ناگهان نسخه ی فلور فلورو از زمین بلند کرد بلند کرد وبالای سرش گرفت و چرخوند .
فلور با عصبانیت جیغ زد : منو بزار پایین تسترال تازه به دوران رسیده . هیپروگیف بی مغز . منو بزار زمین حالا .
کروشیو .
اما هر دو فلور با هم جیغ زدن انگار فلور هم درد می کشید آماندا پرشی کرد و پای فلورو کشید و هر دو با سر به درون غار کوچکی فرود اومدن بقیه هنوز اون بیرون سرگردون بودن .
فلور گفت : بقیرم باید یه جوری بیاریم این جا بدون این که بزرگا بفهمن .
آماندا پیروزمندانه گفت : من میدونی چی جوری تریو بیاریم این جا.
سپس یک شکلاتو معلق کرد تا تری اونو ببینه و درست مانند پیشگویی آماندا تری هم توی غار اومد .
تری با تعجب گفت : شما این جا چی کار می کنین ؟
فلور به آرامی گفت : هیسسس . اینقدر سر و صدا نکن . بفهمن این جاییم کارمون تمومه .
تری پای ماریو که داشت از روی غار می پرید گرفت و کشید ماری هم با سر توی غار افتاد .
تری پرسید : این کار که اشکالی نداره ؟
دو و نیم ساعت بعد
بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)