هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴
با سلام خدمت مدیریت...

با توجه به همین مشکلات که معلوم نیست تا کی طول بکشه من درخواست کنسل شدن جلسه سوم رو دارم...یعنی اساتید جلسه ی چهارم،جلسه سوم رو درس بدن...یه همچین چیزی!

کلا یعنی از تعداد جلسات طول ترم یکی کم بشه!

با تشکر!

+:سوالی که رون ویزلی پرسیده رو من هم دارم راستی!





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
تازه وارد اسلیترین


نقل قول:
رولی تک پسته در مورد دوئل خود با یک شخصیت سیاه بنویسید، هدف از این رول زنده ماندن شماست و لاغیر، طنز و جدی بودن رول کاملا دست خود شماست. برد یا باخت دوئل نیز بر عهده دانش آموزه، اما برد در برابر شخصیت لرد ولدمورت باعث کسر نمره خواهد شد (به علت غیرمحتمل بودن این موضوع! چه از نظر کتاب، و چه از این لحاظ که بالاخره لرده آقاجان!!!!) 30 نمره


_بی شعورِ مرض...گوپش!(افکت برخورد ماهیتابه بر فرق سر!)

_برو خونه مامان بابات...شترق!(افکت شکسته شدن بشقاب!)

_فکر کردی میگم "مهرم حلاح جونم آزاد"؟!نه...تا آخرین قرون مهرم رو از تو حلقت درمیارم!خششششش!(افکت جر دادن پیرهن!)

_فردا که طلاقت دادم میفهمی یه من ماست چقدر کره داره!

_یا جای من اینجاس یا جای اون جارو!


بله...ما دیالوگ های بالا را در دعواهای زن شوهر ها زیاد میشنویم...ولی اینبار ما با دعوای زن شوهری عادی طرف نیستم...خوب به دیالوگ های زیر گوش کنید...
_آپوگنو!
_استوپفاي!
_اكسپليارموس!
_آواداکداورا!
_عه؟!آوادا چرا میفرستی؟!پتريفيكوس توتالوس!
_تارانتالگرا!
_ریداکتو!
_سرپنسورتيا!
_سکتوم سمپرا!
_ايمپندی منتا!
_له وي كورپوس!
_اصلا کروشیو!

تعجب نکنید...این همه دیالوگ یا بهتره بگم این طلسم در یک دعوای زن و شوهری به کار رفته...درست حدس زدین...این دعوای زن و شوهری بین بلاتریکس و رودولف بود!
حالا قسمتی از این دعوا را به روش فردوسی پوری گزارش میکنیم!

رودولف پشت مبلی پناه گرفته بود تا نفسی چاق کند...این در حالی بود که طلسم های رنگارنگی از طرف بلاتریکس به سمت او می آمد...رودولف میدانست که زیاد فرصت برای استراحت ندارد...چون به زودی بلاتریکس مبل را منفجر میکرد...مثل بقیه وسایل خانه!
و همینطور هم شد...مبلی که رودولف پشت آن پناه گرفته بود با برخورد طلسمی از طرف بلاتریکس به هوا رفت و تکه تکه شد!
رودولف هم سریع از جای خود بلند شد و این بار پشت دیواری پناه گرفت!
_ها؟!چرا قایم میشی رودولف؟!بیا نشون بده مردونگیت رو!
_من همیشه اونایی که با ماگل ها ازدواج میکردن رو سرزنش میکردم بلا...اما الان بهشون حق میدم...به این نتیجه رسیدم اگه با یه ماگل ازدواج کرده بودم،چقدر زندگی خوبی بود...آخه اون نمیتونه این همه طلسم بفرسته!
_تو واقعا لیاقتت همون ماگل ها هستن...نه من اصیل زاده ی زیبا که از هر انگشتم چهارتا طلسم میریزه!بیا بیرون از پشت دیوار!
_نمیام!

بلاتریکس سریعا طلسمی به سمت دیواری که رودولف پشت آن مخفی شده بود فرستاد و اینبار دیوار فرو ریخت...رودولف که چاره ای را رو به روی خود نمیدید چوب دستیش را سمت بلاتریکس گرفت و فریاد کشید:
_قمه یوس!

