدر کثیفت به ارث بردی؛

-میکشمت....با همین دستام میکش......

خون نذاشت جملشو تموم کنه؛معلوم بود طلسم اسنیپ کارشو کرده بود البته لگدی که نوش جان کرده بودم بی تاثیر نبود.هر جوری بود راه گلوشو باز کرد

-من تو خاطراتت بودم بدبخت یادت رفته چه جوری ازش میترسیدی یادت رفته چه جوری بهش حسادت میکردی همیشه دلت می خواست مثله اون باشی ولی کثی........ آخ

ایندفعه به جای شکمش صورتش هدف پای اسنیپ شد

-اون خوک پست هیچی نداشت که من بخوام.....

ولی خود اسنیپ هم میدونست که داره دروغ میگه؛همیشه به جیمز حسودی میکرد اون خوشتیپ بود؛ خانوادش پولدار بود؛دوستای زیادی داشت؛استادا دوسش داشتند ولی سوروس هیچ کدوم براش نبود. فقط یه چیزی از جیمز میخواست یه چیز....

لیلی........حاضر بود دنیا رو نابود کنه ولی لیلی باهاش باشه.

هری متوجه تغییر حالت اسنیپ شد خواست غافل گیرش کنه ولی وقتی صورتشو دید در جا خشکش زد

دیگه یه صورت تاریک و بی احساس نبود...داشت میدرخشید.برق حسرت گذشته چشایه تاریک اسنیپ رو روشن کرده بود....ابرو هایی که همیشه از نفرت توی هم بود حالا زیر بار غم خم شده بود ...اون لبخند تحقیر آمیزه همیشه حالا داشت میلرزید.

به راستی او که بود؟هری دیگر اسنیپ را نمیشناخت؟


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و نگارشیش رو برطرف کنی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۱:۳۷:۳۰

برو .....بیخیال....

عشق ؟!
اون چیه دیگه؟


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۰۰ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

ماریتا اجکامب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۶ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۸ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
کلاس مقابله با جادوی سیاه شروع شده بود.
اسنیپ شروع به توضیح دادن ورد ایمپریو (فرمان) کرده بود و انتظار داشت همه بچه ها با اشتیاق به درس گوش بدن اما
اما صدای تفکر ذهن یک نفر اسنیپ رو آزار میداد و مانع از تمرکز اسنیپ روی وردی که می خواست بخونه می شد.
اسنیپ شروع به راه رفتن توی کلاس کرد.
همه بچه ها از ترس میخ کوب شده بودن.
که بالاخره منشع اون همه سرو صدا رو پیدا کرد.
بالای سر هری ایستاد و به نقاشی مسخره ای که هری از اسنیپ کشیده بود خیره شد.
اون نقاشی ، نقاشی اسنیپ در حال پوشیدن لباسای مادر بزرگش بود!
هری با دیدن اسنیپ شوکه شد و نقاشی رو پرت کرد زیر پایرون ویزلی.
رون که حالا نقاشی خندهدار اسنیپ رو دیده بود بی اختیار خندید و نقاشی رو به بقیه بچه ها نشون داد.
اسنیپ با عصبانیت به هری نگاه کرد.
هرمیون برای نجات هری شنل اسنیپ رو سوزوند و این باعث شد تا هری بتونه فرار کنه..
___________________________________________
صادقانه میگم تا به حال به این افتضاحی ننوشته بودم.
به هر حال امیدوارم قبول شه!!


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و نگارشیش رو برطرف کنی. یک رول قابل قبول شامل توضیحات (یا همون فضاسازی) و دیالوگه. یکبار دیگه با حوصله ی بیشتری بنویس و سعی کن داستان بهتری برای عکس پیدا کرده و از دیالوگ هم استفاده کنی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲ ۱۱:۲۵:۲۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۸:۵۳:۵۲

زانو نمیزنم.حتی اگر آسمان کوتاه تر از قد من باشد.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

sadrabp


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
آهای پرفسفر!
اسنیپ برمیگرده و هری و یه سری از بچه هارو میبینه.
-چیه؟
-خیلی خری.
-چی؟
-تو احمق ترین پرفسفری هستی که دیدم.
-شنیدیم دیروز رفتی حموم، شایعه ـست؟
-امیدوارم بدونید دارین با کی حرف میزنین.
-معلومه با اخمخ ترین پرفسفر قرن.
-صدو پنجاه امتیاز از گریفندور کم میکنم.
و بعد از اینکه این حرف را زد به ساعت شنی امتیازات نگاه کرد. تغییری ایجاد نشد.
-درسته، تو دیگه استاد نیستی. هاهاهاهاهاهاه.
فضا تاریک شد و صورت بچه ها شکل عجیبی پیدا کرد.
-ما میخوایم تورو اعدام کنیم، دستور پرفسور دامبله.
-آهای اسنیپ.
- پرفسور دامبلدور؟
-آره پرفسفر، منم، تو اخراجی. هاهاهاهاهاها.

اسنیپ ناگهان از خواب پرید.
صورتش خیس عرق بود.


چرت شد نه؟


باید توصیفات و توضیحات بیش تری به کار ببری و ماجرای عکس رو هم تو یه بخش از نمایشنامه ت بیاری.
در دیالوگ هایی که بین بیش از 2 نفر رد و بدل میشه به جای خط تیره از اسم استفاده کن تا خواننده سردرگم نشه. مثلا:

دامبلدور: آهای اسنیپ!

به این نکات توجه کن و دوباره بنویس. تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۴:۴۷:۳۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.