هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
#1
http://www.the-leaky-cauldron.org/sta ... utcolourcorrectiondi6.jpg
ساعت از نیمه گذشته بود که نا گهان صدای گریه بچه ای
اهالی خانه شماره 7 کوچه دیاگان رو بیدار کرد.
رون برو ببین کدوم از بچه ها بیدار شده.
همه خوابن عزیزم !
همین موقع زنگ در به صدا در امد
دینگ دانگ دونگ.....
چه کسی بود؟
فلش بک
پروفسر به نظر شما درسته این کار رو بکنیم ؟
در یک جواب میراندای عزیز بله
زود باشین دارن می یان!
چی کارش کنم ریشم رو گرفته وخوابش هم برده من نمی دونم بیدارش کن !....
***
تق....... شترق....... تق.......
رون کی بود ؟
نمی دونم غیب شدن
هرمیون به دمه در امد وای خدای من این جیمز پاتره ولی......
فلش بک
هری و چو چانگ دوباره با هم اشتی کرده بودند.
وحالا ازدواج کرده بودنند.
1 سال از ازدواج می گذشت که فرزندی به دنیا اومد.
اون روز هری و چو خیلی خوشحال بودنند.
زیرا فرزندی سالم وپسری
با شباهت زیاد به پدر بزرگ اش داشتند البته پدر بزرگ پدری
به همین دلیل نام اورا با اسرار هری جیمز پاتر گذاشتند .
***
هرمیون جیمز کوچک را به بغل گرفت و به وسط کوچه امد.
رون نامه ای که روی بچه بود را برداشت.
وشروع به خواندن ان کرد البته به ارامی وبدون صدا وقتی نامه تمام شد با چشمان گرد به جیمز کوچک و از جیمز نگاهی به هرمیون کرد .
هرمیون نامه را از رون گرفت و شروع به خواندن کرد
جیغی که بعد از پایان نامه زد برای بار دوم اهالی خیابان دیاگان رابیدار کرد .

هری و چو کشته شدند!

اخرین جان پیچ توسط r&b از بین نرفت.

هری شکست خورد شما از جیمز نگهداری کنید.

هری زنده هست برای همیشه

پایان


ایا هری واقعا مرده؟

هوووم...این تقریبا همون قبلیه نبود!؟

اگه ممکنه جملاتت رو پشت سر هم بنویس و هر خط یه جمله جدید نذار! مثلا این قسمت:

هری و چو چانگ دوباره با هم اشتی کرده بودند.
وحالا ازدواج کرده بودنند.
1 سال از ازدواج می گذشت که فرزندی به دنیا اومد.
اون روز هری و چو خیلی خوشحال بودنند.

میتونه اینجوری باشه:

هری و چو دوباره با هم اشتی کرده وحالا ازدواج کرده بودند. 1 سال از ازدواجشان می گذشت که فرزندی به دنیا آمد. هری و چو روز تولد اولین فرزندشان از همه خوشحال تر بودند.

و یکی هم اینکه دیالوگها رو طوری بنویس که معلوم بشه دیالوگه و با متن قاطی نشه! مثلا اینجارو ببین:
چه کسی بود؟
فلش بک
پروفسر به نظر شما درسته این کار رو بکنیم ؟
در یک جواب میراندای عزیز بله
زود باشین دارن می یان!

میتونی کاری بکنی که دیالوگهات واضح باشن و معلوم بشن که دیالوگ نوشته شده و دو نفر دارن حرف میزنن! یکی از راههاش اینه که قبل از دیالوگ یه خط تیره ( - ) بذاری!! یعنی مثلا دیالوگهای بالایی اینجوری میشه:
چه کسی بود؟
فلش بک
- پروفسر به نظر شما درسته این کار رو بکنیم ؟
- در یک جواب میراندای عزیز، بله !
- زود باشین دارن می یان!