با این ورد اختراعی و اختصاصی رودولف قمه هایی از غیب به سمت بلاتریکس فرستاده شد...اما بلاتریکس سریعا با افسوی سپر آتشینی تشکیل داد که باعث شد قمه ها در آن ذوب شود!
رودولف دوباره طلسمی به سمت بلاتریکس فرستاد که بلاتریکس به سختی آن را دفع کرد...ولی قبل از اینکه رودولف طلسم سوم را بفرستد،بلاتریکس چوب دستیش را به سمت سمت رودولف نشانه گرفت و فریاد زد:
_کروشیو!

طلسم ساطع شده از چوبدستی بلاتریکس مستقیما به صورت رودولف برخورد کرد و رودولف را زمین انداخت!
طلسم شکنجه بلاتریکس همه را از پا می انداخت...هیچ کس از طلسم شنکجه او خاطره خوشی نداشت......با یک بار کروشیوای شدن توسط بلاتریکس،فرد طلسم شده تا چندین دقیقه نمیتوانست به حالت عادی خودش برگردد!
همینطور که رودولف بر روی زمین در حال درد کشیدن بود،بلاتریکس به او نزدیک تر شد...وقتی که بلاتریکس بالا سر رودولف رسید،ناگهان رودولف یک حرکت سریع طلسم بیهوشی ای به سمت بلاتریکس فرستاد...قبل از اینکه بلاتریکس بتواند کاری کند طلسم به او برخورد کرده و بلاتریکس بیهوش شد!

رودولف سریعا روی پاهای خود ایستاد و شروع کرد به جمع کردن وسایلش و از قصر لسترنج ها به قصد دکه دربانی خودش در خانه ریدل خارج شد!
رودولف سالها بود با بلاتریکس زندگی میکرد...مدتها بود که رودولف به کروشیو خوردن عادت کرده و به اصطلاح پوستش کلفت شده بود...اما هنوز آنقدر پوستش کلفت نشده بود که بعد از طلسم کردن و بیهوش نمودن بلاتریکس،در قصر خودش بماند!




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
تازه وارد اسلیترین!


نقل قول:
1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟

آیا میدانید با مبدع فلسفه شیر صحبت میکنید؟!

خب من به عنوان پایه گذار این حرکت در ابتدا برای فهم بهتر داستان یه سری مقدمه بچینم!
اگه بخواییم به سابقه و تاریخ شروع این فلسفه برگردیم،باید عرض کنم که این داستان بعد از نتایج تایید و رد صلاحیت انتخابات یازدهم وزارت سحر و جادو به وجود اومد!

شیر که به دلیل ناراحتی و شوک وارده بر یکی از کانیداهای با صلاحیت،خفن،اینکاره،جذاب،با اعتماد به نفس(!) و گنده،وارد فضای سیاسی_اجتماعی جامعه شد!
این کاندید برای اینکه عمق ناراحتی خودش رو نشون بده با به کار بردن این کلمه اعتراض خودش رو ابراز کرد و خالی شد...اینجا بود که پای ویزن به قضیه باز شد...ویزن با تهمت زنی به اینکه کاندیدای مذکور بی اخلاق است،بحث تموم شده رو باز کرد...کاندیدای مفلوک هم دید آش نخورده و دهن سوخته است،گفت برای اینکه حداقل الکی نگن بهش بی اخلاق،واقعا کمی تا قسمتی بی اخلاق بازی دربیاره!
اینجا بود که "دهن" هم وارد داستان شد و بین کلمه "شیر" و "ویزن" قرار گرفت!

قضیه به همینجا ختم نشد...جبهه استکبار بعد از مدت ها که قضیه تقریبا حداقل برای خودشون به خیری و خوشی تموم شده بود،با بهانه های واهی و الکی حرکتی کردند توهین آمیز...و جواب توهین طبیعتا توهین بود!بلاخره با اصرار خود جبهه استکبار،این فلسفه شیر به جامعه جادوگری وارد شد!

خب...این سابقه و تاریخ "شیر" بود فقط!
اما سوال اینکه شیر چیست،سوال فی نفسه متناقض است...خصوصیت فلسفه و کلمه "شیر" این بوده که مبهم و چند پلهو است!
شیر بنا بر میزان منحرف بودن شخص از نظر ذهنی() متفاوت بوده معانی زیادی میتواند داشته باشد...میتواند شیر جنگل باشد،شیر خوراکی باشد،شیر دستشویی باشد و یا اصلا شیر نباشد و شیر استعاره ای از چیز دیگر باشد!
حتی مثلا شیر خوراکی هم چند پهلو بوده و میتواند معانی زیادی داشته باشد!

