هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴
#1
31 اکتبر- گورستان هاگزمید
همه جا سوت و کور است شهر به معیت گورستان با صفایش در سکوت اعجاب آوری فرو رفته. پرت پرت صدای بال جغدی در گوش کر سکوت می پیچد و آن نیز به سرعت قطع می شود. با اینکه شب ابری است و حتی روزن کوچک نوری وجود ندارد، ولی شهر به سبک فیلم ایرانی روشن است.(اونایی که فیلم خیلی دور خیلی نزدیکو دید ن منظورمو می فهمن!!!) بوی نم به مشام می خورد و کم کم وقتی قدم برمی داریم، صدای شر شر بلند تر می شود. اگر آنجا باشید گمان می کنید که باران گرفته. به زیر سایبانی پناه می برید وبعد از چند لحظه متوجه می شوید که کفش چپتان پر از آب شده و هنوز صدای شر شر به گوش می رسد. دقت که کنید می بینید که بد جوری در حال کور خواندن بوده اید و صدای شر شر ، صدای باران نبوده. بلکه سگ بی فرهنگ و بی شعور در حال مستفیض نمودن و آبیاری کفش شما بوده است.!!!(از طرف من پوزخندی تحویل خودتان بدهید)
کمی جلوتر در میان گورستان ولی غوغایی به پا خواهد شد. غیر مترقبه و ناگهانی. پس جلو برویم. قطعه ی 38،39،51،98.(این مدل شماره گذاری اخیرا در شماره گذاری کوچه ها بسیار متداول گردیده)ردیف 49، شماره ی 20. روی قبر نوشته شده:"و من اینجا خفتم، تا نفرینت کنم و زیبا تر از همیشه مرگ را به گردنت بیاویزم." روی قبر بقلی نوشته ای با خطی عجیب به چشم می خورد، قبل از آنکه بتوانیم بخوانیم دستی از قبر بیرون آمده ، آن را با غلط گیر پاک می کند و با خودکار بیک شروع به نوشتن می کند، چرا که فقط بیک مثل بیک می نویسد.اما این قبر چه پیامی برای ما دارد؟ می نویسد:هالو...ولی جوهر خودکارش تمام می شود.
صدایی از ته اعماق قبر می گوید:"ببخشید خودکار خدمتتون هست؟"
از ته اعماق قبر بقلی صدای دیگری بلند می شود:ندی بش ها!
و متعاقبا دستی از آن بیرون امده و هالوی نوشته شده را پاک می کند. قبر اولی دوباره می نویسد:هالو... .قبر دوم بعد از ضربه ای روی آن میزند و شنیده شدن صدای آخ، دوباره هالو را پاک می کند.
ته اعماق قبر اولی می گوید:مگه مرض داری؟
قبر دوم: بی شعور چرا فحش می دی؟
و بعد از مقادیری فحش و فحش کشی(که به دلیل رعایت حال شما شهروند عزیز و به دستور ستاد منکرات قزوین از بیان آنها معذوریم) دو قبر با هم درگیر می شوند.(راستی دوتا قبر چطور می تونن با هم دست به یقه بشن؟) و بالا خره قبر اول در حالی که با یک فن تدافعی خفن، دومی رو از خودش دور نگه داشتهشروع می کنه و می نویسه:هالو...هالو..هالو--------------> هالووین بر شما مبارکباد.
قبردوم:آهان!
و دو قبر با هم فریاد می زنن:Happy Holloween! همه ی قبرها شکافته می شوند و جنازه های پوسیده ای بیرون می آیند و شروع به انجام حرکات موزون و هم خوانی با آهنگ Move your body دی جی الیگیتور می کنند. به طرزی مهجزه آسا، هزاران بطری ظاهر می شود. البته ما نمی دانیم داخل آنها چیست(زکککی) ولی سواد که داریم، روی بطری ها اسامی عجیب و غریبی که تا به حال نشنیده ایم(!!!) به چشم می خورد:ویسکی، شامپاین،ودکا،برندی!!!جنازه های کپک زده از بطری های عجیب که مطمئنا محتوی آب هستند، می نوشند. گوشه ای از جشن رو از نزدیک دنبال می کنیم: یک پدر غیرتی دخترشو که در حال رقص با مردی است که از وسط به دونیم شده ، صدا می کنه:هوی...بیا اینجا ببینم.
دختر:چیه پاپا؟
پدر:تو هم خل شدی؟ این لباسای ماگلی چیه پوشیدی؟
دختر:مگه چشه؟
پدر:بی ریخت ترین لباسای ماگلی ایه که تا حالا دیده م.این چه شلوادریه؟
دختر:پاپا! امل نباش. به این میگن شلوار برمودا. آخر مده.
پدر:حداقل یکی می گرفتی که اندازه ت باشه.
دختر:همینجوریه.
پدر:واسه من زبون در اورده!!! بکشش پایین اون پاهات تا زانو معلومه. نه نه... بد تر شد همون بکشش بالا بهتره.
(دیگه بستونه. خسته شدم انقد تایپ کردم)
فردا صبح، روزنامه ی صبح هاگزمید:شب گذشته عده ای اوباش مجهول الحال ، دست به نبش قبر در گورستان هاگزمید زدند...