قول میدم اگه این دو تا چیزو که گفتم رو رعایت کنی و غلط املایی هم نداشته باشی تاییدت کنم!!!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط 'دین توماس در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۲۱:۱۳:۴۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۱۳:۵۰:۵۷

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: شما ترجمه ي کدام مترجم را مي پسنديد ؟
پیام زده شده در: ۴:۱۹ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶
#2
اویدا اویدا اویدا اویدا اویدا


ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
#3
http://www.the-leaky-cauldron.org/sta ... utcolourcorrectiondi6.jpg

ان شب جیغی که هرمیون در اثر وحشتی که بعد از شنیدن خبر مرگ جینی و هری پاتر در او ایجاد شده بود کشید جیمز یکساله را از خواب بیدار کرد.
با جیق هرمیون رون به دم در پرید وبعد از شنیدن خبر پا هایش سست شد ودم در نشست رون و هرمیون هردو در یک فکر بودند و به یک خاطره فکر می کردند.
روزی که هری وجینی بچه دار شدند پروفسر ریگلوس بلک برادر سیریوس که تازه به مقام ریاست مدرسه برگزیده شده بود.
جیمز تازه وارد را چنان به خود چسبانده بود که کودک داشت خفه می شد.
این اولین بچه هری و جینی بود وانها نمی دانستند که سر نوشتی مانند خود هری در انتظار اوست .
ان زمان هری وجینی خیلی خوشحال بودند زیرا فرزند پسری بود و جینی پیش نهاد داده بود اسم پدر هری را روی ان بگزارند
هری خواهش کرده بود کسی که برادر پدر خواندش بود اسم را در گوش جیمز کوچک بگوید.
ان روز ها حال و هوای دیگری بود تا این که لرد و هری و جینی با هم رو به رو شدند وهری مورد خیانت قرار گرفت وبه دوستی اعتماد کرد و او قول داده بود که 6 جان پیچ را از بین ببرد اما هری زمانی این را می فهمد که دیگر جیمز کوچک تنها بود .
هرمیون ادامه داد : چه سرنوشتی مثل این که این خانواده نسل در نسل باید تنها بزرگشن !!
رون ادامه داد: مثل استاد دفاع در برابر جادوی سیاه.
هرمیون بچه را از پروفسر گرفت وگفت این بچه رو مثل بچه خودمون بزرگ می کنیم .
پروفسور نامه ای به دست رون داد وگفت این نامه رو تو 10 سالگی بهش بدین انگار پدر و مادر این بچه می دونستند که .... نا گهان همه با هم سا کت شدند وبه جیمز کوچک نگاه کردند. رون که منظور ریگلوس رو فهمیده بود نامه را گرفت وگفت حتما....
پروفسر و خانم هوچ خیره به ان دو نگاه کردند هوچ ادامه داد ما باید برای کارای رسمی به اداره بریم از اخرین باز مانده خوب نگهداری کنید ....
..................................................
می دونم بد شد زیاد به امید تا یید نیستم

هووم...از قبلیا بهتر بود! آفرین! داری پیشرفت میکنی!

ولی خب چند تا اشکال داشت...
تو که املای کلمه رو بلدی چرا اشتباه مینویسیش!؟ مثلا همین جیغ که بار اول درست نوشتی و دفعه دوم اشتباه! سعی کن همشو درست بنویسی!!

هووم...سعی کن به کتاب وفادار باشی....ریگولس مرگخوار بوده! چطور ممکنه مدیر هاگوارتز شده باشه!؟ یه جورایی مشکوک میزنه!حتی اگرم بر حساب این بذاریم که تو کتاب هفت فاش میشه و اینا، میشه افشاسازی و بهتره که ننویسی!!!

یکی هم اینکه این مثل اینکه ادامه پست قبلیت بود...البته این ایراد زیاد خاصی نیست ولی سعی کن ادامه دار ننویسی!


بازم میگم تو نوشته هات یه خورده دقت به خرج بده .... البته همینم خیلی خوب بود و اگه ادامه بدی و بازم بهتر بشی خیلی خوب میشه و تایید میشی!

راستی جمله آخرت" از آخرین بازمانده خوب نگهداری کنید" کلی باحال بود خوشم اومد!

اگه کمکی چیزی خواستی آیدیم تو پروفایلم هست...پیام شخصی هم میتونی بزنی! البته اگه کمک خواستی!

آها یکیم لطفا پست یه خطی نزن که تاپیک بیاد تو ده تاپیک آخر...من میبینم اینجارو!
تایید نشد.