پس هیچگونه تعریف دقیقی از کلمه شیر نمیتوان ارائه داد...اما سوال غلط نیست...چون گفته شده "از نظر شما!"
منم نظرم خیلی منحرفه!نمیگم که سایت نشه!


نقل قول:
2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

جادوگران،سه ماه دیگر!(اگر همان وضعیت سابق مانده بود!)

عله کبیر بعد از مدت ها چون بعد از ظهر از خونه همسایه فیلم هری پاتر رو دیده بود،به سرش زد بیاد جادوگران یه رولی بنویسه به یاد ایام قبل از کچلی!
عله میاد سایت و میبینه به به...چقدر خوب...چقدر قشنگ...همه مثل بچه آدم نشستن دارن فعالیت میکنن...فقط نمیدونه که چرا این "همه" کلا 10 نفر بیشتر نیستن!
ولی مهم نیست...حتی اگه یک نفر تو سایت باشه،عله سیم سرور رو قطع نمیکنه!
عله میگرده بین ده ها انجمن و تاپیک،دوتا دونه تاپیک پیدا نمیکنه که به درد رول نوشتن بخوره...آخرین رول نوشته شده هم مربوط به 1ماه پیش بود...به هر حال میگه بیخیال و میره یه تاپیکی و یه نیو سوژه مینویسه که خیلی برای رولش هم زحمت میکشه...

مینویسه و فردا میاد که ببینه رولش ادامه پیدا کرده یا نه! اما میبینه که کلا رولش نیست!
میبینه به جای رولش نوشته شده "ویرایش مدیر:مصاحبه به دلیل استفاده از عبارات نامناسب موقتا پاک شد."
عله کلی عصبی میشه و و تعجب میکنه که چرا رولش رو زدن پاک کردن!
برای همین میره توی تاپیک "گفتگو با مدیران،انتقادات،پیشنهادات"...بعد میبینه یکی در میون کاربرهایی که پست زدن بدون نام هستن...اول فکر میکنه که این بدون نام یه دونه کاربره...ولی وقتی پست ها رو میخونه،میفهمه این پست های بدون نام ماله چندین و چند نفره!
به هر صورت میره سراغ مشکل خودش و پستش رو میفرسته که چرا رولم برداشته شده!
بعد از شونصد روز که هر روز به سایت سر زده بلاخره یکی از مدیرا پست میزنه...و پستش فقط یک چیز بود...شکلک چکش!

عله که شاکی میشه یه بار دیگه پست میزنه که چه وضعشه...یکی بیاد جواب بده!
بلاخره بعد از کلی وقت،یه مدیر دیگه میاد و پست میزنه:
عله جان!
توی رول شما حرفی بود که باعث سایت میشد...ما تو این سایت دختر 10 ساله داریم!نباید از این حرف استفاده کنیم...شما توی رولت چهار بار حرف "ش" بکار رفته که اول کلمه "شیر" هست...خیلی بی ادبی! اگه یه بار دیگه بگی "ش" بلاک میشی...تازه شاید گذاشتیم رفتیم چون شما لیاقت ما رو ندارین!
با تشکر!


عله بعد از خوندن این جوابیه اولا چند ثانیه ای پوکر فیس میشه و بعد نگاهش به زیر پایش و سیم سروری که اون پایین افتاده میوفته...برای آخرین بار نگاه به سایت میکنه و سیم سرور رو قطع میکنه!
خلاص!


نقل قول:
3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره


من میترسم بگم چقدر بدی تو،نمره نگیرم خانوم معلم!
جدای از شوخی...به نظر من هر کی سبک و سلیقه خودش رو داره...ما توی سایت برای بقیه مینویسیم طبیعتا که بخونن...پس نهایتا کارمون همه سلیقه ایه...هدف هاگوارتز هم آموزش رول نویسیه...پس ما اینجا رول مینویسیم...طبیعتا اساتید هم به عنوان یک شخص سلیقه ای دارن و بر اساس اون سلیقه و سبک تدریس میکنن و آموزش میدن!
در کل بگم این رو که به نظر من هیچ کس حق نداره به "سلیقه" شخص دیگه،چه استاد و چه غیر استاد،اعتراض و یا حتی بدتر توهین کنه!

نظر شخصی من هم مثبته در مورد تدریست...در مورد خودت هم که شب بیا حموم مختلط یه چیزایی باید ازت ببینم تا درباره ات نظر بدم!




پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
تازه وارد اسلیترین


نقل قول:
1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)


ادامه ی پست قبلی خودم توی کلاس!

جیمز نگاهی سیریوس بلک کرد...او دیگر از دامبلدور و عشق های دامبلدوری خسته شده بود!
_سیریوس...تو برو پیش دامبل...من یه کار دیگه میکنم!
_چرا جیمز؟!تا دامبل هست،چرا غریبه؟!
_ای بابا!خب آقا...تنوع لازمه...نمیشه که هر موقع عشق لازم شدیم،بریم پیش دامبل!
_خود دانی...من که الان سیو عینهو مبصرها وایساده بالا سرم،تا شب باس کار کنیم...شب شد برمیگردم پیش دامبل من!

جیمز "پوف"ای گفت و از سیریوس جدا شد...اما چند قدمی بیشتر دور نشده بود که ناگهان فکر شیطانی_جیمزی به ذهنش رسید...سریعا به روی پاشنه پایش چرخید و به سمت سیریوس برگشت...
_هی سیریوس...هی!
_چیه؟!
_ببینم...گفتی تو و سیو تا شب اینجایین؟!
_هوووم...آره!
_یعنی خوابگاه مدیران خالیه فقط دلوروس و سوزان اونجان!
_فکر کنم...وایسا بینم...نکنه...
_نه آقا...فعلا من کار دارم بعدا با هم صحبت میکنیم!
_اما...

جمله سیریوس با پریدن جیمز روی جارو و پروازش به سمت خوابگاه مدیران ناتمام ماند!

نیم ساعت بعد،خوابگاه مدیران!

عله کبیرکه سالها بود بعد از ساختن خوابگاه،همیشه در اتاق مخوف خودش زندگی میکرد...او فقط هر چند مدت یکبار بنا بر خصوصیت جسمی بشر که به مرلینگاه نیاز دارد،از اتاق خارج شده و به سوی وجدانگاهِ واقع شده در طبقه منفی دوی خوابگاه میشتافت...اینبار هم یکی از آن دفاعات بود...اما در را مرلینگاه صداهای ناهنجار از اتاق طبقه بالا،توجه او را جلب کرد...به همین خاطر عله به سمت اتاق رفت و فالگوش ایستاد تا بشنود در اتاق چه خبر است...
_جیمز...جیمز...تو به گردن نصف جامعه جادوگری حق داری...اصلا من میگم بیا بریم...اینجا قدر ما رو نمیدونن!
_فعلا که داره خوش میگذره دلو...شیرت رو بخور جون بگیری حالا...سوزان...تو چرا کم کاری و حرف نمیزنی؟!
_من خیلی وقت پیش بودم جیمز...ولی حتی اونایی که خیلی وقت پیش بودن هم نمیدونن من کی هستم!بحران هویت گرفتم جیمز...فکر کنم یه سفسطه ای تو کار باشه!
_به سفسطه چه ربطی داره سوزان جان! بعدش هم...الان تو این موقعیت وقت این حرفاس آخه؟!بیا فعلا به کار خودمون برسیم!
_جیمز...ناراحت نشی ها...ولی ای کاش کاکائویی بود!
_چی؟
_شیر دیگه!

عله کبیر که تحمل شندین و دیدن چنین اتفاق هایی را در خوابگاه نداشت با لگد در را باز کرد و آن سه مدیر را غافل گیر کرد!
_عه؟!عه؟!چه وضعشه آقا؟!یه اهمی!یه اوهمی!
_به به....چشمم روشن!این چه وضعیه درست کردین؟!پیرهنت رو بپوش جیمز!تو هم حجابت رو رعایت کن خواهر سوزان!نه دیگه...تو نیاز نیست کاری بکنی دلو...تو سنی ازت گذشته فرقی نمیکنه!
_بیخال بابا عله جان...اگه ناراختی تو هم بیا وسط!
_زشته آقا...من تعهد دادم...امضا کردن پای یه برگه هایی...میخوای بیان در خوابگاه مدیران رو گِل بگیرن؟!اصلا میرم به مامانم میگم!

عله با گفتن جمله "میرم به مامان میگم!" اتاق و خوابگاه مدیران را ترک کرد تا جیمز و سوزان و دلوروس در تعجب بمانند که مامانش کیه آخه و چه ربطی به موضوع داره؟!
_ولش کن...بره به مامانش بگه...مگه ما مامانش رو میشناسیم؟!بذار بره هی کی رو میخواد بیاره...بذار به کار خودمون برسیم!