خوب بود.همون سبکیه که من دوست دارم توصیفت صحنه هم عالی بود طنزها هم بجا و دقیق بود فقط یه اشکالی داشت این بود که همونطور که با ابهام شروع شده بهتر بود البته بنظر من با ابهام هم تموم بشه منظور نوع نوشتنه.در کل هم اگه از جملات توضیحی داخل پرانتز هم استفاده نکنی جالب تر میشه .اینظوری خیلی جدی تر میشه.در ضمن مرض داری و بی شعور هم فحش محسوب میشن بجاش اگه بنویسی بوق بهتره .موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۸ ۶:۲۰:۱۱

جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: بهترين ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۴
#2
من با توجه به اینکه از زمان انتخابات قبل به بعد نظر باید بدیم. به سرژ رای میدم که توی این مدت (قبل از تعویض نقش ها) با اون نقدی که توی هاگزمید راه انداخته بود، خیلیا رو علاقه مند کرد.


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۴
#3
من کرام رو انتخاب می کنم. چونکه توی اون مدتی که هیچ مدیری اینورا نمی پلکید ، کرام همه کارا رو اجام می داد.


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: بهترين نويسنده در رول پليينگ(ايفاي نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۴
#4
من بازم سرژ رو انتخاب می کنم. با توجه به انکه من خیلی وقته توی سایت کم می گردم و متعاقبا پستای کمتری رو هم می خونم. با توجه به پستای سرژ(نه ولدمورت) در تاپیک خانه های هاگزمید، من سرژ رو انتخاب میکنم.


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۴
#5
این است ارباب من
کارگردان: آلفرد هیچکاک مرحوم
نویسنده: بلاتریکس لسترانج


تقدیم به ارباب لرد تاریکی. با تقاضای عفو عفو عفو به دلایل مسنجری


راوی: چه کسی می داند؟ اینجا کجاست؟ این مرد کیست؟ گذشته، حال و آینده ی او چگونه است؟ تو نمی دانی؟ ولی من می دانم. او همان کسی است که ماند و نرفت. (موسیقی ملایم ویولون سل شروع به نواختن می کنه)

سکانس اول، جایی به بلندای فریاد سرژ
راهروی یک بیمارستان. مردی جلوی در اتاقی با حالتی عصبی قدم میزنه. هر از گاه دستی به ریشش می کشه و هر سه باری که راهرو رو دور میزنه یه بار سرشو با حالت بی رحمانه ای به دیوار می کوبه.و هر بار با پیچیدن صدای کوبیدن سر مرد، دوربین به شکل هشدار دهنده ای روی قاب عکس روی دیوار که مردی با سبیل از بناگوش دررفته رو نشون میده( تعجب نکنید، اینجاا مردم اند غیرتن و به دلایل ناموسی عکس این آقا رو چسبونده ن.). عکس که به طور جادویی متحرکه هربار دستشو تا نزدیکی بدماغش می بره ........................................................................................................................... ................................................................................................................................................ و به طرز بی رحمانه ای تا بند دوم انگشتش اشاره فرو میکنه و گلوله ای به سمت دوربین پرتاب می کنه.
چند دقیقه بعد(شایان ذکر است که تا اینجا از فیلم آب چکه می کنه.)
مردی ساتور به دست با روپوش کاملا خونی از اتاقی میاد بیرون و به سمت مرد مضطرب حرکت می کنه.
مرد ساتوری:می تونی بری ببینیش.
مرد با حالت تشنج یه دفعه از جا میپره و به سمت دری که دکتر از آن بیرون آمده میدوئه.