ویرایش شده توسط 'دین توماس در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۲۰:۰۲:۳۰
ویرایش شده توسط 'دین توماس در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۲۰:۰۳:۵۱
ویرایش شده توسط 'دین توماس در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۲۰:۰۷:۴۵
ویرایش شده توسط 'دین توماس در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۲۰:۲۴:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۱۹:۴۸:۱۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۱۰:۵۹:۰۱

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: دامبلدور مار زبانه؟
پیام زده شده در: ۴:۳۱ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
#4
به نظر من احتمالش زیاد هست چون از ریدل وهری یه سوال پرسید وهمان طور که گفتید: در مورد کتاب 6 هم همینطور که بقیه گفتن دامبلدور تونسته این اطلاعات رو بدست بیاره اما مار زبان بنوده. در این جا هم هری بود که می فهمه جریان از چه قراره دامبلدور هم می فهمیده ولی نمی دونسته مشکل از کجاست.


ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
#5
http://i12.tinypic.com/4vq1kew.jpg
کار من وشما مثل اون داستا نای شده که می گه 40 سال بعد!!!!!!!!!!!!
تایید کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم
این 4_5 که می نویسم
من از این بهتر نمی تونم بنویسم هنر من تو داستان نویسی خوب نیست.
.............................................................................................................................................
ساعت 12.30 دقیقه بود که هری چند ساعتی بود به پناهگاه رسیده بود وکنار تخت مهمان چنباته زده بود و داشت به بیرون نگاه می کرد که بارون داشت حیات خانه وزلی هارا شستو شو می داد و چمن ها به طور جادوی رشد می کردن هری از خستگی زیاد کنار پنجره به خواب رفت و عینک او کنار ه تخت و کتاب ها بود .
رون به طور غیر عادی خر خر می کرد و چون به علت دزدیدن هری از خانه
مادرش اورا مورد تنبح قرار داده بود وبرای شام او چند دانه سیب در ظرفش گذاشت بود .

چند دقیقه بعد هری دو باره با صدای وحشتناک رون از خواب پرید.
او حالا به طور غیر معمول وغیر عادی خر خر می کرد .
هری به با لای سر رون رفت خدای من چی می دید رون صورت اش کشیده شده بود پوزه پیدا کرده بود پا هایش سوم داشت نا خون ها یش بلند شده بود و چرک بدی زیر انها بود.
همان طور که هری مبهوت به او نگاه می کرد نا گهان رون چشما نش را باز کرد لبخند مهر بانی تحویل هری داد و با دست دیگرش اورا به داخل شکم خود راه نمای کرد هری که حالا در چنگال رون بود و رون با دستانش داشت اورا خفه می کرد هری سریع کتابی قطور را کور کورانه پیدا کرد.
. و بر سر رون می کوبید با ین کار اورا عصبی می کرد بعد از چند دقیقه رون بی حرکت ماند
هری هم ترسیده بود وهم خوشحال بود ترسیده بود چون رون گرگنما شده بود ترسیده بود که نکنه رون رو کشته باشه.
بعد از چند دقیقه رون به حالت عادی برگشت اما بازم تکون نخورد هری دیگه کم کم حس کرد رون رو از دست داده خانم ویزلی واقا ویزلی و3تا برادر ها و1خاهر به اتاق رون ریختنند ونگاهی به کتاب دست هری و سر لهیده برادر انداختند تو حالت خوبه هری این راخانم ویزلی گفت. خدای من تو صدمه ندیدی
هری مبهوت به انها نگاه کرد گفت من خوبم اما
جینی جلو امد وگفت بزار گردنت رو ببینم خیلی قرمزه !! عزیز
هری با کمی خجالت ادامه داد من خوبم اما
اقای ویزلی گفت می خواهی بریم به بیما رستان
هری بدون این که بکسی به میان حرف او بیاید می گوید من خوبم اما رون بی حرکته!!
اقای ویزلی گفت : اون که محم نیست
خانم ویزلی گفت: اره عزیزم مرد که مرد فدای سرت!!
جینی گفت: خودت رو نا راحت نکن محم اینه که تو زنده هستی.
هری فریاد زد رون مرده شما می گین فدای سرت.
پاتررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
دهن کثیف تو ببند واینقدر فریاد نکش!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هری چشما نش را باز کرد عمو ورنون گفت: میشه دیفریاد نکشی نصف شبییییییی
هری کمی گیج بود وتازه فهمید که از خستگی زیاد کنار پنجره خوابش برده وبه علت خوبدیدن اون هم همچین خوابی خوشحال شد و نیشش باز شد
عمو فریاد زد: پسر دیوانهههههههه ودر اتاق را محکم بست
ودوباره باز کرد گفت این مردشور خونه رو تمیز کن ودوباره در رابست
................................................................................................................
.نفهمیدین چی شد دوتا خواب تو هم بود اول خواب می دیدیده پناه گاه هستش بعد خواب می دیده که خوابش برده ودوباره بیدار شده و اون طوری شده
....................................................................
خوا هش می کنم تایید کن تا متتینگ فردا رو با اسم اصلی تو سایت بریم من نمی تونم چی بنویسم این هم عکس شد نمی شه از اش داستان نوشت.
................................................................................................................
از ما ایراد می گیری من هم از شما می گیرم با اجازه : یه کم زود تر جواب پوست مارو بده.
.....................................
پا یا ن