دقایقی بعد!
جیمز،دلوروس و سوزان همچان به کار خود مشغول بودند که دوباره در اتاق با لگد باز شد...اما اینبار عله تنها نبود!بلکه لیلی پاتر هم همراه او بود!
_ل...لی....لیلی؟! اینجا چیکار میکنی عزیزم؟!
_پسرم اومد بهم گفت که اینجا چه خبره!
_عله پسرته؟!
_ناسلامتی عله کلی مدت هری پاتر بود ها...حالا هم از پسرم...یعنی پسر سابقم میخوام که یه لحظه منو مدیریتش رو بده بهم!

عله منو مدیرتش را در آورد و آن را به لیلی داد...لیلی هم منو را گرفت و آن را به دست آن سه نفر داد...سپس وردنه ای از جایی که به من و شما مربوط نیست بیرون آورد و گفت:
_خب...دو راه دارین...راه اول وردنه و کاربرد های تنبیهی وردنه است...راه دوم هم فشار دادن دکمه بلاک شدن توی منو هست...یکیش رو انتخاب کند!

جیمز با ترس به لیلی و بعد به سوزان و دلوروس نگاه کرد و آب دهانش را قورت داد...سپس چون از خطرات تنبهی ورنه آگاه بودند، همراه با دلوروس و سوزان دکمه مذکور را فشار داده و شد آنچه که شد!



نقل قول:
2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

دلایل:1_جیمز بچه پولدار بود...ولی سیوروس بچه پایین شهر بود بیچاره!
2_جیمز یک بار شلوار سیوروس رو کشیده پایین...شاید لیلی دیده،نپسندیده!به ما ربطی نداره اصلا!
3_جیمز هی میرفت این ور و اونور شوخی میکرد و کلی رفیق و آشنا داشت ولی سیوروس عینهو برج زهر مار میشست یه گوشه،برای خودش طلسم اختراع میکرد!
_شواهد و قرائن نشون میده لیلی چوب پرست بوده و چون جیمز جاروی آخرین مدل داشت و سیوروس حتی جیان(معادل ژیان توی دنیایی جادوگری!) هم نداشت،لیلی جیمز رو پسندید!

بقیه دلایل رو هم میذارم بقیه بگن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
قمه ام دلش تنگ شده برای خون!(شکلک خیلی خفن!)
پس با اجازه تون ارباب میخوام بچه کله زخمی رو به دوئل دعوت کنم و خلاصش کنم از این زندگی نکبت باری که زیر سایه پدرخرشانش داره!




پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
خلاصه:خلاصه میخوایین واقعا؟! بشیند کل این چندتا رول قبلی رو بخونین لذت ببرین...حیفه خلاصه بذاریم!

----------------


دفتر رییس مترو لندن!
_نه جناب ریش دراز...مترو مگه نهگبان داره اصلا پدرجان؟!یعنی اینقدر بیکاری فشار اورده به شما؟!شما باید تحمل کنید...الان توافق شده تازه،یه مدت دیگه یه کشور به اسم ایران میاد ما رو تحریم میکنه اگه اوضاع به همین منوال بمونه...اون موقع فقر و بدبختی و گرسنگی و فلاکت توی جامعه ی ما و دیگر کشور های 5+1 بیداد میکنه...اون موقع میخوای چیکار کنی؟!برو...هنوز جوونی...برو دنبال کار کردن!

دامبلدور نمیدونست که دقیقا بر اساس چه معیار هایی جوون محسوب میشد؟!یا نمیدونست که رییس مترو چرا بهش گفته بود برو دنبال کار کردن؟!مگه غیر این بود که الان اومده پیش رییس مترو دنبال کار؟!
اما اینا مهم نبود...دامبلدور بعد از صحبت های رییس مترو به این نتیجه رسید اگه نقشه مترو تهران یا حداقل نقشه منوریل قم رو روی یه جای دیگه از بدنش داشت چقدر خوب میشد...آخه الان قراره تازه اونجا رونق بگیره!

اون طرف،قلعه هاگوارتز،دفتر مدیریت!