داخل اتاق
مرد با چهره ی رنگ پریده وارد اتاق زنی می شه که روی تخت دراز کشیده و پتویی کنارشه.و در حالی که اشک از چشمش سرازیره خیلی عشقولانه به سمت تخت میره و صحنه تاریک میشه. فقط صداهایی میاد:عزیزم....اوه اوه...عزیزم. و بعد صدایی مانند صدای چاه باز کن توالت شنیده می شه.(چیه؟ یاد چیزی افتادین؟)
صحنه روشن میشه در حالی که مرد با انزجار داره موجود داخل پتوی کنار زن رو نگاه میکنه.
مرد:ااااااااااااااییییییییی...این دیگه چیه؟
زن که مثل ابر بهار اشک می ریزه:بچه ته. می دونم. می دونم. وحشتناکه...
مرد:این امکان نداره آدمیزاد باشه. من عمرا اینو بزرگ کنم.
زن:منم.
مرد: باید سربه نیستش کنیم...نه نه... می برمش میدم ققنوس بزرگش کنه. اون بلده. اون یکی فامیلشون سیمرغ قبلا یه بچه بزرگ کرده. می بریم میدمش به اون.
مرد با نفرت موجود داخل پتو رو می ندازه توی یه گونی و به سرعت میره بیرون.

راوی: و این چنین بود که بزرگترین مرد تاریخ مغضوب خانواده واقع شد.

سکانس دوم،قله ی کوه اورست

راوی:او 17 سال نزد ققنوس زندگی میکنه. ولی دیگه اون موجود قبل نیست. حتی پدرش هم امکان نداره بشناسدش. او هم اکنون جوان رشیدیه و برای اولین بار در عمرش سرما خورده.

دوربین داخل لونه ی پرنده ای رو نشون میده. پسری نسبتا خوش قیافه در گوشه ای نشسته و دائما دماغشو بالا می کشه.ققنوسی داره باهاش صحبت میکنه.
ققنوس:ببین با زبون خوش میری یا به زور ببرمت؟
پسر در حالی که قطره ای آب بینی به طرز ناخوشایندی نوک دماغش تکون تکون می خوره: خوب خوب...باشه. میرم.ولی...
ققنوس:ولی نداره...و جارویی از گوشه ی لونه بر میداره و خیلی تهدید آمیز به پسرک نزدیک میشه.
پسرک با وحشت از لونه پایین میپره. دوربین به سرعت دنبالش میره.هیکل پسر با سرعت زیادی از میان ابرهای متعددی عبور می کنه و ناگهان چتر نجاتشو باز میکنه و روی زمین فرود میاد.

یک ساعت بعد، خیابان وال استریت
دوربین پسرک رو نشون میده که با ترس جلوی در ساختمانی ایستاده.سپس دوربین بالا میره و تابلویی رو نشون میده : دکتر دارون ملکیان. متخصص بنا گوش ، حلقوم ، دماغ وغیره.
پسرک از پله های ساختمون با دودلی بالا میره و وارد اتاق انتظار مطبی میشه و گوشه ای می شینه. مردم قیافه ی ضابلوی اونو که با ریشای مسخره ش (!!!!!) کز کرده و شستشو می مکه به هم نشون میدن و کر کر می خندن.

دوساعت بعد
منشی:اوی...اوی...تو.عزیز..اگه نمی خوای بری پی کارت زود برو پیش دکتر بگو چه مرگته.آره گلم. بعدم زود گورتو گم کن جیگگگگر.
پسرک هیکل دیلاقشو از روی صندلی بلند می کنه و وارد اتاق دکتر میشه.

اتاق دکتر
پسر وارد اتاق میشه و خیلی بچه مثبتانه جلوی میز دکتر می ایسته.
دکتر:من دارون ملکیان هستم متخصص بنا گوش و حلقوم و دماغ و غیره. مشکلت چیه جانم.
پسرک کمی فکر می کنه و میگه:و غیره م درد می کنه.
دکتر :یعنی چی؟
پسرک که دوباره شروع به مکیدن شستش کرده جوابی نمی ده. دکتر سرشو بلند می کنه و به قیافه ی ضابلوی پسر نگاه می کنه و جا می خوره. صدا میزنه:شیو...شیو...بیا اینجا. ببین این پسره چه ضایه ست.بیا ببین همونه که دنبالش می گشتیم. خود خودشه. از این بهتر پیدا نمی کنیم.
شیو وارد میشه و سرتاپای پسر رو ورانداز می کنه.
شیو:اییییییییییییییول...خود خودشه. اول باید بهش گیتار یاد بدیم.

راوی: و اینگونه بود که او سرژ شد. سرژی که همه می شناسید. و بعدها به شکل خفنی به لرد ولدمورت تبدیل شد. ماجرای لرد شدن را می توانید در پاورقی این سناریو بخوانید*.


