باران میامد.هوا سرد بود و باد در لا به لای درختان زوزه میکشید.
همه در خانه های گرمشان دور آتش نشسته بودند اما....
اه...لعنت به این شانس!!شون چوب دستیش رو بالا میاره و از عصبانیت شومینش رو منفجر میکنه!!!!
شون:آخه این چه وضعیه؟چه گیری افتادم من...آخه یکی نیست بگه دیوانه چرا شومینه رو دستکاری کردی.حالا نه میشه از پودر پرواز استفاده کرد نه میشه آتیش درست کرد!!!
این رو میگه و با یه بشکن وسایل وسط خونه رو خالی میکنه و یه پیت حلبی و چندتا چوب میذاره وسط اتاق!!!!
شون:حالا مجبورم اینجوری آتیش روشن کنم!! مثل مشنگ های ولگرد!!واقعاً که آدم توی خونه خودش...
این رو میگه و پوب های توی پیت رو آتیش میزنه.
مبل رو یه کم میکشه جلوتر تا به آتیش نزدیک تر باشه.به اطرافش نگاه میکنه.وسایلی رو که جمع کرده بود دوباره باز کرده بود و چیده بود سر جاهاشون.
ماموریتش کمی عقب افتاده بود.برای همین هنوز زود بود وسایل را جمع کند.
همونجوری داشت از سرما یخ میزد که که یکی در میزنه.
شون میاد بره در رو باز کنه که ناگهان لارا جلوش ظاهر میشه!
شون:
سلام..خوب اگه قرار بود خودت رو ظاهر کنی چرا در زدی!!!
لارا:به تو چه!!برو کنار بابا یخ زدم از سرما.
این رو میگه و میره طرف شومینه ولی:
شون؟این شومینه چرا اینجوریه؟ داشتی طلسم تمرین میکردی؟!!!!!
شون که داره میلرزه میگه:نه بابا. میخواستم طلسمش کنم که کسی نتونه با پودر پرواز واردش بشه ولی نمیدونم چی شد دیگه توش آتیش هم نمیشد روشن کرد!!!! من هم عصبانی شدم که اینجوری شد!
لارا:
شون:
لارا میاد کنار آتیش و میگه:راستی داشت یادم میرفت اون همه سبزی رو که گرفته بودی گذاشتم توی آشپزخونه...برو تمیزشون کن!!!
شون:!!!!سبزی؟ کدوم سبزی؟!!
لارا:به همین زودی یادت رفت؟....توی دفتر....
شون:آهان...گرفتم..باشه ولی بذار یه کم گرم بشم.
لارا:باشه ولی وای به حالت اگه بخواهی سرم کلاه بذاری!!!!
شون:
نترس....تمیزشون میکنم.
این رو میگه و میره دوتا نوشیدنی کره ای میاره.
لارا نوشیدنیش رو میگیره و....
لارا:واه!!!!!
شون:چی شد؟
لارا:این رو نگاه کن
و قوطی نوشیدنی کره ای رو به شون نشون میده...
شون:
این چرا یخ زده!!!!!!!!
لارا قوطی رو پرت میکنه توی آتیش پیت حلبی و میگه:نه خیر...اینجوری نمیشه....من تو رو ول کنم ...خونه رو روی سرمون میاری پایین!!!
این رو میگه و چوبش رو درمیاره و میگه:به درسیپیوس!!!
همه چی مرتب میشه...شومینه درست میشه و چوب های شومینه شروع میکنن به سوختن!
شون:
این طلسم رو یادم رفته بود!!!
لارا:
مشخصه!!!
لارا:خیلی خوب برو اون سبزی ها رو پاک کن که من کلی دارم.
شون:باشه..رفتم
این رو میگه و میره توی آشپزخانه.
لارا:هی مواظب باش یکی از اون سبزی ها جادوییه خوردنی نیست....حواست باشه گازت نگیره.....!!!!
شون:آآآآآآآآآآآآِِِِِِِِِِییییییییییییییی!!!!
لارا:
خوب شد بهش گفتما!!! نمیگفتم چی کار میکرد!
شون از اشپزخانه میاد بیرون.
شون:
لارا:
نمايشنامه جالبي بود.ولي احساس ميشه از كمبود سوژه رنج ميبرد.
از لحاظ صحنه پردازي كامل بود ولي ديالوگ قسمتي كه در مورد سبزي بود كمي خسته كننده به نظر ميرسيد.
موردي كه ازار ميده اينه:محور اصلي نداره.اول شومينه و بعد لارا و بعد سبزي.با اينكه زيبا بود ولي موضوعش حرفي براي گفتن نداشت
(من سرژ هستم و نه كس ديگري.اين نقد كردن هارو در انجمني كه ناظرش هستم دارم شروع ميكنم و هيچ گونه ادعاي ندارم كه بهتر مينويسمفقط براي بهتر شدن وضع هاگزميد اين كارو ميكنم.پس لطفا نگيد«تو كه خودت بد تري»)
با تشكر..سرژ.