آخه عزیز من مشکل از قدرت نویسندگی نیست که... شما به چیزایی که من میگم توجه نمیکنی...من میگم پستتو بخون غلط املایی نداشته باش ولی هر دفعه میبینم بازم هست...
یا مثلا یه ایراد دیگه اینه که نثر گفتاری و نوشتارییت قاطین...یا فقط گفتاری بنویس یا فقط نوشتاری!! وقتی دو تاشو با هم مینویسی از کیفیت پستت کم میشه!!

دیگه اینکه همه جمله ها رو پشت سر هم ننویس و آخر هر جمله نقطه، علامت تعجب یا علامت سوال بذار!

و یکی هم اینکه دیالوگها رو تو یه سطر جدید بنویسی خیلی بهتره... مثلا اینو:

عمو فریاد زد: پسر دیوانهههههههه ودر اتاق را محکم بست

اینجوری بنویس:

عمو ورنون فریاد زد:
- پسر دیوونه!!
و در اتاق را محکم بست.


من اگه ببینم شما به چیزایی که گفته میشه توجه میکنی دیگه نگاه نمیکنم که قدرت نویسندگی چه قدره!

در مورد انتقاد هم چشم! البته فکر نمیکنم بیشتر از یه روز جواب دادن طول کشیده باشه...اما من هم سعی میکنم که دیگه از این بیشتر نشه!

برای میتینگ هم خیلیا میرن که عضو ایفای نقش هم نیستن...شما هم که شناسه نمایشیتو عوض کردی با همین دین توماس برو!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط ''دین توماس" در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۷:۲۸:۳۵
ویرایش شده توسط ''دین توماس" در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۲۰:۵۷:۳۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۱:۳۵:۴۶
ویرایش شده توسط ''دین توماس" در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۱:۴۶:۳۳

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: ضرب المثل های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲:۴۲ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#6
1.هرکی خون تک شاخ میخوره پا لرز ش هم می شینه
2. چاه نکن بهر هری اول خدت بعدش هری


ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: سازمان معجون سازان قرن
پیام زده شده در: ۲:۲۷ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#7
عصارهی مرتلپ
اثر: محلول جادوی پاک کننده
مواد لازم:مرتلپپ
محلولی از شاخک مرتلپ که دراب نمک خوابانده شده باشد وصاف شده باشدوبه رنگ زرد است درد زخم ها را تسکین می دهد.


ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: خاطرات هري پاتري
پیام زده شده در: ۲:۱۳ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#8
من رو خواهرم اشنا کرد اولین دیدار من باهری پاتر وقتی بود که عکسش به عنوان پر فروش ترین فیلم سال رو مجله پیک برتر انداخته بودن فیلم یک هم بود بعد خواهرم فیلم رو گرفت ولی چون زبان اصلی بود نفهمیدم تا تلویزیون نشون داد فیلم دو شم خودم گرفتم دیدم . ویه روز که رفته بودم لوازم تحریر زده بود کتاب5 هری پاتر هم امد مناز اونجا بود که هری پاتری شدم وانقدر شور کتاب یک رو داشتم تا تو 2 شب وروز تمومش کردم. وبقیه داستان رو خود شما می دونین.


ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: هری پاتر چی بهت یاد داد؟
پیام زده شده در: ۱:۵۶ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#9
همه چی شاید بگین ربطی نداره اما یاد داد
ادمای که من هم به اون ها کم محلی کنم . کتاب خونم کرد و ودرس زندگی به من داد قوه تخیلم هم قوی کرد .

اره داداش


ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۴۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#10
چو عزیز این هم برای تو: http://i12.tinypic.com/4vq1kew.jpg

ساعت 3 نصف شب بود.
هری هنوز بیدار بود کتاب هایش جلوی دستش باز بود.
ولی هرگز به انها نگگاه نمی کرد. از پنجره به هوای بد ومه گرفته بیرون رو نگاه می کرد. و به این فکر بود که ایا دوباره دوستانش را خواهد دید؟
بعد از یک ساعت هری چشمش به کتاب ها می اوفتد. وخستگی به درون او راه پیدا می کند . خمیازه می کشد
کش وقوصی داد وبه دررون رخته خواب رفت.
کمتر از 2 ثانیه به خواب عمیقی رفت وناگهان از خواب پرید.
زنگ تلفن بلند تر از همیشه به صدا در امد .
عمو ورنون و دادلی برای شکار کوهی شب را بیرون از خانه بودند.
خاله پتونیا هم با عصبانیت وناسزا گوشی تلفن را برداشت.
الو..!!
سلام خانم پتونیا ؟
خاله یکم نرم تر شد. وگفت بفرمایید.
صدا ادامه داد متسفانه شوهر شما از کوه پرت شده پاین..!! وکمی مجروح شده لطفا خوتون رو به بیمارستا ن وسط شهر بر سونین.
هری با شنیدن این خبر در حالی که خاله پشت تلفن فریاد می کشید لبخنده شیطانی زد.
خاله پتونیا دستور داد که او در خانه بماند.
وهری 100% درخانه می ماند.
اما اخرین امید هری نامید شد.
زیرا که خاله درب اتاق اورا قلف کرد و کلید های زا پاس را هم بر داشت.
با رفتن خاله هری خواست بود دوباره بخوابد.
اما نا با شنیدن صدا های گروم گروم از اتاق نشین من حسابی تریده بود اگر پرت شدن عمو ورنون یک بهانه بود که به من دست رسی پیدا کنند چه؟؟
دیگر برای این حرف ها خیلی دیر بود حالا صدا داشت با قلف های در اتاق هری ور می رفت و اخرین قلفففففف!!!!!!!!!!.........
در باز شد نفص هری در سینه حبس شد.
شما؟!!
هری بریده بریده گفت:
شما ها ........ اینجا .......... تلفن ........ عمو......... ؟؟؟!!
فرد گفت: اره هری ما تصمیم. نجا تت بدیم .
جرج گفت:یه تلفن ساختگی زدیم ودورترین بیمارستان وناگوار ترین بلا رو برای خانم پتونیا گزارش دادیم.
رون گفت: زود باش هری زیاد وقط نداریما!!.
هرمیون گفت: با ماشین اینا میریم بدو وادامه داد راستی هری تولدت مبارک.!!
هری : گفت واقا از همتون ممنون هستم وشروع کرد به جمع کردن وسایل تا راه بیوفتن!!...
هری هری یا لا پسر بلند شو من باید برم بیرونننننننن!!
اوه چه خوابی چقدر نزدیک به وا قعیت ساعت 5 بود وخانه دوباره خالی.................


پایان

جان من قبول کن از ساعت12:30تا حالا می نوشتم.

هووم...ببین سعی کن بدون غلط بنویسی...سعی کنی غلط املایی هات رو درست کنی...مثلا وقط رو وقت بنویسی...یا قلف رو قفل...یا قوص رو قوس یا نفص رو نفس یا...

اگه واقعا وقت بذاری میتونی این مشکلاتتم اصلاح کنی...حتما یه نگاه هم به پست کسایی که تایید شدن بنداز! اگرم فکر میکنی مشکل داری ببین چی بهتر میتونی بنویسی طنز یا جدی؟ داستان یا نمایشنامه؟ هرکدوم رو بهتر مینویسی اونو بنویس! معمولا برای پست جدی داستان میزنن و برای پست طنز نمایشنامه! واسه همین بهتره که آدم اینا رو قاطی نکنه!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۰:۱۹:۵۹

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.