سکانس سوم، لندن دفتر کار جی کی رولینگ
رولینگ و مباشرش دو طرف یه میز نشسته ن(و محض اطلاعتون و نیز محض رضای مرلین و هم محض مجوز اکران عمومی در اتاق چار تاق بازه و 100 نفر آدم دور تا دور اتاق ایستاده ن) و با حرارت گفت و گو میکنن.
مباشر:آخه مگه میشه؟ مگه الکیه؟
رولینگ: بله که میشه . اگه این نشه من دخل همه تونو میارم.شخصا خفه ت میکنم.
مباشر: باور کنید نمیشه...یهویی می خواین یه شخصیت محوری وارد داستان کنین که چی بشه.
رولینگ: که چی بشه؟اگه این کارو نکنم می دونی چی میشه؟به تمام بشریت خیانت کرده م.
مباشر:آخه چی شد یهویی به این فکر افتادین؟ نکنه زیر سر این جادوگرانه؟
رولینگ: توهین کردی؟ توهین کردی؟ به جادوگران توهین کردی؟ اونا همه شون عقش منن.تازه نمی دونی که من بهترین کاربرشونم؟ چهل و هشت تا شناسه ساخته م. چشمت کور. اولیش ویلیام ادوارده(!!!! رولینگ ویلیام ادوارده!!!!؟؟؟) اون یکی پیتر پنه. بقیه شم یادم نیست. ولی نمی دونی چه خوبه. کلی باحاله...
مباشر:دیوونه...اصلا من دیگه واسه ت کار نمی کنم.
رولینگ:مرتیکه ی تیکه تیکه...برو گم شو.
و گلدونی بر میداره و به طرف مباشر پرت می کنه. مباشر در حالی که فحش میده به سمت در اتاق می دوئه.
مباشر:بوووووووووووووق بووووووووووووق بووق بوق بوق بوق بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق(عجب فحش گنده ای!)


چند ماه بعد
سایت بی بی سی: به گزارش ایسنا: به گزارش ایرنا: به گزارش الجزایر: به گزارش ماگل نت : به گزارش سایت رسمی رولینگ: به نقل از سایت جادوگران، هفتمین مجموعه از سری کتابهای هری پاتر ، به نام "هری پاتر و چهل دزد بغداد" دیروز منتشر شد. خبرها حاکی از این است که در این کتاب که آخرین جلد از این مجموعه است، شخصیت محوری شیطان صفتی به نام سرژ وارد ماجرا شده و داستان به شکل غیر منتظره ای خاتمه پیدا می کند. در پایان باید ذکر کنیم که رکورد شکن ترجمه ی یک کتاب ، اتشارات رسمی تندیس است که این کتاب را در عرض دو ساعت بعد از انتشار کتاب با ترجمه ی خانم ویدا اسلامیه وارد بازار کرد.

دوربین از روی صفحه ای از روزنامه ی نیوز ویک که این خبر روش به چشم می خوره، عقب میره و صفحه ای از کتاب هری پاتر و چهل دزد بغداد رو نشون میده:
فصل هشتم هورکراکس موسیقی

هری و رون و هرمیون وارد منطقه ی سنگی ای شده بودند که هیکل سنگها جلوشان سر بر افراشته بود و خیلی خوفناک می نمود. هر سه رنگشان از صورتشان پرید و هرمیون جیغ کوتاهی زد. و اصلا به طرف هری و رون نرفت که دستشان را بگیرد.
روی صخره ای رو بروی انها از جایی به بلندای فریاد سرژ و به ژرفای خباثت ولدمورت دود بد بویی همراه با بوی سیگارمی آمد. مرد ریش زیبایی نشسته و با ابزار دسته بلندی که سر گردی دارد(منظور اصلا اون ابزار اعتیاد نیست ها.) و منقلی زیبا،نشسته و سیگار میکشد.تا هری و رون و هرمیون را می بیند گیتاری از کنارش برداشته و شروع به نواختن و خواندن می کند:
غم میون دوتا چشمون قشنگت خونه کرده(اشک به طور نا خود آگاه از چشم بچه ها سرازیر میشه)
شب تو موهای سیاهت لونه کرده(موهای بچه ها کاملا سیاه رنگ میشه)
دوتا چشمون سیاهت مث شبهای منه( چشمای بچه ها هم سیاه میشه)
سیاهیای دو چشمت مث غمهای منه( اشک شدت میگیره)
وقتی بغض از مژه هام پایین میاد بارون میشه( بارون شروع به باریدن می کنه)
هری فریادمی زند: نننننننننننننننههههههههههههههه....ادامه نده. سیلو نگو
سرژ ادامه میده:
سیل غم آبادیمو ویرونه کرده(ناگهان سیل و حشتناکی به راه می افته)
و قفتی با من می مونی تنهاییمو باد می بره(باد شدیدی میوزه)
دوتا چشمام بارون شبونه کرده( بارون بازم تند تر میشه)
بهار از دستای من پر زد و رفت( تمام چمنای روی زمین پرواز می کنن و به آسمون میرن)
ای شکوفه توی این زمونه کرده( از آسمون گل با گلدون می باره)
تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم( همه جا آتیش شعله می کشه)
گل یخ توی دلم جوونه کرده( همه جا یخ می بنده)
چی بخونم جوونیم رفت و صدام رفت و دیگه(بچه ها 100 سال پیر میشن)