هری پاتر با پررویی تمام وارد دفتر مدیریت شد.اوایل با ترس و لرز و بدون رغبت به دفتر مدیریت میرفت ولی حالا بعد از این همه مدت دیگه سِر شده بود و عادت کرده بود!
پس در دفتر رو با لگد باز کرد و داخل شد...اما اونجا خبری از دامبلدور نبود...بلکه سیوروس اسنیپ نشسته بود روی صندلی مدیریت و جای ققنوس هم یه زاغ گذاشته بود بالاسرش!
_اسنیپ!
_زود پسر خاله نشو پاتر!شونصد امتیاز از گریفندور کم میشه!
_عه!لامصب...من میدونم تو نقش بازی میکردی...میدونم تو دوسم داشتی...میدونم عاشق مامانم بودی...میدونم چشام به مامانم رفته...تو لو رفتی اسنیپ...بیا بغل من!
_آدم اینقدر سیب زمینی ندیده بودم تو عمرم...صاف وایستاده جلو من میگه "تو عاشق مامان بودی"!بی غیرت!هویج!عار!کثافت!زشت!کثیف!بیشعور!گیس بریده!
_خب اسنیپ...ما انگلیسیم...یادت نرفته که...فرهنگمون فرق میکنه...همین اونور اقیانوس رو نیگاه...ازدواج های دامبلی رو قانونی کردن و همه ریختن توی خیابون دارن جشن گرفتن به خاطر این قضیه!ما خیلی متمدن و روشنفکریم اسنیپ!تازه عکس پروفایل فیضبوق خودم رو هم رنگین کمونی کردم!
_اوه راست میگی...خب من عاشق مامانت بودم پس...ولی از تو متنفرم پاتر!
_اما من چمشای مادرم رو دارم!
_خب دقیقا قصدم همینه که چشات رو دربیارم ببرم برای خودم!
_

اتاق مغزهای وزارت!
رون که به تازگی یه زخم در اورده بود(متاسفانه روی پیشونیش ایجاد نشد این زخم...شما هم پی این رو نگیرید که کجا زخم ایجاد شده...واسه خودتون میگم!)احساس خود ناجی پنداری بهش دست داده بود...برای همین دست کرد تو جیبش که ببینه سنگ کیمیا تو جیبشه یا نه تا وقتیکه ولدمورت لمسش کنه،ولدمورت پودر بشه...ولی خب وقتی دست کرد تو جیبش به جای سنگ کیمبا،بمب پشکلی توی جیبش بود...آخه فرد و جرج خیلی شوخ بودن...ولی به نظر میرسید ایندفعه چیز قضیه رو دراورده باشن دیگه!
رون امیدوار بود این زخم مثل زخم هری باعث خرشانسیش بشه و رفت تا با بمب پشکلی با ولدمورت دوئل کنه!


راوی:پست طولانی شد...یکی یه لیوان آب بیاره گلوم خشک شد!
عوامل پشت صحنه:وای!وای!راوی!مسلمون نیستی تو...به خدا مسلمون نیستی!
راوی:چی شده؟!تک دلت رو بریدم؟!
عوامل پشت صحنه:نه نامسلمون...مگه نمیبینه ماه مبارکه...جلوی امت روزه دار آب میخوای بخوری؟!به خدا مسلمون نیستی!
راوی:ای بابا...خب گلوم خشکید...اصلا ادامه نمیدم...تازه میخواستم قضیه رون و لرد و بعدش داستان باسیهاگر و هرمیون و گراوپ رو بگم...ولی نمیگم...بذار نفر بعدی بگه...من رفتم آقا...اینجا کسی قدر من رو نمیدونه!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۶ ۱۶:۰۳:۲۱



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
زاخاریاس اسمیت!

اگه تازه وارد باشه،بارفیو!




پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
موافقم با دوستان...جام آش و ماتعلقاتش مثل اژدهها و اینا ایده ی خوبی بود و صد در صد ایده های خلاقه ی دیگه ای هم برای ادامه جام آتش در نظر گرفته شده...سیریوس بلک!




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
یه روز اخیر،یک هفته اخیر،یک ماه اخیر،دو ماه اخیر،شیش ماه اخیر،یک سال اخیر،دو سال اخیر،چهار سال اخیر،هفت سال اخیر این عنوان فقط و فقط تعلق ارباب لرد وردمورت هست!




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
نمیدونم رنک قراره کجاش وصل بشه ولی دلوروس آمبریج!

دلیل هم دلیل خب الان داریم میبینم یه قالب به روز شده و آخرین کارش هم بروز رسانی چت باکس بود!

امیدوارم که اروپا بهش خوش بگذره،و اونا قدرش رو هم بدونن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.