در اینجا صفحه تموم میشه و دوربین عقب میاد.
و زنی جذاب توی صفحه وارد میشه. و میگه: آره...آره ...این است ارباب من.
* خوب می خواید بدونید چی شد که سرژ ولدمورت شد؟ قبل از خوندن سطور بعد به نکات زیر توجه کنید:
1-اگر بیماری قلبی دارید نخوانید.
2- اگر دیابت دارید نخوانید.
3- اگر حساس هستید نخوانید.
4- اگر می خواهید بخوانید بچه ها را از اتاق بیرون کنید.
5- گاز رو خاموش کنید.
6- تلفونو از پریز بکشید.
7- در ها رو ببندید و قفل کنید.
8- روی صندلی تان سیخ بشینید.
9- همه ی چراغ ها رو رو شن کنید.
10- یه بار دیگه قفل در رو چک کنید.
11- تمام سوراخ سنبه ها رو بگریدید مبادا بچه ای قایم شده باشه.
12- کله تونو بخارونید.
13- بوق بزنید.
14- اگر هنوز هم اصرار دارید می توانید بخوانید.


::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
چیه منتظر چیز دلخراشی هستید؟ کور خوندید. ماجرا از این قرار بود که سرژ رفت خودشو توی تاپیک معرفی شخصیت معرفی کرد و شد ولدمورت.


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: معرفی شخصیت
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۴
#6
نام : بلاتریکس
2- سن : 27
3- تاریخ تولد : 1978
4- جنس : مونث
5- تحصیلات :سطوح عالی جادوگری
6- رنگ چشم : سیاه
7- گروه : اسلایترین
8- مو : سياه
9- ظاهر کلی : بسیار خوش قیافه ولی بی رحم و سنگ مانند.
10- نام مستعار: بلا
11- کوییدیچ : من معتقدم که کارایی مهم تر کوییدیچ هم هست. مثلا از بین بردن ماگلای بدبخت.
12- چوب جادو : 30 سانت از چوب آبنوس همراه با ریسه ی قلب اژدها
13- دسته جارو : ندارم
14- علاقه ها: اجرای نفرین کروشیو روی گند زاده ها
15 - توانمندیها : لژیلیمانسی پیشرفته
16- معرفي كوتاه: بلاتریکس لسترانج،از خاندان اصیل بلک، با مردی به نام لسترانج ازدواج کردم ولی اون در درگیری با سفیدها، کشته شد. در 17 سالگی به جادوی سیاه روی آوردم و با رفتن ولدمورت به زندان افتادم. بعد به کمک کراوچ آزاد شدم و الان از یاران خالص لرد تاریکی هستم.
-----------------------------------------
اگر تایید شد، بعدش اسم و آواتارمو عوض می کنم.

فکر نکنم مشکلی باشه تائید مشی


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۶ ۷:۱۲:۵۴

جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


برنامه ی محبوب کیف سامسونت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ جمعه ۶ آبان ۱۳۸۴
#7
برنامه ی محبوب کیف سامسونت
دکور برنامه بر روی صفحه ظاهر میشه و دوربین پس از از نظر گذروندن سر تا پای دکور که از یه کیف سامسونت گنده و چند تا نردبون شکسته تشکیل شده، سعی می کنه کلوز آپ مجری رو بگیره ولی موفق نمی شه.چونکه گلدونای پر از آب هندونه ی روی میز قدشون چهار برابر هیکل مجریه. البته ناگفته نمونه که با اون لوله پلیکای تو شون و یه برش هندونه ی شتری که در کنار چتر سیاه به لبه ی گلدون چسبیده زیبایی چشمگیری دارن. مجری بلند میشه و روی مبل کناری میشینه و بالاخره دوربین کلوزاپشو می گیره.
مجری: به قول خواجه حافظ شیرازی سلامی چو بوی خوش ناشتایی/بدان مردم خوشگل روستایی/ درودی چو نور چش نابینایان/بدان کبریت سوخته ی تنهایی
یه بار دیگه با یه کیف سامسونت دیگه قدم رو تخم چشمتون گذاشتیم تا همه تونو از سیمای مبارکمون مستفیض کنیم. حالا فعلا برید آیتم بعدی رو ببینید.
----------------------
بعد از دیدن یه گزارش دوباره ریخت نحس مجری قاب رو پر می کنه.
مجری :واسه مون کلی sms اومده. این اصغر از اون پشت داره بال بال میزنه که کلمه ی خارجکی نگو. بابا اصغر جون نور مایند(never mind ) قاه قاه قاه...
0912 گفته تو رو خدا اگه بری من می میرم. 0914 گفته فریاد خسنی* جان ننه ت یه نظری به ما بنداز. باشه عزیز اینم نظر.(نگاهی به دوربین می کنه.) قاه قاه قاه...0956 پس از مقادیری قربون چشم و ابروی من رفتن نوشته که "فریاد جون. یکی از موهای ابروت نامرتب شده عزیز.بزا بیام برات درستش کنم." منم بهش میگم درستش کردم قربون دستت.حالا هی بگید که شما فقط مسیج(massage ) های مثبت رو می خونید. دیدین؟ اینم یه انتقاد گزنده که خوندم براتون.حالا با مهمون برنامه آشنا بشید.ایشون یکی از دوستان بنده در دانشگاه خواجه حصیر قوطی هستن که با هم میکانیکت می خونیم. اسمشون آقای ویلیام ادوارد هستش که البته هنرای زیادی هم دارن به جز میکانیکت.از جمله اینترنت بازی، کیبورد بازی، طراحی صفحات دفتر نقاشی در کامپیوتر، برتامه نویسی به 8 زبان مرده ی دنیاو و و .... جواد جون مهمونو با اون دوربینت بیگیر.
(دوربین به مدت سه ثانیه ویلیام ادواردو نشون میده و بعد دوباره بر می گرده روی مجری)
مجری:قاه قاه قاه...خوب ویلی جون از خودت بگو.
ادوارد:به نام خدا هستم. دانشجوی...
مجری:بسیار خوب. چی شد رفتی تو کار اینترنت بازی؟نکنه توئم با این بیل گیتس فامیلی؟ آخه می دونی...من و بیلی با هم میرفتیم آموزشی.با همدیگه روی یه تخت دو طبقه می خوابیدیم.البته اون موقع تختا دو طبقه بود.تا اینکه زد و منو به طور افتخاری گرفتن واسه اینکه توی دانشگاه خواجه حصیر میکانیکت بخونم. از اون به بعد دیگه ازش خبر ندارم.خوب بگو.
ادوارد:راستش...
مجری:ممنونم. چرا به تو میگن وب مستر یاهو؟نکنه بلدی عکس سرچ کنی...قاه قاه قاه
ادوراد:خوب من...
مجری:چند تا شعر بلدی ویلی؟ من سه جور توپ قلقلی بلدم. دو تا شعر نو از عمو پورنگ بلدم. چهار تا هم آن مان نباران از شکسپیر حفظم. قصیده ی دکتر چه مهربونه رو هم مامی تازه بهم یاد داده. در ضمن بلدم ای بی سی دی رو هم از بر بخونم. عمو زنجیر بافو هم بلدم با ریتم راک بخونم هم با ریتم جاز. تو چی؟
ادوارد:من فقط...
مجری: شرمنده ویلی جون. وقت نداریم. بای بای تا کیف سامسونت فردا...
---------------------------------------------------------------
*دقت کنید: فریاد خسنی(خ)
*ببین این یارو دیگه چقد وراجه که به ویلی جون وقت حرف زدن نمی ده!!!!!!!!!!


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
#8
_نمی تونی. جراتشو نداری.
_خوبشم دارم. سر چی شرط می بندی؟
_اگه نتونستی من به تو میگم غضنفر اگه تونستی تو به من بگو ممل.
_خیله خوب ممل.
----------------------------------------------------
سیاهی عظیم الجثه ای از ته یکی از کوچه های بن بست هاگزمید جلو میاد و صدای ضربات پاش شیشه ی تمام خانه های رو می لرزونه به جز یکی.این چه خونه ایه؟ چطور؟
سیاهی:ژوهااااااا...
بوف بوف بوف(صدای پای هیولا) چرق چرق چرق( صدای شیشه ی خانه ها)
کله ی سیاهی: برو جلو...هنننش...هوووو...
پای سیاهی: خفه شو...بیدار میشن.
هیولا با ضربه ای ناگهانی درب منزل رو میشکنه و وارد میشه. گرومپ(صدای افتادن در)
هیولا:ژوووهاااا...بمیرید
ناگهان از پشت یکی از دیوارهای خانه هیکلی بیرون می پره و فریاد میزنه:آواداکداوارا...
نوری ارغوانی رنگ از سر چوبدستی بیرون میاد و پیش از برخورد به هیولا به دلیل نامعلومی کمانه کرده و به سمت زمین بر می گرده و با برخورد به زمین تکه ای از فرشو می سوزونه و سوراخ می کنه.فرد دیگری جلو می پره و فریاد می زنه:آواداکداوارا.... . و باز هم همون اتفاقات می افته.
اولی:یعنی چی؟ چرا اینطور؟
دومی:هرچی هست از گور این سرژ بلند میشه...هزار بار گفتم اینقدر از خودت آی کیو در نکن که همه مونو به کشتن میدی. تو گوشش نمیره که، من که حناق و طاعون و سلاطون و سیا سرفه و اچ آی وی و سرطان مغز و حنجره و وبا و آنفولوانزای گاوی گرفتم از بس داد زدم.هی بهش می گم اون زهر ماری رو نخور گوش نمی کنه. تازگیام که شده گاو. دلم می خواد بزنم تو پوزش هی این یارو طرفداری می... .
صدایی از طرف سر هیولا:زهر مار...بگو خفه شه تا خودم خفه ش نکرده م.
دست و پاهای هیولا:هیسسسسسسسس.
مرد دوم: لوموس... . نور آبی رنگی از سر چوبدستی خارج میشه و با برخورد به تنگ ماهی باعث میشه ماهی بالا بره و به سقف بخوره و نهایتا صدای مرغ بده.
اولی چراغ قوه ی ماگلی در میاره و روشن می کنه و صدا می زنه: سیاهی کیستی؟
هیولا:گراپی
مرد:در دستت چه داری؟
سیاهی: ششمیر...نه. هیچی.
مرد:بایست تا به دو نیمت کنم.
هیولا:فرررررررررت(شیشکی)
صدایی از داخل اتاق میاد:کیه؟ مارغولک، ققی، کوجاین؟
و به دنبال صدا، مردی که نصف صورتش گاوه و نصفش انسان،( ولی ریش زیبایی داره) جلو میاد و صورتش توی نور چراغ قوه قرار می گیره.
هیولا:ماااااااامان...گراپ هگر خواست...گراپی از آقا گاوه ترسید...آی مامااااااان...گراپی کربن هیدروکسید نخواست!
مرد گاوی:کربن هیدروکسید؟
سر هیولا: مگه هاش سی او فرمول شیمیایی کربن هیدروکسید نیست؟راستی قلیاییه یا ترکیب آلی؟
اعضای اچ سی او:هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها....
هیولا:گراپ عصبی شد. گاوا خفه...گراپ زد خونه خراب کرد...
مرد گاوی:این خونه مقاوم سازی شده.به من میگن سرژای کیوس.
ناگهان مارغولک به سمت هیولا حمله می بره و عربده می کشه.
سر هیولا:نه نه...نیا ...آی بش بوگو نیاد...
دست هیولا:ووووی...آآآآآآآآآآآ
هیولا عقب عقب میره و ناگهان به میزی برخورد میکنه و از داخل شکم هیولا 5 نفر می ریزن بیرون.لی جردن،برتی بات و سه نفر ناشناس. سه نفر بلافاصله در میرن.
مارغولک فریاد میزنه: فلیپیندو
برتی و لی شروع میکنن به خودشون می پیچن و صدای خوک میدن.
سرژ:بسه. اینجا چی میکنید؟
طلسم شکنجه گر آروم میشه و بالا خره دو نفر روی زمین از جاشون بلند میشن و پا به فرار میزارن.
----------------------------------------------------
از فردا همه به جای اینکه به برتی بات سلام کنن، به غضنفر بات سلام میکنن.


من که حناق و طاعون و سلاطون و سیا سرفه و اچ آی وی و سرطان مغز و حنجره و وبا و آنفولوانزای گاوی گرفتم از بس داد زدم
____
شما ديگه داد نزني بهتره

اين تيكه كربن هيدوركسيد خيلي باهال..تاحالا خودم دقت نكرده بودم.
خداييش خيلي مرموز بود و زيبا.ولي من اصلا نفهميدم اينا چيكار ميخواستن بكنن...خيلي مشكوك بود
سرژ گاو شده؟هان؟كه اين طور...
فضا سازي قابل قبولي بود.البته بعد از دوبار خوندن تازه فهميدم كجا تو كوچن كجا نيستن.
كلا خيلي خوب بود..آفرين.
ايرادات:من كلا خيلي خوشم مياد اول يك نمايشنامه مرموزشروع بشه.و شخصيت ها نامشخص باشن.ولي به شرطي كه آخر نمايشنامه مشخص بشه كي چه حرفي زده.و كي چه حرفي نزده.مثلا من اگر بخوام شخصيت امپراطور رو نامشخص نشون بدم ولي بفهمونم امپراطوره.بعد از هر ديالوگش يا«آهين» يا«هن؟» ميزارم.طرف ميفهمه اين يارو امپراطوره.برتي بات رو ميتونستي از خوشمزگي بودنش استفاده كني و در حال خوردن شكلات نشو بدي تا بفهميم ديالوگ هارو كي گفته
ولي كلا خيلي خوشم اومد.ايول.نشون ميدي كه ميتوني خيلي بهتر بنويسي!


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: اتاق ناظران هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۴
#9
سرژ عزیز لطفا در اسرع وقت سالن تئاتر رو بپاکون. استقبال نشد...منم که نمی خوام اصرار بیخود بکنم که هم بعدا برا تو دردسر درست بشه و هم تاپیکای چرند آمارشون بره بالا. من فکر می کردم که سوژه ش بد نباشه ولی ملت تا اسم منو به عنوان پست اول تاپیک می بینن فرار می کنن.الانم این تاپیک به جز دردسر واسه تو جاگیری و مایه ی ننگ هیچ فایده ی دیگه ای نداره.
پس لطفا به خاطر حفظ آبرو هم که شده پاکش کن. منم بهتره که دیگه دور و بر افتتاح تاپیک نپلکم. همون پستای خودمو بزنم بهتره.

در مورد اون قضیه ی وبلگ هم معذرت می خوام. اصلا حواسم نبود. خوب کاری کردی که پاکش کردی.

راستی قرار بود یه پی ام واسه من بفرستی. یادت رفته؟


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۴
#10
اسامی قبول شدگان:

سام وایز در نقش گراپی عزیز دل من.
خانم کلیر واتر در نقش اشی کو چانگ
خواهر اسمیت به تازگی متاهل در نقش ویلیام ادوارد زیراکس شده.
خواهر آلیشا اسپینت در نقش مست شماره یک
حاجی شیخ آلبرفورث در نقش کافه دار
لی جردن در نقش ویلیام ادوارد
برادر کوئیرل در نقش شاعر مفلس.

قبل از هرچیز از همه طلب مغفرت می کنم که من دیر به دیر آن میشم. و از لی جردن و سام وایز عزیز می خوام که خودشون در زمانی که من نیستم(شنبه تا پنجشنبه) آن بشن و اداره ی این سالن رو به عهده بگیرن. به محض اینکه این نقش ها پر شد، شروع کنید نمایشنامه بنویسید و تمرین کنید.

از سرژ عزیز هم بسیار بسیار بسیار ممنونم. آخه من تصور می کردم که اینجا تا حالا باید حتما پاک شده باشه ولی دیدم ایشون رعایت حال منو کرده ن و به من مهلت داده ن. پارتی بازی؟ چی؟ زبونتو گاز بگیر پارتی بازی چیه؟

لطفا اگر از عدم پیشرفت این تاپیک ناراضی هستید به جای اعتراض یه مقدار تبلیغ کنید تا بازیگرا تکمیل بشن. اونوقت این وبلاگم رو دور می افته.

دوستانی که پذیرفته شده ن در اسرع وقت یه ندایی بدن تا ما بدونیم.

قربون همه تون
برتی بات خر خون


برتي ..مسائل وبلاگ چه ربطي به اينجا داشت؟اون قمست رو پاك كردم..در ضمن...بگم كه بد جور دارم عذاب ميبينم براي اين تاپيكت...بد جور رد معرض پاك شدنه...مواظب باش..اگر ديدي پاك شد شرمنده


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۱ ۱۶:۴۲:۵۱

جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.